به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 34
  1. #21
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 بهمن 00 [ 10:13]
    تاریخ عضویت
    1387-1-30
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    26,364
    سطح
    97
    Points: 26,364, Level: 97
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 986
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran25000 Experience Points
    تشکرها
    1,578

    تشکرشده 1,607 در 499 پست

    Rep Power
    65
    Array

    Re: حکیمانه.....

    متدبر و متفکر

    روزی عده ای می خواستن بعد از تجدید بنای کعبه حجر السود را نصب کنن و سر این موضوع با هم ستیز کردند انها نمیدانستند که چه کسی ان را نصب کند در صورتی که همهی کار های کعبه را به مساو انجام داده بودند.
    به نزد پیامبر رفتند و از او کمک خواستند او گفت :
    ان را روی یک پارچه بگذارید و چهار طرف ان را بگیرید و تا کعبه بیارید بعد از انجام این کار پیامبر سنگ را برداشت و در محل گذاشت و گفت و این است تدبری جدید و نو ای مردم این چنین برای کار های خویش تدبیر کنید.


  2. 6 کاربر از پست مفید کنجکاو تشکرکرده اند .

    کنجکاو (دوشنبه 03 اسفند 88)

  3. #22
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 بهمن 00 [ 10:13]
    تاریخ عضویت
    1387-1-30
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    26,364
    سطح
    97
    Points: 26,364, Level: 97
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 986
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran25000 Experience Points
    تشکرها
    1,578

    تشکرشده 1,607 در 499 پست

    Rep Power
    65
    Array

    Re: حکیمانه.....

    وفای به عهد

    روزی پیامبر به یکی از یارانشون فرمودند فلان جا برای چریدن گسفندانمان بسیار مناسب است یار حضرت محمد (ع) که این حرف را شنید بسیار خشنود جواب مثبت داد فردای ان رو وقتی سر قرار رفت دید پیامبر زود تر حاضر شده و مانع از چریدن گوسفندان میشه:جلو رفت و گفت: یا پیامبر چرا نمیگذلری گوسفندانت بچرند.
    ایشان جواب دادند : و عده ی ما وقتی بود که تو امدی پس من حق ندارم عهد خود را که با تو بستم بشکنم و. زود تر از مورد مقرر اجازه چریدن به این ها را دهم
    .



  4. 6 کاربر از پست مفید کنجکاو تشکرکرده اند .

    کنجکاو (دوشنبه 03 اسفند 88)

  5. #23
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    Re: حکیمانه.....









    کوه بلندي بود که لانه عقابي با چهار تخم، بر بلنداي آن قرار داشت. يک روز زلزله اي کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که يکي از تخم ها از دامنه کوه به پايين بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه اي رسيد که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها مي دانستند که بايد از اين تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پيري داوطلب شد تا روي آن بنشيند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنيا بيايد. يک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بيرون آمد . جوجه عقاب مانند ساير جوجه ها پرورش يافت و طولي نکشيد که جوجه عقاب باور کرد که چيزي جز يک جوجه خروس نيست. او زندگي و خانواده اش را دوست داشت اما چيزي از درون او فرياد مي زد که تو بيش از اين هستي . تا اين که يک روز که داشت در مزرعه بازي مي کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج مي گرفتند و پرواز مي کردند.عقاب آهي کشيد و گفت اي کاش من هم مي توانستم مانند آنها پرواز کنم.مرغ و خروس ها شروع کردند به خنديدن و گفتند تو خروسي و يک خروس هرگز نمي تواند بپرد اما عقاب همچنان به خانواده واقعي اش که در آسمان پرواز مي کردند خيره شده بود و در آرزوي پرواز به سر مي برد. اما هر موقع که عقاب از رويايش سخن مي گفت به او مي گفتند که روياي تو به حقيقت نمي پيوندد و عقاب هم کم کم باور کرد. بعد از مدتي او ديگر به پرواز فکر نکرد و مانند يک خروس به زندگي ادامه داد در حالي که او عقاب به دنيا آمده بود متاسفانه از حرف اطرافيانش بر زمين ماند و مانند يك خروس مرد …

  6. 5 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 16 آذر 88)

  7. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 88 [ 10:52]
    تاریخ عضویت
    1388-7-29
    نوشته ها
    159
    امتیاز
    4,027
    سطح
    40
    Points: 4,027, Level: 40
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    395

    تشکرشده 400 در 127 پست

    Rep Power
    30
    Array

    Re: حکیمانه.....

    ده چيز که خداوند در مورد آنها از تو سوال نمی کند





    ۱- خداوند از تو نخواهد پرسيد كه چه اتومبيلي سوار مي شدي‏، بلكه از تو خواهد پرسيد كه چند نفر را كه وسيله نقليه نداشتند به مقصد رساندي؟



    ۲- خداوند از تو نخواهد پرسيد زير بناي خانه ات چند متر بود، بلكه از تو خواهد پرسيد به چند نفر در خانه ات خوشامد گفتي؟

    ۳- خداوند از تو نخواهد پرسيد كه چه لباس هايي در كمد داشتي، بلكه از توخواهد پرسيد به چند نفر لباس پوشاندي؟

    ۴- خداوند از تو نخواهد پرسيد بالاترين ميزان حقوق تو چقدر بود، بلكه ازتو خواهد پرسيد آيا سزاوار گرفتن آن بودي؟

    ۵- خداوند از تو نخواهد پرسيد عنوان و مقام شغلي تو چه بود، بلكه از تو خواهد پرسيد آيا آن را به بهترين نحو انجام دادي؟

    ۶- خداوند از تو نخواهد پرسيد چه تعداد دوست داشتي، بلكه از تو خواهد پرسيد براي چند نفر دوست و رفيق بودي؟

    ۷- خداوند از تو نخواهد پرسيد در چه منطقه اي زندگي مي كردي، بلكه از تو خواهد پرسيد چگونه با همسايگانت رفتار كردي؟

    ۸- خداوند از تو نخواهد پرسيد پوست تو به چه رنگ بود، بلكه از تو خواهد پرسيد كه چگونه انساني بودي؟

    ۹- خداوند از تو نخواهد پرسيد چرا ايقدر طول كشيد تا به جست و جوي رستگاري بپردازي، بلكه با مهرباني تو را به جاي دروازه هاي جهنم، به عمارت بهشتي خود خواهد برد.

    ۱۰- خداوند از تو نخواهد پرسيد كه چرا اين مقاله را براي دوستانت نخواندي، بلكه خواهد پرسيد آيا از خواندن آن براي ديگران در وجدان خود احساس شرمندگي مي كردي؟
    می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
    ( دکتر علی شریعتی )

  8. 7 کاربر از پست مفید گفتار نیک تشکرکرده اند .

    گفتار نیک (جمعه 18 دی 88)

  9. #25
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    Re: حکیمانه.....






    دانشجويي سر کلاس فلسفه نشسته بود . موضوع درس درباره خدا بود .


    استاد پرسيد :
    آيا در اين کلاس کسي هست که صداي خدا را شنيده باشد؟
    کسي پاسخ نداد .
    استاد دوباره پرسيد :
    آيا در اين کلاس کسي هست که خدا را لمس کرده باشد؟
    دوباره کسي پاسخ نداد .
    استاد براي سومين بار پرسيد :
    آيا در اين کلاس کسي هست که خدا را ديده باشد؟
    براي سومين بار هم کسي پاسخ نداد .
    استاد با قاطعيت گفت با اين وصف خدا وجود ندارد .

    یک دانشجو به هيچ روي با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند . استاد پذيرفت.

    دانشجو از جايش برخواست و از همکلاسي هايش پرسيد:
    آيا در اين کلاس کسي هست که صداي مغز استاد را شنيده باشد ؟
    همه سکوت کردند.
    آيا در اين کلاس کسي هست که مغز استاد را لمس کرده باشد ؟
    همچنان کسي چيزي نگفت.
    آيا در اين کلاس کسي هست که مغز استاد را ديده باشد ؟

    وقتي براي سومين بار کسي پاسخي نداد، دانشجو چنين نتيجه گيري کرد :
    پس استاد مغز ندارد.......

  10. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (جمعه 01 مهر 90)

  11. #26
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    در نهایت همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه ی فوق العاده می رسند



    پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می دهد که چگونه همه چیز ایراد دارد: مدرسه. خانواده . دوستان و ...
    مادربزرگ که مشغول پختن کیک است از پسر کوچولو می پرسد که کیک دوست دارد؟ وپاسخ پسر کوچولو البته مثبت است.
    روغن چطور؟
    نه !
    و حالا دو تا تخم مرغ .
    نه مادربزرگ !
    آرد چی؟ از آرد خوشت می آید؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ ! حالم از همشون به هم می خورد.
    بله همه ی این چیزها به تنهایی بد به نظر می رسد. اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند یک کیک خوشمزه درست می شود.
    خداوند هم به همین ترتیب عمل می کند. خیلی از اوقات تعجب می کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذارنیم. اما او می داند که همه این سختی ها را به درستی در کنارهم قرار می دهد نتیجه همیشه خوب است.
    ما تنها باید به او اعتماد کنیم در نهایت همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه ی فوق العاده می رسند

  12. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 07 آذر 89)

  13. #27
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    Re: حکیمانه.....

    سه پند لقمان به پسرش


    روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

    اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

    دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی

    و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی


    پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

    لقمان جواب داد:

    اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

    اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .

    و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست
    .

  14. 2 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (یکشنبه 07 آذر 89)

  15. #28
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: حکیمانه.....

    شاید انگشت اشاره‌مان شکسته است؟!

    نقل است مریضی با حالتی زار و درمانده نزد طبیب رفت و به او گفت که بیماری عجیبی به جانش افتاده و هر جای بدنش را که فشار می‌دهد دردی عظیم و جانکاه او را فرامی‌گیرد و این درد آنقدر زیاد است که به گریه می‌افتد. نمی‌داند دچار چه نفرینی شده است که همه قسمت‌های سالم بدنش ناگهان به این روز افتاده‌اند.

    طبیب با تعجب گفت: "این غیرممکن است که همه بخش‌های سالم بدن ناگهان از کار بیفتند." مریض با قیافه حق به جانبی گفت: "ببینید حتی وقتی لاله گوشم را هم فشار می‌دهم باز همان درد جانگداز فرامی‌رسد و مرا عذاب می‌دهد!"

    طبیب کمی بیمار را معاینه کرد و سپس با خنده گفت: "شما همه جای بدنتان سالم است. مشکل شما این است که انگشت اشاره دست شما شکسته و به همین دلیل هر وقت آن را روی بخشی از بدن خود، هر جایی که باشد قرار می‌دهید درد شدیدی را حس مي‌كنيد. ای کاش به جای اینکه به جان بدن خودتان بیفتید، انگشت خود را روی سنگ و خاک و در و دیوار می‌گذاشتید. فورا می‌فهمیدید که مشکل در کجاست و بی‌جهت به بخش‌های سالم بدن خود شک نمی‌کردید."


    پیام پنهان در این لطیفه تلخ آنقدر روشن است که جای هیچ توضیح اضافه‌ای باقی نمی‌ماند. فقط کافی است به اطراف خود نگاه کنید و به آدم‌هایی که انسان‌های سالم و پاکدامن را بیمار و ناپاک می‌دانند و به هر جا دست می‌زنند نشان بیماری و ناپاکی را آنجا می‌بینند دقت کنید، انگشت اشاره شکسته این افراد را به خوبی خواهيد ديد. این بیماری آنقدر شایع است که دیگر نیازی به توضیح نیست

  16. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (جمعه 01 مهر 90)

  17. #29
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    338
    Array

    RE: ؛:؛:؛: «« درسها و پندهای حکیمانه »»:؛:؛:؛



    پندهای حکیمانه از رهام

    -دنیا پژواک اعمال و خواسته های ما است،اگر به جهان بگویی:سهم مرا بده دنیا مانند پژواکی که از کوه برمی گردد به تو خواهد گفت:سهم مرا بده و تو در کشمکش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی،اما اگر به دنیا بگویی:چه کاری برایت انجام دهم؟دنیا به تو خواهد گفت:چه کاری برایتان انجام دهم؟

    -هر کس که به دیگری زیانی برساند یا ضربه ای بزند بیشترین زیان را خودش خواهد دید چون هر کسی در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسئول است.

    -به هر کاری که دست زدید نیاز به خداوند و خدمت بر مردم را در نظر داشته باشید،زیرا این شیوه زندگی معجزه آفرینان است.

    -تنها راه تغییر عادت ها تکرار رفتارهای تازه است.

    -برای آغاز هر تحول در خود ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را در وجود خود شناسایی و ریشه کن کنید.

    -از مهم ترین کارهایی که به عنوان یک آدم بزرگ می توانید انجام دهید این است که گاه گاه به شادمانی دوران کودکی برگردید.

    -درون تو مشتی گوشت قرمز است که دیدنش تو را با خودت مواجه نمی کند،تو لا به لای آن گوشت های قرمز درونت نیستی آنجا را نگرد،خودت را در آرزوهایت خواهی یافت.

    -اگر مختارید که بین حق به جانب بودن و مهربانی یکی را برگزینید،مهربانی را انتخاب کنید.

    -دروغ انفجاری است در اعتماد به نفس تو.

    -همیشه موقع جواب دادن به شخصی که با تو دشمنی دارد فکر نکن سعی کن آنقدر حاضر جواب باشی که او را به زمین بکوبی با این کار تو می توانی به بدی ها گفتن نه را راحت انجام دهی.

    (همیشه بدان که وحشی ترین گل نیز به محبت باران تعظیم می کند پس تو سعی کن همان باران باشی)

  18. #30
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    338
    Array

    RE: ؛:؛:؛: «« درسها و پندهای حکیمانه »»:؛:؛:؛


    وعـده ی پــوچ

    پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
    هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
    از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
    پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
    نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
    صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ...

    روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از

    نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران

    بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر

    قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.

    در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می

    کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور

    کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با

    خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می

    شدم!

    در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت

    روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور

    خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند

    است.

    او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی

    کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.

    پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود

    اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.

    کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این

    بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره

    سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی

    ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.

    همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که

    دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با

    چکش و قلم به جان او افتاده است.



 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.