موضوع: جملات قصار در مورد اهمیت زمان حال

به جای دسته گلی که فردا در قبرم نثار می کنی ،امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن.

به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی ،امروز با تبسمی :Dشادم کن.

به جای متن تسلیتی که فردا برایم می نویسی،امروز با یک پیغام کوچک شادم کن.

من امروز به تو نیاز دارم نه فردا.

لحظه هاي ناب انسان با تفكر درباره ي انسانيت و رفتن و نه مردن شكل مي گيرد

مردی که کوه را از میان برداشت ،کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد.

ساعت‌ زندگیم‌
نه‌ به‌ عقب‌ بازمی‌گردد،
نه‌ می‌ایستد...

هر ساعت‌ و هر روز،
مرا به‌ سمت آن‌ دم‌ دور ، نزدیک‌ تر می‌کند!

صدای‌ این‌ ساعت‌
یادآورم‌ می‌شود،
تا در امروز و در لحظه‌ زندگی‌ کنم‌!

"مارگوت بیکل"

به گمانم نفسی فرصت دیدن داریم
تا ته کوچه فقط پای دویدن داریم
روح ما گرچه در این پیله ی تن محبوس است
مثل پروانه تمنای پریدن داریم

گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی
یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی
بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست
باید سکوت سرد سرما را بلد باشی
یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید
نامهربانی های دنیا را بلد باشی
شاید خودت را خواستی یک روز برگردی
باید مسیر کودکی ها را بلد باشی
یعنی بدانی " ...مرد در باران " کجا می رفت
یا لااقل تا " آب - بابا " را بلد باشی
حتی اگر آیینه باشی، پیش آدم ها
باید زبان تند حاشا را بلد باشی
وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری
باید هزار آیا و اما را بلد باشی
من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم
اما تو باید سادگی ها را بلد باشی
یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...
یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی
چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری
باید تو مرز خواب و رویا را بلد باشی
بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال!
باید زبان حال دریا را بلد باشی
زنگ النگوهات را تهران نمی فهمد
ای کاش رسم آن طرف ها را بلد باشی
دیروز یادت هست؟ از امروز می گفتم
امروز می گویم که فردا را بلد باشی
گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم
اما تو باید این معما را بلد باشی

امروز همان فردایی هست که دیروز منتظرش بودی

ولی من مدتهاست منتظر فردا نیستم ...البته با یک پرش بزرگ و حسابی قیامت پرستم و بهشت دوست
چه لذتی دارد به خانه رسیدن !

البته اینو هم بگم دنیای فسقلی مون رو هم خیلی دوست دارم ...بشرطی که یواش دور بزنه چون سرم گیج میره

تأسف برای گذشته مثل این می ماند که انسان به دنبال باد بدود
مثل روسی

به گذشته خود هرگز نمی اندیشم مگر آنکه بخواهم از آن نتیجه ای بگیرم
نهرو

دل به رؤياها سپار

تنها يك روز در سراسر حيات كافي ست،
نگاه از گذشته برگير و بر آن غبطه مخور،
چرا كه از دست رفته است،
در غم آينده نيز مباش،
چرا كه هنوز فرا نرسيده است،
زندگي را در همين لحظه بگذران،
و آن را چنان زيبا بيافرين كه ارزش بياد ماندن را داشته باشد.


"آيدا اسكات تايلور"