موطلايي روز جشن براي معلمتون چي كار كردي؟تخم مرغ تركوندي؟واااااااااي چه حالي ميده جش توي مدرسه......
تشکرشده 4,202 در 1,430 پست
موطلايي روز جشن براي معلمتون چي كار كردي؟تخم مرغ تركوندي؟واااااااااي چه حالي ميده جش توي مدرسه......
parnian1 (چهارشنبه 18 آذر 88)
تشکرشده 478 در 87 پست
بله
معما
کوچک ترین حشره جهان چیست؟:P
اولین اسباب بازی کوکی کی ساخته شد ؟
اولین کسی که نام کوچک ترین ذره را اتم گذاشت چیست؟
اگه جواب بدید حتی اگه غلط باشه بهتون رتبه می دم البته جواب هرسه تا
اگه جواب درست بدید دو رتبه می دم
مو طلایی (سه شنبه 17 آذر 88)
تشکرشده 16,567 در 3,447 پست
کوچک ترین حشره جهان چیست؟:P
کوچکترین حشرات جهان سوسکهای هستند که بالهای پردار دارند . بدن بعضی از آنها کمتر از ۵ میلیمتر (۵۰/۱ اینچ) است .
اولین اسباب بازی کوکی کی ساخته شد ؟
"فرانک هورن بی" اهل آلمان و فکر کنم اولین اسباب بازی کوکی قطار بود .
اولین کسی که نام کوچک ترین ذره را اتم گذاشت چیست؟
دموكريت فیلسوف و در سالهای بعد دموکریت و دالتون نظریه او را تکمیل کردند .
حالا که جواب معما هایت را دادم خاله ایی . اما خدا وکیلی این ساعت شب تو باید بیدار ....؟!! بدو برو بگیر بخواب . البته صبر کن . مسواک . بوس . شب بخیر .
ani (چهارشنبه 18 آذر 88)
تشکرشده 14,121 در 2,560 پست
خر و گاو
يکي بود يکي نبود غير از خدا هيچکي نبود.
يک روستايي يک خر و يک گاو داشت که آنها را با هم در طويله مي بست خر را براي سواري نگاه مي داشت اما گاو را به صحرا مي برد و به خيش مي بست و زمين شخم مي زد و در وقت خرمن کوبي هم گاو را به چرخ خرمن کوبي مي بست و به کار وا مي داشت.
يک روز که گاو خيلي خسته بود وقتي به خانه آمد هي با خود حرف غرولند مي کرد.
خر پرسيد: « چرا ناراحتي و با خود حرف مي زني؟»
گاو گفت: « هيچي، شما خرها به درد دل ماها نمي رسيد، ما خيلي بدبخت تريم.»
خر گفت: « اين حرفها کدام است. تو بار مي بري ما هم بار مي بريم بهتر و بدتر ندارد و فرقي نمي کند.»
گاو گفت: « چرا، خيلي هم فرق دارد. خر را براي سواري و مي خواهند ولي ديگر هيچ کاري با شما ندارند ولي ما بايد زمين شخم بزنيم، موقع خرمن هم چرخ خرمن کوبي را بگردانيم، چرخ عصار را هم بچرخانيم، شير هم بدهيم، تازه آخر سر هم سروکارمان با قصاب مي افتد. همين امروز اينقدر شخم زده ام که پهلوهايم از فشار گاو آهن درد مي کند، نمي دانم چه گناهي کرده ام که اينطور گرفتار شده ام.»
خر دلش سوخت و گفت: « حق با تو است. مي خواهي يک کاري يادت بدهم که ديگر تو را به صحرا نبرند و از خيش زدن راحت بشوي؟»
گاو گفت: « نمي دانم، مي گويند خرها خيلي نفهمند و مي ترسم يک کار احمقانه اي يادم بدهي و به ضرر تمام شود.»
خر گفت: « نه داداش، ما آنقدرها که مردم مي گويند خر نيستيم و براي همين است که ما را به خيش زني و چرخ گرداني نمي برند. حالا تو يک دفعه نصيحت مرا امتحان کن ببين چه مي شود. تا آنجا که من مي دانم مردم کارهاي سخت را به گردن گاوهاي زورمند و سالم مي گذارند و تو هم هر چه بهتر کارکني بيشتر ازت کار مي کشند. به عقيده من بايد خودت را به بيماري بزني و آه و ناله کني و از راه رفتن خود داري کني، هيچ کس هم به زور نمي تواند از کسي کار بکشد.»
گاو گفت: « خوب، آن وقت چوب را بر مي دارند و مي زنند.»
خر گفت: « به عقيده من کمي کتک خوردن از بسياري کارکردن بهتر است. اصلا پيش از راه رفتن بايد جلوش را گرفت. صبح که مي آيند تو را به صحرا ببرند بايد يک پهلوروي زمين دراز بکشي و باع باع را سربدهي. چهار تا هم تر که بهت مي زند و وقتي ديدند از جايت تکان نمي خوري ولت مي کنند.»
گاو گفت: « راست مي گويي، با همه نفهمي اين چیز ها راخوب فهميدي.»
فردا صبح گاو يک پهلو روي زمين دراز کشيد و شروع کرد به آه و ناله کردن. هر قدر هم مرد روستايي کوشش کرد نتوانست او را سرپا بلند کند. ناچار از طويله بيرون رفت تا فکر ديگري بکند.
خر گفت: « نگفتم! ديدي چه کار خوبي يادت دادم؟ باز هم بگو خرها نمي فهمند!»
چند دقيقه گذشت و مرد دهقان که گاو ديگري پيدا نکرده بود به طويله برگشت و دهنه و افسار را به سر خر زد و او را بيرون برد. خر وقتي داشت بيرون مي رفت به گاو گفت:« فراموش نکن که تو بايد تا شب همين طور خودت را بيمار نشان بدهي وگرنه ممکن است وسط روز بيايند تو را به صحرا ببرند.»
گاو گفت: « از راهنمايي شما متشکرم. خداوند عمر و عزت شما را زياد کند.» مرد روستايي آن روز خر را به جاي گاو به صحرا برد و به خيش بست و تا شب زمين شخم زد.
خر با خودش فکر کرد: « آمدم براي گاو ثواب کنم خودم کباب شدم، راستي که عجب خري هستم. يک کسي به من بگويد نانت نبود، آبت نبود، نصيحت کردنت چه بود.»
خر قدري کار مي کرد و هر وقت به ياد گاو مي افتاد و از کار خسته مي شد از راهنمايي خود پشيمان مي شد و با خود مي گفت« عجب خري هستم من». نزديک ظهر خيلي خسته شد و باخود گفت خوب است حالا خودم هم به نصيحت خودم عمل کنم. همان جا گرفت خوابيد و عرعر خود را سرداد.
مرد دهقان رفت يک تکه چوب برداشت و آمد شروع کرد به زدن خر و گفت: « خر نفهم، مي بيني گاو مريض است تو هم حالا تنبلي مي کني؟ گاو را براي شيرش رعايت مي کنم اما تو را با اين چوب مي کشم. نه شيرت به درد مي خورد نه گوشتت، پس آن کاه و جو را براي چه مي خوري، اگر اين يک روز هم کار نکني نبودنت بهتر است.»
خر ديد وضع خيلي خطرناک است بلند شد و اول کمي با ناراحتي و بعد هم گرم کار شد و تا شب کارش را به انجام رساند و هي با خود مي گفت: « عجب خري هستم من، عجب کاري دست خودم دادم، بايد بروم با يک حيله اي دوباره گاو را به صحرا بفرستم.»
شب شد خر آمد به طويله و با اينکه نمي خواست گاو خسته شدن او را بفهمد با وجود اين زير لب همان طور که عادت کرده بود داشت مي گفت: « عجب خري هستم، عجب خري هستم.»
گاو اين را شنيد و گفت: « نه خير شما هيچ هم خر نيستي و مخصوصاً اين کاري که امروز به من ياد دادي خيلي خوب بود.»
خر گفت: « تو همه چيز را نمي داني و همين خوابيدن توي طويله را فهميده اي، ولي امروز يک چيزي فهميدم که به خاطر تو خيلي غصه خوردم.»
گاو گفت: « هان، اگر به صحرا رفته باشي حالا مي داني که چقدر شخم زدن زمين مشکل است.»
خر گفت: « ولي برعکس، من رفتم و ديدم که کار مشکلي نيست، خيلي هم راحت بود، اما از يک موضوع ديگر غصه خوردم که مي ترسم به تو بگويم ناراحت بشوي.»
گاو پرسيد: « هان، چه موضوعي؟ بگو نترس من ناراحت نمي شوم.»
خر گفت: « هيچي، صاحب ما امروز بعد از ظهر به رفيقش مي گفت که براي کار صحرا خر خيلي بهتر است. گاو هم بيمار است و مي ترسم از دست برود، مي خواهم فردا گاو را به قصاب بفروشم تا دست کم گوشتش حرام نشود.» خر به دنبال حرف خود گفت: « ولي باور کن من خير تو را مي خواستم و قصد بدي نداشتم که گفتم استراحت کني. من نمي دانستم که او به فکر قصاب مي افتد، حالا هم اگر صلاح مي داني چند روز استراحت کن.» گاو ترسيد و گفت: « نه خير، همين يک روز بس است، من مي دانستم که راهنمايي خر به درد گاو نمي خورد. فردا مي روم کارم را مي کنم.» خر نفس راحتي کشيد و گفت: « به هر حال من حاضرم تا هر وقت که تو دلت بخواهد به صحرا بروم، صحرا خيلي خوب است، خيش و چرخ خرمن کوبي هم خيلي عالي است.»
گاو گفت: « من خودم مي دانستم، تو مرا فريب دادي، من مي دانستم که صحرا و خيش و گاو خيلي بهتر از قصاب است.»
خر گفت: « حالا بيا و خوبي کن! من مي دانستم که شما گاوها قدر خوبي را نمي دانيد.»
فردا صبح مرد روستايي گاو را به صحرا برد و به پسرش گفت: يک خيش هم تو بردار و با اين خر کار کن. يک تکه چوب هم دستت بگير تا به فکر تنبلي نيفتد.»
به به ببین کی اومده
دختر گلم
گل خوشگلم
خسته نباشی
مدرسه بودی
درس خوندی
نی نی منی تو
عسل منی تو
بالهای صداقت (چهارشنبه 18 آذر 88)
تشکرشده 478 در 87 پست
خاله انی
جواب
1*-زنبور ماده که کوچکتراز سوزن است
2*-در17میلادی در فرانسه
3*-***********************درست جواب دادی
1رتبه میدم
مو طلایی (چهارشنبه 18 آذر 88)
تشکرشده 3,465 در 1,036 پست
موطلایی سلام خاله خوبی ؟
خسته نباشی
بگو ببینم مامان سفارش منو انجام داد یا نه ؟ فقط بگو بله یا خیر باشه ؟
m.mouod (چهارشنبه 18 آذر 88)
تشکرشده 478 در 87 پست
بله
مو طلایی (چهارشنبه 18 آذر 88)
تشکرشده 3,465 در 1,036 پست
بهش بگو خاله تشکر کرد
m.mouod (چهارشنبه 18 آذر 88)
تشکرشده 478 در 87 پست
مامان پول ریختی
نریختی بکشمت
اخه میدونی
اگه نریختی
من نمی تونم به خاله
انی رتبه بدم
مو طلایی (چهارشنبه 18 آذر 88)
تشکرشده 16,567 در 3,447 پست
موطلایی سلام خاله
تو آمدی من نبودم تا با هم بحث علمی راه بیندازیم .
نخیر تو جر زنی کردی بگو ببینم :
1-اندازه زنبور تو چقدر است از 5 میلی متر کوچولوتر ؟!!!
2- آلمان اولین کشوری بود که اسباب بازی کوکی درست کرد یا فرانسه ؟!!!
خاله برای اینکه اینقدر دختر با سوادی هستی و از من اشکالاتم را گرفتی یک رتبه خوشگل می دهم البته وقتی مامانی حسابت را شارژکرد .
ani (چهارشنبه 18 آذر 88)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)