به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 بهمن 92 [ 00:13]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    56
    سطح
    1
    Points: 56, Level: 1
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    16

    تشکرشده 13 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 شرایط سخت و دو دلی در ازدواج

    با سلام .
    خواهش میکنم تا آخر بخونید.
    زندگی من پیچیده هست پس سعی میکنم خلاصه بگم.
    من 24 سالمه در سن 19 سالگی با یه دختری عقد کردم و 20 سالگی هم طلاق گرفتیم چون هیچیمون به هم نمیخورد. من تو 21 سالگی با یه دختری تو دانشگاه آشنا شدم و نظرم دوستی بود ولی اون بهم میگفت داداش منم چون دوس نداشتم بهم بگه داداش ازش خواستگاری کردم ولی قصدم دوستی بود اونم جوابی بهم نداد و گفت باید با مامانم صحبت کنی و به مامانش گفت به من زنگ زد و منم دیدم زشته که بهش بگم دخترتون رو برای دوستی میخوام برا همین گفتم آره برا ازدواج میخوام و البته فعا به دلیل یه سری دلایل نمیتونم به خانوادم بگم بعدش هر کاری کردم از هم جداشیم نشد و منم دیگه بهش وابسته شدم و دیگه قصدم واقعا ازدواج بود تا قبل از اون خواستگاری نگفته بود که ازم بزرگتره و منم فکر میکردم همسنمه اما بعدش گفت یه سال ازت بذرگترم منم گفتم اشکال نداره یه روز دفترچه بیمشو دیدم که 3 سال ازم بزرگتره ولی دیگه واقعا دوسش داشتم و نمیخواستم از دستش بدم . روز به روز بیشتر عاشقش میشدم و خیلی هم روش حساس بودم که حتی اگه به یه مرد سلام میکرد ناراحت میشدم. بعد از یک سال من به خانوادم گفتم و اونا هم زنگ زدن به خانواده دختر و باهاشون صحبت کردن و قراره خواستگاری گذاشتن ولی همون موقع مامان بزرگ من فوت کرد و خواستگاری ول شد تا یه سال دیگه که بلاخره رفتیم خواستگاری و عموش اومد نشست و یه شرطایی برا ما گذاشت که ساده بود . گفت درستو بخون باباتم کمکت میکنه و بابامم گفت کمکش میکنم . به توافق رسیدیم و اونا هم اومدن خونه ما ولی ایندفعه با یه خروار شرط و شروط که مکان زندگی باید تو شهر باشه و دختر ما اصلا نمیتونه اینجا زندگی کنه(چون پدر و مادرم روستا زندگی میکنند). منم گفتم من که شهر زندگی میکنم ولی چیزی مشخص نیست شاید فردا به یه مشکلی خوردم و مجبور شدم بیام برا یه مدت روستا زندگی کنم و اونا هم گفتن باید تعهد بدی که فقط شهر زندگی کنی. شرط دومشون گفتن باید حتما بری معافی بگیری شرط سومشونم این بود که باید دانشگاهتو ول کنی و بری سر یه کاری. منم درس و دانشگاهمو دوس داشتم ولی اون دختره رو خیلی بیش از اینا دوس داشتم بنابر این شرطا رو پذیرفتم و بیخبر خانواده دانشگاه رو ول کردم و رفتم سر یه کار ولی 4 روز بیشتر دووم نیوردم و با صاحب کارخونه دعوام شد . چون من تا اون موقع اصلا برا کسی کار نکرده بودم و نمیتونستم ببینم کسی بهم دستور میده . اون کارو ول کردم . بابام زنگ زده بود دختره دختره هم بهش گفته بود اگه پسرتون منو میخواد باید درسشم ول کنه و بابامم بهم گفت اگه درستو ول کنی دیگه قید منو بزن . تواین مدت اون دختره با من خیلی سرد برخورد میکرد و و من واقعا عذاب میکشیدم و بهم گفت هر کاری میخوای بکنی زودتر. منم دیدم بابا شرطای این روز به روز بیشتر میشه و اصلا هم کوتاه نمیاد و زن قبلیم اصلا برا من شرط نذاشته بود و کارمون به طلاق کشید دیگه وای به حال این که شرط هم میزاره . به دختره گفتم شرطات سخته اونم گفت نیست و بحثمون شد و اونم گفت حالا که ایجور شد باید بابات برات مغازه بخره ماشین بخره و انقد طلا بخره و... تا من باهات ازدواج کنم . مادر دختره بهم اس داد که میخوای چیکار کنی بلاخره گفتم والا دختر شما داره هر روز شرطاشو بیشتر میکنه . بابای من 70 سالشه من چطوری میتونم به یه پیر مرد 70 ساله بگم اینا رو حتما باید برام فراهم و کنی و گفتم خدا خوشش نمیاد و منم اصلا دلم نمیاد به پدرم فشار بیارم . مامانش دیگه جواب نداد و دختره هم گفت من با خودت دیگه کاری ندارم و فقط با خانوادت کار دارم منم گفتم خانوادم کاری با تو ندارن و اگرم داشته باشن با بزرگترته . دختره هم گفت دیگه نه به من اس بده نه زنگ بزن منم گفتم باشه . الان دو روزه ازش بیخبرم ولی واقعا دارم از دوریش و بیخبریش زجر میکشم . به نظرتون چیکار کنم؟ خیلی دلم براش تنگ شده . خیلی دوسش دارم . تو دو راهی موندم که حرف خانوادم و گوش بدم یا حرف خانواده اون دخترو . نمیدونم چیکار کنم. به نظرتون درسته باهاش ازدواج کنم؟ چون خیلی دوسش دارم و وابستشم

  2. کاربر روبرو از پست مفید farhad7 تشکرکرده است .

    noamooz (شنبه 02 فروردین 93)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 97 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    8,869
    سطح
    63
    Points: 8,869, Level: 63
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    480

    تشکرشده 882 در 242 پست

    Rep Power
    60
    Array
    سلام فرهاد
    خوش اومدی
    حالا ایشالا دوستان میان و کمکت می کنن. من کمک خاصی به ذهنم نمی رسه
    فقط یه سوال
    تو دوران دوستی رابطه جنسی تون در چه حدی بود ؟

  4. 2 کاربر از پست مفید veis تشکرکرده اند .

    farhad7 (یکشنبه 06 بهمن 92), khaleghezey (شنبه 05 بهمن 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 بهمن 92 [ 00:13]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    56
    سطح
    1
    Points: 56, Level: 1
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    16

    تشکرشده 13 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط veis نمایش پست ها
    سلام فرهاد
    خوش اومدی
    حالا ایشالا دوستان میان و کمکت می کنن. من کمک خاصی به ذهنم نمی رسه
    فقط یه سوال
    تو دوران دوستی رابطه جنسی تون در چه حدی بود ؟
    با سلام و تشکر از شما.
    در اون حد که رابطه جنسی داشته باشیم نه . فقط بوس و این چیزا

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط farhad7 نمایش پست ها
    با سلام .
    تو دو راهی موندم که حرف خانوادم و گوش بدم یا حرف خانواده اون دخترو . نمیدونم چیکار کنم.
    با سلام. اول اینکه کاملا مشخصه که باید با توجه حرفا و گفته های خانواده ت پیش بری. چون متاسفانه یه شکست داشتی.

    دوم اینکه شرط و شروط مال زمان خواستگاریه و در حضور خانواده ها و بزرگترها باید باشه نه اینکه تا شما رو کشوندن واسه خواستگاری و رگ

    خوابتونو بدست آوردن بعدا هی بیان شرایط بذارن اونم بدون اطلاع خانواده شما.


    سوم اینکه همونطور که اون دختر خانم حق شرط گذاشتن داره شما هم دارید. مثلا بهش بگین اگه واقعا منو میخوای باید بیای پیش خانواده ام

    زندگی کنی(البته نه دقیقا همین شرط. یه شرط مشابه اون). متاسفانه شما یه شکست داشتی و به جای اینکه چشمتو این دفعه باز کنی

    که چی و کی رو میخوای انگار دوباره اشتباه قبلیت رو تکرار کردی. ولی خدا رو شکر این دفعه شانس آوردی و موقعیت خوبیه که قبل ازدواج

    طرفتو خوب بشناسی تا دوباره یه اشتباه دیگه منجر به شکست دوم نشه که ب توجه به سن تو اصلا خوب نیست.

    در ضمن زندگی مشترک یعنی اینکه هر دو طرف بخوان با یه کم از خودگذشتگی اونو بسازن. نه اینکه یکی هی ادعاش بره بالا و یکی هی از

    خودش و خواسته هاش و علایقش بگذره (مثلا درس و دانشگاه شما).
    طرف اگه شما رو میخواد اون موقع که با شما دوست بود مگه شما رو

    نمی دید. اون باید شما رو همونطور که هستین قبول کنه و با کنار شما موندن و با تشویق هاش موجب پیشرفت شما بشه.

    مگه میشه به این زودی اون همه چیز رو فراهم کرد؟ خرید ماشین و طلا و ... والا به خدا بزرگتر از شما توش موندن چه برسه به شما.

    چرا یه کم ملاحظه سنتون رو نمیکنن؟

    نمیگم ولش کن ولی آگاهانه تصمیم بگیر. این زندگی انگار از همان اول نمیخواد روی خوش به شما نشون بده. پس مراقب باشید و از خواسته

    هاتون نگذرید.

  7. 4 کاربر از پست مفید kamr تشکرکرده اند .

    farhad7 (یکشنبه 06 بهمن 92), khaleghezey (شنبه 05 بهمن 92), noamooz (شنبه 02 فروردین 93), ستیلا (شنبه 05 بهمن 92)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 تیر 93 [ 16:36]
    تاریخ عضویت
    1391-7-17
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    1,538
    سطح
    22
    Points: 1,538, Level: 22
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 188 در 61 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزيز!
    منو ياد چند سال پيش خودم انداختي!!! ول كن اينا رو عزيز من !
    اصلا ببخشيدا ولي ادبيات نوشتنت داره نشون ميده كه هنوز آماده ازدواج نيستي!
    برو پي درست !
    وقتي ٢٦-٢٧ ساله شدي وقتشه !!

  9. 3 کاربر از پست مفید Mosbatfekrkon تشکرکرده اند .

    farhad7 (یکشنبه 06 بهمن 92), khaleghezey (شنبه 05 بهمن 92), noamooz (شنبه 02 فروردین 93)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 تیر 94 [ 19:49]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    1,831
    سطح
    25
    Points: 1,831, Level: 25
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    45

    تشکرشده 122 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واقعا نمی دونم چی بگم
    سه سال که از شما بزرگتره از اولم که شما رو بازی داده و سن واقعیشو حتی بعد پیشنهاد از دواج شما نگفته و می خواسته احساس شما رو درگیر کنه و تصادفا شما فهمیدی از اولم که علاقه ای بهش نداشتی حالام که دوباره داره از احساسات شما سو استفاده می کنه و هی شرط می زاره و مطمئنه که شما اونقدر احساست درگیره که همرو قبول می کنی
    حالا که شانسی اوردی و خودش رفته خدا رو هزار بار شکر کن و بچسب به کار و زندگیت هرچند من بعید می دونم همین که ببینه شما رفتی دنبال کارت خودش دوباره میاد اگر نیاد که خدا اجدادشم رحمت کنه
    اما اگه حرف گوش کنین باید بگم کسی که هر روز یه بازی و حرفی از خودش در بیار ه شایسته زندگی نیست حالا خود دانی
    یه سوال شما الان درستونو رها کردین?
    و یه سوا ل دیگه تو موارد دیگه احتمالا چه قدر دروغ و فریب کاری ازش دیدین؟

  11. 6 کاربر از پست مفید جویا تشکرکرده اند .

    farhad7 (یکشنبه 06 بهمن 92), khaleghezey (شنبه 05 بهمن 92), noamooz (شنبه 02 فروردین 93), rainbow69 (دوشنبه 07 بهمن 92), فرهنگ 27 (شنبه 05 بهمن 92), صبوری (شنبه 05 بهمن 92)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 مرداد 96 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1392-11-04
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    3,364
    سطح
    36
    Points: 3,364, Level: 36
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    64

    تشکرشده 117 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام اقا فرهاد
    دوست عزیز شما از فکرتون کمک بگیرید نه احساساتتون و اینو در نظر داشته باشید که چند ماه بعد از ازدواج همه ی این احساسات از بین میره و اون موقع است که شما نیاز به یک همدم دارید تا در سختی ها کنارتون باشه
    و در نظر داشته باشید هرکس با احساساتش در مورد ازدواج تصمیم بگیره مثل کسی میمونه که با چشم بسته دست کنه توی یک سبد توپ وبخواد یک رنگ خاصشو بیرون بیاره
    امیدوارم عاقلانه تصمیم بگیرید نه عاشقانه

  13. 5 کاربر از پست مفید محمد هم دل تشکرکرده اند .

    farhad7 (یکشنبه 06 بهمن 92), noamooz (شنبه 02 فروردین 93), shabnam z (شنبه 05 بهمن 92), فرهنگ 27 (شنبه 05 بهمن 92), صبوری (شنبه 05 بهمن 92)

  14. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود

    نمیدونم یا ما و فک و فامیلمون امل(omol) هستیم یا اینجوری خواستگاری ندیدیم خودت بهش گفتی و قصدت دوستی بوده اون به مامانش زنگ زده اونم مستقیم زنگ زده بخودت !!!!به حق چیزای ندیده و نشنیده

    منم چون دوس نداشتم بهم بگه داداش ازش خواستگاری کردم ولی قصدم دوستی بود اونم جوابی بهم نداد و گفت باید با مامانم صحبت کنی و به مامانش گفت به من زنگ زد و منم دیدم زشته که بهش بگم دخترتون رو برای دوستی میخوام برا همین گفتم آره برا ازدواج میخوام و البته فعا به دلیل یه سری دلایل نمیتونم به خانوادم بگم بعدش هر کاری کردم از هم جداشیم نشد و منم دیگه بهش وابسته شدم و دیگه قصدم واقعا ازدواج بود تا قبل از اون خواستگاری نگفته بود که ازم بزرگتره و منم فکر میکردم همسنمه اما بعدش گفت یه سال ازت بذرگترم منم گفتم اشکال نداره یه روز دفترچه بیمشو دیدم که 3 سال ازم بزرگتره ولی دیگه واقعا دوسش داشتم و نمیخواستم از دستش بدم.

    اولا بهت دروغ گفته اونم سنش رو که یکچیز خیلی مهمیه.دوما بقول خودش زرنگی کرده و وابستگی ایجاد کرده تا بتونه نیگرت داره.

    چیزی که من تشخیص میدم البته برداشتشخصی منه و آنالیزی که کردم از نوشته هات اینه که ایشون کلا توی کارشون حرفه ای تشریف دارن رسما داره خودش رو قالب میکنه واسشم مهم نیست سن طرف مقابلش کمتر باشه شما توی سن پایین ازدواج کردی طلاق گرفتی نمیدونم مهریه دادی یا نه؟ ولی دفعه بعدی لطف کن یکم صبر کن و حواست رو جمع کن از رابطه قبلیت تجربه بگیر توی فاز شیکست عشقی و از این چیزا هم نرو ما پسرا زود خودمون رو خلاص میکنیم الکی به این رابطه شاخ و برگ نده هیچی نبوده جز یه سواستفاده بزرگ از احساس یه نفر

    این نوشته نظر شخصی و برداشت منه از نوشته هات

    تو یه کلمه بهت بگم:
    بیخیال

  15. 5 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    farhad7 (یکشنبه 06 بهمن 92), noamooz (شنبه 02 فروردین 93), فرهنگ 27 (شنبه 05 بهمن 92), فرشته اردیبهشت (شنبه 05 بهمن 92), صبوری (شنبه 05 بهمن 92)

  16. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 فروردین 96 [ 11:56]
    تاریخ عضویت
    1392-6-10
    نوشته ها
    834
    امتیاز
    8,579
    سطح
    62
    Points: 8,579, Level: 62
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    785

    تشکرشده 2,768 در 697 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    96
    Array
    نمیدونم یا ما و فک و فامیلمون امل(omol) هستیم یا اینجوری خواستگاری ندیدیم خودت بهش گفتی و قصدت دوستی بوده اون به مامانش زنگ زده اونم مستقیم زنگ زده بخودت !!!!به حق چیزای ندیده و نشنیده
    منم با خاله قزي موافقم با اين كارش( مادرش رو اينطور كشيده وسط.)شما رو گذاشته تو عمل انجام شده .
    واقعا آدم ميمونه وقتي شگرداي بعضيا رو ميبينه

  17. 3 کاربر از پست مفید صبوری تشکرکرده اند .

    farhad7 (یکشنبه 06 بهمن 92), khaleghezey (شنبه 05 بهمن 92), noamooz (شنبه 02 فروردین 93)

  18. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اردیبهشت 03 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,699
    سطح
    100
    Points: 39,699, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,254

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    323
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط farhad7 نمایش پست ها
    با سلام .سلام
    خواهش میکنم تا آخر بخونید.
    زندگی من پیچیده هست پس سعی میکنم خلاصه بگم.
    من 24 سالمه در سن 19 سالگی با یه دختری عقد کردم و 20 سالگی هم طلاق گرفتیم چون هیچیمون به هم نمیخورد. من تو 21 سالگی با یه دختری تو دانشگاه آشنا شدم و نظرم دوستی بود ولی اون بهم میگفت داداش منم چون دوس نداشتم بهم بگه داداش ازش خواستگاری کردم!!!!!!!!!!!
    فک میکنی دلیلت برا خواستگاری چقدر درسته ؟ فقط ارضای یه نیاز بوده
    میتونستی بگی بهت نگه داداش نه اینکه خواستگاری کنی؟

    ولی قصدم دوستی بود اونم جوابی بهم نداد و گفت باید با مامانم صحبت کنی و به مامانش گفت به من زنگ زد و منم دیدم زشته که بهش بگم دخترتون رو برای دوستی میخوام برا همین گفتم آره برا ازدواج میخوام
    تصمیم گیری از روی رودربایستی

    و
    البته فعا به دلیل یه سری دلایل نمیتونم به خانوادم بگم بعدش هر کاری کردم از هم جداشیم نشد و منم دیگه بهش وابسته شدم و دیگه قصدم واقعا ازدواج بود تا قبل از اون خواستگاری نگفته بود که ازم بزرگتره و منم فکر میکردم همسنمه اما بعدش گفت یه سال ازت بذرگترم منم گفتم اشکال نداره یه روز دفترچه بیمشو دیدم که 3 سال ازم بزرگتره ولی دیگه واقعا دوسش داشتم و نمیخواستم از دستش بدم . روز به روز بیشتر عاشقش میشدم و خیلی هم روش حساس بودم که حتی اگه به یه مرد سلام میکرد ناراحت میشدم.

    فک میکنی این میتونه دلیل دوست داشتن باشه یا یه تعصب بیجاست؟

    بعد از یک سال من به خانوادم گفتم و اونا هم زنگ زدن به خانواده دختر و باهاشون صحبت کردن و قراره خواستگاری گذاشتن ولی همون موقع مامان بزرگ من فوت کرد و خواستگاری ول شد تا یه سال دیگه که بلاخره رفتیم خواستگاری و عموش اومد نشست و یه شرطایی برا ما گذاشت که ساده بود . گفت درستو بخون باباتم کمکت میکنه و بابامم گفت کمکش میکنم . به توافق رسیدیم و اونا هم اومدن خونه ما ولی ایندفعه با یه خروار شرط و شروط که مکان زندگی باید تو شهر باشه و دختر ما اصلا نمیتونه اینجا زندگی کنه(چون پدر و مادرم روستا زندگی میکنند). منم گفتم من که شهر زندگی میکنم ولی چیزی مشخص نیست شاید فردا به یه مشکلی خوردم و مجبور شدم بیام برا یه مدت روستا زندگی کنم

    ادمی که میخاد ازدواج کنه باید یه برنامه مشخص یرا زندگیش داشته باشه تا دیگان هم بتونن روش حساب باز کنن و تصمیم بگیرن نه این که هرچه پیش اید خوش اید


    و اونا هم گفتن باید تعهد بدی که فقط شهر زندگی کنی. شرط دومشون گفتن باید حتما بری معافی بگیری شرط سومشونم این بود که باید دانشگاهتو ول کنی و بری سر یه کاری. منم درس و دانشگاهمو دوس داشتم ولی اون دختره رو خیلی بیش از اینا دوس داشتم بنابر این شرطا رو پذیرفتم و بیخبر خانواده دانشگاه رو ول کردم و رفتم سر یه کار ولی 4 روز بیشتر دووم نیوردم و با صاحب کارخونه دعوام شد . چون من تا اون موقع اصلا برا کسی کار نکرده بودم و نمیتونستم ببینم کسی بهم دستور میده . اون کارو ول کردم . بابام زنگ زده بود دختره دختره هم بهش گفته بود اگه پسرتون منو میخواد باید درسشم ول کنه و بابامم بهم گفت اگه درستو ول کنی دیگه قید منو بزن . تواین مدت اون دختره با من خیلی سرد برخورد میکرد و و من واقعا عذاب میکشیدم و بهم گفت هر کاری میخوای بکنی زودتر. منم دیدم بابا شرطای این روز به روز بیشتر میشه و اصلا هم کوتاه نمیاد و زن قبلیم اصلا برا من شرط نذاشته بود و کارمون به طلاق کشید دیگه وای به حال این که شرط هم میزاره!!!!!!!!!!!!!!! . به دختره گفتم شرطات سخته اونم گفت نیست و بحثمون شد و اونم گفت حالا که ایجور شد باید بابات برات مغازه بخره ماشین بخره و انقد طلا بخره و... تا من باهات ازدواج کنم . مادر دختره بهم اس داد که میخوای چیکار کنی بلاخره گفتم والا دختر شما داره هر روز شرطاشو بیشتر میکنه . بابای من 70 سالشه من چطوری میتونم به یه پیر مرد 70 ساله بگم اینا رو حتما باید برام فراهم و کنی و گفتم خدا خوشش نمیاد و منم اصلا دلم نمیاد به پدرم فشار بیارم . مامانش دیگه جواب نداد و دختره هم گفت من با خودت دیگه کاری ندارم و فقط با خانوادت کار دارم منم گفتم خانوادم کاری با تو ندارن و اگرم داشته باشن با بزرگترته . دختره هم گفت دیگه نه به من اس بده نه زنگ بزن منم گفتم باشه . الان دو روزه ازش بیخبرم ولی واقعا دارم از دوریش و بیخبریش زجر میکشم . به نظرتون چیکار کنم؟ خیلی دلم براش تنگ شده . خیلی دوسش دارم . تو دو راهی موندم که حرف خانوادم و گوش بدم یا حرف خانواده اون دخترو

    ببین منتظری که یکی بیاد بگه به حرف این گوش کن یا اون پس خودت چی؟ (عدم استقلال)

    . نمیدونم چیکار کنم. به نظرتون درسته باهاش ازدواج کنم؟ چون خیلی دوسش دارم و وابستشم



    اشتباهاتت انقدر زیاد بوده که من رنگیشون کردم

    دلیل خواستگاریت و انتخابت واقعا جای تامل داره


    خیلی جای تامل داره

    متاسفانه تنها چیزی تو این ازدواج نقشی نداشته تفکر و منطق و هماهنگی امور و مدیریت بوده شما اصلا نه به استقلال فکری رسیدین ونه استقلال فردی.

    این شرایطی که داری واقعا برا ازدواج نابسامان هست و معلوم نیس کی برات تصمیم میگیره



    خلاصه دلایل تصمیمت برا ازدواج:

    چون دوس نداشتی بهت بگه داداش(یه هوس کوچیک که شده دلیل ازدواج)
    چون مادرش بهت زنگ زده و تو رودربایستی موندی (
    رفتار منفعلانه)
    چون وابسته شدی
    (عدم مدیریت رابطه و درگیری احساسی )
    چون نمیتونستی تحمل کنی که به مردی سلام بده پس دوس داری
    (تعصب)

    رو اینه خیلی فکر کن ببین پایه و اساس زندگیت رو چیا تشکیل میدن .


    موفق باشی
    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
    ویرایش توسط فرشته اردیبهشت : شنبه 05 بهمن 92 در ساعت 19:31

  19. 4 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    farhad7 (یکشنبه 06 بهمن 92), khaleghezey (شنبه 05 بهمن 92), کاغذ بی خط (یکشنبه 06 بهمن 92), محمد هم دل (شنبه 05 بهمن 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.