سلام
امیدوارم ایام ب کامتون باشه و هیچوقت دلتون بخاطر مشکلات دنیا نگیره.
من عاطفه الان 18 سالمه دیروز کنکور داشتم هر روزی رو ک میگذروندمو ب کنکور نزدیک میشدم بیشتر از بعد و مشکلات بعد کنکورم میترسیدم و وحشت داشتم .الان همون موقع رسیده و فکرم خیلی مشغوله گفتم بیام و از شما کمک بگیرم.
من 16 سالگی با یک انتخاب بچگانه و عجولانه با پسر عموم (الان22سالشه)ک زیاد ازش شناخت نداشتم نامزد کردم قرار بود ک ما تا بعد از کنکورم نامزد باشیم اونام قبول کردن ولی بعد از یک سال زیر قولشون زدن و منو مجبور کردن ک عقد کنم ( اون موقع رابطه من با نامزدم سرد بود بیشتر از طرف من ) بخاط همین گفتن ک زود تر عقد کنیم و من اااااااااااصلا راضی نبودم آخر هم با گریه و چادر سیاه رفتم عقد کردم.
مخالفت من بخاطر درس و کنکورم نبود فقط درسو بهونه میکردم ک ازش دور باشم چون خیلی اذیت شدم تو این مدت.
1. حرفایی میزد ک ناراحتم میکرد و همیشه گریه میکردم
2. همیشه با هم دعوا داشتیم .همیشه ب من سرکوفت میزد و منو با بقیه مقایسه میکرد
3.با اینکه میدونست من مخالفم ولی بیشتر اوقات با دوستاش بیرون بود - تا دیر وقت بیرون میموند 4.کادو هایی ک میخریدم براش ارزش نداشت
5.خانواده مشکلو از من میدونستن ومنو سرزنش میکردن واین باعث میشدک من بیشتر ازش بدم بیاد
6. بخاطر اون اعتماد خانوادم بهم از بین رفت و فکر میکردند ک من با کسی دیگه ای در ارتباطم
7.خانوادم منو از خیلی چیز ها محروم کردن با این کارا من بیشتر ازون بدم میومد
8.حرفامو مسخره میکنه و براش اهمیت نداره
9. خیلی بهم بی احترامی کرده و حرف های زشت خیلی بدی بهم گفته
10.از نظر اون من خود خواه و مغرور و بی احساس و بی عاطفم (ولی اگه من کسی رو دوست داشته باشم نهایت عشقمو بهش ابراز میکنم)
11. بخاطر اون از داداشم کتک خورم پدر مادرم باهام بد رفتاری میکنن جلوی زن داداشم کوچیک شدم 12.بخاطر این مشکلات و این حرفا تو درسم افت کردم کنکورمو خراب کردم افسردگی گرفتم زخم عفونت التهاب معده گرفتم ک هر روز درد میکشم.
تو این قضیه همه میگن ک تقصیر منه
در مقابل خانوادم خیلی قبولش دارن از همه لحاظ ولی من هیچ حسی بهش ندارم
قبولش دارن چون 1. ب حرفشون گوش میده 2.خوش اخلاقه 3. از اقوامه و پسر عمومه
من 3 ماه قبل تصمیم جدی گرفتم ک جدا بشم ( توی دوران نامزدی این قصدو داشتم ولی گفتم صبر کنم شاید شرایط بهتر بشه ک ای کاش صبر نمیکردم )
الان خانواده ها ب شدت مخالفا چون ما با هم قومیم و زشته و حرف مردم چی میشه و ازین حرفااااا
الان هم با وجود اینکه میدونن من ب اون هیچ علاقه و حسی ندارن و هنچنان مخالفم تصمیم گرفتن ک جشن بگیرن ک ب قول خودشون شاید وضع ما بهتر بشه........
عاجزانه خواهش میکنم ک راهنماییم کنید......... وقت کمی دارم تا راضیشون کنم........
علاقه مندی ها (Bookmarks)