به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 45
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 خرداد 88 [ 12:44]
    تاریخ عضویت
    1386-8-23
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,021
    سطح
    40
    Points: 4,021, Level: 40
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی همسرم به خانواده اش

    سلام
    امروز من چندين بار چك كردم تا شايد كسي به من جوابي بدهد اما همه مثل همسرم منو تنها گذاشتند .
    خيلي از نظر روحي در شرايط بدي هستم . من همسرم را مي خوام . دوست دارم از ابتدا شروع كنم . اما اون منو ول كرده . يعني برميگرده ؟
    خسته شدم خسته .تا كي بايد صبر كنم . دلم حسرت اون روزهاي خوش رو مي خورد .

  2. #12
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی همسرم به خانواده اش

    سلام صداقت
    با تشکر از گرد آفرید عزیز که خبر این پست را به من داد، متاسفانه تعدد سئوالات بعضی وقتها مانع از دیدن سریع بعضی سئوالات میشه. همچنین با تشکر از صداقت که در پست بعدی خود توضیحات کاملتری دادند.
    لطفا مراجع گرامی، پست 2 و 4 که جزء فونداسیون و اساس حل چنین مشکلاتی هست را با دقت و با دید کاربردی مطالعه کن. و چند نکته اختصاصی هم در ذیل می آورم.
    تجربه نشانه داده است که آقایون ( یا حتی خانمها) که زیاد به والدین خود احترام می گذارند، احساسات نشان می دهند و ازآنها حرف شنوی دارند. کسانی هستند که در صورت روابط صحیح با آنها به عنوان همسر می توانیم از این خصلت های مثبت آنها در درون خانواده خود نیز بهره بجوئیم. آقایی که احترام مادرش را زیاد می گیرد و مهر مادری را یک شبه دور نریخته یعنی مسئولیت پذیر ، مهربان و قابل اعتماد است. اگر چه عدم مدیریت این حس و تداخل با روابط زناشویی ، ایجاد مشکل کرده است. لذا برای اینکه این انبوه انرژی مثبت که مانند سیل ویرانگر شده است ، منجر به سازندگی شود و انرژی آن مهار شود نیاز دارد که ما با ظرافت آنها را هدایت کنیم و از آن بهره بگیریم.
    در این مواقع:
    به هیچ وجه نباید نقش قاضی، یا اجرا کننده حکم را به شوهر بدهیم. مخصوصا آقایون به هیچ وجه نمی توانند بین دو احساس کشش ( مادر و همسر)، به راحتی حکم یا قضاوت کنند چرا که اسیر احساس این دو هستند و همانطور که می دانید احساس دشمن حکم و قضاوت صحیح هست.
    حتی اگر قضاوت صحیحی داشته باشند نمی توانند آنرا عنوان کرده یا براساس آن تغییر رویه ای بدهند.
    لذا توصیه می شود مخصوصا در اول زندگی یه کمی هزینه کنیم. چه چیز را؟ زمان را . نخواهید با یک حکم منطقی و یا یک انتقاد و یک نظر، ظرف چند ماه یکباره همسرتون را هدایت کنید. بلکه تاثیر پذیری شوهر شما نسبت به رفتار شما بسیار بسیار بیشتر نسبت به خواسته هایی هست که زبان ، التماس، دستور، تهدید، انتقاد ، طعنه ، تحقیر، زرنگی یا ... عنوان می کنید.
    برای موفقیت در این کار ابتدا باید در کنار همسرتان قرار بگیرید نه روبروی او . وقتی به صورت انتقادی و برای تغییر همسرتان جلو می روید و در مقابل او قرار می گیرد او در لاک دفاعی رفته و شروع به دفاع از اعمال خود می کند. ( حالا چه منطقی چه غیر منطقی). برای اینکه این اتفاق نیفتد باید هزینه در کنار قرار گرفتن او را ، برای مدت کوتاهی در این زمینه تحمل کنید. یعنی اینکه او فردی هست که به مادرش و نظراتش احترام می گذارد از نظر شما مثبت ارزیابی شود. و او احساس کند که تو هم در جبهه او هستی ( که همین طور هم هست). او باید به این باور برسد که شما به عنوان همسر دوست ، یار و یاورش هستی و هیچ گونه دشمنی با خانواده اش را نداری.( و این مسئله را نباید به زبان بگویی با پذیرش اعمال مثبتش نسبت به خانواده اش باید برای او روشن کن.) قبول دارم این کار سختی هست. اما معمولا رابطه رنج و لذت ، رابطه ای شناخته شده است. شما برای اینکه یک پرشک متخصص بشوید قبول می کنید چه شبها نخوابید و مطالعه کنید. شما برای اینکه بیماری را پشت سر بگذارید تحمل دارو، سوزن و جراحی را می کنید. پس چرا نباید برای مسائل روانی این میزان رنج را پذیرفت. غمها و شادی ها هم همین رابطه را دارند یعنی غم زمینه ساز شادی هست. شادی ها هم می توانند غمها را باردار باشند.
    نکته ای بگویم. گاهی همانطور که شاید خودتان به آن رسیده باشید. بعضی خواسته های احساسی ( اگر چه حق) می تواند یک زندگی با همه احساسهای خوبش را از ما بگیرد.
    - تمام این مطالب به این معنا نیست که آقای شما بی مشکل است ، یا درست عمل می کند. بلکه به این معنا هست که در برابر یک فرد مشکل دار ( که همسرتان هست) بهترین شیوه چیست.
    اگر او را واجد صفات مثبت زیادی می دانید ، شاید بد نباشد یک وصله ای به ارتباطتون بزنی و پا جلو بگذاری و بدون اینکه عملش را تائید کنی یا معذرت بخواهی به او چنین بگویی.
    « نمی خواهم بگویم تو یا من اشتباه می کنیم. فقط می گویم که هنوزم دوستت دارم و علیرغم مسائل پیش آمده دلم خیلی برات تنگ شده ، کاش می تونستم ببینمت، من به سهم شما و اشتباه شما کاری ندارم، اما دوست دارم سهم خودم را در مشکلات ایجاد شده که آنها را بررسی کردم حل کنم. از جمله اینکه به خانواده ات ناسزا گفتم ، تو هم اگر اشتباه کردی خودت مسئولش هستی و دوست ندارم ، همه خوبیهات را نادیده بگیرم»

  3. 6 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 26 اردیبهشت 93), morteza2487 (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), Somebody20 (پنجشنبه 04 اردیبهشت 99), هلیاجون (دوشنبه 14 دی 94), مدیرهمدردی (یکشنبه 09 مهر 91), رویاا (شنبه 27 اردیبهشت 93)

  4. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 خرداد 88 [ 12:44]
    تاریخ عضویت
    1386-8-23
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,021
    سطح
    40
    Points: 4,021, Level: 40
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی همسرم به خانواده اش

    سلام
    ممنون از جواب شما
    اما من هرگز نمي توانم پا جلو بگذارم . چون اون مرا از خانه بيرون كرده و گفت اگه ژاتو اينجا بذاري شهيدت مي كنم . و كلي فحش هاي ديگه بهم داده . اگه من اين كار را بكنم بعد از گذشت 2 هفته نشون مي ده كه من خسته شدم و اون اين عمل را باز هم تكرار خواهد كرد كه منو بيرون كنه . چون مطمئنه كه من برمي گردم . ببينيد ما ماجراهاي زيادي داشتيم . شايد شما نپسنديد كه در اينجا مطرح بشه ولي من مي گم بايد گفته بشه كه شايد تجربه اي براي ديگران باشه .
    يك روز منزل پدرش ما با هم بحثمون شد . اون درباره مادر من با بي احترامي صحبت كرد و من گفتم درست صحبت كن ،‌همين . هردومون چهره در هم به خود گرفتيم . اون پاشد رفت داخل اتاق . مامان و خواهرش هم به دنبالش رفتند و شروع كردند به پچ پچ كردن . من ناراحت شدم و رفتم طبقه بالا .شوهرم با عجله لباسهاشو پوشيد و اومد بالا گفت من دارم مي رم مي آيي ؟ گفتم نه . (آخه مي خواستم ناراحتي پيش نياد و تموم بشه . اما اون به حرف من توجه نكرد و رفت . ) خواهرش اومد سراغ من و شروع كرد به دادو بيداد و موهاشو كشيدن . مي زد توي سرش و مي گفت با داداش من چيكار كردي و....( آخه شوهرم مي خواست هرروز بره خونه باباش و من مخالفت كرده بودم و اونها مي دانستند و مسايل ديگه . هر چي بين ما پيش مي اومد مي رفت براي مامانش تعريف مي كرد . هيچي بين ما نمي موند . دعواهامون همه را به اونها مي گفت ) باباش هم پشت سرش اومد و شروع كرد فحش دادن به من و پدرو مادر من . هيچي برام نذاشت . همه فحش هاي عالم را به من داد . ( روباه ،‌بي شخصيت ،‌بي شعور ،‌پدرسگ و....) زنگ زدم به شوهرم .گفتم بابات هرچي از دهنش دراومد به من گفت . مامانش گوشي را گرفت و گفت مامان بابات كمي ناراحت شد و تندي كرد ( سعي مي كرد كه نفهمه چه حرفهايي باباش يه من زده و قضيه را مخفي كنه ) شوهرم سريع اومد دوباره باباش اومد و شروع به دادوبيداد كردن كرد اما اين بار جلوي شوهرم بهم فحش نداد . خواهرش يك چيزي مي گفت باباش برادرش و ... و شوهرمن فقط گوش مي كرد و با اونها همراهي مي كرد . از بديهاي من مي گفت و اونها را شارژ مي كرد . خواهرش مي گفت داداش بايد تكليفت را روشن كني و.... باباش در را قفل كرد و براي نماز رفت مسجد .به پاي شوهرم افتادم و گفتم بيا دست منو بگير بريم خونه مان نذار خانواده من چيزي بفهمند اگه بفهمند طلاقمو مي گيرند . (آخه مي خواستند زنگ بزنند كه بابا و مامان من بيان اونجا تكليف روشن كنند .) به پاش افتادم و التماس كردم . اما محل نذاشت چون باباش اينطور نمي خواست . مثل ابر بهار اشك مي ريختم و التماس مي كردم . تا اينكه باباش اومد و گفت چه مي كنيد . گفتم مي رم خونه بابام . گفت به سلامت ما جونور نمي خواهيم . خواهرش گفت الحمدلله كه مي ري از دستت راحت مي شيم همه اينها يك كلام شوهر من حرف نمي زد و اونها هر چي مي خواستند مي گفتند . باباش به شوهرم گفت مي بريش خونه خودتون اونجا زنگ مي زني بيان ببرنش .مامانت هم مي ياد تنها نباشي . خلاصه ما سه تا اومديم خونهمان . شوهرم گفت بيا همه چي را تمام كنيم فراموش كنيم بريم سر خونه زندگيمون . گفتم نه . حالا ديگه نه .( حالا كه باباش نبود ياد زندگيمون افتاد ) خلاصه بعد از تلفن زدن به خواهرم و اومدنش و صحبت كردن ( خواهرم اومد خانه ما توي اين فاصله شوهر من زنگ زد به باباش كه پاشو بيا خواهرش مي ياد اينجا تو هم باش . باباش هم اومد و شروع كرد به بدوبيراه گفتن محترمانه تر . خواهر من هم هيچي نمي گفت .هر چي حرف مي زد با شوهر من باباش جواب مي داد . مي گفت اگه شخصيت پيدا كرد ما مي خواهيمش . شوهر من مي خواست با من زندگي بكنه اون حرف نمي زد باباش ...) خلاصه من اون شب كوتاه اومدم و به زندگيم ادامه دادم . اما هيچ وقت شوهر من نپذيرفت كه خواهرش و باباش بامن بد كردند . هرگز نپذيرفت
    ديديد هيچ حمايتي از من نكرد . هيچ . حتي نمي گفت زندگيشو مي خواد . اجازه مي داد باباش براش تصميم بگيره . شما چه قضاوتي مي كنيد ؟

  5. 2 کاربر از پست مفید صداقت تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 26 اردیبهشت 93), رویاا (شنبه 27 اردیبهشت 93)

  6. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 خرداد 88 [ 12:44]
    تاریخ عضویت
    1386-8-23
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,021
    سطح
    40
    Points: 4,021, Level: 40
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی همسرم به خانواده اش

    شما فكر مي كنيد با تمام محبتهايي كه به هم داشتيم .اون به اين راحتي از من مي گذره ؟ ما خيلي همديگر را دوست داشتيم ( من هنوز دارم ) به نظر من 2 هفته زمان زياديه . اون ديگه سراغ من نمي ياد و يكروز مي ياد كه مي گه بريم دادگاه .
    مي دونيد هر چه دوري بيشتر باشه مهر و محبت ها از دل مي ره و من فكر مي كنم اون به اين مرحله رسيده . هرچي زمان بيشتري بگذره اون ديگه محبتي نسبت به من احساس نمي كنه و مهر من از دلش بيرون مي ره
    نمي دونم چي بگم . اما من زندگيمو دوست دارم و مي خوامش .

  7. کاربر روبرو از پست مفید صداقت تشکرکرده است .

    رویاا (شنبه 27 اردیبهشت 93)

  8. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,584 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی همسرم به خانواده اش

    سلام صداقت عزیز :
    خواهر گلم . من تورا به ارامش دعوت می کنم .الان به هیچ چیز بیشتر از ارامش نیاز نداری
    بنانیست اتفاقی بیفته .چرا به این قضیه این طوری نگاه نمی کنی که گاهی وقتا هم لازمه جای خالی تورو حس کنه .یا توحس کنی .البته برای یه مدت کوتاه نه زیاد . پس نگران نباش و خونسردی خودتو حفظ کن.
    ارامشت را حفظ کن وتوصیه های مدیرمحترممان را که خیلی قشنگ گفتند با دقت و تعمق کامل بخوان خصوصا قسمت اخر خیلی قشنگ می تونی دوباره با شوهر عزیزت ارتباط بگیری .« نمی خواهم بگویم تو یا من اشتباه می کنیم. فقط می گویم که هنوزم دوستت دارم و علیرغم مسائل پیش آمده دلم خیلی برات تنگ شده ، کاش می تونستم ببینمت، من به سهم شما و اشتباه شما کاری ندارم، اما دوست دارم سهم خودم را در مشکلات ایجاد شده که آنها را بررسی کردم حل کنم. از جمله اینکه به خانواده ات ناسزا گفتم ، تو هم اگر اشتباه کردی خودت مسئولش هستی و دوست ندارم ، همه خوبیهات را نادیده بگیرم»دقت کن:« کلمه دوستت دارم معجزه می کنه »من مطمئنم شوهرت هم حتما دلش برای تو یه ذره شده اما همش تقصیر این غرور لعنتی هستش که نمی ذاره ....
    من مطمئنم تو و شوهرت روزهای خوش زیادی رو کنار هم خواهید گذراند . وازاین روزهای کمی سخت ،تجربه پس انداز می کنید . پس ترسی به دلت راه نده . با ارامش و خونسردی کامل بهترین راه را پیدا کن.حتما با شوهرت ارتباط بگیر . (غرور و فردا چه کار می کنه و ال وبل و بذار کنار)
    همانطور که مدیر گفتند بدون عذر خواهی و پیدا کردن مقصر با او ارتباط برقرار کن.دوباره تاکید می کنم «کلمه دوستت دارم»معجزه می کنه. با بند بند وجودم برات ارزوی ارامش و شادکامی می کنم .منتظر خبرهای خوبت هستم.

  9. 4 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 26 اردیبهشت 93), morteza2487 (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), افتابگردون (پنجشنبه 15 خرداد 93), رویاا (شنبه 27 اردیبهشت 93)

  10. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,584 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی همسرم به خانواده اش

    سلام:
    یه توصیه عزیزم تو و شوهرت یکی هستید نه ؟ پس خانواده اون خانواده تو هم هست .
    اگر یه روزی خدایی نکرده پدر خوتو عصبانی بشند و یه حرفی حالا سر جوش به شما بزنند به شوهرت یا کس دیگه ای می گی ؟.یا اگر دلگیر هم شدی بعد از یکی دو روز کاملا فراموش نمی کنی ؟. خوب خانم خوبم پدر شوهر هم مثل پدرت .حداقل بخاطر شوهر دسته گلت و قشنگی زندگیت که فقط ده ماه از اون میگذره و خیلی پایه ها و اساس ها رو باید تو همین سالها بچینی کمی صبورتر باش.وبعدا در ارتباط و برخوردها بیشتر دقت کن . ببین خواسته ها و انتظارات اونها و شوهرت ازت چیه .با بدو بیراه گفتن به خانواده های هم ،هیچ چیزی نه، عوض می شه. نه، بهتر. فقط کدورت و دلخوری .سعی کن به اونها بیشتر نزدیک بشی و بشناسی شون .کم کم برای ارتبا ط برقرار کردن طوری که هم اونها راضی باشند هم حتما خودت راههای خوبی رو پیدا می کنی .البته باصرف وقت و حوصله.
    موفق باشی.

  11. 2 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    morteza2487 (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), رویاا (شنبه 27 اردیبهشت 93)

  12. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 خرداد 88 [ 12:44]
    تاریخ عضویت
    1386-8-23
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,021
    سطح
    40
    Points: 4,021, Level: 40
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی همسرم به خانواده اش

    سلام
    امروز اومدم شرکت صبح کلاس داشتیم .دیدم رفته لباس خریده هم بلوز و هم شلوار و این در حالیه که اون بسیار لباس نو داره و همیشه می گفت من حالاحالاها لباس نمی خرم . سرکلاس انقدر بگو و بخند کرد که نگو . همش هم می گفت بچه ها لباسم قشنگه
    اون اصلا دلش برام تنگ نشده . اصلا

  13. کاربر روبرو از پست مفید صداقت تشکرکرده است .

    رویاا (شنبه 27 اردیبهشت 93)

  14. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 خرداد 88 [ 12:44]
    تاریخ عضویت
    1386-8-23
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,021
    سطح
    40
    Points: 4,021, Level: 40
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی همسرم به خانواده اش

    می خواد با این کارهاش منو زجر بده اون وقت من چطور برم جلو
    به نظر دیگه همه چی تموم شده من اصلا غرور ندارم و به خاطر غرور نیست که جلو نمی رم . امروز انقدر توی شرکت گریه کردم که حالم بد شده

  15. کاربر روبرو از پست مفید صداقت تشکرکرده است .

    رویاا (شنبه 27 اردیبهشت 93)

  16. #19
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی همسرم به خانواده اش

    سلام صداقت
    ما آدمها برای اینکه در زندگی مشکلاتمان را حل کنیم، با شرایط سازگار شویم( نه سازش کنیم) و رشد کنیم نیاز است که عقل و احساس خود را در تعادل با هم نگه داریم و فرمان زندگی را به عقل دهیم و هرگز احساس خود را نکشیم. شما در بیشتر مواردی که عنوان کرده اید اختیار خود را به احساس خود داده اید( شوهر محترمتان هم هم)، در مسائل مهم زندگی از جمله این مورد شما، نیاز است که نقش بیشتری به منطق خود بدهیم تا احساستمان. انسانها بسیار پیچیده هستند( بنده به عنوان یک روانشناس اینو به شما می گویم) ، این سادگی است که شما با دیدن یک لباس و خنده یک نفر به آنچه در قلب او می گذرد واقف شوید. ( انسانها را باید جدا از این ظاهر ها، حرفها و ... شناخت، که این مقوله مفصلی است که من اینجا صرفنظر می کنم).
    همانطور که ستاره هم اشاره کرده است. و همانطور که خودت هم علاقمندی خود را به همسرت عنوان کرده ای، همه مسائل برای شکستن غرور فراهم است. اما مهمتر از این وصله کردن ارتباط اینست که شما نیاز است مهارتهای ارتباطی خود را توسعه دهید.
    همانطور مهارت رعایت مرزهای زندگی.
    توضیح اضافه نمی دهم و شما را مجددا ارجاع می دهم به پاسخهای قبلی اگربا دقت بخوانید و عملی کنید نتیجه خواهید گرفت.

    اگر شما به اینجا رسیدید چون اینطوری فکر و احساس می کنید. و اینگونه عمل کردید. فکر و احساس خود را متعادل کنید و به منطق خود نقش بیشتری دهید و راهی دگر را انتخاب کنید که من و دوستانم پیشنهاد می کنیم تا به نتیجه دیگری برسید. البته پس از این وصله حتما باید پیگیر ارتقاء روش ارتباطی خودتون باشید( شاید این مهمتر از ارتباط مجدد شما باشد).

  17. 5 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 26 اردیبهشت 93), morteza2487 (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), Somebody20 (پنجشنبه 04 اردیبهشت 99), مدیرهمدردی (یکشنبه 09 مهر 91), رویاا (شنبه 27 اردیبهشت 93)

  18. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 خرداد 88 [ 12:44]
    تاریخ عضویت
    1386-8-23
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,021
    سطح
    40
    Points: 4,021, Level: 40
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی همسرم به خانواده اش

    سلام
    من از ستاره و مدير محترم بسيار ممنون و متشكرم.
    خيلي دوست دارم درباره اشتباهات من صحبت كنيد . كجاي كارم ايراد داره؟ چرا مي گويد ارتباط من مشكل داره؟ دوست دارم بدونم تا مشكل را حل كنم . به نظر شما همسر من كجاي كارش ايراد داره ؟ آيا هيچ مشكلي متوجه او نيست ؟ من حمايت اون را فقط خواستم .همين . خواسته زياديه ؟خواستم در برابر ديگران كه به من توهين مي يكنند حمايتم كنه. من فكر مي كنم لازم باشه كه اون ماجرايي كه برايتان تعريف كردم مجدد بخوانيد . اون حاضر نبود جلوي پدرش بگه بيا بريم سر زندگيمون. از خانه كه اومديم بيرون در دوري باباش اين حرف را مي زنه . خوب بود اونجا كه باباش و خواهرش به من بد مي گن بگه من زندگيمو مي خوام و دست منو بگيره بياد بيرون . چرا جرأت نكرد اين كارو بكنه ؟چرا شما اين چيزها رو نمي بينيد ؟ چرا بي توجهي اون به من را نمي بينيد ؟ مردي كه نتونه جلوي باباش و خواهرش از زنش دفاع كنه به نظر شما قابل اعتماده ؟
    من تقريباً اتفاقات زندگيم را به ترتيب نوشتم . البته مهمترين آنها را . دوست دارم اين نوشته ها را برايتان بفرستم و مطالعه كنيد و تجزيه و تحليل . به خدا دوست دارم اگه اشتباه فكر مي كنم خودم را درست كنم . شايد اگه كسي بتونه اين نوشته ها را بررسي كنه اين مشكلات حل بشه .
    از همه شما ممنونم .

  19. کاربر روبرو از پست مفید صداقت تشکرکرده است .

    رویاا (شنبه 27 اردیبهشت 93)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.