-
سر دوراهی
سلام. من تازه با این سایت آشنا شدم و فکر کنم دوستهای کاربر توی این سایت می تونن بهم کمک کنن. من26 سالمه 4 ساله که با یه آقایی دوستم که اونم 28 سالشه.. البته قصدمون ازدواج هستش.سال آخر دانشگاه دوست شدیم. مشکلها مون برای ازدواج سربازی و کار نداشتن دوستم بود. سطح مالی خانواده من بالاتر از خانواده دوستم هست. بهتر بگم دوستم از هیچ حمایت مالی بر خوردار نیست و باید همه چی رو از صفر و خودش به تنهایی شروع کنه . ولی در خانواده من امکانات و شرایطی که برای بچه های فامیل ما که تازه ازدواج کردن خیلی بالاست. از طرفی من خواستگارهای خیلی خیلی خوب دارم که حداقل می تونن همه شرایط مالی خواست منو فراهم کنن. ولی من به همه شون جواب رد دادم. از طرفی دیگه از این وضعم خسته شدم. دیگه دوست ندارم خواستگارهامو بدون بررسی رد کنم. ولی وقتی فکر می کنم می بینم واقعا دوستم رو دوست دارم.چون پسر خیلی خوب و چشم پاک و تمیزی هست. برا من که بابام به مامانم خیانت کرده مهمرین معیار همین تمیزی و قابل اعتماد بودن همسر آینده ام هست و اینکه مطمئن شم خیلی دوستم داره . از طرفی هم دوست ندارم از بقیه عقب باشم.شاد به نظرتون چشم و هم چشمی بیاد ولی خب دوست ندارم از کسی کم بیارم. دوستم کارشوشروع کرده ولی چون پشتوانه مالی نداره هنوز حتی نمی تونه اجاره محل کارشو در بیاره.و به همین دلیل پا پیش نمی زاره. میگه من می ترسم نتونم تامینت کنم. حتی موقعی هم که من خواستگار دارم اون بهم نمیگه بهشون جواب رد بده. میگه نمی تونم همچین چیزی رو بهت تحمیل کنم. ولی خودم می فهمم که چقدر استرس می کشه. اون خیلی به خاطررسیدن به من و اینکه زودتراوضاع خودشو رو براه کنه زخحمت کشید. خودم دقیقا این مسئله رو لمس کردم. ولی ما خیلی بد بیاری آوردیم. دقیقا همون قضیه به هر چی دست میزنه خاکستر میشه شده قضیه ما. خیلی حالم بده و اعصابم خورده. نسبت بهش سرد شدم. ولی ته دلم واقعا دوستش دارم. فقط گریه می کنم . زیر چشمام گود افتاده. خیلی دارم عذاب می کشم. دلم می خواد زود تکلیف خودمو روشن کنم. کمکم کنید . چیکار کنم من ؟ فقط به خاطر پول از عشقم بگذرم و یه دل بشکنم ؟ یا ادامه بدم با اینکه می دونم اینکه پایینتر از اطرافیانم باشم چقدر اذیتم می کنه ؟ این بار که خواستگار خوب برام اومد باز هم نه بگم ؟ دوباره به امید اینکه یه روز موقعیت دوستم اونجور که می خواد خواهد شد و برام پا پیش خواهد گذاشت ؟همه موقعیتهای عالی زندگیمو دارم از دست میدم. دیگه وقتشه که ازدواج کنم. بچه نیستم که . 26 سالم شده. من واقعا و از ته دل دوستش دارم ولی تو این 4 سال اونقدر سختی و مشکلات تحمل کردم که دیگه خسته شدم. دیگه نمی تونم. حالم واقعا بده. خواهش می کنم کمکم کنید .
-
RE: سر دوراهی
یک کاری کن ، از پدر گرامیت بخواه یک مغازه خوب برای این پسره اجاره کنه و پسره با پدرت شریک بشه (یعنی سرمایه از طرف پدرت و کار از طرف پسره)
-
RE: سر دوراهی
اول از همه به عقیده ی من این جور رابطه ها ارزش نداره ولی برای شما که هیچی کار از کار گذشته ....اونجوری که شما نوشتین به احتمال قوی میخوای ازش دل بکنی .(خدا کنه ایطور نباشه) 4سال رو تحمل کردی هم خودت هم اون آقا به قول خودت چه فشارهای رو که تحمل نکردین .خوب دختر خوب یه سال دیگم روش .کاملا" مشخصه که دوستتون برای رسیدن به شما به خودش زیاد فشار میاره .ما آدما وقتی بی دردیم خودمون رو یه مجنون یا یه لیلی وشاید یه رستم فرض کنم یا به قول دیگه فردین بازی زیاد در میاریم.ولی همین که ببینیم یه خورده داریم ازیت میشیم میزنیم زیر همه چی (رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران میماند).عشق برتراز مادیاته. پول همون طوری که از این دست میاد از اون دستم میره .دوست داشتن برتر از حرفها ی آدمهای بیکار و فضوله.مگه قراره همیشه پول بزرگی آدما رو نشون بده .تو بیا و بزرگی خودت و دوستت رو با وفاداری به هم ثابت کنین.عشق گذشت میخواد .معرفت میخواد(از طرف دیگه شما هیچ تعهدی نسبت به هم ندارین.ولی برای ثابت کردن به خودتون هم که شده الان وقتشه )شما میتونین در مراحل زندگی در شرایط دوستی به هم کمک کنید چه از نظر روحی و حتی از نظر مادی که اینقدر برای شما مهمه تا شرایط فراهم بشه .ارزش انسان با پول وثروت نیست مطمئنم خود شما باعث شدی که نسبت به دوستت سرد بشی بدت نیاد با اون طرز فکر بچه گونت .(میخوای جسمت پیش یکی باشه و فکرت ودلت یه جا دیگه چند سال میتونی با این وضعیت زندگی کنی ) فکر کنن ببین تا حالا به خاطر چی با هم موندین .در آینده هدفت چیه .واقعا" ببین درک متقابل و دوست داشتن وعمری لذت از زندگی با کسی که به خاطرش زجرکشیدی سختی ها رو تحمل کردی چفدر شیرینه .به دوستت فرصت بده
-
RE: سر دوراهی
سلام عزيزم
خوب مي تونم بفهم كه چي داري مي كشي و چي داري مي گي. دوست داشتن ولي در عين حال بيزاري از موقعيت الانت.
خانم گلم اين خودت هستي كه بايد انتخاب نهايي را داشته ياشي و تصميم بگيري كه تموم كني يا ادامه بدي ما فقط نظرمونو درباره نوشتهات مي ديم ولي از دلت و كارها و حرفهايي كه بينتون رد و بدل شده خبر نداريم. نه مي خوام اميدوارت كنم نه مايوست كنم. بذار يه چيزي رو مطمئنتر بگم و اونم اينكه عزيزم اجازه بده گذر زمان خودش همه چي رو روشن كنه. اگه احساس مي كني كه بايد ازدواج كني خوب اگه مورد خوبي بود برو و به دوستت فكر نكن بازم مي گم اگه احساس مي كني. اما اگه فكر مي كني كه اون از هر لحاظ به دردت مي خوره و مكمل تو هست بايد پذيراي شرايطش باشي و منتظر بموني. بهترين كار اينه كه اول تكليفتو با خودت مشخص كني. اول مشكلات خودتو حل كني بعدا درباره اون فكر كني. شما هنوز نتونستي اونو همونطور كه هست قبول كني هنوز دنبال ايني كه مبادا از ديگرون عقب باشي اونم از لحاظ مالي .درسته پول لازمه زندگي هست و كافي نيست. اگه دوستت پا پيش نمي ذاره تو بذار. تو برو و به خونوادت بگو كه دوستش داري ولي چون تمكين مالي نداره نمي ياد. با اين كار هم متوجه مي شي كه اون واقعا تورو مي خواد يا نه. و هم اينكه زمينه زود ازدواج كردنتو فراهم مي كني. بازم مي گم من فقط نظرمو از روي نوشته هات گفتم شايد چيزي باشه كه من ندونم ولي تو خوت خوب مي دوني. بذار در آخر يه داستان كوتاهي بگم و مطلبمو تموم كنم. يه روزي يه مردي بوده كه مي ره سراغ يه معدني تا از اون طلا پيدا كنه. خيلي زمان مي ذاره و هر روز كار مي كنه اما به طلا دست پيدا نمي كنه .اين مرد داستان ما بعد از مدتي خسته مي شه و معدنشو همونطور واگذار مي كنه و مي ره و يه شخص ديگه مي ياد و شروع به كار مي كنه. دقيقا يه متر خاك رو مي كنه و به طلا مي رسه. حالا تو بگو عزيزم چي از اين داستان فهميدي. اين حرف آقا كيوان رو قبول دارم كه مي گه شما كه سه سال صبر كردي يه سال ديگه هم روش. خانم گلم اگر مي خواي صبر كني موافقم ولي با ديد و شناخت و راه درست اين كارو بكن و اگر مي خواي فقط ازدواج كني با اولين مورد خوب ازدواج كن.
-
RE: سر دوراهی
دوست خوبمپاکی و صداقت مرد تو زندگی شرط مهمی است ولی شرط کافی نیست. به نظر من به خواستگارانت دیگه ات فکر کن. اون آقا 4 سال وقت داشتند مشکلاتشون رو حل کنند ولی نتوانستند. الان از دور عاشق همید. بهت قول می دهم اگه بری زیر یک سقف و با مشکلات دیگه برخورد کنی عاشقی یادت بره.
من خودم با همسرم از صفرشروع کردیم ولی همسرم تو مدت یک سال تونست به من ثابت کنه ادم لایقی هسته و فعلا دست و پاش بسته است ( آخه سربازه ) .
4 سال مدت کمی نیست عزیزم.
-
RE: سر دوراهی
سلام عزیزم خوش آمدی
منم مشکل شمارو دارم فدات شم اما با این تفاوت که شما 4ساله با همید و من 6 ماهه
عشق و دوست داشتن غیر قابل قیاس با هر چیز دیگری است اما به قول نازنین 4سال مدت کمی نیست و زندگی هزاران سختی داره به نظر من به موارد دیگه هم فکر کن اگر واقعا نمی تونی ازش بگذری سعی کنید با هم دیگه همه چیزو بسازید
انشا الله موفق باشید و به آنچه میخوای برسی
-
RE: سر دوراهی
من از دوستم جدا شدم.بهش گفتم حاضرم با کم پولیش بسازم. گفتم اون که نگران تامین مخارج بعد ازدواجه از خریدهام کم می کنم تا پول دستش باشه و اگه یه مدت مطبش کار نکرد نگران اجاره و ... نباشه اون چی گفت ؟ گفت تا ماشین نخره نمی تونه اصلا به فکر ازدواج باشه. خیلی ناراحت شدم. بای ازدواج من از چی ها می گذرم و اون ؟ عصبانی نشدم. اصلا . نا امید شدم. فقط ۱ قطره گریه کردم. نه بیشتر. گفتم خب. من دیگه منتظرت نمی مونم. گفتم نا امیدم کرد منو از خودش. گفتم دیگه وقت همو نگیریم. گفتم دیگه با م حرف ازدواج رو نزنه . شما چی میگید؟ من حساس شدم رو قضیه یا اون واقعا داره رو انگشتش بازیم میده؟ بهم گفت قصد ازدواج نداره. ولی از اونجایی که دیگه وقتی بخواد ازدواج کنه آدمی به صبوری و مهربونی من پیدا نمی کنه که این قدر اونو دوست داشته باشه نمی خواد منو از دست بده . بهم بر خورد. دوست داشتم می گت چون دوستت دارم و تحمل دوریت رو ندارم نمی خوام از دست بدمت. خیلی حساس شدم نه ؟ یا راست میگم؟ نمی دونم . کارم درست بود؟ دلم داره منفجر میشه. کل بدنم می لرزه. چه تنهام. اه. گریه می کنم همش. به نظر شما اینکه :
۱. بعضی وقتها اونقدر از همه چی ناامید و بد بین میشه و اونقدر همه چی و همه جا رو سیاه میبینه که من میترسم.
۲. اینکهجلو بعضی مشکلها خیلی خودشو ول میکنه و اونوقت من باز هم میترسم. و احساس می کنم دیگه کار ما ساخته اس و تموم شد
۳. اینکه زندگی رو خیلی جدی و سخت میگیره. به من میگه دوست نداره با من حرفهای خاله زنکی که خانومها دوست دارن بزنه ( تعریف کردن وقایع معمول و اتفاقهایی که توی فامیل و در و همسایه می افته ... )
۴. بعضی وقتها یه حرفهایی رو میگه که منو کاملا از خودش سرد میکنه : مثلا وقتی من دارم غش می کنم اونو دیدم یهو میگه اینجوری نگام نکن و تو زوق من می خوره و باهاش قهر می کنم و ژا میشم میرم. بعد کلی اعصابش خورد میشه و من واضح اینو احساس می کنم و ۱۰۰۰ بار معذرت می خواد و میگه متاسفه
۵.اینکه بهم میگه خیلی دوستم داره ولی دیگه مثل قبل عاشقم نیستم ولی توی این قضیه نقش تو خیلی کمه و بخاطر ترس از ازدواج و مسئولیتهاش ازت دور شدم. و بعد میگه بهش فرصت بدم دوباره عاشقم میشه ولی من میترسم. حالاش با این همه .......... من ازم سرد شده چطور مطمئن شم دوباره عاشقم خواهد شد؟
۶. وقتی میگه از ازدواج میترسه. از اینکه نتونه خرج خونه رو در بیاره و مجبور شه دست ژیش اینو اون باز کنه و بعد برای ازدواج نداشتن ماشین رو بهونه می کنه و میگه تا ماشین نخرم ازدواج نمی کنم. اون وق من فکر می کنم خودشو بیشتر از من دوست داره . و خواسته های خودشو به من ترجیح میده. اون وقت احساس می کنم به همه چیز اهمیت میده بجز من و مشکلات من .آیا درست فکر می کنم یا احساساتی تصمیم می گیرم؟
تازه من خودم هم از ازدواج میترسم........... . با تمام این موارد : پسر خیلی چشم پاک و تمیزیه. می تونم رو سرش قسم بخورم/خوش اخلاقه / با من صادقه / اون زرنگ کاریهای بعضی پسر های دیگه رو نداره و صادق و یک دسته. منظورم اینه فقط ۱ چهره داره/پسر فعال و زحمت کشی هست. برام ثابت شده. روز هایی بوده که مثلا صبح اومده اینجا و یک عالمه این اداره و اون سازمان دوییده و بعد از ظهر برگشته ( یعنی در ۱ روز تقریبا ۱۰ ساعت تو اتوبوس بوده ) تازه رسیده خونه زنگ زدن گفتن یه مریض داره و فوری پا شده رفته تا شب ساعت ۱۱ - ۱۲ سرم مروم زده / و از همه مهمتر دوستش دارم.
-
RE: سر دوراهی
اگه صادقه اگه یکدله و برات ثابت شده .چرا فکر میکنی که تورو بازی میده.چرا اینقدر توقعات بالا ؟چرا همیشه همه چیز و همه کس طبق میل ما بچرخه ولب واکنه