به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 89
  1. #61
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    813
    امتیاز
    25,800
    سطح
    96
    Points: 25,800, Level: 96
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 550
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,581

    تشکرشده 2,291 در 742 پست

    Rep Power
    203
    Array
    با سلام

    منم خوشحال شدم از پستتون....ان شاالله تو مسیر اصلاح و یادگیری هستید....چیزی که همه تو زندگیمون بهش احتیاج داریم.

    کمک گرفتن ار یک روانشناس همیشه خوبه چون به خاطر علم و تحصیلاتش رازهایی رو میگه ک خودمون هم بی خبر بودیم ازش تا حالا....

    اگه دکتر خوبی بود و بهتون کمک کرد به ما هم معرفی کنید لطفا.

    کتاب رازهایی دز مورد زنان و مردان ....خوبه ....دختر خاله من می گفت تو دوران نامزدیش با نامزدش میشستن باهم می خوندن....

    لحن نویسنده طنز بوده و کلی با هم می خندیدن. کلا تمام کتاب های دکتر دی انجلیس خوبه .....

    یا سخنرانی های دکتر فرهنگ هم ک خودتون دارید رو با هم گوش بدید....به جلسه اخر کلاس ها هم برسید ی تمرینی دکتر داده ک اینطور که خودش میگه فوق العاده موثره.

    ارزو میکنم همیشه زندگی شیرینی کنار همسرتون داشته باشید.

  2. 2 کاربر از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده اند .

    Amir A (شنبه 25 آذر 96), Erica (پنجشنبه 23 آذر 96)

  3. #62
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 23 دی 01 [ 08:40]
    تاریخ عضویت
    1396-7-02
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    4,472
    سطح
    42
    Points: 4,472, Level: 42
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    36

    تشکرشده 71 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Amir A نمایش پست ها
    ستاره خانم شما هم اسم خانم من هستین.
    متاسفم برای مشکلی که داشتین و خداروشکر که الان بهتر شدین ولی واقعا اگه با همسرتون حرف میزدین راحت تر نبود؟
    من نمیدونم خانمها که انقدر خوب و گرم همیشه صحبت میکنن و مسائلی که اصلا برای ما مردها اهمیتی نداره رو هم با آب و تاب میان تعریف میکنن چرا برای مسائل مهم و جدی خب ساکت میشن؟ مرد از کجا بفهمه شما مشکلتون دقیقا چیه که بیاد کمکتون؟
    یکسال واقعا زمان زیادیه حالا برای هر دعوا و هر مشکلی هم که باشه. واقعا اینکه میگن خانمها حساس هستن یه چیزه و اینکه میبینی و میشنوی چقدر حساسن یه چیز دیگه. خیلی عمق حساسیت ها بیشتره
    شما میگین بی تقصیر بودین ولی همسر من واقعا بی تقصیر نبوده فقط خودشو محق میدونه. من نمیدونم اگه بخواد یه سال با من سرد باشه چی کار باید بکنم اصلا هم راضی به اینکه فقط تحملم کنه یا یه ذره دوستم داشته باشه نیستم میخوام دقیقا مثل قبلش بشه

    مرسی از راهنمایی های مفیدتون
    جاهایی که دوست داره میبرمش جاهایی که خاطره های خوب داشتیم ولی حس میکنم فقط اون خاطره های خوب دارن براش از بین میرن چون هرجا میبرمش بازم ناراحته. کارهایی که دوست داره براش میکنم ولی مثل قبل نیست دیگه. گل خیلی دوست داشت و من یه گلبرگ هم از گل میکندم صداش در می اومد الان خودش میشینه گل هایی که من بهش میدمو پرپر میکنه. موسیقی خیلی دوست داشت الان اصلا نمیذاره من تو ماشین آهنگی پلی کنم فوری قطعش میکنه فرقی هم نمیکنه شاد یا غمگین. براش اتفاقای خنده دار محل کارمو تعریف میکنم اصلا نمیخنده هرچی تعریف کنم توجه خاصی نشون نمیده ممکنه جوابم رو هم بده ولی یه جور بی تفاوتی تو همه حرکاتش هست که اصلا خوشم نمیاد. همه رفتارهاش عوض شده اون شادی و طراوتی که داشت اصلا دیگه نمیبینم یه زمان چشاش برق میزد باهاش که حرف میزدم
    نمیدونم دیگه چطوری دوست داشتنمو بهش نشون بدم هرکار به ذهنم میرسیده براش کردم ولی کافی نبوده. این روزا میبینمش خیلی عصبانی میشم هم از دست خودم هم از دست اون. اگه حتی جلوم گریه هم میکرد بهتر از این سکوتش بود با اینکه از گریه شدیدا بدم میاد و معمولا منو بیشتر عصبی میکنه. ولی میگم حداقل یه خورده ناراحتیشو بهم نشون میداد شاید خالی میشد یا باعث میشد باهام حرف بزنه. یه دفعه به فکرم رسید سرش داد بزنم شاید باز گریه ش بگیره و بذاره بهش نزدیک بشم ولی دلم نیومد و ترسیدم بدتر بشه.
    وقتی نمیبنمش اعصابم آروم تره با اینکه دلم براش تنگ میشه. ولی دیدن این رفتارهاش کفریم میکنه بدتر امروز از صبح هیچ کاریش نداشتم و استراحت کردم اعصابم آرومتر بود.
    راجع به واژینیسموس هم خانم من دختر نیست دیگه که بترسه از رابطه و نتونه. یکی دو ماهم طول کشید تا آماده ش کنم و عجله نکردم مشکلی موقع رابطه کامل نداشتیم. هنوز درد داره ولی نمیترسه. الان به اختیار خودش دیگه دوست نداره با من بخوابه.


    خلاصه که اسمتونو که دیدم بدجوری دلتنگش شدم مجبورم برم عصر ببینمش.
    سلام...

    خواهش می کنم... بسیار خوشحال شدم که همسرتان را نزد روانشناس بردین. بهترین کار را کردین.
    من نتونستم تمام پست ها را بخونم اما جسته گریخته نکاتی به ذهنم رسیده که امیدوارم بتونم بهتون منتقل کنم.

    1-حقیقتش برخی مسائل بسته به زمان و مکان و فرد درگیر در مساله و رابطه اش با ما شدت و ضعف متفاوتی دارند.

    الان بعضی خانم ها و حتی شما خانومتون را درک نکردین چون دقیقا همون شرایط را تجربه نکردین. من هم مطمئنم اگر همچین شرایطی را تجربه نمی کردم نظرم این بود که خانومتون دارن موضوع را زیادی کش می دن.ولی الان نظرم این نیست و بنده همسرتون را درک می کنم.

    اول ازدواج طرفین حساسیت بیشتری دارند. شک و شبهه بیشتر به سمتشون میاد(خدایا درست انتخاب کردم نکنه خرش از پل گذشته و من این اخلاقای جدیدش را دارم می بینم؟!!! یعنی ادامه داره آیا؟؟؟؟؟).مخصوصا برای خانم ها. برای خود من اون اتفاق با فاصله کمی از روز عروسیمون افتاد. در واقع برام تبدیل شد به یک روز به یادماندنی ولی از جهت منفیش... شاید خیلی اتفاقات بد دیگه از اون به بعد برام افتاده ولی همش قاطی جریان زندگی شدن و رفته ولی اون اتفاق برام مارک دار شد... و شاید برای همین دیر فراموشم شد... شاید اگر عین همون اتفاق الان میفتاد! الان که بعد یک سال همسرم را کامل شناختم و مطمئنم من را دوست داره شدت آسیب کلا فرق می کرد.البته شاید نه! مطمئنا!

    2- اینکه می گید چرا خانم ها با همسرشون درد و دل نمی کنن. من بقیه خانما را بلد نیستم ولی من خواستم با همسرم درد دل کنم ولی نمی شد ادامه بدم.
    اگه بخوام براتون آسیب شناسی کنم برای من اینجوری بود که من وقتی خیلی ناراحتم نمی تونم اولش زیاد منطقی صحبت کنم و نمی تونم متمرکز روی همون موضوع صحبت کنم. البته میشه ها... ولی به قشنگی وقتی که حالم خوبه نمیشه.
    من وقتی مثلا صحبت می خواستم بکنم مثلا می خواستم بگم الف اتفاق افتاد بعد ب توی من حس شد و بعد ج ... یک هو همسرم از همون اول الف می پرید تو حرفم و می خواست بگه نه اشتباهه! چرا مثلا این طوری فکر کردی و فلان... بعد من چون خودم ناراحت بودم بدتر دیگه نمی تونستم حرفم را ادامه بدم و مساله را حل کنم. تمرکزم از صحبتم می رفت...

    الان مثلا شما وقتی می خواین با خانومتون صحبت کنید همون اول راه هیچی نگید اصلا... بذارید موتورشون گرم بشه برای صحبت کردن. ممکنه که کلا هم اول نخوان باهاتون حرف بزنن اولش. شما باید در ابتدا کلید واژه بهشون بدین... مثلا بگید عزیزم موضوع الف اذیتت کرد؟ بعد اون می گه بله... بعد شما ادامه اش بدین... چرا؟ چون فلان چیزو گفتم؟ بعد اون می گه نه! چون اون جوری کردی... بعد کم کم زبان خانومتون باز میشه و صحبت می کنه و شما باید ابتدا شنونده خوبی باشید (درواقع یه جوری اولش را شما باید حرف بکشین) الان در حال حاضر همسر من این راه را کشف کردن ...

    نکته دیگه اینکه دیدین وقتی زلزله میشه بعضی بچه ها تو شوک می رن و حتی اونایی که نشون نمی دن تو خودشون؛ چقدر روانشناسا می گن بذارید بچه ها حرف بزنن و نقاشی کنند و گرنه بعدا شاید این شوکه از بین بره ولی اثراتش مثل لکنت زبان و ... توشون باقی بمونه... من احساس کردم خانومتون تو یه همچین شوکی رفتن...

    یه نکته دیگه در این زمینه اینکه اعتماد سخت به وجود میاد و اگر خراب بشه سخت و در طی مدت ایجاد میشه.
    من اون موقع مساله ای که داشم این بود اعتمادم نسبت به همسرم خاموش شده بود. اصلا فرض بر حرف زدن کامل من و او هم بود حرف خودش را نمی تونستم باور کنم... وقتی می گفت دوستت دارم... باور نمی کردم...پیش خودم می گفتم از کجا معلوم برای اینکه فعلا قائله را ختم کنه نمی گه...از کجا معلوم دیگه تکرار نشه...و نیاز به حرف مستند نفر سوم بود واقعا.

    3-یه نکته بسیار بد راجع به اصل موضوع دعواست که هنوزم منو اذیت می کنه و موجب ناامنی من شده اینه که همسر من کاملا به خودش حق می ده که اون سوء تفاهم براش پیش اومده(حتی هنوزم)... ولی من حق نمی دم. و دیگه اینکه از نظر من حتی اون سوء تفاهم راست هم بود اصلا ارزش ناراحت شدن نداشت چه برسه به همچین دعوایی... ولی اون می گه براش مهم بوده... ولی من نمی فهمم.و ناراحتم که اهمیت منو کنار اهمیت چنین موضوع کوچیکی نادیده گرفته و اصلا قرار داده! و کنار اون موضوع من کاملا ignore شدم.و قشنگ حس کردم سر یه چرت و پرتی منو shift delet می کنه...
    وقتی از اصل موضوع شرمنده نبود با هزار جور محبت چه طوری از دلم در میومد خب؟
    (البته بعدا اصل موضوع برام تاحدودی حل شد.)



    4- البته این موضوع در زندگی ما پایه گذار اتفاقات خوبی شد که الان فرصت ندارم براتون توضیح بدم و سر فرصت حتما بهتون می گم که چه طور این اتفاق منجر به پایه گذاری مثبت در زندگیتون بشه.

    موفق باشید

  4. 2 کاربر از پست مفید ستاره آشنا تشکرکرده اند .

    Amir A (شنبه 25 آذر 96), Erica (پنجشنبه 23 آذر 96)

  5. #63
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مرداد 97 [ 08:54]
    تاریخ عضویت
    1396-9-12
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    427

    تشکرشده 431 در 145 پست

    Rep Power
    48
    Array
    خیلی ممنونم صبا خانم و همچنین خانم الهه زیبایی این کتابارو امروز میخرم حتما. ممنون بابت معرفیشون. یه کتاب در مورد مدیریت خشم گرفته بودم انقدر فلش بک میزد به اتفاقایی که آدمو عصبانی کرده بدتر عصبانی میشدم میخوندمش.
    سخنرانی دکتر فرهنگ هم پیشنهاد خوبیه که با هم از اول گوش کنیم. خودمم هنوز اولاشم.



    صبا خانم متاسفانه امکان اینکه بیارمش محل کار خودم نیست. من با چند نفر از دوستام شراکتی یه شرکت دارم که سفارش های دولتی رو به صورت پروژه ای انجام میدیم ولی چون مراجعینمون اکثرا از سپاه شرکت های دولتی و اشخاص خاص هستن ترجیح دادیم خانم استخدام نکنیم و غیر از زن سرایدارمون زن دیگه ای اینجا کار نمیکنه اونم بیشتر پشت صحنه کار میکنه وگرنه حتی منشی رو هم مرد گرفتیم و محیط دفتر کاملا مردونه ست و نمیتونم خانمم رو برای کار اینجا بیارم. اتفاقا یکی از موارد اون لیست بلندبالای شکایاتش به همین مسئله بود که میگه نمیذارم کار کنه و موقع عقد اجازه دادم الان زدم زیرش و میخوام استقلال مالی نداشته باشه. کار هم منظورش کار اداری نیست همون سالن آرایشگاه و مدلینگ واین چیزا منظورشه که دوست داره. من اجازه کار فقط تو محیط های زنونه رو بهش داده بودم که اونم دیدم چطوریه مجبور شدم حرفمو پس بگیرم.


    درست میفرمایین اگر حرف زده بشه خیلی راحت تر مسائل میتونن حل و فصل بشن مشکل اینجاست که هنوز حاضر نیست مستقیم با من حرف بزنه. بعد چهار هفته منو جمعه میخواست خبر کنه برم مهمونی منزل عمه ش به برادرم زنگ زد که به من خبر بده خودش مستقیم بهم زنگ نزد... جلوی دیگرانم شاد و شنگوله فقط با من اینجوریه! رفته یه تیکه از موهاشو بنفش کرده خب من دوست داشتم قبلش ازم اجازه بگیره یا حداقل خبر بده میخواد چی کار بکنه نه اینکه یهو شوکه بشم. بیستم هر ماه براش پول میریختم این ماه گفتم چون همه چی داره گرون میشه یکم بیشتر بریزم پولو کامل برگردوند پیام زد که من خریدنی نیستم! خواستم یه روزه ببرمش شمال هیچی نگفت فکر کردم موافقه تا سد کرج هم رفتیم گفت دیگه جلوتر نرو دور زدم برگشتم. هر روزم که دارم میبرمش پارک میشینیم اونجا ساکت یه ساعت لام تا کام حرف نمیزنه. اعصاب قوی ای میخواد به این کاراش بی اعتنایی کردن که منم متاسفانه آدم ریلکسی نیستم و این یه ماهم صبرم خیلی کمتر شده.


    راستش من خودم زیاد خوشحال نیستم از کل جریانات.. البته مشاور خوبی بود و اولشم حس خوبی داشتم تونستم ببرمش مشاوره و اونم با اینکه قبل رفتن خیلی اذیت کرد ولی اونجا لجبازی نکرد با مشاور نشست حرف زد. هرچند مستقیم حرفاشو به من نگفت و مشاور مشکلاتشو نوشته بود برام خوند ولی بازم قبل اینکه از ناراحتی هاش خبردار بشم میگفتم خوبه یه قدم جلو رفتیم.... میخواستم تازه یه نفس راحت بکشم بعد این همه مدت ولی بعد که مشکلاتشو بهم انتقال دادن دوباره تب و تابم شروع شد که حالا باید چی کار کنم با اینا.... خیلی مشکلات با من داره فکر میکنه من دیگه دوستش ندارم و فقط برای رابطه جنسی میخوامش چون اون شب بعد دعوا ما رابطه داشتیم و میگه من نمیخواستم اذیت شدم در حالی که اون شب به من نگفت نمیخوام و منم فکر کردم برای جفتمون خوبه... بعدم میگه من بهش توجه نکردم و گرفتم خوابیدم و میگه عادتمه بعد رابطه ولش میکنم میخوابم و اونم اون شب بیدار بوده و گریه می کرده که خب من اون شب خسته بودم و بعد این جریانات نخوابیدم دیگه خاموش شدم و متوجه گریه شم نشدم چون خواب بودم.... بعد من الان فکر میکنم شاید به همین خاطره که نمیذاره دیگه بهش دست بزنم و خودشو میکشه کنار... دیگه اینکه مثلا گفته بداخلاقم و باهاش تند حرف میزنم و همیشه بهش امر و نهی میکنم و ازش مدام ایراد میگیرم سرش داد میزنم که اینم خیلی واقعیت نداره شاید یکم زیاد امر و نهی بکنم ولی دعوا و داد نداریم الکی.... میگه تا قبل عقد باهاش خوش اخلاق بودم از بعد عقد یهو بداخلاق شدم!... میگه میترسه از اینکه باهام یه جا قراره زندگی کنه خب این منو شدیدا بهم میریزه نمیخوام همچین حسی بهم داشته باشه... و اینکه کتک زدمش باعث شده خورد بشه که این یکی تنها چیزی بود که اینجا هم بهم گفتین و منتظر شنیدنش بودم تنها حرفیم که خودش درست حسابی تو اتاق گفت و نذاشت دکتر بگه همین بود که گفت اون لحظه حس کردم یهو چیزی افتاد پایین و شکست فهمیدم قلبم بوده!!!! یه همچین چیزایی الان درست عین جملش یادم نیست. خلاصه خیلی برداشته قضیه رو شاعرانه کرده و تحلیل های احساسی کرده که من پس دوستش ندارم و قلبشو زدم شکستم و از این حرفا میگه بابت اون جریان خجالتم میکشه... بعد اینکه میگه من بدبخت شدم یعنی مشاور گفت خانمم میگه احساس خوشبختی نمیکنه خودش برگشت گفت احساس بدبختی میکنم میخوام بمیرم!!!... مسئله بعدی گفته من بدبینم بهش مشکوکم و اعتماد ندارم و نمیذارم جایی تنها بره و دلیل اینکه دوست نداره کلا بهم بگه کجا میره و چی کار میکنه و ازم پنهون میکنه اینه که من عصبانی میشم و نمیذارم بره... گفته زنگ میزنم به دوستاش و فامیلاش آمارشو درمیارم خب وقتی جواب تلفنمو نمیده منم نگران میشم به کسانی که حدس میزنم باهاشونه زنگ میزنم... ناراحتی دیگه شم اینه که میگه من یکی دو روز بعدش تهدیدش کردم که دوباره میزنمش که من اصلا همچین حرفی از تو دهنم درنیومده و نمیدونم از کجا این فکرو کرده. هرچیم بهش گفتم من کی همچین حرفی زدم و عین اون جمله ای که گفتم رو بگو چیزی نگفت! تو ماشینم ازش خواستم بگه من چی گفتم که اینجوری برداشت کرده چشاشو بست که مثلا میخوام بخوابم! یه مشکلشم که همون بحث کاره که دیگه نمیتونم اجازه بدم.... اینا تازه چیزاییه که تو اون لیست بود و الان من یادم هست! فکر کنم بیشتر از اینا هم بود


    من سعی کردم همون جلوی مشاور از این سوتفاهمات درش بیارم و دلیل هرکاریمو بهش توضیح بدم ولی زیاد اهمیت نداد... جلوی من مشاورم باهاش حرف میزد یک کلمه ای جواب میداد یا شونه مینداخت بالا. هرجا گریه ش میگرفت خواستم دستشو بگیرم دستشو میکشید، شونه شو میمالیدم دستمو از رو شونه ش برمیداشت. آخرشم که مشاور ازش پرسید میخواد چی به من بگه گفت هیچی!

    به خودم دلداری میدم که به کسی حرفی نزده نمیخواد ازم جدا بشه ولی اینا خیلی اذیتم میکنه هم حرفاش هم کاراش
    از بعد مشاوره، این چند روز مدام تو فکر حرفاشم و همش فکر میکنم چی کار باید کنم و چطوری اخلاقمو عوض کنم و چطوری رفتار اونو درست کنم چطوری اعصابمو آروم کنم چی کار کنم این کاراش عصبیم نکنه.
    نهایت چیزی که من میتونستم حدس بزنم همون بحث دلشکستگی و غرور و اینا برای اتفاق اون شب بود نه اینکه از کل رابطه مون ناراحتی داشته باشه اونم این همه، نه اینکه خودش مشکلی پیدا کرده باشه که ممکنه بدتر هم بشه و همه بفهمن. به نظر خودم ما قبل از این جریان هیچ مسئله ای که بشه بهش گفت مشکل و معضل نداشتیم ولی یه جوری با بولدوزر از روی رابطه مون رد شد که هیچی نذاشته بمونه.


    یه حرفایی رو هم که من قبلا بهش گفتم الان میگه ناراحتش کرده دختر درون گرا یا خجالتی ای هم نیست که بگم همون موقع ناراحت شده بوده و ریخته تو خودش نگفته، یه زبونیم داره که یکی میگی دوتا جوابتو میده به کسیم که این مدت از دعوامون نگفته که بگم دیگران پرش کردن من فکر میکنم تو این بازه ای که با من قهر بوده ازم شدیدا فاصله گرفته و نشسته این چیزارو به اسم مشکل به رابطه مون سنجاق کرده. خیلی اهمال کاری کردم. باید همون روزای اول که اینطوری شد میبردمش دکتر. یک درصد احتمال همچین چیزایی نمیدادم. الانم کاری نمیتونم بکنم. باهاش خیلی بخوام حرف بزنم فکر میکنه دارم اصرار میکنم بیشتر بی اعتماد میشه و استرس میگیره هیچ کار نکنم فکر میکنه برام مهم نیست دوستش ندارم دستمم که بهش بخوره میخواد فکر کنه برای لذت میخوامش هیچی مثل هویج فقط باید ببرمش پارک بشینم آسمون و زمینو نگاه کنم منتظر باشم شاید یه واکنشی نشون بده اونم که همش سرش پایینه هیچی هم نمیگه تا وقتی من بگم پاشو بریم.

    اگر الان شرایطم مهیا بود با خانواده ش حرف میزدم تاریخ عروسیو بندازیم جلوتر ببرمش خونه خودم نذارم بیشتر از این ازم دور بشه ولی هم الان گرفتاری کاریم زیاده هم حساب کتاب میکنم هیچ جوری نمیتونم قبل فروردین مراسم بگیرم و خونه هم هنوز آماده نشده.
    ویرایش توسط Amir A : شنبه 25 آذر 96 در ساعت 10:05

  6. #64
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مرداد 97 [ 08:54]
    تاریخ عضویت
    1396-9-12
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    427

    تشکرشده 431 در 145 پست

    Rep Power
    48
    Array
    ستاره خانم ممنونم که تجربه خودتون رو هرچند براتون خوشایند نیست در اختیار بنده قرار میدین. خوشحال میشم بدونم چه بهره مثبتی هم از اون جریان تلخ بردین.
    همینطوره که میگین خانم من الان دچار بی اعتمادی و شک نسبت بهم شده. من اینو هم تو رفتار و لجبازی هاش دارم حس میکنم هم حرفایی که به مشاور زده اینو صراحتا گفته که میترسه با من زندگی کنه.
    قبلا سر جریاناتی که ناراحتش میکرد به نظرم شنونده خوبی براش بودم میدید هواشو همه جوره دارم. ولی در این مورد کلا تغییر فاز داده و از اون دختری که من میشناختم که راحت حرفاشو میزد تبدیل شده به یه چیزی که اصلا برای من قابل درک نیست. نزدیک شدن بهش فوق العاده سخت شده. یه دیوار بزرگ بین خودش و من کشیده.
    اگر شروع کنه فقط یک جمله به من راجع به ناراحتیش بگه من همه سعیمو میکنم همین کاری که میگین رو بکنم و پله پله خودم ببرمش جلو
    خانم من هم الان فکر میکنه من دوستش ندارم متاسفانه. راستش به نظرم خیلی تحقیرآمیزه برای یه مرد که برای اینکه زنش باورش کنه نیاز داشته باشه یه شخص سومی بیاد این علاقه رو به گوش زنش برسونه. من ترجیح میدم خودم براش این مسئله رو اثبات کنم. حالا اگر دیگران هم میخوان تایید کنن اشکالی نداره ولی دلم میخواد حرف منو قبل از همه باور کنه.
    نکته سومتون منو چند دقیقه ای روی متنتون نگه داشت. من هم مثل همسر شما به خودم حق میدادم و البته خانم من هم فکر میکرد یه مسئله کوچیکه و اشتباهی مرتکب نشده اگه عذرخواهی میکرد یا اصلا هیچی نمیگفت میذاشت من یکم داد و هوار کنم خیلی زود تموم میشد ولی قبول نداشت اشتباهشو و میخواست توجیه کنه کاری که کرده بودو که واسه من این قابل قبول نبود و منو بدتر عصبانی کرد...من بعد اینکه زدمش تا چند دقیقه هیچ کاری بهش نداشتم اونم خیلی بد داشت گریه میکرد ولی انقدر عصبانی بودم که برام مهم نبود داره از گریه خودشو خفه میکنه فکر میکردم حقش بود و بایدم گریه کنه حتی نمیتونستم برگردم مستقیم نگاش کنم نمیدونستم دارم کدوم سمتی میرم کدوم خروجی رو رد کردم اصلا فکرم کار نمیکرد فقط عصبانی بودم ولی همون چند دقیقه بود.... بعدش که برگشتم طرفش دیدم کامل خودشو چسبونده به در سرشو چسبونده بود به شیشه ماشین که دورترین فاصله رو از من داشته باشه خیلی بد داشت گریه میکرد هیچ وقت گریه شو اونجوری ندیده بودم... اونجا اولین جایی بود متوجه شدم بد حرکتی زدم نباید اینکارو میکردم و منم اشتباه کردم ولی بازم این مسئله پاک نشد که اونم اشتباه کرده بوده. بعد از اون من هرکاری کردم انگار باورش نشد پشیمونم شاید چون بازم به خودم برای عصبانی شدن اون شب حق میدم برای کتک زدنش نه ولی حق میدم به خودم برای عصبانیتم اگر الانم این کارو بکنه من بازم عصبانی میشم فقط شاید بتونم خودمو کنترل کنم که نزنمش دیگه. من نمیتونم قبول کنم که قضیه کوچیک بوده یا توجیهاتشو نمیتونم بپذیرم حتی الان که یه ماه گذشته ولی کاری که کرده رو بخشیدم با در نظر گرفتن اینکه کاری که کرده به نظر خودش زیاد غلط نبوده و اصلا مهم هم نبوده شاید (فقط به نظر خودش). اگر اونم بفهمه قضیه برای من چقدر مهم بوده و حتی اگر خودش قبول نکنه مسئله بزرگ بوده بتونه فقط از دید من نگاه کنه که برای من بزرگ بوده شاید بتونه منو ببخشه و این مسئله حل بشه... من فکر میکنم دلیل اینکه شما هنوز دل چرکین هستین ولی همسرتون گویا از مسئله گذر کردن یا اینکه من خانممو بخشیدم ولی اون هنوز با خودش و من درگیره همین مسئله ست که نمیتونین درک کنین و خودتونو جای طرف مقابل بذارین اون مسئله ای که میگین برای شما کوچیکه برای طرف مقابلتون خیلی هم بزرگه.
    ولی در هر حال ربطی به بی اهمیت بودن شما و شیفت دیلت نداره یه مرد اگه زنی رو واقعا نخواد یا پاکش کرده باشه باهاش نمیمونه تعارف که نداریم. شما خود موضوع دعوا و ناراحتی رو ربط به عدم علاقه همسرتون ندین چون این دوتا بحث کاملا جدان هرچیزی اهمیت خودشو داره.

  7. #65
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    امیر اقا برادر خوبم سلام
    من اوایل تاپیک شما یه پست گذاشتم که همسر شما داره زیاده روی میکنه
    و بعده اون ترجیح دادم سکوت کنم تا شخصیت شما رو بیشتر بشناسم
    الان با این رفتارها میبینم شما خیلی خیلی مقصر هستین
    اینکه زیر حرفاتون زدین...قبله عقد گفتین کار کنه و بعدش زیر حرفاتون زدین...به این کار چی میگن به نظر شما؟؟؟؟!!!!
    باور کنید مردونگی زور گفتن نیست...مردونگی کتک زدن نیست...مردونگی محصور کردن و اسیر کردن یه زن نیست.....

    همسر شما ازت دلخور بوده و اتفاق اخیر باعث شده اون دلخوریا هم بیاد جلوی چشمش

    چرا شما انقدر خودت رو محصور کردی به این اجازه گرفتن ها و خبر دادن ها و ...؟هر چیزی حدی داره..از حدش که در بشه میشه افراط...دلیلی نداره همسر شما برای زنگ کردن موهاش از شما اجازه بگیره !!!!!! اسلام هم انقدر زن بیچاره رو محدود نکرده و نمیکنه که شما دارید میکنید....یک انسان یعنی حق نداره موهاشو رنگ مورد علاقه اش بکنه و اختیار اینم باید دست شما باشه ؟؟؟؟؟؟ و چون ازدواج کرده باید زنگ بزنه و از شما اجازه بگیره؟؟!؟!؟ خب همین چیزا ادم رو از ازدواج زده میکنه..شوکه شدن شما کاملا بیخوده
    من تو این زمینه همسرتون رو کاملا درک میکنم.
    چون خودم با همچین ادمی زندگی کردم و یکی از دلایلم برای جدایی دخالت بیش از حد ایشون در همه امور شخصی من بود...دقیقا مثل شما.که مشاور بهش گفت زن گرفتی یا برده ؟!
    پس ببینید این رفتارها منجر به پاشیدن زندگی میشه

    چرا شما فکر میکنین با زور میتونین ایشون رو نگه دارید ؟اتفاقا به نظرم کاملا دارید اشتباه میکنید...تاریخ عروسی رو نه تنها جلو نندازید بلکه عقب هم بندازید...با این کار نمیتونید ایشون رو به خودتون نزدیک تر کنین...بدتر اون خونه میشه براش زندان....همسر شما با شما مشکلاتی داشته ...یکی از بزرگترین مشکلاتشم همینه قضیه امر و نهی کردن زیادی شماست.انگار که ایشون بچه شماست نه همسفر زندگیت....این جریان کتکاری هم باعث شده بقیه مشکلات خودشون رو بروز بدن...تا این مسائل حل نشده ایشون رو نبر سر خونه زندگیت.نتیجه خوبی نخواهد داشت.

    لطفا تو اینترنت سرچ کن و حق مرد نسبت به زن و حق زن نسبت به مرد رو پیدا کن و خوب بخون.ببین ایا خودت بهش عمل کردی یا نه؟
    برداشت ما از اسلام نباید انچه باشه که به نفعمونه...
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  8. 5 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    Amir A (شنبه 25 آذر 96), Erica (شنبه 25 آذر 96), پامچال (شنبه 25 آذر 96), نیلوفر:-) (شنبه 25 آذر 96), بارن (شنبه 25 آذر 96)

  9. #66
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مرداد 97 [ 08:54]
    تاریخ عضویت
    1396-9-12
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    427

    تشکرشده 431 در 145 پست

    Rep Power
    48
    Array
    ممنونم مریم خانم از توجه و پاسختون
    ببینید من ابتدای عقد این اجازه رو بهش دادم که فقط در محیط های زنانه کار کنه و به حرفم هم عمل کردم تا سه ماه بعد عقد تو آرایشگاه کار میکرد بعدش بنا به یه سری دلایل خیلی واضح که خودشم قبول داشت گفتم دیگه اونجا نرو. الان داره همونو میزنه تو سر من که تو زیر حرفت زدی در حالی که حتی باعث و بانی دعوای آخر ما همون کسیه که خانم من پیشش کار میکرد.


    اگر بخوام از نظر شرعی بررسی کنم که درسته من یه بار زدم و این یه اشتباهو کردم ولی باقی موارد من هم تامین مالیش میکنم هم بهش محبت میکنم و به خواسته هاش اهمیت میدم در برابرش اونم وظیفه داشته از من اطاعت کنه تمکین کنه برای بیرون رفتن از من اجازه بگیره که هیچ کدوم اینارو یه ماهه اصلا انجام نمیده و قبل از این مدتم به خیلی حرفام گوش نمیکرد و برای جایی رفتن هم خیلی وقت ها بهم خبر نمیداد یا دروغ میگفت.
    امر و نهی کردن هم هیچ جا نگفتن امر و نهی نکنید اتفاقا گفتن از دستورات شوهر سرپیچی نکنه و باید مطیع و فرمانبردار باشه. خب این فرمانبرداری در برابر یه سری قوانین و امر و نهی کردن هاست دیگه. فقط گفتن با خوشرفتاری و مهربونی رفتار کنید که اگر گوش کنه به حرفام منم خوشرفتارم باهاش. وقتی مشکلی پیش میاد و من به نظرش بداخلاق میشم که گوش نکرده به حرفام و کار خودشو کرده. وگرنه من دیوونه نیستم که بخوام آرامش و خوشیمونو بهم بزنم.


    همه اینام به کنار یعنی بخاطر این مشکلات باید یکماه با من قهر کنه؟ یعنی منتظره من بگم از این به بعد هرکاری خواستی بکن هرجایی خواستی برو تا دوازده شبم جایی موندی هیچ ایرادی نداره؟ فقط اینارو بگم باهام آشتی میکنه؟ خب هیچ وقت نمیتونه این حرفارو از دهن من بشنوه حتی اگر تا آخر عمر منم باهام قهر بمونه. من میتونم یه میزان آزادی بیشتر بهش بدم ولی نمیتونم کلا بیخیالش باشم که هرکاری خواست بکنه. به نظرتون اگر من الان بهش پیشنهاد بدم که بیاد راجع به محدودیت ها و قوانینی که گذاشتم مذاکره کنیم حاضر میشه کوتاه بیاد و دست از قهر برداره؟
    نمیخوام ازم دلزده بشه یا احساس اسارت بکنه برعکس دلم میخواد با هم به گرمی قبل بشیم ولی الان نمیدونم چی کارش کنم چی بهش بدم از چی بگذرم که کوتاه بیاد


    راجع به رنگ مو هم احتیاج نیست مثلا میره بلوند میکنه به من بگه یا خیلی تغییرات عادی دیگه ولی بنفش! بنفش رنگ کت و شلوار جوکر! خب این یه چیز غیرعادیه و منم البته چیزی بهش نگفتم فقط گفتم چقدر بنفش شدی! ولی این تغییرات عجیب غریبو دوست دارم اجازه هم نمیگیره حداقل از قبل در جریانشون باشم.

  10. #67
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    اگر الان شرایطم مهیا بود با خانواده ش حرف میزدم تاریخ عروسیو بندازیم جلوتر ببرمش خونه خودم نذارم بیشتر از این ازم دور بشه ولی هم الان گرفتاری کاریم زیاده هم حساب کتاب میکنم هیچ جوری نمیتونم قبل فروردین مراسم بگیرم و خونه هم هنوز آماده نشده.
    اصلا این کار رو نکنید. خانم شما الان احساسی نشده بلکه تازه منطقی شده و تفاوت ها و اختلافاتتون رو جدی گرفته ولی شما هنوز هم نمی خواید قبول کنید که اختلاف وجود داره.که البته این ناشی از تفاوت زن و مرد هست.

    به نظر من حالا که خانم تون توانایی گفتگو نداره؛ براش نامه بنویسید. و حرفاتون در غالب نامه بهش بگید.
    البته نه حرفایی که اینجا زدین چون شما ظاهرا متوجه عمق اتفاق نشدین.
    محبت و دوست داشتنتون رو ابراز کنید و ازش بخواین به هم کمک کنید که به کمک مشاور همدیگرو بهتر بشناسید و اگر خطایی در گذشته شما یا ایشون داشتید ناشی از عدم شناخت و ناآگاهیه. بهش اطمینان بدید تا زمانیکه اون نخواد و احساسش به شما برنگشته عروسی نمی گیرید.
    خوب فکر کنید شما قرار نیست به ایشون امتیاز بدین؛ فقط قراره بشناسیدش. جلسات مشاوره رو حتما ادامه بدین و حتی اگر لازمه حرفاتون رو به مشاور بگید و بخواید منتقل کنه بهش ولی هیچ رفتارتون رو توجیه نکنید فقط توجیه تون این باشه که شناخت نداشتید و احساسات و عکس های همسرتون رو بر اساس منطق و احساس خودتون می سنجیدید و نه یک زن.

  11. 4 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    Amir A (یکشنبه 26 آذر 96), Erica (دوشنبه 27 آذر 96), tavalode arezoo (شنبه 25 آذر 96), نیلوفر:-) (شنبه 25 آذر 96)

  12. #68
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    هم به همسرتون بگید و هم با خودتون تکرار کنید هردوتون باید بگیرید که چطور اختلاف عقاید و علایق تون رو بدون دعوا؛ دلخوری و پنهانکاری و دروغ مدیریت کنید.

    این قسمت رو خیلی بهش فکر کنید: همسر شما قبل از اینکه همسر شما باشه؛ یک انسانه؛ با افکار و عقاید مستقل؛ اگر جایی داره به خواسته شما عمل می کنه داره فداکاری می کنه؛ و اگر به خواسته شما عمل نمی کنه خطا و جرم نمی کنه؛ دقیقا مثل شما. تو ازدواج موفق دو طرف باید بتونند برایند علایق و خواسته هاشون رو به هم نزدیک کنند؛ فداکاری و گذشت دو طرفه هست. هیچ کس ولی و صاحب طرف مقابلش نیست و باید منیت رو کم کرد.

  13. 3 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    Amir A (یکشنبه 26 آذر 96), پامچال (شنبه 25 آذر 96), نیلوفر:-) (شنبه 25 آذر 96)

  14. #69
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مرداد 97 [ 08:54]
    تاریخ عضویت
    1396-9-12
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    427

    تشکرشده 431 در 145 پست

    Rep Power
    48
    Array
    صبا خانم حرفاتون درست و منطقی هست.

    مشاور هم به من گفت که دیگه نخوام چیزیو توجیه یا اثبات کنم براش. اصلا هرچیم اینکارو کردم متوجه هم نشده چی میگم. نمیدونم این عمق اتفاقی که مرتب خانمها دارن اینجا به من میگن که متوجه ش نشدم چیه واقعا. خب نمیشه که من تا ده سال دیگه راجع به این مسئله برم ازش عذرخواهی کنم. قهر یه روز دو روز اصلا یه هفته دیگه نه یه ماه! از این به بعد فقط توجیهم همینه که من شناختی راجع به احساسات و رفتار زنانه ش نداشتم واقعا هم نداشتم هنوزم ندارم خانمها خیلی مسائل رو پیچیده و سخت میکنن.
    صبا خام من میدونم خانمم یک انسانه و برای حرف گوش کردناش هم تاحالا ازش تشکر هم کردم (موارد نادری که خلاف میلش بوده ولی بخاطر من گوش کرده و منو واقعا خوشحال کرده) ولی یه سری از گوش نکردناش واقعا خطاست. حالا نمیدونم شاید با ابزار اندازه گیری من خطاست با مال اون نه. ولی من از دید خودم نگاه میکنم اونم از دید خودش. از دید من خطا بوده و بعضیاشم خیلی خطاهای بزرگ و بدی بوده که نمیشده اصلا در برابرشون سکوت کنم ولی خیلی زود گذشت کردم کینه ای به دل نگرفتم برعکس خانمم که الان پدر هفت جد منو آورده جلوی چشمم. قبول دارم تفاوت داریم ولی دیگه الان وقت فکر کردن نیست که بخواد تازه منطقی بشه به چی فکر کنه مثلا؟ سه سال قبل عقد وقت داشته فکر کنه تصمیم بگیره.
    اگرم میخواست هرکاری دوست داره بکنه اصلا چرا به من جواب بله داد؟ مجرد میموند هرکاری هم دلش میخواست میکرد ازدواج یه سری محدودیت داره چه برای مرد چه زن. نمیشه که هم بخواد منو داشته باشه هم همه دوستاشو هم روابطشو هم تمام آزادی های قبلیشو. بهرحال یه چیزهایی با ازدواج عوض میشه و اگر من بتونم اینو بهش بفهمونم عالی میشه.
    نامه، پیشنهاد خیلی خوبیه. من هرچی غرور داشتم زیرپا گذاشتم براش. این کارم میکنم این حرفایی که میگین رو براش مینویسم اگر این راهم جواب نده دیگه مجبور میشم راه های دیگه ای رو امتحان کنم. هم صبرم تقریبا تموم شده هم بینهایت خستم از دست کاراش.
    ولی اینکه بگم تا احساسش برنگشته عروسی نمیگیرم حرف درستیه واقعا؟ شاید احساساتش دو سال دیگه بخوان برگردن! شاید اصلا عقب انداختن عروسی باعث بشه به من سردتر بشه. من فکرم این بود که اگر زودتر ببرمش خونه خودم خب میتونیم بیشتر کنار هم باشیم و بالاخره انقدر محبت از من میدید که هم ترسش بریزه هم کلا یادش بره قهر کرده. ولی انگار در این مورد هم طرز فکر من با خانمها متفاوته.
    کتاب رو هم گفت حوصله خوندن کتاب نداره نگرفت حتی نگاه کنه.

  15. کاربر روبرو از پست مفید Amir A تشکرکرده است .

    صبا_2009 (یکشنبه 26 آذر 96)

  16. #70
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    سلام من از نحوه ی صحبت کردنتون استنباط میکنم که شما یه مردی هستین که
    به شدت دوس داره از زنش مراقبت کنه . و به اصطلاح هوای زنشو داشته باشه .
    این خیلی خصلت خوبیه و اگر زنی با این خصلت بتونه راه بیاد زن بسیار
    خوشبختی خواهد بود . ولی در بعضی مواقع مثل یه جور حس مالکیت میمونه
    برای دختری که حساسه و دوس داره خودش کاراشو انجام بده و تصمیم گیری کنه
    شاید حس کنه اسیر شده . این تفاوت بین شما و خانومتون هست و باید بپذیرین و اگر بخواید همین راهو ادامه بدین فک نمیکنم قضیه اگر بدتر نشه بهتر شه . درسته
    که هنوز خیلی از خانومای ما از شوهراشون کتک میخورن و هنوزم قوی هستن ولی
    آدما هم با هم متفاوتن در هر صورت تاثیر بسیار مخربی تو روح و روان میذاره
    ... حالا ایشون شاید از قبل یه مواردی تو دلشون بود و نمیگفتن همراه شد با
    جریان اون شب و الان کارش به دکتر کشیده ... من برای اینکه اینو
    درک کنم خودمو میذارم جای همسرتون اگر شوهرم بزنه تو دهنم واقعااا نمیدونم
    میتونم هیچوقت ببخشمش یا نه . مطمئنم چند سال طول شاید میکشه تا دوباره
    اعتماد سازی بشه. پس بهش حق بدین که احساس خطر کنه ... اتفاقا احساس خطرش
    کاملا بجاست چون شما دو تا با هم تفاوت دارین . ببینید حرفم این نیست که اونو تایید کنم بلکه میگم ظاهرا نظراتتون با هم خیلی فرق داره . کاری
    که الان باید بکنیداینه که نسبت به کاراش زیاد حساسیت نشون ندین و عصبانی
    نشین . .. چرا فک میکنین که اون به عنوان یه دختر بد و خوب رو نمیفهمه و
    شما باید بهش گوشزد کنین ?وقتی گوشی نمیگیره زنگ نزنین به اینو اون چون
    حس خیلی بدی منتقل میکنبن .. یکم خودتونو کنترل کنین ... لازم نیست همیشه
    همه چیز تحت کنترل شما باشه . فعلا زیاد سعی نکنید راجع به اون موضوع بحث
    کنین بیشتر سعی کنین بخندونینش و شاد باشین باهم ... سعی کنین ناراحتی اون
    شمارو بهم نریزه ....موفق باشین
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..


  17. 2 کاربر از پست مفید anisa تشکرکرده اند .

    Amir A (یکشنبه 26 آذر 96), Erica (دوشنبه 27 آذر 96)


 
صفحه 7 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.