به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 61
  1. #21
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 09 مهر 89 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1386-11-13
    نوشته ها
    952
    امتیاز
    20,283
    سطح
    89
    Points: 20,283, Level: 89
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,946

    تشکرشده 1,965 در 675 پست

    Rep Power
    112
    Array

    RE: خاطرخواهی..!!

    با سلام

    من اصلا نمي خوام در مورد مشكل شما دوست عزيز صحبت كنم چون دوستان تمام حرفها رو زدند ولي يه انتقاد از شما دارم

    و اينكه اون شخصي كه شما به ضمير (تو ) صداش مي كنيد و به ايشون (ابوالفضل جان ) خطاب مي كنيد جناب دكتر سنگ تراشان از روانشناسان و مشاوران ارزشمند و محترم اين كشور هستند و مدير محترم اين سايت هم هستند سن وسالشون هم از شما خيلي بيشتره لطفا سعي كنيد در كلامتون يه كم محترمانه تر ايشون رو خطاب كنيد چون اون كسايي كه تازه وارد هستند وقتي حرفهاي شما رو خطاب به ايشون مي خونند احساس اين رو پيدا نمي كنند كه جناب سنگ تراشان مشاوري قهار و متخصص هست و فقط دوستان قديمي سايت و كساني كه پروفايل ايشون رو خوانده اند مي دونند كه ايشون چيكاره هستند پس لطفا از اين به بعد به اين نكته توجه كنيد . هر چند جناب سنگ تراشان انسان واقعا خاكي ، صميمي و خونگرمي است ولي دليل نميشه كه ما بخواييم اينجوري ايشون رو خطاب كنيم .
    با عرض معذرت برادر و دوست كوچك شما عرفان

  2. 4 کاربر از پست مفید erfan25 تشکرکرده اند .

    erfan25 (چهارشنبه 08 اسفند 86)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 87 [ 21:01]
    تاریخ عضویت
    1386-12-03
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    4,156
    سطح
    41
    Points: 4,156, Level: 41
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 28 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرخواهی..!!

    سلام
    شرمنده ام به خدا!! نمی دونستم. واقعا از محضرشون عذرخواهی می کنم. انشاءالله که به بزرگواری شون می بخشن این حقیر رو.. آخه من تو چند تا انجمن دیگه هم فعالیت دارم و با مدیرانشون خیلی راحتیم و من و تویی هستیم اونجا! فکر کردم اینجا هم....

    به هر حال جناب دکتر باز هم عذرخواهی می کنم.
    ارادتمند.. فرزاد

  4. 5 کاربر از پست مفید فرزاد تشکرکرده اند .

    فرزاد (سه شنبه 21 اسفند 86)

  5. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 30 آبان 88 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1386-7-10
    نوشته ها
    1,573
    امتیاز
    16,204
    سطح
    81
    Points: 16,204, Level: 81
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    898

    تشکرشده 926 در 486 پست

    Rep Power
    174
    Array

    RE: خاطرخواهی..!!

    می بخشید آقا عرفان؛ارجمندی مدیر تالار به جای خود محفوظ؛اما آیا دیگر هم انجمنان نیز نباید با هم و بویژه با هموندان *مسن تر* با واژگانی محترمانه سخن برانند؟؟؟؟
    در این مورد هم اگر دقت بیشتر می کردید و احساس خود را کنترل و تعارفات را به کناری می افکندید،در می یافتید که فرزاد تنها و تنها جهت *خودمانی* بودن،ضمایر مفرد را بکار برد.
    ببینید:
    یا بایدهمه ما،تأکید می کنم همه ما از مدیر،تازه کار،قدیمی و مدیر بخش ها و . . . . فرهنگ تعارف و نه احترام را در سخنان رعایت کرده و بزرگ و کوچکی سن را با ضمایر مفرد و جمع مشخص نماییم که خوب البته خودتان بهتر می دانید امکان ندارد به دلایلی همچون:گوناگونی تربیت افراد یا طرز حرف زدنشان و . . . .
    یا باید هر کسی را در چگونگی و متد سخنش آزاد بگذاریم.در ضمن جلب و ربایش احترام به مدرک و سن نیست که اگر بخواهد به کسی بربخورد من خود مدرک عالیه دارم و در میان هموندان نیز به گونه ای ریش سفیدم و این قانون انسانی همگان را در بر می گیرد.
    و مؤخره آنکه:در در کشورهای پیشرفته حتی نخشت وزیران و رئیس جمهوران را نیز با نام کوچک صدا می زنند و در اینجا مضحک وار می گویند:جناب دکتر یا مهندس یا . . . یا مقام نظامی را می گویند+ نالم طرف+نام خانوادگی طرف.
    یادش بخیر سالها پیش دبیری داشتیم در دوره راهنمایی،که در نخستین جلسه سال تحصیلی با حجب ویژه ای گفت:من دبیر دینی شما هستم،خیلی هم نامم کوتاه است:*علی تقوی*یادش بخیر . . . .
    هیچگاه این سخنش از یادم نمی رود.

  6. 3 کاربر از پست مفید گرد آفرید تشکرکرده اند .

    گرد آفرید (پنجشنبه 09 اسفند 86)

  7. #24
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,066
    سطح
    100
    Points: 287,066, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,577

    تشکرشده 37,079 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرخواهی..!!

    سلام
    من از erfan25 و به خاطر لطفی که به بنده دارند بسیار تشکر می کنم ، همچنین ستاره و termeh که از پست 21 آقای عرفان، تشکر کردند....
    اما علیرغم نیت خیری که شما دوستان دارید، بنده با شما موافق نییستم.... اتفاقا سخنان گردآفرید در اینجا بسیار منطقی و صحیح هست...
    ما برای وصل کردن آمدیم
    نی برای فصل کردن آمدیم.

    فرزاد عزیز با لحنی بسیار صمیمانه و گرم با بنده صحبت کردند( ابوالفضل جان)، چرا باید فکر کنیم این مسئله به اعتبار و حیثیت مدیر همدردی ضربه می زنه... اگر ضربه هم بزنه ، هیچ اشکالی نداره من یک ارتباط صمیمی با یک عضو را به همه اعتبارم ترجیح می دهم....
    اتفاقا از موفقیت های هر مشاوره ای، ارتباط حسنه هست....، این که مراجع بدون هیچ حساب و کتابی و راحت بتونه حرفاشو به مشاور بزنه.... شاید بعضی وقتها حتی عصبانی باشه و دوست داشته باشه فحش و ناسزا هم بگه....، خب طبق قانون تالار شرایط براش نیست این حرفها را به اعضاء بزنه... اما چرا نتونه با مشاور راحت باشه.....
    فکر نکنید من از روی بزرگواری و کرامت انسانی این حرفها را می زنم... این حداقل وظیفه یک مشاور وظیفه شناس هست که وقتی با مراجعی ارتباط دارد، خودش را فراموش کند و او را محور قرار دهد، احساسها، حرفها، رفتار ، کردار و ....
    لذا حساسیت شما به جاست، اما در مورد شخص مشاور باید راحت تر با این مسئله برخورد کنید....
    من علاوه بر اینکه عضوی از این سایت هستم ، یک مشاور هستم و به لحاظ مشاور بودن وظیفه ام سنگین تر است و یکی از این وظایف سهل گیری در مورد مسائلی است که به شخص خودم مربوط می شود... من به هیچ وجه نباید حساسیت به خودم داشته باشم... آن وقت تکلیف مراجعی که با هزار امید حرفاش رو به من میزنه چیه؟! آیا اون باید حالا حواسش به من باشه که ناراحت نشم؟

    فرزاد دوست عزیز، هیچ جای معذرت خواهی ندارد....
    اتفاقا ادبیاتت بسیار صمیمانه و دوست داشتنی بود.

  8. 4 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (پنجشنبه 09 اسفند 86)

  9. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 87 [ 21:01]
    تاریخ عضویت
    1386-12-03
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    4,156
    سطح
    41
    Points: 4,156, Level: 41
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 28 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرخواهی..!!

    باز هم سلام.. انگار هر چی این دو سه روز ریسیدم پنبه شد!! باز شبی نمی دونم چرا به فکرش افتادم و ناراحت شدم و اشک تو چشام جمع شد و .. احساس کردم یه چیزی بهم گفت "چرا می خوای انکار کنی!؟ تو عاشقشی..!!" نمی دونم چرا.. اما دوباره اون حالات و احساسات برام تداعی شد. آقا من یه مشکلی دارم. اونم اینکه خیلی فرافکنی دارم در مورد این همکلاسیم! منظورم اینه که خیلی از حد شروع رابطه اونور تر رفتم. مثلا چند روز پیش بچه خواهرم رو دیدم و یه خورده بهش زل زدم. ناگاه اشک تو چشام حلقه زد و به یاد بچه ای افتادم که من پدرش بودم و اون مادرش!! یا امروز داشتم به مادرم تو کار خونه کمک می کردم که باز تو ذهنم پیچید روزی که من تو کار خونه به اون (همسر آینده ام!!) کمک می کنم.. یا وقتی باهم رفتیم شام بیرون.. هرچی می خواد براش بخرم..!! ببرمش بیرون یه بستنی مهمونش کنم.. وقتی باهم بریم خونه مامانش اینا و من به مادر زنم سلام کنم و دست بدم!! یا اینکه وقتی از سر کار بر می گردم براش گل ببرم یا هدیه و .. باهم ناهار بخوریم.. خلاصه بدجوری صحنه سازی می کنم براش.. دوباره امشب یه جوری شدم بدون اون نمی تونم چیزی بخورم (حالا شام استثنا بود..!!) تا درب یخچالو باز کردم.. به فکرش افتادم و بدون اینکه چیزی بردارم دوباره بستمش. اصلا نمی تونم بدون او چیزی بخورم.. به دلم نمی شینه. نمی دونم دقیقا همه ماجرا رو براتون تعریف کردم یا نه. اما برای اینکه همه چی رو گفته باشم و شاید آقای دکتر و بقیه دوستان بتونن یه چیزای جدیدی بهم بگن یه متنی رو که به یکی از دوستانم تو یه پیغام خصوصی دادم عینشو می یارم:

    "".... من الان ترم 2 هستم. یه ماه که از ترم 1 گذشته بود.. خیلی ناگهانی به یکی از همکلاسیهام علاقمند شدم. اما یه جور خاصی بود واقعا.. همش از سر نگرانی بود! نمی تونستم ببینم تنها بیاد و بره. چجوری بگم به غیرتم بر می خورد! همکلاسیم بود. ناراحت می شدم از اینکه یه دختر پاک و نجیبی چون او باید اینطور تنها بعضی روزا اونوقت شب کنار بلوار تنها منتظر خط واحد بایسته..! و از اینکه نمی تونستم که پیشش باشم. همراهش باشم. مواظبش باشم.. غصه می خوردم. بالاخره این جوریا شده بودم و بعد از چند روز جستجو اینجا رو پیدا کردم. اومدم قضیه رو مطرح کردم و بعد از چند روز بحث و مشورت با دوستان تصمیم گرفتم فراموشش کنم و بهش اهمیت ندم. چند باری سعی کردم. یه خورده می شد نمی شد.. کار ندارم بالاخره تا پایان ترم یه جوری از سرم پرید و تو امتحانا هم می دیدم زیاد اهمیتی برام نداشت. تا اینکه ترم 2ی شروع شد و باز من بودم و این دخترخانم تو یه کلاس. چند روزی که گذشت دوباره رفتارا، نگاها و حرف زدنای مظلومانه و نجیبانه اش حالمو خراب کرد و دوباره دیوونه و .. شدم. نمی دونم.. این بار بدتر از قبل. این قدر براش دعا می کنم. همش تو فکرم اینه که چرا این دختر پاک و نجیب باید تنها باشه..!؟ چرا باید مظلوم باشه!؟ این قدر نگرانم از این که غصه بخوره.. ناراحت باشه.. سختی بکشه.. هیچی نمی خورم. چون نگرانم از این که او الان در آرامش و آسایش نباشه. اصلا یه جوری شدم دلم نمی شینه بدون او چیزی بخورم! اینم رو می دونم و باور دارم که ذره ای به فکر خودم نیستم. همش از خدا می خوام که مواظبش باشه.. کمکش کنه. سختی نکشه.. ناراحت نباشه. غصه نخوره.. و اینکه ببخشتش.. ایمان قوی بهش بده. آخه قضیه اش اینه که من تقریبا مذهبی ام و اون همچین نه.. اما از اون وقت سنگین تر و موقر تر شده الحمدلله. و از همه بدتر اینکه می گم خدایا هر گناهی داره رو ببخش و عذابشو بکش رو عذاب من و تو رو به زهرا قسمت می دمت عذابش نکن.. نذار سختی بکشه.. همش نگرانشم که الان کجاست. خونشون باشه.. راحت باشه. تا فکر اینکه الان تنها بیرون باشه می یاد تو سرم اشک تو چشام جمع می شه.. اصلا به خودم می گم گناه داره به خدا.. نباید سختی بکشه. این دختر پاک و نجیب حیفه که غصه بخوره. این دختر معصوم باید از زندگیش راحت باشه..
    چی بگم.. اصلا بدجوری خاطرشو می خوام..!! اما نمی دونم که باید چیکار کنم.. راه درستی رو انتخاب کردم..!؟ آیا خدا همین طور که مهر اونو تو دلم انداخته با ازدواج با اون هم موافقه!؟ آیا من اشتباه می کنم یا نه.. اصلا اون قراره چه عکس العملی بهم نشون بده اگه بهش بگم؟ اصلا باید بهش بگم یا نه؟ چجوری بگم؟
    فکرشو می کنم اگه روزی بیاد که من برا همیشه ازش جدا بشم در حالیکه باهاش ازدواج نکرده باشم.. دق می کنم و از غصه می میرم..!! تو رو خدا یه کمکی بهم بکن. یه راهنمایی بکن. از ابهام داره مغزم می ترکه و سوت می کشه.. نمی دونم قضیه چیه و چیکار کنم.. اما آیا به نظرت اسم این دلسوزی ها رو می شه هوس و شهوت رانی گذاشت؟ به نظرت انصافه که بگن من دارم دختر مردمو تو آتیش هوا هوس خودمم می سوزونم. آیا این حقه.. چرا کسی باور نمی کنه که من اونو به خاطر خودش دوست دارم..!؟ و چرا نباید با کسی که اینطور دلسوزانه دوسش دارم زندگی کنم...."" این پیغام رو فکر می کنم 5 روز پیش نوشتم..

    اما این یکی رو سه روز بعدش نوشتم:
    ""بذار یه خورده از اتفاقاتی که این دو سه روز واسم افتاد بگم تا بعد. تو این مدت یعنی تقریبا دو سه هفته ای که دوباره رفتم و سر کلاس و باز اون احساسات برام پیش اومده.. خوب یه خورده تو خودم بودم و هر چند سعی می کردم تو خونه نشون ندم.. اما مادرم می فهمید و منم می دونستم که می فهمه. اما خودمو به اون راه می زدم. هر چند و قت یه بار یه گوشه کنایه هایی برام می اومد. اما من با خنده جواب می دادم و می گفتم سوء تفاهمه مادر. تا این که دیشب اومد پیشم و شروع کرد باهام به حرف زدن. خیلی حرفای خوبی زد. یه خورده متاثر شدم. خلاصش این بود که گفت این احساسات زوده که تو رو این طور به خودش مشغول کنه و تو از همه ببری و انگار که اصلا تو خونه نیستی و جز به خودت و مشکلات خودت فکر نمی کنی. حقیقت داشت و انگار با شنیدن اون حرفا بیدار شدم. خیلی ناراحت شدم. اما می دونستم که من هنوز کاری نکردم. خطایی مرتکب نشدم و به قول مادرم کاری که پشیمونم کرده باشه نکردم. فقط مدتی بوده که فکرم مشغوله. همین. اما همین حرفا زمینه ای شد تا فرداش یعنی امروز با خودم یه خورده حرف بزنم و یه جوری با قضیه کنار بیام. بذار بهت بگم به خودم چیا گفتم که ببینی من دیدم درسته اما احساساتمه که خیلی بهم فشار می یاره. علیرضاجان قبول دارم. این از خصوصیات اول دانشگاه رفتنه که ما پسرا خودمونو از دست می دیم و می ریم تو دل و دلدادگی و از این عشقای به قول شما هوسکی و فلان .. اما نمی دونی که من چی می کشم! انگار دلم برای همه دخترا می سوزه. همین فکر باعث شد که امروز جلوی این احساسم یه خورده بایستم و ازش پیش خودم انتقاد کنم. به خودم گفتم تو که از همه این جوری خوشت می یاد. پس بفهم که این اساس انتخابت برا ازدواج رو نمی تونه تشکیل بده. این هوسه که با دیدن هر دختری برات تداعی می شه. اما چرا تو فکر می کنی (اینا رو به خودم می گفتم.. تو نیم ساعتی که از دانشگاه برمی گشتم خونه..) چرا فکر می کنی ازدواج به همین راحتیه.. کی گفته که تو می تونی با اون زندگی کنی. مگه تو نبودی که می گفتی من باید با یه دختر باشرم و حیای خوددار محجبه ازدواج کنم؟ پس چرا حالا این قدر راضی هستی که به این دختر خانم فکر کنی. مگه تو ارزش هاتو زیر پا می ذاری؟ مگه تو می تونی و می خوای که با همچین دختری که حتی از زندگی توی خونه، مهمونی و اجتماعش هم خبر نداری ازدواج کنی؟ اگه رفتی طرفش و هر چی دیدی خیلی از تصورت به دور بوده چی؟ اگه اون طور که تو فکر می کنی نبود چی؟ اگه خونواده اش خیلی با خونواده تو فرق داشتن چی؟ نکنه بشه برسی به جایی که نه راه پس داشته باشی نه راه پیش! نرسه روزی که بگی وای این چه ازدواجی بود؟ نکنه بیاد روزی که ... خلاصه همین طور خودمو نصیحت کردم و برا خودم دلیل آوردم واسه اینکه این ازدواج و این دختر خانم چیزی نیست که تو بخوای بهش فکر کنی و امیدوار باشی.
    نتیجه اش هم این شد که به خودم گفتم نه.. چیزی نیست که تو ببینی و بقیه نبینن. تو احساساتی شدی و این طور می بینی! تنهاست؟ مظلومه؟ پس چرا بقیه اینطور فکر نمی کنن؟ تو راست می گی و همه دروغ؟ نه قطعا اینطور نیست. و یاد یکی از حرفای دیشب مادرم هم افتادم که گفت کسی که خدا برات تقدیر کرده جایی نمی ره و آخر سر بهش می رسی. پس نگران نباش.. عجله نکن.. الان وقت ازدواج تو نیست اصلا.. هنوز چه و چه و چه....
    بالاخره به خودم گفتم این عشق نیست و هوسه.. هر چند می خوام توجیه کنم اما دیگه با خودم روراستم. به خودم گفتم که مومن باید صبر داشته باشه. صبر کن.. اونقدر صبر کن تا به اینجات برسه..! اگه دیدی هنوز همین طور هستی بدون که به عشق رسیدی! چرا که عشقه که با گذشت زمان و دوری زایل نمی شه . و غیر از اون هوسه. همون طور که تو هم اینطور بودی..
    خلاصه سرتو درد نیارم. فعلا با خودم عهد کردم.. با خودم که نه با خودم و خدای خودم. که صبر کنم. اونقدر صبر کنم تا دیگه از بابت عجله کردن جایی برا سرزنش کردن خودم نداشته باشم.

    اما همه اون چیزی که ناراحتم می کنه اینه که هنوز تردید دارم. شک دارم از این که واقعا من دارم اشتباه می کنم یا نه؟ آیا واقعا احساسی که نسبت بهش دارم (نمی دونم بهت گفتم یا نه که از تنهاییش ناراحت می شم و غیرتم فلان و این حرفا.. و همین طور اینکه من خیلی اون دختر خانم رو پاک و نجیب می بینم و همش به این فکر می کنم که اون به آرزوهاش برسه.. خوشحال باشه. راضی باشهو غم و غصه نداشته باشه.. یعنی دیگه فقط او.. او.. او.. نه من!) آیا این احساس یه احساس پاک هستش یا نه؟ یا دارم اشتباه می کنم و این طور نیست؟ آیا ارزش این رو داره که بهش بگم و باهاش حرف بزنم؟ آیا درسته که من بخوام بیشتر بشناسمش و در مورد ازدواج در موردش تحقیق کنم؟ من نمی گم الان ازدواج؟ خوب دوران نامزدی هست.. عقد هست.. کم کم می رسه به ازدواج.. اما درسته که من فکر می کنم حرف رو می تونم باهاش بزنم. و اینکه خوب یه خورده باهم آشنا شیم. شاید اونقدر که فکر می کنم احتلاف نظر نداشته باشیم. شاید اون حاضر شد یه سری چیزا رو بپذیره. شاید خونوادش اونطور که تصورمه نبودن.. و چند تا شاید دیگه. می فهمی علیرضا. الان هم که تقریبا تصمیم گرفتم حالا حالا ها دیگه صبر کنم و بهش فکر نکنم تا ببینم می تونم فراموشش کنم و برام طبیعی بشه یا نه.. هنوز این حاله تردید و ابهام توی سرمه.. ""

    و این رو فرداش:
    ""تکلیفم معلومه.. من صبر می کنم (انشاءالله). اما خوب می ترسم. می ترسم نتونم فراموشش کنم. می ترسم از اینکه اون احساس غیرتی که نسبت بهش داشتم بمونه تو وجودمو و بعد از یه مدت فوران کنه و دوباره اذیتم کنه. آخه می دونی بار قبل یعنی همون ترم 1 بعد از چند روزی که بالاخره خواستم فراموشش کنم یه شب به یه دلیلی نیمه شب از خواب پریدم و بی اختیار گریه ام گرفت. اصلا دست خودم نبود. همین طور به یادش افتادم و گریه کردم. فهمیدم این حسه مونده توم و حالا داره خودشو نشون می ده. الان هم می ترسم یه جوری بشه تا یه مدتی همین طور کابوسشو ببینم و نتونم نسبت بهش یه احساس معمولی و برخورد منطقی باهاش داشته باشم. می ترسم آخرش بفهمم چاره ای ندارم که باهاش ازدواج کنم. یه بار یه نگاهی بهم انداخت.. نمی دونی چی کشیدم..!! باعث شد این حسم داغ کنه و تقویت شه.. حالا کار ندارم. اما قرار بود اون چیزایی رو که تو سرم می گذره و قابل بیان نبود رو برات بگم که ظاهرا آخرش هم نگفتم..
    ببین یه چیزی تو فکرمه. اونم اینکه احساس می کنم وقتی که بخوام بهش فکر نکنم یه جور بی توجهیه بهش. این آزارم می ده. احساس می کنم نسبت بهش وظیفه دارم. انگار ذهنم می گه نکنه ازش غافل بشی.. آخه هنوز هم باورت نمی شه اونو از خودم می دونم! انگار خواهرمه که رهاش کردم! همش تو ذهنمه که کجاست الان؟ حالش خوبه؟ می خوام به خودم سخت بگیرم. اما خوب.. یه چیزایی هست دیگه. می دونم این فکرا زایده همون احساساته. ولی غیرت و همنوع دوستی رو چیکارش کنم؟ هر چی باشه اون با یه دختر غریبه که تو خیابون کنارم رد بشه و برا اولین بار دیده باشمش که فرق داره.. همکلاسیمه! همکلاسی.. چند روزیه که اتفاق نیافتاده.. اما اگه دوباره یه روزی ببینمش که تنها می یاد دانشگاه و می ره.. تنها توی ایستگاه می ایسته.. می دونم ناراحت می شم. غصه می خورم. نمی دونم چرا علیرضا.. اما به خدا



    ببخش.. بغضم گرفت! نمی دونی چه احساسیه که دارم! نمی دونم چرا اینطور می بینمش و حاضرم جونمو فداش کنم که یه لحظه خاطرش ناراحت نشه!! البته حالا کمتره.. اما تا دو سه روز پیش انگار همه وجود و زندگی من با این فکر بود که او راحت باشه.. او راضی باشه. چیکار کنم که او زنده باشه.. زندگی کنه. شاد باشه. به آرزوهاش برسه. بهش سخت نگذره و .... به خودم می گفتم چرا باید همچین وجود نجیب و پاکی اصلا تنها باشه؟ به خدا علیرضا وقتی بهش فکر می کنم عذاب می کشم که چرا تنهاش گذاشتم؟ چرا نموندم پیشش که مواظبش باشم؟
    اما خوب دیگه قبول کردم که صبر کنم. هر چی خواستم گریه بکنم.. گرسنگی بکشم. خودمو سختی بدم. اما صبر کنم. نرم طرفش. نرم سراغش که .. تا به اون جاهایی که تو می گی نرسم..!!""

    حالا دوستان من واقعا به نظرتون اشکال داره اگه بخوام برم و حرفامو بهش بزنم؟ خوب همه درد من اینه که نمی دونم این ازدواج به صلاحمه یا نه؟ راه حلش هم فقط یه کلمه است:"شناخت"
    خوب می خوام باهاش حرف بزنم تا این شناخت رو به دست بیارم.. قبلا هم گفتم خودمو می کشم اگه خواسته باشم دختر مردمو تو آتیش هوا هوس خودم بسوزونم. اما هرچی فکر می کنم می بینم هوس نیست. (به نظر شما هست!؟) من واقعا دوسش دارم. راحتی و رفاهشو می خوام. رضایتشو می خوام.. خوشبختیشو می خوام.. (هر چند من براش مهم نباشم..!!) در حد دنیا هم نه؟ می خوام آخرت خوبی هم داشته باشه.. در آخرت هم راحت باشه. چرا که یکی از انگیزه هام برای ازدواج با او اینه که جلوی گناهانشو بگیرم و نذارم خودشو جهنمی کنه..!!

    حالا خواهش می کنم بازم راهنماییم کنید. ممنون.

  10. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 87 [ 21:01]
    تاریخ عضویت
    1386-12-03
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    4,156
    سطح
    41
    Points: 4,156, Level: 41
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 28 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرخواهی..!!

    سلام
    یه چیزای دیگه ای هم بگم.. خیلی ها شاید از این باب به قضیه نگاه کنن و بگن بیخیال شو که چون نمی تونی ازدواج کنی این عشق و احساس بهت ضربه می زنه. اما باور کنید این طور نیست.. من یه استثناهایی دارم که البته خدا بهم لطف کرده و اینطور خواسته. یکیش اینه که از سربازی معافم (به یه دلیلی)!! خوب پس قرار نیست که دختر مردم رو بخوام دو سال معطل خودم بکنم.. بعد هم خونه (هر چند کوچیک اما به درد زندگی می خوره..) هم پدرم بهم لطف کردن و دارم! اما یه قلم کار نیستش که ان شالله به زودی جور می شه. اونقدر هم که فکر می کنید بچه نیستم!! می دونم زندگی چه خرجا و چه دنگ و فنگهایی داره! اما این رو هم می دونم اگه اون حاضر باشه با من ازدواج کنه دیگه کم نمی ذارم براش (به یاری خدا!!) چون واقعا دوسش ....
    نمی دونم چی بگم..!؟
    (باز نگید آخرش می خوای چیکار کنی؟ تکلیف خودتو معلوم کن.. قبلا هم گفتم. فعلا صبر می کنم. اما خوب باز هم گفتم هر چی بیشتر راجع به جزئیات بگم بد نباشه و شاید یه چیزای جدیدی به ذهنتون برسه.. خصوصا آقای دکتر که بی صبرانه منتظر راهنمایی هاشون هستم..)

  11. #27
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,066
    سطح
    100
    Points: 287,066, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,577

    تشکرشده 37,079 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرخواهی..!!

    سلام فرزاد
    احساسات ظریف و قشنگت واقعا زیباست....
    من به عکس خیلی ها که می گویند چنین احساساتی را سرکوب کنید، یا اینکه می گویند احساساتی نشو... ، بهت می گویم قدر این احساسات را بدون... این احساسات ناب ترین بخش وجودیمان هست که نباید به راحتی خرابش کنیم یا از دستش بدهیم...
    شاید تمام این دقتها و هشدارهایی که در تالار می بینید به خاطر همین هست که این احساس همین جور قشنگ بمونه و ادامه پیدا کنه و از همه مهمتر رشد کنه....
    عشق و محبت تو به ایده آلها و به بهترین هاست....
    لذا باید همواره همین طور خالص بمونه.... لذا ما هم می خواهیم کمک کنیم... این بذر زیبای محبتت در زمینی درست بیفتد که بعد از این همه رشد کند....

    با توجه به اینکه داری کم کم تصمیم خودت را عملیاتی تر در نظر می گیری و برنامه ریزی می کنی.... باید اولویت ها را هم در نظر بگیری.
    شما به سربازی و منزل و کار و ....، اشاره کردی... البته اینها مسائل مهمی هست که قبل از ادواج باید برای آن ها فکری شود. اما باور کن در الویت نیستند... یعنی یک زندگی ممکن است به این بهانه ها به هم بخورد ، اما ریشه ناخشنودی از یک زندگی وشسکت در زندگی به معیارهای دیگری بستگی دارد... معیارهایی که در تمام این انجمن و موضوعات به طرق مختلف مورد بحث قرار گرفته. این بحث ها تئوری نیست.... همه این اعضاء که در این انجمن هستند زندگی واقعی خود را ، مشکلات واقعی خود را مطرح می کنند.

    همانطور که احساسات قشنگ جذاب است، و مانند یک کودک دوست داشتنی در آغوش ماست ، به همان مقدار هم خطرناک است که با نظرات آن کودک حرکت کنیم....
    این کودک باید توسط بالغ کنترل و هدایت شود( نه اینکه سرکوب یا رها شود)، منظور اینست که اگر می خواهی این کودک زیبای احساست پر پر نشود ، آن را حفظ کن اما با منطقت از او محافظت کن....
    منطق یعنی اینکه اولویت های زندگی، معیارهای انتخاب همسر و آسیب ها و آفت هایی که احتمالا ممکن است به این احساس ضربه بزنند، شناسایی کن.
    هیچ کس دوست ندارد پس از ازدواج متوجه شود، که او عاشق خیال دختری بوده است و در خیالش آن دختر، مهربان، دوست داشتنی، مسئولیت شناس، انعطاف پذیر، با گذشت و....، بوده است. اما پس از ازدواج متوجه شود در واقعیت آن دختر واجد هیچکدام از این خصوصیات نبوده است. اینجاست که بخش مشاوره خانواده تالار انجمن شکل می گیرد....
    در کنار شناخت معیارهای دقیق، شما نیز باید مهارتهایی را کسب کنی که در زندگی بتوانی این احساس را خوب آبیاری کنی....
    پیشنهاد می دهم.... به جای تمرکز روی آن دختر، و احساساتت و گوش دادن به موسیقی و ....، برای اینکه بهتر به آروز و احساست رسیدگی درست کنی. حالا که صبور شده ای از این بستر صبر استفاده کن و شروع به مطالعه مطالب ، مقالات و سئوالات اعضاء در بخش مشاوره ازدواج و معیارهای ازدواج بکن... حتی سعی کن به آنها جواب دهی.....
    کم کم متوجه می شوی که برای رسیدن به این دختر، باید ابتدا بدانی که از چه طریق و براساس چه شناخت هایی عمل کنی....
    شما نیاز دارید که توانایی شناختی خود را در این تالار افزایش دهید....
    من منتظرم ببینم که در کدام انجمن ها پست می زنید، پاسخ می دهید ، یا مقالات آن را مطالعه می کنید....
    فراموش نکن اکنون حدود 700 موضوع در این تالار در دست بررسی هست... اگر شما فقط این موضوع را پیگیری کنی، یک هفت صدم مطالب مورد نیاز را خواهی یافت.... لذا حتما مطالب دیگر بخشها را مطالعه بفرما

  12. 2 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (سه شنبه 21 اسفند 86)

  13. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 87 [ 21:01]
    تاریخ عضویت
    1386-12-03
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    4,156
    سطح
    41
    Points: 4,156, Level: 41
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 28 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرخواهی..!!

    سلام
    خیلی خیلی آقای دکتر از توجه و راهنماییتون ممنونم.. احساس می کنم خیلی درکم می کنید.. و از این بابت خیلی خوشحالم.
    مقداری از مطالب و موضوعات تالار رو خوندم تو این سه چهار روزی که اومدم. بقیه اش رو هم می خونم انشاءالله و می دونم بهم خیلی کمک می کنه. همونطور که تا حالا..
    اما من می خونم سوالات و مشکلات دوستان و جواباشون رو حتی.. اما در حدی نیستم که جواب بدم. وقتی شما بزرگان اینجایید ما چیکاره ایم!؟ من خودم سراپا مشکلم!! (البته ناشکری نمی کنم.. صدهزار بار الحمدلله..) اونوقت بیام مشکل بقیه رو حل کنم!؟
    بعد اینکه من موسیقی گوش نمی دم.. خیلی وقته که گوش نمی دم. چون بار قبل دیدم که با این ترانه های مزخرف این حس قشنگمو آلوده اش می کنم و به واقع احساسی محض می شم. برا همین هم دیگه از اون وقت به بعد موسیقی رو کنار گذاشتم.. حالا هم تا می یام یه چیزی بخونم یا آهنگی بزنم حتی روضه و مداحی که گوش می دم یاد اون می افتم و ناراحت می شم و تمومش می کنم..

    حالا دو تا سوال ازتون دارم:
    1- گفتید :"سربازی و منزل و کار و ....، البته اینها مسائل مهمی هست که قبل از ادواج باید برای آن ها فکری شود. اما باور کن در الویت نیستند... یعنی یک زندگی ممکن است به این بهانه ها به هم بخورد ، اما ریشه ناخشنودی از یک زندگی وشسکت در زندگی به معیارهای دیگری بستگی دارد" می شه این معیارها و اولویت ها رو بهم بگید چیه؟
    2- قبلا گفته بودید سعی کنم عشقمو رشد بدم نه احساسم رو.. می شه بگید چجوری این کار رو بکنم؟

    باز هم منتظر جوابای گرمتون هستم..

  14. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 اسفند 86 [ 22:48]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    3,640
    سطح
    37
    Points: 3,640, Level: 37
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرخواهی..!!

    سلام
    من یک دختر 28 ساله هستم بزرگترین درگیری فکری من در این روزها ازداجم است موارد زیادی برای ازدواج دارم ولی مشکلم این است که اون کسی که از تیپش خوشم میاد به سراغم نمیاد من واقعا دلم می خواد ازوداج کنم چون شدیدا احساس تنهایی می کنم البته در خانواده هم مشکلات زیادی دارم امیدوارم بتونم با شما مشکلاتم را حل کنم .

  15. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 87 [ 21:01]
    تاریخ عضویت
    1386-12-03
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    4,156
    سطح
    41
    Points: 4,156, Level: 41
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 28 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرخواهی..!!

    سلام mehrnaz. منظورت چیه از اینکه اینجا مشکلتو مطرح کردی....!!؟؟


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.