نوشته اصلی توسط
tanhaeii
تا چند وقت پیش از مسافرت داشتیم میومدیم وقت ناهار گفت تا چند ساعت دیگه میرسیم خونه دیگه تو راه ناهار نخوریم خودت درست کن منم گفتم عزیزم باور کن خستم نمیتونم گفت یه چیز ساده درست کن گفتم باشه چشم. پس یه چیزی میخورم تا خونه. یهو عصبی شد گفت چی میخوای بخرم منم گفتم هیچی دیگه میریم خونه!
بخاطر این موضوع تا رسیدیم خونه قهر بود منم سکوت کردم که دعوا نکنه.
وقتی رسیدیم چون چند روز بارون شدید بود خونه سرد بود شوفاژو روشن کردم داد زد گرممه خاموشش کن منم گفتم عزیزم خونه سرده که شرو کرد به داد زدن به درک سرد نیس من گرممه و....
بعدش رفت حموم و اومد بیرون گفت ببین من تصمیممو گرفتم تو اخلاقت بده و عوض شدی یک ماه جدا میخوابیم و هیچ کاری به همدیگه نداریم باید به رفتارامون فک کنیم!!!!!!!!!!!!!!
منم سکوت کردم گفتم باشه بعدش شام دعوت بودیم رفتیم تو مهمونی تظاهر بودیم انگار که هیچ مشکلی نداریم.
آخر شب که برگشتیم جاشو جدا کرد منم خیلی دلم گرفته بود داشتم تو تخت گریه میکردم اومد گفت خواهش میکنم گریه نکن و... گفتم وقتی بارها ازت خواهش کردم جاتو جدا نکن گوش کردی؟
نوشته اصلی توسط
tanhaeii
آقا امید ممنونم از پاسختون باور کنید من دقیقا همینم که نیازهای دوتامونو تو اولویت میبینم اصلا هم من قهر نکردم خب خونه یه هفته خالی بود واقعا سرد بود بااینهمه بارون اما الکی سراین موضوع قهر کرد.من حتی بحثم نکردم باهاش خیلی عادی شوفاژو روشن کردم اون یهو دعوا کرد من اینجوری کرد حتی جوابشو ندادم و شوفاژو خاموش کردم،درمورد غذا هم ما ساعت 6 عصر رسیدیم خونه من دیر غذا بخورم معده درد میگیرم اما بازم حرفی نزدم فقط گفتم خستم و معدم اذیت میشه نمیتونم تا اونموقع اما...
همسرمن همیشه یا با داد و بیداد یا با قهر و لج به هدفش رسیده. دو ساله دارم هرراهی رو میرم این قهرای مسخره رو کنار بذاره اما متاسفانه خیلی کم تاثیرداشته.
ببینید اون همیشه میگه همه اشکالا از توئه کوتاهم نمیاد
نوشته اصلی توسط
tanhaeii
من امشب بابام یه مشکلی واسش پیش اومده بود کلیم دلم براش تنگ بود گریه کردم آخه یه ماهه ندیدمش طبق معمول واکنش همسرم دادوبیداد ودرک نکردن بود حالا خودش وقتی اومدیم خونمون بااینکه دوتا خیابون با خونه مادرشوهرم فاصله داریم همش گریه میکرد اما من شب عروسیمم گریه کردم کلی داد زد سرم و دعوا کرد
در مورد گریه هاتون، مردها معمولا در مقابل گریه خانمها احساس عجز و ناتوانی بهشون دست می ده و از این که نمی دونن چیکار کنن و نمی تونن کاری بکنن عصبانی یا ناراحت می شن.
می تونید به تاپیک های Amir A مراجعه کنید و نظرشون را در مورد گریه های خانمشون ببینید. حتی از این که همسرشون شب عروسی گریه کنه استرس داشتند.
رفتارهای شما توی تاپیکهاتون درمانده و بیچاره به نظر می رسه و خسته کننده است.
احتمالا همسرتون هم همین حس را می گیرند که شما حالت خیلی مظلوم و بی نوا به خودتون می گیرید و هم خسته اش می کنید و هم حس ناکارآمد و ناتوان بودن بهش می دید.
ایشون دوست داره شما را خوشحال و راضی از تلاشهاش ببینه. اما شما مدام حس " من چه بدبختم و من چه درمانده ام" بهش می دید. خسته می شه خب.
همه جا هم حرفتون را زدید و مخالفتتون را کردید، پشت سرش می گید من که چیزی هم نگفتم.
همسرتون پیشنهاد می کنه تو راه برگشت از مسافرت چیزی نخورید ( به دلایل اقتصادی، بهداشتی یا ... ). شما گفتی باشه اما یه چیزی بخوریم! این کجا اسمش موافقت یا سکوته؟
به جای این که سعی کنید بفهمید چرا این پیشنهاد را می ده، فقط می گی همیشه حرف خودشه و زور می گه و با داد و بیداد به منظورش می رسه!
کسی که معده درد داره، یه بیسکوییتی، چیزی تو کیفش می ذاره.
ضمن این که این دفعه عادتهای مسافرتی همسرتون را فهمیدید و دفعه بعد یه ساندویچ برای توی راه بردارید یا به قول آقای امید غذای روز برگشتتون را نیمه آماده توی فریزر بذارید.
می شه بگید سهم شما در این مسافرت چی بوده؟
که غر بزنید و ایراد بگیرید و به همسرتون حس ناتوان بودن بدید؟
تهیه یه ساندویچ برای توی راه یا برداشتن یه بیسکوییت برای خودتون اینقد سخته؟
چقد زنا بدبختن، هیچ حقی تو زندگیشون ندارن؟
وظیفه چی؟
وظیفه شما اینه که مدام غر بزنی من چقد بدبختم؟
همسرتون تو خونه ی مادرش تایید می شه، آرامش داره، اعتماد به نفس می گیره ... با شما نه.
واسه همین دوست داره بره اونجا. همه ی ما دوست داریم آرامش داشته باشیم.
این که انتظار داشتی تو راه عصبانیش کنی و وقتی رسید خونه، خوش و خرم بپره بغل شما، انتظار اشتباهی هست.
احساس خشم در عرض چند ساعت رفع نمی شه و علت رفتارهای همسرتون و درخواست دوری از شما هم، همون غر زدنهای شما تو راه بوده.
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
علاقه مندی ها (Bookmarks)