زندگی بی معنا شده برام،نتونستم بهش برسم.خاک بر سرم!
سلام
راستش تو نت از ناراحتی دور میزدم اینجا رو پیدا کردم.فکر کنم محیطش طوریه بیشتر خانم ها فعالیت میکنن.خوب من پسرم و فقط اومدم اینجا بنویسم.یکم خالی بشم.با نوشتن ارامش پیدا میکنم.به قول خانم ها درد دل کنم.
داستان من از جایی شروع شد که برای اولین بار تو دانشگاه دیدمش...به معنای واقعی :عشق در نگاه اول برام تداعی شد.ولی این فقط شروعش بود و من در دام عشق گرفتار شدم.دامی که هر چقدر سعی میکردم ازش فرار کنم،بیشتر تو تار هاش میپیجیدم و بیشتر و بیشتر گرفتار شدم.
اصلا شخصیت عاطفی و ... نداشتم.فکر نمیکردم یک روز عاشقش بشم.یکم که بیشتر بهش نزدیک شدم دیدم خصوصیات اخلاقیش همونیه که من میخواستم.خدا 1 دونشو ساخته بود و گذاشته بود جلوم.نمیتونستم ازش فرار کنم.
روز ا گذشت و گذشت و اون هم حتی بدون اینکه 1 اپسیلون از من اطلاعات داشته باشه ،به من علاقه مند شد. دیگه همه چیز ردیف شده بود.روی زمین زندگی نمیکردم اکثر اوقات و با رویاهام کاخ های رنگی بنگی ساخته بودم.انقدر انرژی داشتم که سر 2 ماه من تنبل،2 تا مقاله و 1 پروژه 40 میلیونی و خیلی کارای دیگه کردم و تبدیل شده بودم به سوپر من.اما چه فایده،وقتی یک نفر با قدرتش بتونه تمام ادم رو نابود کنه،اون ادم مطمئنا حق این کار رو داشت چون پدرش بود.
دوست داشت دخترش با یک پزشک ازدواج کنه.من رو قبول نداشت.چون شهرستانی بودم.گرچه به نظر سطح خانواده ها یکی بود.اما چشم بسته بود به همه چی.اخرین بار وقتی از مطب پدرش توسط نگهبان های بیمارستان به بیرون پرت شدم،دیگه فهمیدم راهی نیست و من باید برم.فقط 1 کلمه بهش گفتم پدرش نذاشت و خدا حافظی کردم.الان فقط 1 عکس ازش دارم و هزارن کیلومتر تو یک کشور دیگه ام.استاد راهنمامم اینجا بهم میگه تو یک معشوقه رویایی روانی هستی!
از اونجا فرار کردم.از همه چیز فرار کردم...پشیمونم.باید میموندم بیشتر میجنگیدم...الان راه برگشت ندارم.خبر دار شدم که پدرش برای فراموش کردن من داره مجبورش میکنه با خواستگار مد نظرش ازدواج کنهو اونم داره اینکارو میکنه.مطمئنم فکر مکینه من دیگه فراموشش کردم.
به شکوه گفتم برم ز دل یاد روی تو آرزوی تو
به خنده گفتا نرنجم از خلق و خوی تو یاد روی تو
ولی ز من دل چو برکنی، حدیث خود بر که افکنی؟
هر کجا روی وصله ی منی، ساغر وفا از چه بشکنی؟
گذشتم از او به خیره سری، گرفته ره مه دگری
کنون چه کنم با خطای دلم، گرم برود آشنای دلم
به جز ره او، نه راه دگر، دگر نکنم، خطای دگر
- - - Updated - - -
:47: