سلام
بیست و نه سال سن دارم پنج سال پیش چشم بسته و بدون هیچ کندوکاوی با پادرمیونی یکی از اقوام و بدنبالش پیگیری مادر و خواهرم با دختری که سه چهار سال از خودم کوچکتر بود ازدواج کردم بعد ازدواج فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردم که نتیجش بدبختی خودم و همسرم شد
مشکل من و همسرم یک مشکل نیست افکار اخلاق علایق لباس پوشیدنا طرز صحبت کردنا رفت و آمدا توو همه چی با هم مشکل داریم صدوهشتاد درجه اختلاف فکری و رفتاری!
البته باید بگم همسر بنده با همه چی میسازه اگر چه هیچی بدلش نیست مورد قبولش نیست اما هیچ وقت شکایت نمیکنه میگه من بهمین وضعیت راضیم میسوزم و میسازم و نمیخام زندگیم از هم بپاشه
البته توو جو و اجتماعی که من زندگی میکنم این پاسخ خیلی بعید نیست چرا که طلاق و جدایی در اینجا یعنی مرگ یعنی بدبختی محض برای دختر
حتی وقتی بهش میگم ما بدرد هم نمیخوریم باید از هم جدا شیم گریه میکنه
اوضاع رقت باری رو داریم تجربه میکنیم انسان یه بار بدنیا میاد و یه بار زندگی میکنه
ما همین یه بار رو به غلط رفتیم و هیچ راه برگشتی نمیبینیم
البته من میخام جدا شم اما تا وقتی همسرم نخاد نمیشه
خونواده هامون از این اوضاع باخبر نیستن گفتن طلاق پیش اونا هم یه مصیبته که حتما واکنششون جدیه
لازم بذکره هر دو تامون تحصیلات تکمیلی داریم و بیکاریم با هزار تا مشقت فقط خرج روزمرگی مونو بدست میارم
چیکار کنم؟
ادامه به این زندگی؟
جدایی؟
هیچ کدومش برام مقدور نیست
کمکم کنید