سلام.
خواستگارم از نظر اخلاقی و ایمان و خانواده واقعا عالیه. میشه گفت حداقل از پنج سال پیش به من علاقه داشته بدون اینکه من بدونم. چهار ماهه داریم با هم صحبت میکنیم (البته فقط تلفنی و یکم هم رسمی) ولی هنوز بهش علاقمند نشدم. یعنی راستش از اولش هم میدونستم آدم خوبیه و از نظر منطقی هیچ ایرادی نمیتونم روش بذارم. ولی با خودم گفتم بذار بیاد باهاش صحبت کنم شاید علاقمند هم بشم. اما این اتفاق درونم نیفتاده. از طرفی اون وابسته شده. چند بار بهونه آوردم و خواستم برای جواب منفی آماده اش کنم ولی در عوض اون بیشتر محبت کرد. امروز خیلی قاطعانه گفتم جواب من منفیه. ولی اون کلی التماس میکنه که تو رو خدا یه مدت دیگه هم فکر کن. میگه نذار تا آخر عمر قلبم تو فکرت بسوزه. به خدا و امام رضا و ... قسمم میده. میگه تو رو خدا دلم رو نشکن و ...حداقل برای احساسم ارزش قایل شو چند ماه تحملم کردی یه مدت دیگه هم فرصت بده و تنهام نذار و ......
من باز حرف خودم رو زدم و گفتم دیگه هرچی هم بیشتر فکر کنم به نتیجه جدیدی نمیرسم ولی دست بردار نیست. چیکار کنم؟ احساس کناه میکنم که این مدت باهاش حرف زدم. بهش از اول هم گفته بودم حداقل 50 درصد احتمال جواب منفی رو هم در نظر بگیره و هیچ جا نخواستم امیدوارش کنم. ولی حس کردم لازمه حضوری ببینمش و حرف بزنیم. محل تحصیل و زندگیشون از ما خیلی فاصله داره. به خاطر همین من البته با اجازه ی بابا و خانواده و اطلاع خانواده ی ایشون گفتم ایشون از راه دانشگاه که میخوان برن خونشون بیان منزل ما مهمون باشن که حضوری ببینمش.(جز این راه دیگه ای برای اینکه از نزدیک ببینمش و حرف بزنیم نداشتم)یک روز و نصفی خونه ی ما بودن و ما هم رسم مهمان نوازی رو به جا آوردیم. ولی حالا میگم کاش نگفته بودم بیاد. قصدم این نبوده ولی بدجور وابسته شده.
ازش بدم نمیاد. ولی احساس عاطفه ی خاصی نسبت بهش نمیکنم. نمیدونم چرا عین داداشم دوستش دارم ولی فقط در همین حد. اون اخیرا اسم کوچک من رو صدا میزنه اما من هنوز با نام فامیلش خطابش میکنم.
چیکار کنم؟ بیشتر ادامه بدیم یا دیگه امیدی به علاقمند شدن من نیست؟
اگر نیست چه جوری بگم نه که راضی بشه؟ با اصرار و التماس هاش چیکار کنم؟ عذاب میکشم وقتی التماس میکنه. دارم از فکر خل میشم. خواهش میکنم کمکم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)