یه چیزی یادم رفت دیگه نگید نامادری
باهاشون دوست باشید، بگید که دوستشونید.
برید بیرون باهاشون ، گاهی باهاشون شیطونی کنید ، باهاشون همراهی کنید
تشکرشده 0 در 0 پست
یه چیزی یادم رفت دیگه نگید نامادری
باهاشون دوست باشید، بگید که دوستشونید.
برید بیرون باهاشون ، گاهی باهاشون شیطونی کنید ، باهاشون همراهی کنید
تشکرشده 5 در 4 پست
سلام دوسته عزيز
شما تا به حال کار درست را انجام دادهيد از اين به بد به اين حرفها و افکا رتن توجه نکنيد بچه ها هم می دا نند
اين همه تقصير شما نيست جا مه مريض ايران است و را ه مبا رز ه با ان بيشتر کردن تهملتا ن است و افزن شدن اين مهبتها
حتماً حال ميشود
تشکرشده 34 در 22 پست
سلام زهرانوشته اصلی توسط زهرا*
مهم نیست که کی چه فکری می کنه
هیچکس مهم نیست بجز خدا، شوهرت، دخترات و مسافری که توی راهه.
با خیال راحت زندگی کن. و مراقب اون مسافره باش. امیدوارم سالم و خوش قدم برسه.
من به جز اونائی که اسم بردم، دیگه کسیو نمی بینم توی فامیل شوهرت.
همدردیا! شما کسی دیگه رو می بینین؟
پیروز باشید
تشکرشده 6 در 5 پست
سلام زهرا جون
راستشو بخوای یه ذره از خوندن حرفات تعجب کردم ادم چه چیزا که نمی شنوه فکر می کنم مشکل اصلی اینه که دخترت نمی تونه تورو در کنار پدرش بپذیره برای همینه که باهات لجبازی می کنه ومحبتاتو پس می زنه می خواد خودش قهرمان باشه وتو نذاشتی می خواد خونه و زندگی واز همه مهم تر پدرش در تصرف باشه اما دردست تو می بینه وگرنه کی از این همه محبت بدش می یاد؟به نظر من رفتارت رو ادامه بده سرد ومایوس نشو این طور که پیداست از زندگیت راضی هستی خدا رو شکر پس عقب نکش نه به خاطر دخترت به خاطر خودت برای اینکه احساس خوبی به خودت داشته باشی برای اینکه تو خلوتت فکر نکنی کم گذاشتی واز همه مهمتر به خاطر خدا وهمسرت دخترت ممکنه حالا حالا ها به رفتارش ادامه بده اما مهم نیست بلاخره با خودش کنار می یاد فقط یه چیزی نباید تا این مشکل دست کم بهتر نشده بچه دار می شدی با اومدن کوچولوت مشکل بیشتر می شه
خیلی هم بیشتر به نظر من به جای کمتر شدن محبتت نوعش رو عوض کن مثلا از دختر بزرگت کمک بگیر باهاش توی مسایل مهم مشورت کن ونظرش رو بخواه سعی نکن مادرش باشی چون موفق نخوهی شد اون 14سالشه و بهترین ها هم نمی تونه به جای مادرش ببینه براش دوست باش عزیزم نه مادر بذار احساس کنه وجودش موثر ومهمه نه قابل ترحم صبر هم اگر داشته باشی حتما موفق می شی.
تشکرشده 7 در 4 پست
زهرای خوبم سلام
من امروز بنا به پیشنهاد یکی از دوستان تاپیک شما را خواندم واقعا تحت تاثیر روح بزرگ و افکار مثبت شما قرار گرفتم، راستی کوچولوی نازت به دنیا آمد؟ دختر بزرگت دست از پرخاشگری برداشت ؟ درست است که آخرین ارسال شما برای سال گذشته است ولی امیدوارم به تاپیک مراجعه کرده و نوشته ام را بخوانی و مرا از اوضاعت باخبر کنی چرا که من در حال حاضر در موقعیت انتخاب فردی قرار گرفته ام که تقریبا مشابه همسر شماست خوشحال می شوم اگر تاپیک زیر را مطالعه کرده و از نظر فکری کمکم کنی،
http://www.hamdardi.net/thread-9636-post-93885.html#pid93885
تشکرشده 10,163 در 2,191 پست
oranoos گرامی؛
لطفا" قبل از ارسال در هر تاپیک به تاریخ آن توجه کنید؛ و اینکه ایجاد کننده تاپیک چند وقت است به تالار مراجعه نکرده؛
خانم زهرا
از 11 اسفند سال گذشته تا کنون هیچ مراجعه ای نداشته اند
تشکرشده 57 در 10 پست
سلام دوست خوب و مهربون. من الان 28 سالمه اما درست موقعی که فقط 10 سال داشتم مادرم به رحمت خدا رفت و پدرم بعد از 1 سال ازدواج کرد خواهر کوچیکم 8 ساله بود خیلی راحتر از من با نامادری کنار اومد اما من اصلا نمی تونستم وجودش و بپذریم بیشتر در مورد زندگی خودم نمیگم چون نامادری من به معنای واقعا نامادری بود دست بزن و فحش و ....... می خوام از حالات خودم بگم من خیلی عاطفی بودم و زود رنج حس می کردم باید تمام بار زندگی و مشکلات خواهر و پدرم و من به دوش بکشم حس می کردم ما سالها با هم بودیم اما اون خانم به تازگی وارد زندگی ما شده و داره همه چیز و تصاحب می کنه. بهترین کار اینه که همسر شما وارد عمل بشه نه شما اول از همه پیش بچه ها با شما رفتار خوبی داشته باشه و پیش شما رفتار خوبی با بچه هاو اگر تاثیر نداشت با دختر بزرگش به شدت وارد عمل بشه نه اینکه دعواش کنه یا شخصیتش و خورد کنه جایی بدون شما باهاش صحبت کنه محبت کنه دعوا کنه هر کاری که به عنوان پدری که بیشتر از شما با روحیات دخترش اشناس انجام بده و اگه نتیجه نداد بهتر این دختر حتما تحت نظر یه روانشناس باشه و حتی اگه لازم باشه دارو مصرف کنه به خاطر اینکه رفتارش با دیگران هم طبق نوشته شما بده پس این یعنی اینکه این دختر مشکل روحی داره و باید درمان بشه با صبوری شما چیزی درست نمی شه جز اینکه این دختر با همین رفتار ها بزرگ می شه و حالا برای ازدواجش دچار مشکل می شه و شاید بارها و بارها شکست عاطفی بخوره زود تر دست به کار بشید و برای درمانش راهی بجویید که هر چی بزرگتر بشه سخت تر می شه . اما بخشی از رفتارش تاکید می کنم فقط بخشی از رفتارش با شما طبیعیه شما در واقع جای مادر اون اومدید پس خود شما هم باید بپذیرید که شما باید 100 تا محبت کنید و فقط شاید 10 تا پس بگیرید شاید هم اوایلش اصلا محبتی نگیرید سرد نشید ادامه بدید در جهت درمانش از همسرتون کمک بخواید. و خواهشا خواهشا وقتی فرزند دلبند خودوتون به دنیا اومد چه بسا بیشتر از اون به دو دخترتون توجه کنید از دخترا بخواید که کمکتون کنن البته به جا و کم که به درسشون لطمه نخوره اون بچه خیلی کوچیکه تازه بخشی از وجود شماس خیالتون راحت باشه که اون دچار کمبود عاطفه نخواهد شد اما این دو تا دختر با کوچکترین بی توجهی شما دچار کمبود محبت و عوارض بعدی خواهند شد. گاهی بهشون بگید بچه ها بیاید 4 تایی هم و بغل کنیم که اونا متوجه بشن برای شما با کوچولوی از راه رسیده فرقی ندارن سختیتون زیاده اما انشاء ا.. خدا کمکتون می کنه توکل به خدا کنید چکمه های اهنی پاتون کنید و وارد این راه بشید مطمئن باشید که همه چیز درست می شه و زود دلسر نشید. خدا توفیقتون بده .
yas bano (پنجشنبه 31 شهریور 90)
تشکرشده 10,163 در 2,191 پست
با سلام،
همانطور كه در ارسال قبلي اشاره كرده ام، كاربران عزيز قبل از ارسال پست در تاپيكهاي مشابه اين تاپيك؛ به تاريخ آخرين ارسال توجه كنند.
ناگفته نماند بالا آمدن برخي تاپيكها مفيد نيز هست، اما بهتر آن است كه اعضاء محترم تمركز بيشتري رو تاپيكهاي جديد داشته باشند
اين تاپيك به دلايل بالا بسته شد.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)