سلام خانم سارا مطب دارد به همكار نياز دارد خاله سارا با تجربه با دانش با علم دكتر خوبي است
تشکرشده 9,108 در 2,116 پست
سلام خانم سارا مطب دارد به همكار نياز دارد خاله سارا با تجربه با دانش با علم دكتر خوبي است
محمدابراهیمی (چهارشنبه 13 آبان 88)
تشکرشده 14,121 در 2,560 پست
سه بچه خوک
يكي بود ، يكي نبود ، زير گنبد كبود در جنگلي، خوكي با سه پسرش زندگي مي كرد . اسم بچه ها به ترتيب مومو ، توتو ، بوبو بود .
يك روز مادر خوكها به آنها گفت :” بچه ها شما بزرگ شديد و بايد براي خودتان خانه اي بسازيد و زندگي جديدي را شروع كنيد . “
مومو كه از همه بزرگتر و از همه تنبل تر بود پيش خودش فكر كرد چه لزومي دارد كه زيادي زحمت بكشد براي همين با شاخ وبرگ درختها يك خانه براي خودش ساخت .توتو كه كمي زرنگتر بود با تنه درختها يك خانه چوبي ساخت . بوبو كه از همه زرنگتر و باهوشتر بود با سنگ يك خانه سنگي محكم ساخت .
مدتي گذشت ، يك روز مومو جلوي خانه ، در حال استراحت بود كه گرگي بدجنس او را ديد . گرگ تا اومد مومو را بگيرد ، مومو فرار كرد و به خانه رفت و در را بست . گرگ خنديد و گفت :” حالا فوت مي كنم و خونه ات را خراب مي كنم و تو رو مي خورم . “ بعد يك نفس عميق كشيد و فوت كرد . چون خونه مومو محكم نبود بلافاصله خراب شد . مومو ترسيد و شروع به دويدن كرد
رفت ورفت تا به خانه توتو رسيد .در زد وفرياد كشيد : ” توتو ، توتو در را بازكن گرگه دنبال من است . “
توتو در را باز كرد و گفت :” نگران نباش خانه من محكم است و با فوت گرگه خراب نمي شه .“
گرگه كه مومو را دنبال مي كرد به خانه توتو رسيد و قاه قاه خنديد و گفت :” الان فوت مي كنم و خونه شما را خراب ميكنم و هر دوي شما رو مي خورم . “ بعد فوت كرد ولي چون خانه توتو محكم بود خراب نمي شد
آخر سر گرگه خسته شد ، پيش خودش فكر كرد كه حالا چكار كنم . بعد يك چيزي به ذهنش رسيد و پيش خودش گفت :” چون خونه توتو چوبي هست اگر آنرا به آتش بكشم ، خوكها مجبور مي شوند كه بيرون بيايند بعد آنها رامي گيرم ومي خورم .“ براي همين خانه توتو را آتش زد
دود همه جا را پر كرده بود ، خوكها نمي توانستند نفس بكشند براي همين از در پشتي فرار كردند و به خانه بوبو رفتند . در زدند و فرياد كشيدند : ” بوبو درو بازكن گرگه دنبال ماست . “
بوبو بلافاصله در را باز كرد و به آنها گفت كه نگران نباشند
، گرگه كه دنبال آنها بود ، رسيد و دوباره قاه قاه خنديد و گفت :” چه بهتر حالا هر سه شما را مي خورم . “ بعد شروع كرد به فوت كردن ولي هر چه فوت كرد خانه بوبو خراب نشد ، فكر كرد آن را آتش بزند ولي خانه سنگي بوبو آتش نمي گرفت .
بعد سعي كرد از دودكش وارد خانه شود . همان موقع خوكها بخاري را روشن كردند و دم گرگه آتش گرفت . گرگه فرياد كشيد و از لوله دودكش بيرون پريد و به سمت جنگل فرار كرد .
بعد از آن ماجرا مومو و توتو فهميدند كه هر كاري را بايد به بهترين صورت انجام بدهند تا خطر كمتري آنها را تهديد كند .
بوبو هم به آنها قول داد در ساختن خانه جديد به كمكشان كند
مهربانی مورچه
مورچه تو رختخوابه
دلش مي خواد بخوابه
اما مي بينه بچه
خوابيده مثل غنچه
مي ترسه بيدار بشه
از همه بيزار بشه
گريه كنه زار و زار
صداش بره تا بازار
پستونك وشير بخواد
شيره ي انجير بخواد
مورچه كه مهربونه
مثل خدا مي مونه
بدون هيچ بهونه
مي ره به آشپزخونه
كنار گاز مي خوابه
با روي باز مي خوابه
منبع
بالهای صداقت (پنجشنبه 26 آذر 88)
تشکرشده 4,202 در 1,430 پست
انواع عروسك هاي ملوس براي موطلايي گل.......
parnian1 (شنبه 28 آذر 88)
تشکرشده 3,465 در 1,036 پست
سلام
موطلایی همه بهت عروسک دادن بجز من
منم الان برات عروسک میذارم و چون خودم دارا و سارا رو خیلی دوست دارم عروسک دارا و سارا بهت هدیه میدم
خوشت میاد خاله جون ؟
این یکی طرح جلد یه کتابه که اگه داشته باشی خوبه
m.mouod (شنبه 28 آذر 88)
تشکرشده 14,121 در 2,560 پست
بالهای صداقت (شنبه 28 آذر 88)
تشکرشده 2,960 در 521 پست
توی ده شلمرود
فلفلی مرغش تک بود
یه ده بود و یه فلفلی
یه مرغ زرد کاکلی
یه روز که خیلی خسته بود
کنج اتاق نشسته بود
یه دزد رند ناقلا
شیطون و بدجنس و بلا
اومد و یک کیسه آورد
کاکلی رو دزدید و برد
تنگ غروب که فلفلی
رفت به سراغ کاکلی
نه آب بود و نه دونه بود
نه کاکلی تو لونه بود
داد زد و گفت
مرغ کاکلی
توپول موپولی
دست و پا گلی
نوک حنایی ، کجایی ؟
فلفلی هی صدا زد
اما جواب نیومد
تنها یه رد پا به جا مونده بود
اون دوروبرا آقا فلفلی
قبا به تن
شال به کمر
گیوه به پا
کلاه به سر
یه کوزه آب
یه سفره نون
از توی ده اومد بیرون
کدخدا گفت
اوقور بخیر
مگه با ما قهری فلفلی ؟
عازم شهری فلفلی؟
فلفلی گفت
اون مرغ زرد پا کوتاه
کاکل حنای نوک طلا
که صد تومن می خریدنش نمی دادمش
دزده گرفت و بردش
میرم که پیداش بکنم
دزده رو رسواش بکنم
یکسره رفت ارومیه
تا ببینه کی به کیه
اینور و دید اونورو دید
اینجاواونجا سرکشید
نه مرغودید،نه دزدو دید
ازاونجا رفت به تبریز
منظره هاش دل انگیز
اینجاواونجا سرکشید
نه مرغودید،نه دزدو دید
ازاونجا شد سوار فیل
یکسره رفت به اردبیل
کوه سهند و سبلان
سرکشیده به آسمان
از پشت کوه سرک کشید
نه مرغودید ، نه دزدو دید
از اونجا رفت به آستارا
شهر قشنگ باصفا
گوشه کنارا سرک کشید
نه مرغودید ،نه دزدو دید
از آنجا بی معطلی
یکسره رفت به انزلی
میان دریا کشتی بود
ماهی به این درشتی بود
تو کشتی ها سرک کشید
نه مرغودید ،نه دزدو دید
از اونجا رفت به شهر رشت
اینور و گشت ، اونوروگشت
تو شالیزارها سرک کشید
نه مرغودید ،نه دزدو دید
از اونجا رفت به لاهیجان
مردم خوب مهربان
شهر به این مصفایی
سرتاسرش باغ چایی
یه گشتی توی کوچه خورد
یه عالمه کلوچه خورد
اینجارو گشت،آنجاروگشت
از تنکابن هم گذشت
عروس شهرهای شمال
مرکز باغ پرتغال
از آنجا بامینی بوس
یکسره رفت به چالوس
اینجا و آنجاسرکشید
نه مرغودید ، نه دزدو دید
از بس که هی بارون آمد
از آنجاهم بیرون آمد
نشست توی سواری
رفت توی شهر ساری
دومترونیم پارچه خرید
نه مرغودید ، نه دزدو دید
از اونجا شاد و خندون
رفت توی شهر گرگان
ترکمن های اسب سوار
دنبال هم قطار قطار
تودشت و صحرا سرکشید
نه مرغودید ، نه دزد و دید
از اونجا بیرون آمد
رفت توی شهر گنبد
گنبد قابوس اینجاست
ببین،ببین،چه زیباست
اینجا واونجا سرکشید
نه مرغودید ، نه دزدو دید
از توی شهر گنبد
یکسره رفت به مشهد
وقتی به صحن نو رسید
یکدفعه کدخدا رو دید
کدخدا گفت:سفر بخیر
همه جا رو گشتی فلفلی
چه طوری مشتی فلفلی؟
تنها میای تنها میری
بگو ببینم کجا میری؟
فلفلی گفت:دارم یه جای دور می رم
به شهر نیشابور می رم
هندونه هاش چه عالیه
حقا که جاتون خالیه
تو جالیزها سرک کشید
اینجا واونجا سرکشید
سوار سوار ، پیاده سوار
خودشو رسوند به سبزوار
سرتاسرش باغ هلو
يا هلوهلوبروتوگلو
از آنجا رفت به شاهرود
آب و هواش چه خوب بود
وقتی رسید به دامغان
پسته خرید فراوان
از اونجارفت به گرمسار
خربزه های آبدار
از اونجا رفت به تهران
شهر بزرگ ایران
شهر نگو ، شهر فرنگ
هر چی بخوای ، از همه رنگ
توی شلوغی سرکشید
نه مرغودید ، نه دزدو دید
از شلوغی کلافه شد
عازم شهر ساوه شد
هواپراز بوی بهار
زمین پر از باغ انار
اینجارودید،آنجارودید
رفت و به شهر قم رسید
سوهان فرداعلا
شیرین مثل حلوا
حلوای تن تنانی
تا نخوری ندانی
به شهر کاشان که رسید
اینجا دوید،آنجادوید
عقرب و قالی یک طرف
گلاب عالی یک طرف
تو گلزارها سرک کشید
نه مرغودید ، نه دزدو دید
از اونجا رو به پایین
رفت به نطنز ونایین
از اونجا رفت به اصفهان
اینجا کجاست نصف جهان
ساختموناش قشنگ قشنگ
با کاشی های رنگارنگ
توساختمون ها سرکشید
نه مرغودید ، نه دزدو دید
اسباباشو چید توی ساک
از اصفهان رفت به اراک
اینجاوآنجاسرکشید
انگور بی دانه خرید
چه انگوری چه انگوری
مثل چراغ زنبوری
همراه یک مسافر
شد راهی ملایر
تو کوچه و تو بازار
کشمش و شیره بسیار
اینجا و اونجا سرکشید
نه مرغودید ،نه دزدو دید
از ملایر دوان دوان
دوید به سوی همدان
بدون هیچ معطلی
رفت ورسید به بوعلی
پای پیاده شد روان
از همدان به باختران
اینجا و اونجا سرکشید
چیزی به جز گیوه ندید
از باختران راه افتاد
بسوی خرم آباد
به خرم آباد که رسید
نه مرغودید ، نه دزدو دید
از اونجا رفت به دزفول
هر کی به کاری مشغول
از اونجا با یه پرواز
پرید تو شهر اهواز
وقتی رسید غروب بود
صحبت تانک و توپ بود
تو اهواز هم نایستاد
تنگ غروب راه افتاد
از توی شهر اهواز
یکسره رفت به شیراز
حافظ وسعدی را ببین
چه دل فزا چه دل نشین
اینجا دوید،اونجا دوید
گوشه کناروسرکشید
نه مرغودید ، نه دزدو دید
رفت و به شهر یزد رسید
قطاب و باقلوا خرید
پشمک و زولبیا خرید
شد عازم رفسنجان
از اونجا رفت به کرمان
شهری که قالی داره
زیره ی عالی داره
اینجا و اونجا سرکشید
نه مرغودید ، نه دزدو دید
از پشت کوه تفتان
شدعازم زاهدان
اینجا و اونجا سرکشید
یک ردپای تازه دید
روی شتر سوار شد
عازم چابهار شد
دوروبرونگا کرد
ردپاشو پیداکرد
این همه آزارم دادی
بالاخره، گیر افتادی
حالا می خوای چی کار کنی ؟
کدوم طرف فرار کنی؟
نه اینوری نه اونوری
یه راست برو کلانتری
ای مرغ زرد پا کوتا
کاکل حنای نوک طلا
هی دنبالت دویدم
رنج سفر کشیدم
خوب شد که پیدات کردم
الانه برمیگردم
می برمت به خونه
می دمت آب و دونه
دونه بخور که چاق شی
سالم و سردماغ شی
kamran2007 (شنبه 12 دی 88)
تشکرشده 14,121 در 2,560 پست
این قصه مال کتاب سال دوم من بود
یادش به خیر
زاغكي قالب پنيري ديد *** به دهن برگرفت و زود پريد
بر درختي نشست در راهي *** كه از آن مي گذشت روباهي
روبه پر فريب و حيلت ساز *** رفت پاي درخت و كرد آواز
گفت: به به چه قدر زيبايي! *** چه سري چه دمي عجب پايي!
پر و بالت سياه رنگ و قشنگ *** نيست بالاتر از سياهي، رنگ!
گر خوش آواز بودي و خوش خوان *** نَبُدي بهتر از تو در مرغان
زاغ مي خواست قارقار كند *** تا كه آوازش آشكار كند
طعمه افتاد چون دهان بگشود *** روبهك جست و طعمه را بربود
بالهای صداقت (دوشنبه 16 خرداد 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)