به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 42 نخستنخست 1234567891011122232 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 413
  1. #11
    ((( مشاور خانواده ))) آغازکننده

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,047 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    رابطه رنج و رشد

    لاینل واترمن داستان آهنگری را می‌گوید که پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد حتی مشکلاتش مدام بیشتر می‌شد.
    یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت : `واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خدا ترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده. نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده.`
    آهنگر بلا فاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی فهمید چه بر سر زندگی‌‌اش آمده است. اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:
    - `در این کارگاه فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چطور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می‌کنم و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.`
    آهنگر مدتی سکوت کرد، سیگاری آتش روشن کرد و ادامه داد:
    - گاهی فولادی که به دستم می رسد نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که از این فولاد هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد.
    باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
    - `می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده، پذیرفته‌ام و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم، انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم این است: `خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی‌فایده پرتاب نکن

  2. 8 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    asal2013 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (پنجشنبه 15 اسفند 92), مدیرهمدردی (دوشنبه 03 آبان 89), شهراز (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93)

  3. #12
    ((( مشاور خانواده ))) آغازکننده

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,047 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    من دخترم را به ازدواج تو در نمی آورم

    ساعت.......................................... ........................................!

    جوون: ببخشين آقا ، مي تونم بپرسم ساعت چنده؟

    پيرمرد:معلومه كه نه!

    جوون: ولي چرا؟! مثلااگه ساعت رو به من بگي چي از دست ميدي؟!

    پيرمرد: ممكنه ضرر كنم اگه ساعت رو به تو بگم!

    جوون: ميشه بگي چطور همچين چيزي ممكنه؟!

    پيرمرد: ببين… اگه من ساعت رو به تو بگم ، ممكنه تو تشكر كني و فردا هم بخواي دوباره ساعت رو از من بپرسي!

    جوون: كاملاامكانش هست!

    پيرمرد: ممكنه ما دو سه بار ديگه هم همديگه رو ملاقات كنيم و تو اسم و آدرس من رو بپرسي!

    جوون: كاملا امكان داره!

    پيرمرد: يه روز ممكنه تو بياي به خونهء من و بگي كه فقط داشتي از اينجا رد ميشدي و اومدي كه يه سر به من بزني! بعد من ممكنه از روي تعارف تو رو به يه فنجون چايي دعوت كنم! بعد از اين دعوت من ، ممكنه تو بازم براي خوردن چايي بياي خونهء من و بپرسي كه اين چايي رو كي درست كرده؟!

    جوون: ممكنه!

    پيرمرد: بعد من بهت ميگم كه اين چايي رو دخترم درست كرده! بعد من مجبور ميشم دختر خوشگل و جوونم رو بهت معرفي كنم و تو هم دختر من رو مي پسندي!

    مرد جوون لبخند ميزنه!
    پيرمرد: بعد تو سعي مي كني كه بارها و بارها دختر من رو ملاقات كني! ممكنه دختر من رو به سينما دعوت كني و با همديگه بيرون بريد!

    مرد جوون لبخند ميزنه!

    پيرمرد: بعد ممكنه دختر من كم كم از تو خوشش بياد و چشم انتظار تو بشه! بعد از ملاقاتهاي متوالي ، تو عاشق دختر من ميشي و بهش پيشنهاد ازدواج مي كني!

    مرد جوون لبخند ميزنه!

    پيرمرد: بعد از يه مدت ، يه روز شما دو تا مياين پيش من و از عشقتون براي من تعريف مي كنين و از من اجازه براي ازدواج ميخواين!

    مرد جوون در حال لبخند: اوه بله!


    پيرمرد با عصبانيت: مردك ابله! من هيچوقت دخترم رو به ازدواج يكي مثل تو كه حتي يه ساعت مچي هم از خودش نداره در نميارم..!!!!

  4. 7 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    asal2013 (دوشنبه 10 شهریور 93), مدیرهمدردی (جمعه 20 خرداد 90), شهراز (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 91 [ 05:41]
    تاریخ عضویت
    1386-10-06
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    5,078
    سطح
    45
    Points: 5,078, Level: 45
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    299

    تشکرشده 328 در 117 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده

    شبی از شبها
    شبي از شبها مردي خواب عجيبي ديد.او ديد که در عالم رويا پابه پاي خداوند روي ماسه هاي ساحل دريا قدم مي زندو در همان حال در آسمان بالاي سرش، خاطرات دوران زندگيش به صورت فيلمي در حال نمايش است.
    او که محو تماشاي زندگيش بود، ناگهان متوجه شد که گاهي فقط جاي پاي يک نفر روي شنها ديده مي شودو آن هم وقتهايي است که او دوران پر درد و رنج زندگيش را طي مي کرده است.
    بنابراين با ناراحتي به به خدا که کنارش راه مي رفت گفت:
    پروردگارا... تو فرموده بودي که اگر کسي به تو روي آورد و تو را دوست داشته باشد، در تمام مسير زندگي کنارش خواهي بود و او را محافظت خواهي کرد. پس چرا در مشکل ترين لحظات زندگي ام فقط جاي پاي يک نفر است، چرا مرا در لحظاتي که به تو احتياج داشتم تنها گذاشتي؟
    خداوند لبخندي زد و گفت:
    بنده عزيزم، من دوستت دارم و هرگز تو را تنها نگذاشته ام.
    زمانهايي که در رنج و سختي بودي، من تو را روي دستانم بلند کرده بودم تا به سلامت از موانع و مشکلات عبور کني

  6. 9 کاربر از پست مفید termeh تشکرکرده اند .

    asal2013 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (پنجشنبه 15 اسفند 92), termeh (چهارشنبه 26 دی 86), شهراز (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93)

  7. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 91 [ 05:41]
    تاریخ عضویت
    1386-10-06
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    5,078
    سطح
    45
    Points: 5,078, Level: 45
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    299

    تشکرشده 328 در 117 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده

    ترك وارونه!
    روزي زني نزد شيوانا آمد و به او گفت كه شوهرش با وجودي كه دو فرزند دارد اما از او سير شده است و به جستجوي همسري ديگر برآمده است. زن گفت هر چه هنر دارد به خرج مي دهد و هر چه مكر و كرشمه بلد است را عرضه مي كند اما شوهرش مصرانه طالب همسر جديدي است. زن از شيوانا كمك مي خواست تا راهي به او نشان دهد تا شوهرش به او بازگردد.
    شيوانا گفت :” از امشب به گونه اي با او برخورد كن كه انگار مرد جديدي است. فرض كن شوهرت عوض شده است و كسي ديگر شده است. رفتارت را بدون اينكه توهين آميز شود با او تغيير ده و خواسته هايت را به گونه اي جديد به او ابراز كن. در يك كلام همسري متفاوت از آنچه هستي براي شوهرت شو!“
    زن شگفت زده از اين پند شيوانا او را ترك كرد و رفت. چند هفته بعد شوهر آن زن نزد شيوانا آمد و گفت:” همسرش با وجودي كه دو فرزند از او دارد اما متفاوت شده است و ظاهرا قصد بر هم زدن كانون خانواده را دارد. مرد گفت هر چه خودم را تغيير داده ام اما او هنوز متفاوت از گذشته عمل مي كند. از اين تفاوت بسيار خوشنودم اما مي ترسم او مرا رها كند . شوهر از شيوانا كمك خواست تا راهي به او نشان دهد كه همسرش او را ترك نكند!“
    شيوانا گفت:” از امشب تغييرات همسرت را بپذير و با اين تغييرات به عنوان يك اتفاق پذيرفتني برخورد كن. تصوير همسر قبلي ات را از ذهن پاك كن و سعي كن همسر جديدت را آنگونه كه هست ببيني و بپذيري. اگر چنين كني قول مي دهم همسرت تو را ترك نخواهد كرد!“

  8. 6 کاربر از پست مفید termeh تشکرکرده اند .

    asal2013 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (پنجشنبه 15 اسفند 92), termeh (چهارشنبه 26 دی 86), شهراز (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93)

  9. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,583 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده

    سلام:
    امام صادق (ع) طفلی داشتند که نا خوش بود و بیماری او امام را مضطرب و نگران کرده بود چند روز بعد اصحاب دیدند که دیگر امام ملتهب نیستند.
    گفتند: لابد فرزندتان بهبود یافته است .
    فرموند:«نه از دنیا رفت»
    گفتند:عجب است که شما بعد از فوت طفل ،اضطراب تان فرو کش کرده است .
    فرمودند :ما افرادی هستیم که تا وقتی بلا و مصیبت برسرمان نازل نشده است،سعی می کنیم با دعا ان را دفع کنیم .ولی بعد از نزول بلا دیگر تسلیم می شویم.چون نوبت صبر است.

  10. 4 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    asal2013 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (پنجشنبه 15 اسفند 92), setareh (یکشنبه 09 آبان 89), شهراز (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93)

  11. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,583 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده

    ابو سعید ابوالخیر به جایی رفته بود.افراد زیادی برای شنیدن صحبت های اوجمع شده بودند بلند گو هم نبود .برای اینکه جا برای افراد باز شود و نزدیک تر بیایند و صدا به همه برسد فردی بر خاسته ،می گوید خدا رحمت کند کسی را که بر خیزد و قدمی جلو تر بگذارد .شیخ از منبر پایین امد و رفت.
    پرسیدند :کجا؟!
    گفت حرف همین بود که این مومن زد خدا رحمت کند کسی را که برخیزد و قدمی جلو بگذارد.

  12. 5 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    asal2013 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (پنجشنبه 15 اسفند 92), setareh (پنجشنبه 27 دی 86), شهراز (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93)

  13. #17
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,583 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده

    امام محمد باقر (ع)نوکری داشت و اورا ازاد کرده بودند ،نوکر بعد از کار و تلاش صاحب سرمایه ای شده بود .روزی امام از او طلب وجهی نمود وامام نخی از پیراهن خود به او داد و او چون امام را قبول داشت پذیرفت ان نخ رادر قوطی گذاشت و به کناری انداخت بعد از مدتی امام به او گفت امانتم را بده تا وجه تورا پرداخت کنم گفت نمی دانم کجاست امام فرمودند :تا امانتم را ندهی وجه را پرداخت نمی کنم گفت نمی دانم کجاست؟امام فرمودند :تا امانتم را ندهی وجه را پرداخت نمی کنم او گشت و قوطی را پیدا کرد و به امام داد و امام وجه را پرداخت کردند و این درس امانتداری را با عمل نشان داند.

  14. 4 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    asal2013 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (پنجشنبه 15 اسفند 92), setareh (یکشنبه 09 آبان 89), شهراز (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93)

  15. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,583 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده

    .روزی ساجی راروی تنوری قرار دادندو گفتند چه کسی میتواند تا مدتی که می تواند روی ساج قرار بگیرد کل زندگیش را تعریف کند.
    بهلول از روی ساج گذشت و گفت :
    «بهلول و خرقه ،نان جو و سرکه »
    مختصر و مفید زندگی خود را شرح داد.

  16. کاربر روبرو از پست مفید setareh تشکرکرده است .

    khaleghezey (پنجشنبه 15 اسفند 92)

  17. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,583 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده

    روزی عزرائیل خدمت حضرت رسول رسید ،درو د و سلام فرستاد .حضرت رسول (ص)ازا و پرسید:
    ایا در هنگام قبض روح دلت بحال کسی سوخته است یانه؟
    عزرائیل گفت:بله دوبار یکبار هنگامی که کشتی در دریا شکسته شده بود و زن بارداری بر چوبی تکیه کرده بود و فرزندش همان هنگام به دنیا امد با رنج و درد زیادتلاش کرد و فرزندش را روی چوب قرار داد ونگران فرزندش بودکه دراین هنگام خدا فرمان داد تا جانش را بگیرم ،یکبار نیز برای شدّاد .
    زیرا شدّادعمری را صرف کرده بود و قصرمجللی با ثروتهای زیادیتهیه کره بود .روزی که کار به پایان رسید.وقتی با همراهانش جلوی قصر قرار گرفت پای راستش را از رکاب روی زمین گذاشت ودر حالی که هنوزپایچپش روی زمین نرسیده بود خدا فرمان قبض روحش را داد.دلم به حالش سوخت که بعداز این همه زحمت حق یک روز مهلت نیافت.دراین هنگام ملکی بر پیامبر (ص)وارد شد و به پیامبر گفت:خداوند بر تو درود و سلام فرستاد و فرمود ه که شدّاد همان طفل بود که من بدون مادر اورا بسیار مورد لطف قرار دادم و او فراموش کردو غفلت کرد

  18. 4 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    asal2013 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (پنجشنبه 15 اسفند 92), setareh (یکشنبه 09 آبان 89), شهراز (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93)

  19. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 91 [ 05:41]
    تاریخ عضویت
    1386-10-06
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    5,078
    سطح
    45
    Points: 5,078, Level: 45
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    299

    تشکرشده 328 در 117 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده

    كسي كه هزار سال زيسته بود!
    دو روز مانده به پايان جهان، تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است. تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود. پريشان شد و آشفته و عصباني. نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد. داد زد و بد و بيراه گفت،خدا سكوت كرد. آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد. جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت،خدا سكوت كرد. به پر و پاي فرشته و انسان پيچيد،خدا سكوت كرد. كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد. دلش گرفت و گريست و به سجاده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت :عزيزم اما يك روز ديگر هم رفت. تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي. تنها يك روز ديگر باقيست. بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن. لابه لاي هق هقش گفت: اما با يك روز... با يك روز چه كار مي توان كرد... خدا گفت:آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند ، گويي كه هزارسال زيسته است و آنكه امروزش را درنمي يابد، هزار سال هم به كارش نمي آيد. و آن گاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: حالا برو و زندگي كن. او مات و مبهوت به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش مي درخشيد. اما مي ترسيد حركت كند، مي ترسيد راه برود، مي ترسيد زندگي از لاي انگشتانش بريزد. قدري ايستاد... بعد با خودش گفت: وقتي فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگي چه فايده اي دارد، بگذار اين يك مشت زنگي را مصرف كنم. آن وقت شروع به دويدن كرد. زندگي را به سر و رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد و چنان به وجد آمد كه ديد مي تواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال بزند، مي تواند پا روي خورشيد بگذارد.مي تواند...
    او در آن يك روز آسمان خراشي بنا نكرد، زميني را مالك نشد، مقامي را به دست نياورد اما...
    اما در همان يك روز دست بر پوست درخت كشيد. روي چمن خوابيد. كفش دوزكي را تماشا كرد. سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه نمي شناختندش سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد. او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
    او همان يك روز زندگي كرد اما فرشته ها در تقويم خدا نوشتند، امروز او در گذشت، كسي كه هزار سال زيسته بود!
    برگرفته از وبلاگ http://success.blogfa.com

  20. 5 کاربر از پست مفید termeh تشکرکرده اند .

    asal2013 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (پنجشنبه 15 اسفند 92), mahdyar (سه شنبه 13 اسفند 92), termeh (پنجشنبه 27 دی 86)


 
صفحه 2 از 42 نخستنخست 1234567891011122232 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده (2)
    توسط مدیرهمدردی در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 215
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 شهریور 99, 15:15
  2. راه بهشت (داستان کوتاه)
    توسط هوشیار در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: سه شنبه 12 شهریور 87, 07:52
  3. داستانهای کوتاه از نویسندگان ایرانی
    توسط rose در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 10 خرداد 87, 18:50
  4. داستان کوتاه
    توسط محمدابراهیمی در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 اردیبهشت 87, 21:27

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.