سلام:
mamfred عزیز ..من این تاپیک شما رو ندیده بودم ولی وقتی خواندم بی اختیار به سال قبل همین موقع ها برگشتم..
می دونید چرا؟
برادر شما دقیقا همان احساسی را دارد که نامزد من ( البته گفتم در حد نشون کرده) من داشتند...
کاش ایشان هم خواهر دلسوزی مثل شما داشت ولی...
من نمی خوام از تجربه خودم بگم ولی حداقل انچه حس کردم را می تونم بگم و شما می تونید تصور کنید که شاید ان دختر خانم مقابل برادر شما هم تا حدی همین احساس من را داشته باشد....که هنوز بعد یک سال به خوبی به یاد دارم..وای یکسال!!
منظورم یکسال از اولین روز اشنایی من با ایشان بود..
نمی دانم چقدر تاپیک اول منو خوندید من در آن تاپیک بیشتر روی اشتباهات خودم تکیه کردم و خوب دوستان عالی راهنمایی کردند ولی این تاپیک شما دقیقا اتفاقی است که برای من افتاد ..
ما یک هفته به مراسم قطعی( منظورم جلسه اخر) یک شب همچین پیامی دریافت کردم مبنی بر ترس..به خوبی یادم میاد که 10 شب بود و من متعجب از اینکه از چه چیزی می ترسد..
ان لحظه بیشتر گمان می بردم از اشتباهات یک یا دوتایی من است که ان هم بود ولی اصل قضیه همین مسئله برادر شما بود که به نوعی برعکس من خودم رو متهم دیده بودم..که بعدا فهمیدم قضیه ایشان دقیقا قضیه برادر شما بود و نه اشتباه من..
من خوب یادمه روز اخر به من همین حرف هایی که برادر شما گفت ..گفته شد؟!
اگر نتونم خوشبختت کنم؟
اگر 2 سال دیگه اندازه الان منو دوست نداشتی؟
اگر نتونم هر چی می خوای تهیه کنم؟
اگر متخصص نشم؟
اگر
اگر
اگر...
و اگر 2 سال دیگه کارمون به حدایی کشید من با چه رویی تو روی خانواده ات نگاه کنم..
mamfred عزیز...
بعد از آن روزها من اول فکر می کردم مشکل اشتباه من بود ..ولی وقتی 2 ماه قبل حدودا دوباره حرف زدیم باز از ترس هاش می گفت و اصلا اشتباهی از من به یاد نداشت...تنها از ترس از ازدواج و نتونستن می گفت و من با همه علاقه ام ..با همه دوست داشتنم گفتم بهتره هر کدوممون پی زندگی خودمون بریم...چون با مرد ترسو من نمی تونستم زندگی کنم..
اون هم همین مشکل رو داشت وقتی من گفتم مگه تو خانواده شما کسی طلاق گرفته یکی از دوستاش همین طور شده بود..از هر بحثی می ترسید..خوب یادمه یکبار بهش گفتم همینه که هست تا 2 روز می گفت این حرف رو خانم ها یا اقایون تو طلاق!! می گن...
منتها من اون زمان به این نشانه ها توجهی نکردم ..
شما برادر خوبی دارید که حداقل قبل از اینکه کاملا جلو بیاد به این احساس رسیده و حداقلش اینه که اون خانم هم راحت تره که حداقل هنوز خواستگاری رخ نداده..
من از شما خواهش می کنم تصور کنید من اون خانم هستم..دیدید من چقدر سختم شد تا فراموش کردم ..اگر برادر شما می ترسد اصلا به او اصرار نکنید.در این مرحله رها کردن بهتر است از جلو رفتن و در نهایت رها کردن...
اگر برادر شما بر این ترس خود غلبه کند خودش ادامه می دهد ..مطمئن باشید..ولی با اصرار شما بدتر می شود که بهتر نه..
البته من از تجربه خودم این مثال رو زدم...ولی خوب به یاد دارم که ایشان هم نمی ترسید ولی وقتی جدی شد آنقدر ترسید که من به یاد دارم..خوب یادمه به یکی از دوستان صمیمی در تالار گفتم که اون می ترسید..
من 2 ماه قبل فهمیدم از ازدواج می ترسید..
و تنها یک نکته..
اشتباه بزرگ من فشار وارد کردن به او بود و اینکه اون از من خواسته بود کهصبر کنم و من هم اصلا صبر نکردم..که بزرگترین خطای من بود...
اگر شما با ان خانم تماس دارید تنها به او بگویید که اصلا به برادرتان فشاری ایجاد نکند..تهدید به ازدواج با کس دیگری نکند..اگر واقعا ایشان را دوست دارد زمان دهد...کاری که من بچگانه نکردم...
شما اگر مطمئن هستید که اینان هم را دوست دارند و تنها مانع ترس برادر شماست..اطراف هر دو آنان را آرام کنید..و از دختر خانم بخواهید به غایت صبور باشد..این را چون خودم تجربه کردم و اشتباه کردم بیان می کنم..البته یک نکته هم هست..من کاملا خودم مقصر نبودم در این عدم صبر..که بعد از ان بارها به خانواده ام گفتم..متاسفانه خانواده من با وجود اینکه از قشر تحصیلکرده جامعه هستند هر روز حتی تعداد پیامک های اونم می شمردند و اگر کم می شد من باید کلی توضیح می دادم که چه شد..و همین منجر می شد که من به ایشون فشار بیارم..متاسفانه دختر خانم ها مشکل صبر خانواده هم دارند..در آن قضیه من خانواده من هم اصلا صبور نبودند و تا به مرحله ترس ایشان رسید حکم دادند تمام..و من مجبور شدم به اون که دوستش داشتم فشار بیارم و ماحصل اون اشتباهات من شد..برای همین تاکید دارم هر دو خانواده صبر داشته باشند...این صبر با ارزش است...
..
همه دوستان آنقدر منطقی و راهگشا صحبت کردند که دیگر صحبت های من تکراری است منتها فقط خواستم با این پست کمی از احساس ان خانم بگویم...همین..
من بارها فکر می کردم از چه چیز ترسیده...فکر می کردم بهانه تراشی می کند ولی فهمیدم هیچ کدام نبود منتها از فرط دوست داشتن من نمی خواست موجب دردسر من شود همین و من بچگانه نتونستم پا به پاش در این ترس ها کمکش کنم و با کارهای غلطم بیشتر اون رو در ترسش محکم کردم...پس شما از دختر خانم بخواهید اشتباه مرا نکند تا مثل من به خاطر کم تجربگی و حفظ غرور کسی را که دوست دارد از دست ندهد..همین..
موفق و موید باشید..
علاقه مندی ها (Bookmarks)