سلام
من هم با نظر فیلو سارای عزیز در این که بحث سکوت و نگفتن از مشکلات زنانه و مردانه نیست موافقم
بزارید من کمی حس درونی آنی عزیزم رو اگر درست تشخیص داده باشم ، بیان کنم .
آنی گاهی خسته است و مسائلی دارد که دلش می خواهد بتواند دهان باز کند و حداقل برای سبک شدن و در صورت امکان راه کار گرفتن بیان کند اما ....... سکوت می کند ، تصورش این است که این سکوت مردانه است .
اما به قول فیلو سارای عزیز این سکوت ربطی به مرد و زن ندارد ، بلکه یا به شرایط بر میگردد یا به تیپ شخصیت و خصلت .
مثلاً اساساً بعضیها درون گرا هستند و بیشتر از آن که مسائلشان را ابراز کنند در درون می ریزند که اگر مهارت و توان حل مسئله رو فاقد باشند که آسیبهای روحی زیادی رو متحمل می شوند ، از طرفی افرادی هم داریم که برون گرایند ، یعنی هر چه دارند بیرون می ریزند و این افراد هم اگر مهارت لازم رو نداشته باشند با مطرح کردن مسائلشان در هرجایی آسیب پذیرند .
اما این بین کسانی هستند که ترکیبی هستند و به نوعی می توانند متعادل عمل کنند ، اما شرایط آنها به گونه ای بوده که مهر سکوت بر لب زده اند .
بگذارید کمی با مثال بحث را روشنتر کنم .
در محیط کار و در میان دوستانم افراد موفقی را شاهدم ، که در یک برهه زمانی دیدم که با همه موفق بودنهای گستردشان ، وقتهایی خیلی آسیب پذیرند ، روی دو تاشون زوم کردم تا پاشنه آشیلهاشون رو بیابم ، و همینم باعث خلق مقاله ای شد به نام " آسیب شناسی افراد موفق " که قصد دارم در آینده وارد تالار کنم .
یکی از این دوستان وضعیتی داشت که فکر کنم اشاره به آن گره ذهنی آنی عزیز را حل کند .
ایشان در خانواده در شرایطی بود که اغلب کلید عقل و مورد مشورت بقیه بود ، در محیط کار و بین دوستان هم همینطور ، و بار زیادی روی دوشش بود که با عشق هم آنرا حمل می کرد ، خیلی کمک فکری و روحی .... دیگران بود . اما گاهی خیلی آزرده بود ، با من در مورد بعضی مسائل محیط کار حرف می زد ، اما می دیدم که خیلی چیزها را در درون دارد ، مثلاً از محیط خانواده که درد دل نا گفته وی است ، در محیط کار چیزی که باعث شد من روی اون و یافتن پاشنه آشیل این دوست موفق زوم کنم ، این بود که گاه توقعات و انتظارت درست و به حقی از مافوقها داشت که هرگز بیان نمی کرد و وقتی برآورده نمی شد به شدت آزرده می شد و اعتقاد داشت باید خودشان تشخیص دهند .فقط این مواقع کمی با من درد دل می کرد ( حتی توقع اون هم کاری و در رابطه با حل مشکلات کاری یا دیگران بود نه شخصی ) روی اون که دقت کردم ، دیدم از طرف خود او نگفتن و سکوت ، نیاز طبیعی اش به توجه و همکاری و کمک را پوشانده ، چرا ؟ چون چنان موفق و توانا جلوه کرده که اطرافیان به ذهنشان نمی رسید که او هم مثل بقیه نیازهایی دارد و تا او بیان نمی کرد کسی دقت نداشت . و خود او هم چنان همیشه منشاء خیر بوده و کار دیگران را راه انداخته و قوت روحی و سلامت روحی از خود نشان داده ، که احساس کرده دیگران قدرت درک یا یاری وی را وقتی دچار مسئله ، (حتی اگر نیاز به یک درد دل ساده باشد) را ندارند ، و در محیط خانواده هم احتمالاً ترس از این که اگر ناراحتی یا احساس نیاز از وی بروز کند ، بقیه که از وی روحیه می گیرند تضعیف می شوند و .... باعث سکوتش می شود .
و خلاصه از آنالیز شخصیتش ، هم سوژه آسیب شناسی افراد موفق را یافتم و به آن پرداختم ، هم درسی گرفتم که اگر چه قبلاً به کار بسته بودم اما فهمیدم باید حفظ بشه و تقویت .
و اون هم اینه " ما هر چقدر هم توانا باشیم و منشاء کمک و یاری رساندن به دیگران ، و بتوانیم خود را تأمین کنیم در هر زمینه ، باز هم زمانهایی نیاز به کمک دیگران داریم "، که اغلب نامحسوسه و تحقق می یابد ، چون موجودی اجتماعی هستیم و گاه و در مواقع حساس ،محسوس است و باید کمک را واضح بخواهیم ، و درست همین جا این گونه افراد از کمک خواستن پرهیز می کنند ، که یا اطرافیان را در اون حد که بتوانند درکشان کنند نمی بینند ، یا می ترسند اونها ضعف او قلمداد کنند ، و نمی خواهند چنین تصور کنند ، یا می ترسند که اطرافیان او را در ضعف و مشکل ببینند و آنها هم دچار ناراحتی از وضعیت وی شوند که این فرد دوست ندارد دیگران به خاطرش غمی پیدا کنند .....
نقش این گونه افراد به گونه ای است که اطرافیان هم فراموش می کنند که او نیازهایی دارد که عمده ترین آن " نیاز به توجه " است ، و حتی توقع ندارند که وی را جز در حالت توانمندی و سرحالی و خیر رسانی و.. ببینند و ممکنه حتی سیل توقعات به سوی اونها روانه باشد و او چون آنها را عادت داده که با او چنین باشند ، بار اضافی و طاقت فرسا بر دوش خود متحمل شود ......
همه ی اینها به نظر من ناشی از یک چیز است " خود فراموشی " که بیشتر اوقات منجر به غرق شدن در اطراف و دیگران و مسئولیتها می شود . و این هم باعث ساخته شدن " لانه سکوت " ، درست وقتی که فرد نیاز دارد بیان کند می شود .
من خود در برهه ای از زمان به خاطر مسئولیتهایی که به عهده داشتم دیدم اینگونه شدم ، به خودم آمدم و از آن وضعیت دوری کردم .
اول باید خود خودمان را باور کنیم ( نه فقط باور به توانمندی ، باور به این که ما هم انسانیم و نیازهایی داریم و باید به آن توجه داشته باشیم ) تا خود ما به خود توجه نکنیم ، نمی توان انتظار داشت دیگران به ما توجه داشته باشند .
امیدوارم تونسته باشم اونچه احساس کردم درد دل آنی عزیزه رو بیان کنم .
اما کار عملیاتی من برای این بحث ، باز کردن تاپیک من امروز نیاز دارم ... است .
علاقه مندی ها (Bookmarks)