به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 15 مرداد 90 [ 15:19]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    1,190
    سطح
    18
    Points: 1,190, Level: 18
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    مخالفت خانواده دختر حتی برای دیدن من!

    سلام،
    زمان برای من کم است و احتمال ندیدن جوابتون زیاد، خواهشن در اسرع وقت کمکم کنید
    با دختری یکسال رابطه داشتم و همون اوایل واسه خواستگاری اقدام کردم و واسه اینکه بفهمم دختره منو دوست داره یا نه و هم اینکه اگه دوست داره ازدواج کنیم گفتم بره و فقط به پدرش بگه که منو دوست داره و تأکید کردم که به مادرش نگه، دختره اینکار رو انجام داد و قرار شد بریم خواستگاری که یه دفعه مادر و پدرش شدیدا مخالفت کردند و به دخترشون گفتن که باید صبر کنی درسش تمام بشه لااقل.
    من 22 سال دارم و الان فارغ التحصیل رشته ی مترجمی زبان انگلیسی هستم
    داستانی که تعریف کردم بر میگرده به پارسال محرم
    از اون موقع با وجود اینکه پدر مادر دختره گفتند اگه بفهمیم شما دو تا دوباره با هم ارتباط دارین دیگه همه چی تمامه و دیگه نمیگذارند دخترشون بره دانشگاه ما با هم ارتباطمون رو ادامه دادیم و بیشتر و بیشتر عاشق هم شدیم تا اینکه من کارم رو تو شرکتی که 10 ماه اونجا کار میکردم کنار گذاشتم و چسبیدم به درس و تمومش کردم تا الان و الان دوباره اقدام کردم واسه خواستگاریش اما
    پدر مادرش مخالفت کردند و گفتند سنش کمه، اختلاف سنی شما کمه( من 2 سال دقیقا از دختره بزرگتر هستم و حتی تاریخ تولدمون یک روزه) اما مهمترین بهانه و دلیل اصلی مخالفتشون این بود که من از دستگرد قداده بودم( یک روستای در حال توسعه که نصفش متعلق به اصفهانه و نصفش متعلق به خمینی شهر)
    با این بهانه های غیر منطقی دختره جبهه گرفت و گفت من عاشقشم و یا حمید یا هیچکس و پدر مادرشم دختره رو گرفتند به باد کتک
    پدر مادره دختره حتی حاضر نیستند من رو ببینند، خودم با پدرش تماس گرفتم اما تلفن رو با بی احترامی روم قطع کرد و تهدیدم کرد،
    دختره به باباش نامه نوشت که بی من میمیره و باباش آروم تر شد و به دختره گفته اگه دوباره بزنگه شاید برم ببینمش اما باید پدرش بزنگه و با پدرش بیاد
    پدر مادر من هم زیاد راضی نیستند به این وصلت و میگند دخترای اونجا خوب نیستند و ما راضی نیستیم اما هر کار خودت میخوای بکن
    میخوام امروز به بابا بگم بهش بزنگه!
    کاره درستیه؟ چیا باید پدرم بگه؟
    نکنه بابا مامانش بفهمند که ما رابطه داریم؟
    اگه به پدرم بی احترامی کنند چی؟اونوقت دیگه بابا منم پشتم نیست
    چیکار کنم؟ دارم دیوونه میشم دیگه طاقت دوریش رو ندارم

  2. 2 کاربر از پست مفید hamid-esf تشکرکرده اند .

    hamid-esf (جمعه 14 مرداد 90)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وقتی ناراحتم به سختی می تونم حرف بزنم(دوستان قدیمی لطفا باهام صحبت کنید)
    توسط ستاره آشنا در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مهر 97, 23:46
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 بهمن 96, 14:47
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  4. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 آبان 93, 00:32
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 11:55

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.