سلام ويووناي عزيز...
نميدونم چرا من دائم ايشون رو با مادر خودم مقايسه ميكنم.....راستش هيچ وقت فكر نميكردمتا اين حد شبيه مامانم باشم چون هميشه از بعضي حساسيت هاش به تميزي خونه وok بودن همه چي اعتراض ميكردم......مثلا اينكه بهش ميگفتم چرا هر روز بايد پاركت رو تميز كني خب بذار يه روز در ميون انجام بده ميگفت دوست دارم خونه برق بزنه كمكم نميكني لاقل غر نزن.......حالا خودم شدم عيييييييييييييييين مامانم.........همه چي باااااااااااايد تميز باشه........هر روز كف اشپزخونه رو تميز ميكردم ولي ايشون اصلا توجه نميكرد و ............
اصلا دقت نميكنه كه من به ظرف ها حساسم.....هر چي دوست داره توي هر ظرفي كه دلش ميخواد مياره اصلا به تناسب ظرف و محتويش فكر نميكنه...........خونه ما قوانين خاصي داشته و داره ........منم قبول دارم همه اين قوانين درست نيست(قوانين بهداشتي و.....)اما بلاخره من با اين قوانين بزرگ شدم.......حالا هم خودم شدم مجري قانون....اما توي خونه اونها هيچي قانون نداره.........نظم نداره.......با اينكه دائم ميگه من بهترين برنامه ريزي رو براي همه ادماي دور وبرم انجام ميدم.......من بهترين مشاور درسي ام .........من بهترين...........
باورتون نميشه طي انجام يك تست خودشناسي(مجله موفقيت)فهميدم كه ايشون دوست داره همهههههههههه چي و همه كس مثل خودش باشه......مثلا ميخواست همزمان با هم اون تسترو انجام بديم.....
وقتي جوابمون با هم يكي نبود 5 دقيقه تمام حرف ميزد و سوال رو طوريكه خووووووودش ميخواست توضيح ميداد و ميگفت ببين تو نفهميدي سوال چي ميخواد وگرنه جوابت اين نبود.......منم با پررويي تمام گفتم نهههههههههههههههههه همون گزينه خودم رو بزنيد لطفا.........
اخرش جالب بود كه چون تست ميزان احساس خوشبختي ما رو نشون ميداد ......براي من اينو نوشته بود كه ميان انتظاري كه از زندگي داريد و انچه از ان ميگيريد تعادلي برقرار كرده ايد شما از سياست "زندگي كن و بگذار زندگي كنند"پيروي ميكنيد......
براي ايشون اين بود::اشتياق سوزاني براي تغيير زندگي خود داريد اگر با افراد خوشبخت تر از خودتان رفت و امد كنيد در وضعيت بهتري قرار ميگيريد....
وقتي ديد نتيجه ها چقدر متفاوت شديه حالت خاصي شد..نفهميدم ناراحت يا عصباني ........
دائم به من ميگه تو دخترمي دوستت دارم اما انتظار ندارم تو منو مثل مامانت دوست داشته باشي......بعدا ازم ميپرسه غزاله جونم تو دلت براي من تنگ نميشه؟؟
حس ميكنم حرفش با عملش مطابقت نداره!!
اصلا سعي نميكنه با كلاس بر خورد كنه.......ميگه من با كسي تعارف ندارم و راحتم و .......من اصلا خوشم نمياد ادم خيلي راحت باشه......
تفاوت هاي اساسي با هم داريم....طوريكه حتي همسر من هم با وجود تربيت توي اين خانواده به سمت تربيت و اصول خانواده من اومده و....بيشتر از قبل با مامانش سر مسائلي كه به خاطر بي توجهي ايشون پيش مياد بحث ميكنه.......
ميترسم روزي كسي كه نبايد حرفامو بخونه و........
اما مجبورم بگ.....حرف اخر اينكه احساس ميكنم بچه است و هوز بزرگ نشده مثل يه دختر بچه تا ساعت 3 صبح ميشينه واسه خودش فال ميگيره و صبح از بيخوابي غر ميزنه........اين كارها در شان يه خانم50 ساله هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)