به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 88
  1. #41
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام مجدد به همگی دوستان
    این مدت نبودم و زیر نظر مشاوره تقریبا تونستم مشکلم رو حل کنم از اون وقت تا حالا هم دیگه هیچی از همسرم ندیدم با توجه به اینکه گوشیش رو مدام چک میکردم و....خداروشکر بهتره
    مشکل جدیدم بیکاریشه و اینکه تو خونس و یکی دیگه خانوادشه
    حس میکنم نسبت بهم سرد شده کسی که حتی ۵دقیقه تحمل ناراحتی منو نداشت
    مثلا از وقتی بیکار شده بهش گفتم من بخاطر شوخی های زشت مامانت و منتی ک میزاره دیگه خورد وخوراک نمیام پایین اونم گفت فیط شوخیه گفتم خب واسه تو شاید عادیه واسه من نیست بعدشم خلاصه نرفتیم امد همش اونارو به من ترجیح میده امروز ناهارم اماده بود خواهرشون اومد بالا گفت بیاید ناهار بعد همسرمم گفت بریم پایین اینو بزاریم واسه شام؟گفتم نمیدونم و خیلی ناراحت شدم از اشپزخونه اومدم بیرون گفت اگه میخوای هم همینو میخوریم جوابشو ندادم رفتم لباس پوشیدم‌گفت بریم؟گفتم دیگه واسم فرقی نداره بعد دم در بش گفتم کاش مادرت از قبل میگفت که من غذا نپزم گفت اونکه چند بار بهت گفت ناهار هاتون با من گفتم باید صبر کنم ایا صدام بزنه یا نزنه؟بعد گفت پس نمیریم گفتم من لباس پوشیدم‌گفت نه همینو میخوریم منم گفتم هر جور مایلی بعدشم نشستیم همون رو خوردیم ولی رفتارش تغییر کرد سر چیزای بیخود گیر میداد که دیگه خسته شدم گفتم انقدر با من بداخلاقی نکن بخاطر یه نه گفتن اینجور میکنی؟گفتم همه چی باید طبق میل تو باشه و اگه نباشه اینجور میشه؟خسته شدم دیگه گفت منم خسته شدم گفتم پس تمومش کن گفت تو اخلاقات رو تموم کن و....بعدشم فهمیدم که من که نبودم کلیدای خونمون رو داده به خانوادش بعدشم که بشه گفتم اولش میترسید جواب بده و بعد پیله شدنم گفت اره دادم بهشون مال وقتیه ک تو نبودی غلط کردم گفتم پس یا بگیرشون ازشون یا مغزی در رو عوض کن گفت باشه ولی نگرفت شب بعدش یا اوریش کردم‌گفت حالا گیر دادی به این قضیه ؟؟گفتم درک نشدن من توسط تو میشه گیر دادن باشه
    نمیدونم چکار کنم الانم باهاش قهرم قهرمون طوریه که اون قهر نمیکنه و میاد حرف میزنه هرازگاهی منم حرف میزنم ولی چیزی بینمون نیست
    میشه تو این زمینه راهنماییم کنید چکار کنم و چجور باهاش برخورد کنم؟
    درباره مصرفشم نمیدونم مصرف میکنه یا نه یعنی نمیفهمم ولی فک نمیکنم مصرفی داشته باشه

  2. #42
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    روناک جان الان مسئله مهم زندگی شما بیکاری همسرتونه. ببین همسر شما سابقه اعتیاد داره الان هم بیکار شده این یعنی پنبه و اتیش.
    یعنی واقعا مشکل زندگی شما حرفهای مادرشوهرته؟
    زندگی را خیلی جدی بگیر اگر همسرت دوباره بره سمت مواد این شمایید که ضرر میکنید نه هیچکس دیگه ای.
    بجای اینکه با همسرت بخاطر خانوادش بحث کنی. بخاطر بیکاریش بهش سخت بگیر. تشویقش کن پیگیرش باش که زودتر کار پیدا کنه. اینجور هم سرش گرم کار میشه هم کمتر تو خونست کمتر بحثتون میشه.

    روناک جان به عنوان یک خواهر بزرگتر میگم من و شمایی که ممکنه هر لحظه ورق زندگیمون برگرده باید هوشیار باشیم. درسته که باید تلاش کنیم و این زندگی را درستش کنیم ولی باید بفکر روز مبادا هم باشیم.
    حتما حتما حتما دنبال کار باش اگر همسرت اجازه نمیده کار کنی برو مهارتی مثل ارایشگری و خیاطی یاد بگیر. اگر اینو نمیزاره دنبال روشهایی باش که تو خونه بتونی انجام بدی. دنبال ادامه تحصیل باش.

    خانواده شوهرت را بزار تو حاشیه. من فکر میکنم اکثر کسانی که با خانواده همسرشون زندگی میکنن این مشکل را دارن . واقعا هم نمیدونم که بگم چه کاری بکنی فقط اینو میدونم که مسائل مهمتری در زندگیت هست.
    اینی هم که میگی همسرم بهم بی توجه شده دیگه بدتر. پس سعی کن کمتر در مورد خانوادش با همسرت بحث کنی.

  3. کاربر روبرو از پست مفید آنه ماری تشکرکرده است .

    maadar (پنجشنبه 23 آذر 96)

  4. #43
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آنه ماری نمایش پست ها
    روناک جان الان مسئله مهم زندگی شما بیکاری همسرتونه. ببین همسر شما سابقه اعتیاد داره الان هم بیکار شده این یعنی پنبه و اتیش.
    یعنی واقعا مشکل زندگی شما حرفهای مادرشوهرته؟
    زندگی را خیلی جدی بگیر اگر همسرت دوباره بره سمت مواد این شمایید که ضرر میکنید نه هیچکس دیگه ای.
    بجای اینکه با همسرت بخاطر خانوادش بحث کنی. بخاطر بیکاریش بهش سخت بگیر. تشویقش کن پیگیرش باش که زودتر کار پیدا کنه. اینجور هم سرش گرم کار میشه هم کمتر تو خونست کمتر بحثتون میشه.

    روناک جان به عنوان یک خواهر بزرگتر میگم من و شمایی که ممکنه هر لحظه ورق زندگیمون برگرده باید هوشیار باشیم. درسته که باید تلاش کنیم و این زندگی را درستش کنیم ولی باید بفکر روز مبادا هم باشیم.
    حتما حتما حتما دنبال کار باش اگر همسرت اجازه نمیده کار کنی برو مهارتی مثل ارایشگری و خیاطی یاد بگیر. اگر اینو نمیزاره دنبال روشهایی باش که تو خونه بتونی انجام بدی. دنبال ادامه تحصیل باش.

    خانواده شوهرت را بزار تو حاشیه. من فکر میکنم اکثر کسانی که با خانواده همسرشون زندگی میکنن این مشکل را دارن . واقعا هم نمیدونم که بگم چه کاری بکنی فقط اینو میدونم که مسائل مهمتری در زندگیت هست.
    اینی هم که میگی همسرم بهم بی توجه شده دیگه بدتر. پس سعی کن کمتر در مورد خانوادش با همسرت بحث کنی.
    سلام مجدد
    برای بیکاریش باید بگم که همسرم چون پیمانکاری هستش خیلی هارو از اونجا اخراج کردن یعنی قرارداداشون مثلا ۲ساله هستن تمام که شد تمدید قرارداد نکردن الان هم بهش زنگ زدن که با یه سمت پایین تر بره سر کار که من چون تازه خوب شده نمیخوام دوباره ۱۴روز بره اونجا الان هم دارن واسش کار درست میکنن بره تو دریا و سر دکل های نفت اونجا کار کنه خقوققشم بیشتره ولی من مخالفت کردم مشاوره ای که میرم واسه ترک اعتیادش گفت نباید ۱۴ردز بره سعی کنه کاری پیدا کنه که از خونه و خانواده دور نباشه خودشم دنباله کاره ولی خب کار گیز نمیاد و فعلا تو حیطه کاری خودش براش پیش اومده
    درباره کار خودمم که چون تا حالا کلر نکردم جایی هر جا میرم نمیپذیرنم و سابقه کار میخوان بعدشم همسرم مخالف کار بیرون خونس و میگه من مردم و باید کار کنم وظیفه منه نه اینکه من بیکار باشم تو بری سرکار الان هم کیف چرم دوزی یاد گرفتم و دارم درست میکنم که بفروشم که باز هم متاسفانه خیلی برام نگرفت وگرنه خودشم بفکر کار هست و خیلی تحت فشاره اما اولویت من خوب شدنشه

    - - - Updated - - -

    سلام مجدد
    باید بگم که همسرم خودش از این قضیه خیلی ناراحته و تحت فشار هست
    کار واسش هست ولی همون حیطه کاری خودش یعنی ۱۴روزی که من نمیخوام برم یعنی مشاوری ک میرم واسه ترک اعتیادش اون گفت نباید بره و باید بره کاری که از خانوادش دور نباشه و روند درمانش رو خوب طی کنه کلا همسرم چون قراردادی بود قراردادشم ۶ماه یا ۱سال هر سال میبستن باهاش شرکتشون هم خصوصی بود راحت خیلیا رو نخواستن حتی کسایی که سمتشون هم از همسر من بالاتر بود با اونا هم قرار داد نبستن ولی ازش خواستن بیاد با سمت پایین تر کار کنه ک من نذاشتم الانم گفتن تو دریا بیاد مشغول بشه باز سر دکل های حفاری کار کنه اما من اول سلامتیش واسم اولویته خودشم دنبال کار هست ولی نیست و گیر نمیاد خودمم که چندین جا رفتم بخاطر اینکه سابقه کاری ندارم قبول نکردن همسرمم مخالف کار بیرون خونس الان کیف چرم دوزی یاد گرفتم و درست میکنم تو خونه میفروشم ولی برام خیلی نگرفته و خوب نبوده میخوام کار دیگه ای شروع کنم
    مشکل عمده و خاصی فعلا و در حال حاضر ندارم باخودش فقط مسئله کارش که خودشم خیلی روحیش خراب شده و همش نگرانه آیندس قبلا اینجور نبود ولی الان خیلی غصه بیگاری رو میخوره از هیجکس هم حاضر نیست کوچکترین کمکی قبول کنه مثلا خانوادش بهش مول میدن نمیگیره یا هر چی میخرن مینویسه میگه رفتم سر کار حساب میکنم دلم نمیخواد منت سر خودم و زنم باشه میگه اگه خودم تنها بودم اره عین خیالم نبود ولی مسئولیت تو با منه

  5. #44
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    دوستان عذرخواهی میکنم
    آخه نمیدونم چرا وارد سایت که میشم برام گزینه پاسخ نداره و باید با نقل قول پاسخ بدم یکبار فرستادم فک کردم ارسال نشد مجبور شدم دوباره تایپ کنم واسه همین اینجور شد

    - - - Updated - - -

    دوستان عذرخواهی میکنم
    آخه نمیدونم چرا وارد سایت که میشم برام گزینه پاسخ نداره و باید با نقل قول پاسخ بدم یکبار فرستادم فک کردم ارسال نشد مجبور شدم دوباره تایپ کنم واسه همین اینجور شد هر چی میفرستم ارسال نمیشه انگار
    قبلا اینجور نبود و خیلی راحت میشد پیام داد الان خودمم تو سایت گیج شدم

    - - - Updated - - -

    دوستان عذرخواهی میکنم
    آخه نمیدونم چرا وارد سایت که میشم برام گزینه پاسخ نداره و باید با نقل قول پاسخ بدم یکبار فرستادم فک کردم ارسال نشد مجبور شدم دوباره تایپ کنم واسه همین اینجور شد هر چی میفرستم ارسال نمیشه انگار
    قبلا اینجور نبود و خیلی راحت میشد پیام داد الان خودمم تو سایت گیج شدم

    - - - Updated - - -

    دوستان عذرخواهی میکنم
    آخه نمیدونم چرا وارد سایت که میشم برام گزینه پاسخ نداره و باید با نقل قول پاسخ بدم یکبار فرستادم فک کردم ارسال نشد مجبور شدم دوباره تایپ کنم واسه همین اینجور شد هر چی میفرستم ارسال نمیشه انگار
    قبلا اینجور نبود و خیلی راحت میشد پیام داد الان خودمم تو سایت گیج شدم

  6. #45
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام دوستان
    من تاپیک میزارم وای کسی جوابم نمیده بعد از مدتها اومدم
    خیلی اتفاقات رخ داد ولی با صبوری و گذشت ازشون رد شدم.الان مشکلم بیکاریشه و اینکه من دیگه نمیفهمم که مصرف میکنه یا نه مثلا من شک میکنم میگم مصرف کرده بعد چیزابی میبینم که میفهمم اشتباه قضاوت کردم
    خیلی حساس شده نسبت به همه چیز گاهی مشکلاتی بینمون بجود میاد که میگم دیگه ازش جدا میشم اما بعد که آروم میشم دیگه به جدایی فکر نمیکنم از طرفی یحورایی شرایط خونه پدریم واقعا آزارم میده پریروز خونه پدرم موندم بلکه یکم اروم بشم چون خیلی با همسرم بحث دارم این روزها سر هر چبزی بحث میکنیم منم ترجیح اادم فاصله بگیریم یکم دوروز موندم خونه پدرم بااینکه سختمه اونجا ولی تنها امیدم مامانمه تا دیدم بوی تریاک میاد بعععله پدرم داشت مصرف میکرد از طرفی امروز بهم خبر رسید که داداشم رو گرفتن کلانتری میگن جون ماشینش پلاک نداشته گرفتنش ولی اعتیاد هم داشته نمیدونم الان هست یا نه کلا اوضاع بهم ریختس از طرفی خواهرم که از همسر دومشم طلاق گرفت و کلا هیچکدوم از ما ۳تا خواهرا خوشبخت و عاقبت بخیر نشدیم
    خودمم زندگیم اون چیزی که میخوام نیست ولی از طلاق هم میترسم بیشترش بخاطر شرایطمه شوهرمم دوس دارم منکرش نمیشم اما بیشتر دارم شرایط رو تحمل میکنم اخلاقای بدش رو بددهنیاش رو و...لطفا کمکم کنید بگید باید چکار کنم منم دلم میخواد خوشبخت باشم دلم میخواد زندگی ایده آل و خوبی داشته باشم و دلم خوش باشه اما زندگیم یکنواخت و کسل کننده شده خودم بجه خیلیییی دوست دارم از همون مجردیم همیشه میگفتم هر وقت ازدواج کردم فورا بچه دار میشم چون عاشق بچم اما شرایط زندگیم طوریه که نمیخوام کسی رو با خودم بدبخت کنم از طرفی میگم تا کی میخوام نشم ؟؟همسرم دوسم داره خیلی زیاد ولی کلا اخلاقش اینجوریه گاهی حتی ازش متنفر هم میشم مثلا اصلا خرفامو نمیفهمه اوایل بیکاریش بود هرروز عادت کرده بود بریم خونه مادرش و غذا بخوریم منم ازش خواستن اینکارو نکنیم و گاهی هم خونه خودمون غذا بخوریم الان یجورایی لج یا حرف گوش کردنه نمیدونم ولی خونه مادرش که هیج خونه پدر منم لب به هیچی نمیزنه یعنی واسه شام و ناهار نمیاد یا هر کی هر چی میخواد بهمون بده باهاش باید حساب کنه یا میگه نگیر ازشون و باز بحثمون میشه میگه خودت گفتی نگیریم پس نگیر مثلا خانوادم همش میپرسن چرا شوهرت نمیاد مشکلش چیه؟؟من کلا هفته ای یکبار خونه پدرم میرم و همه خواهر برادرا شام اونجان و دورهمن بعد این نمیاد الان دوهفتس تا اینکه گذاشت فرداش اومد اونم در حد ۲۰دقیقه و رفتیم نمیدونم چشه؟؟باشه شام و ناهار نیاد ولی اینجوریم درست نیست اونا کاری نکردن باهاش که....کمکم گنید خواهشا اوضاع روحیم روبراه نیست

  7. #46
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 02 [ 06:41]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    16,845
    سطح
    82
    Points: 16,845, Level: 82
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    10000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    1,911

    تشکرشده 947 در 322 پست

    Rep Power
    99
    Array
    بیکاری و ترک اعتیاد هرکدوم به تنهایی باعث میشه که یک نفر خیلی حساس بشه چه برسه به همسرشما که هردو رو باهم داره.شماکه صبوری کردین برای اون روزای سخت الان هم صبرکنیدومحبت بهش

  8. #47
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tavalode arezoo نمایش پست ها
    بیکاری و ترک اعتیاد هرکدوم به تنهایی باعث میشه که یک نفر خیلی حساس بشه چه برسه به همسرشما که هردو رو باهم داره.شماکه صبوری کردین برای اون روزای سخت الان هم صبرکنیدومحبت بهش
    ممنونم
    من محبتش میکنم کلی یهو اینجور میکنه اصلا اوضاعمون طوریه که همه طول هفته بحث و دعواست و ۲روزش آشتی هستیم میگم نکنه دوباره داره مصرف میکنه چون مثلا از دیروز تا حالا خوبه همش و سر هر چیزی بهانه میگیره داد میزنه سرم واقعا خسته کنندست برام....هر چی بیشتر محبتش میکنم بدتر باهام تا میکنه

  9. #48
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    البته خوبیایی هم داره ولی اخلاق بدش و اخلاق نداشتنش همشونو از بین میبره
    مثلا همه چیز رو واسه من میخواد واسه رفاه من هر کاری میکنه حتی الان که بیکاره ولی فریزر و یخچال و تنقلات قطع نشده نمیزاره منت کسی سرمون باشه و از هیچکس چیزی رو تقبل نمیکنه و توقعی هم نداره یعنی مسئولیت پذیره خودشم میگه فعلا بچه دار نشیم تا برم سر کار دلم نمیخواد تو این اوضاع بیاد و اذیت بشه چون خودم بیشتر اون آدیت میشم نتونم اونطور که باید واسش فراهم کنم
    مثلا اخلاق خوبش اینه که از وقتی ازدواج کردیم یاد ندارم بهش گفته باشم پول بده میخوام برم خرید خودش همیشه اونقدر شعورش رسیده که داده بهم مثلا همین چند روز پیش دلم خواست برم بازار گفت خرید داری؟گفتم نه ولی بااین وجود مول داد بزارم تو گیفم گفت چیزی دلت خواست بخر تو دلت نمونه
    ولی چه فایده این رفتاراش همه خوبیهاش رو از بین میبره وقتی دعواهامون رو به اطرافیان میگم میخندن ولی اصلا واسه خودم خنده دار نیست مثلا امروز از صبح گاز نداشتیم پاشدم غذا تن مرغ درست کردم خودش پیشنهاد داد بعدشم شام درس نکردم چون رو پیکنیک سختم بود بعد دعوامون شده میگه نه که تا حالا همش شامه و ناهارا مفصل درست کردی اخه من به این چی بگم؟؟هیچی جلو چشمش نمیاد؟؟بخدا ناهار و شاماش سر ساعت حاضرن شاید خودم بد عادتش کردم ولی توقع داره شام و ناهار بپزم همش خب منم خسته میشم کلا شکموهستش و بهانه گیرسر غذا خیلیییی زیااااد و هر چیزیم نمیخوره .بهش گفتم دوروز غذات اینور اونور بشه خودتو میکشی خیلی نمک نشناسی ....دلم میشکنه با حرفاش یا مثلا تو جمع خانوادم نمیاد واسه شام البته پیش خانواده خودشم نمیره یعنی دوطرفس خو اینا یعنی چی؟؟منظور این کاراش چیه واقعا؟؟همش هی میگم چون بگیاره و فوق العاده مغروره نمیخواد سر بار باشه ولی مگه میشه؟؟وقتی تو یه جمع همه هستن و میخورن و دعوتیه چه ربطی داره؟؟نمیدونم دیگه کلافه شدم بخدا هممممش بحث و دعوا و ناراحتی پریشب اشتی کردیم دوباره امروز دعوامون شد دقیق دوروز خوبیم ۱هفته ناراحتی حتی دیگه عذرخواهی هم نمیکنه مدل قهرمون اینجوریه که قهریم ولی باهم سر چیزای ضروری حرف میزنیم فقط رابطه نداریم بعدشم بدون عذرخواهی بابت کارهاش میاد سمتم خب منم بم برمیخوره چجور با دل رنجیده باش ارتباط داشته باشم؟؟بگید لااقل چجور باش رفتار کنم؟؟چکارش کنم؟؟
    خواهرم میگه من مسئولیت زندگی رو دوشمه با دو بچه میفهمم داره چه دردی میکشه شرایط خیلی سختیه درکش کن اما بخدا منم سختمه منم اذیت میشم ....کی میخواد منو بفهمه....

  10. #49
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    دوستان لطفا جوابم بدید من امکان رفتن به مشاوره رو هم ندارم یعنی آزادی بهم نمیده کخ بخوام راحت تردد کنم و حایی برم همه جا یا با خودش باید برم یا باید خودش ببره و بیارتم
    الان ۳روز شده تقرببا کا همش خوابه من میدونم دوباره مصرف میکنه و وقتی نمیکشه اینجوریه
    امروز خواستم برم بهش گفتم میدونی بازم میکشی رفتارات هم خستم کرده ولی اینبار میرم و دیگه حتی ردی هم از خودم بجا نمیزارم مهلتت نمیدم و میکشونمت دادگاه که دروقفل کرد نذاشت برم و گفت هیج جا حق نداری بری و ....زیر بار مصرفش هم نمیره
    کنگره رو مرتب میره ولی چه فایده وقتی هنوز همونه
    من باید چکار کنم؟از طرفی اعتماد بنفسم بخاطر بیماری پوستیم پیسی بود که کلا سفید کردم و خوب شدم اما تمام بدنم و صورتم بازم لک قهوه تی زده یعنی پوست قبلیم برمیگرده که فک میکنم از استرس باشه چون خونه مدرم که میرم خوب میشم مثلا دور چشمام و دهنم سفید میشه بقیه صورتم قهوه ای خیلی ناراحتم و همش به این فک میکنم کی حاضره اینجور بپذیرتم ؟؟ظاهرم خوبه و همه فلمیل و اقوام همسرم و خودشم بهم میگن جذاب و خوشتیم و خوشکلی ولی این بیماریم ازارم میده و یکی از دلایل طلاق نگرفتنمه
    من چون خواهرم از همسر معتادش جدا شد و زندگی دومشم با شخص سالم به مشکل خورد میترسم یعنی سابقه طلاق خوب نبوده دختر عموی خودمم باز لخاطر اعتیاد همسر اولش جدا شد و دومی سالمه اما خوشبخت نیست و مشکلات دیگه داره اینا میترسوننم و پایبندم میکنن
    خسته شدم ازش از طرفی تهه دلم دوسش دارم از غذا خوردنش از برخوردش و حرف زدنش از طریقه زندگی کسالت بارم و....از همه اینا خستم
    راه جلو پام بزارید توروخدا سرزنشم نکنید که چرا برگشتی و ....دلایل برگشتم زیاد بودن پدر معتادم و زندگی سختشون.عذابای مادرم و توهینای پدرم بهش.اوضاع نابسامان برادر و خواهرم.آزادی نداشتنم و....که قبلا گفتم راجع بهشون
    خیلی کم آوردم خیلییییی دارم منفجر میشم حس میکنم جوونیم رفت و هیج لذتی ازش نبردم و حسرت همه چی تو دلم مونده .گاهق اوقات به خود کشی فکر میکنم ولی مامانم میاد جلو چشام پشیمون میشم خیلی وابستمه....
    منم دلم یه زنرگی اروم و خوشبختی میخواد دلم تشکیل خانواده و بچه دار شدن و مادر شدنم رو میخواد دوست دارم از لحظه لحظه زندگیم لذت ببرم
    چرا خدا تقدیر من و خواهرامو اینجور نوشته ؟؟؟
    ببخشید طولانی شد دلم خیلی پررررر
    خیلی تنهام و بی هدف و بی انگیزم صبح تا شب تو این خونه تنهام با همسرم که اونم ادم نیست که بخواد هم صحبت باشه کل سرگرمیم اشمزی و خونه داری و کارهای هنری انجام دادنه یا کتاب خوندن و گشتن تو سایت ها و خوندن مطالب اوووجشم دیگه تی وی نگا کردنه اخه این اسمش زندگیه؟؟؟
    امشب اولش غیر مستقیم گقتم بهش که فک نکن من خرم میفهمم داری جکار میکنی ولی هیجی نمگیم تا بوقتش گفت هر غلطی خواستی بکن گفتم شعور حرف زدن داتشه باش و درست صحبت کن بعدشم بعد ۱ساعت خودش اومد سراغم و دورم بود تا ببخشمش میدونم رفتاراش دست خوش نیست و بخاطر اون کوفتیه
    الانم دوباره بهش گقتم من گوشام مخملی نیست میدونم مصرب دادی گفت بسه میگم ندارم اما من مطمئنم داره دوباره و برگشت داشته اما انکار میکنه....خواستم باخانوادش صحبت کنم ولی اونا میونه خوبی با من ندارن و دنبال فرصتن تا من طلاق بگیرم و برم جون میگن تو از ما نیستی و باید دختر از خودمون میگرفتیم وفلان که همسرم تو روشون وایمیسه وجازه بی احترامی بهشون نمیده
    خودم بجهنم ولی اگه نتونم طلاق بگیرم ون بچه ای که در آینده میاد چی؟؟اگه تا اونموقع خوب نشد تکلیف اون چیه؟؟دارم دیوونه میشم
    الان موضوع اصلی من اعتیادشه بیکاریش میدونم درست میشه قراره دوباره بره سر کار قبلیش چون کار خوبه جذبش میکنن ولی اعتیادش چی؟؟اینم بگم که تنها آزار مصرفش همین اخلاقاش و خواب و بیداریشه یعنی دست بزن و اینکا جیز خورد کنه و بخواد بدزده و بی مسئولیت بشه و....نیست اگه اعتیادش کنار بزاره خیلی چیزاش درست میشه مثلا همین پرخاشش .بددهنیش.اینکه رود عصبی میشه و حالت جنون بش دست میده و بی حوصلگی و افسردگیش و...
    الانم تحت فشار بیکاری هم هست
    وای خدا دیگه گیج شدم نمیدونم جی درسته جی غلط دلم میخواد بهترین تصمیم روبگیرم من همیشه تو عصبانزت تصمیم گرفتم و اقدام کردم اما اللن صبرم زیاد شده و خودمو با ذکر و با خدا حرف زدن اروم میکنم تا یادم بره چون نمیخوام تصمیم عجولانه و اشتباه و لحظه ای بگیرم که اگه برم دوباره باعث بشه برگردم میخوام اینبار انقدر پر بشم و مطمئن باش که کوه هم نتونه تکونم بده
    میشه از طلاق و عواقبش کسایی که تجربه دارن بگن؟از رابطه های بعدش؟از اینکه عواقب موندن تو همچیت زندگی بدتره یا رفتن و جدا شدن ؟؟و از زندگی بعد طلاق واسم بگید

  11. #50
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1396-11-02
    نوشته ها
    627
    امتیاز
    9,101
    سطح
    64
    Points: 9,101, Level: 64
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 249
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocial3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    199

    تشکرشده 1,077 در 458 پست

    Rep Power
    122
    Array
    خانوم روناک محمدی...
    سلام
    من شما رو ماههاست که میشناسم و جسته و گریخته تاپیک های شما رو زیر نظر داشتم.
    دفعه های اولی که تاپیک میزدین از اعتیاد همسرتون ناراحت بودین و مسایل پشتش... بعد از مدتی به شما تذکر داده شده اما تذکرها رو جدی نگرفتین.
    اگرچه رسالت این تالار و تمامی مشاورین محترم این هست جلوی یک فاجعه و تلخی رو بگیرن اما متأسفانه گاهی از حد میگذرونن.
    من فرد رکی نیستم و بر طبق مشاهدات و شنیده و نوشته ها حرفمو بیان میکنم اما درباره ی شما اجازه بدین رک باشیم.
    شما یکبار به عقب برگرد و ببین چقدر نوشتین و نوشتن و در این مدت شاید آنقدر که تحت فشار روانی بودین ، همسرتون نبودن.
    تمامی زندگی شما شده اگر، اگر ، اگر... و خیال خام.
    یک خانم بسیار جوان و ۲۳ ساله با تجربه ای پنجاه ساله.
    قبل ها موضوع همسرتون اعتیاد بود و حالا میبینیم خیانت هم اضافه شده... شاید این موضوع تموم شده باشه ولی اگر من معتاد باشم و همسرم پا به پام بیاد و بخواد کمکم کنه شرم میکنم.. ماشاالله به بنیه ی ایشون!!
    در تمام این مدت شما مدام پیگیر بودین ، همسرتونم یک حرکت هایی کرد اما چه سود..
    من فکر میکنم دوستانی که بشما توصیه میکنن روی خودت کار کن و حساس شدی و ... خودشون در محیط مطلوب و مساعدی هستند و درد و رنجی که از نظر روانی به شما عارض هست رو درک نمیکنن.
    همسر شما متأسفانه علاوه بر اینکه زندگی خودش رو خراب کرده ، بشما هم ضرباتی جبران ناپذیر زده.
    کمی واقع بین باشیم، کمی منطقی...
    ما امروز جای شما و شوهر محترم رو عوض کنیم ببینیم چی پیش میاد..
    امروز فرض میکنم روناک یک زنی هست که در شرایط مطلوبی زندگی میکرده با همسری سالم و خوب
    روناک دچار اعتیاد میشه و همسرش متوجه میشه... مدتها بعد روناک خیانت هم میکنه...
    شما اگر فکر میکنین در اینصورت گیرتون میدادن و برای شما دست به دامان مشاور میشدن در اشتباه بسر میبرین.

    در مدت اعتباد همسرتون شما ناراحت شدین، قهر کردین، هر اقدامی لازم بوده انجام دادین ولی طبق همین پست آخر انگار همیشه کاسه و آش برقرار هست.
    همسر همراه و شریک زندگی هست ولی نه در حالی که بخواد یک علاقه ی افراطی مانع از رشدش بشه.
    بله هستند همسرانی که بپای هم نشستند طرف معلول بود، جانباز بود، مریض بود...اما اعتیاد و خیانت کاملا خود خواستس.
    شما باید تصمیم اساسی بگیرین و این تصمیم در گرو جلسه با دو تا بزرگتر هست.
    این دور باطل تا چه زمانی ادامه پیدا خواهد کردو قربانی این ماجرا کیست.. شاید روناک محمدی
    در پایان فکر بچه رو از ذهنتون بیرون کنین ، واقعا این فکر رو تعطیل کنین.
    این ما نیستیم که باید برای شما تصمیم بگیریم خودتون باید عاقلانه تصمیم بگیرین..
    اگر از مردم درباره ی طلاق بپرسین شما رو نهی میکنن، پس پرسش بی فایده چه سود.
    خونواده همسرتون چه دست بالا تشریف دارن.
    یک آقای فوق دیپلم که اعتیاد داره و شغلش در کشمکش رفتن و نرفتن هست رو اونقدر بالا بردن که منتظرن شما طلاق بگیرین و برن براش دختر از خودشون بگیرن.
    واقعا دیگران رو احمق فرض کردن کدام خانواده ای جنازه ی دخترش رو روی دوش چنین فردی میگذاره؟
    شما اونقدر کوچیک شدین و اونقدر خودتون رو تضعیف کردین که تحقیر میشین و دلتون خوشه همسرتون دفاع میکنه.. واقعا چه سعادتی دارین.


    یکم بخودتون بیاین اینو خیلی جدی عرض کردم.
    ویرایش توسط sahar.66 : دوشنبه 09 بهمن 96 در ساعت 10:31


 
صفحه 5 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فقط یک هفته فرصت دارم یه رابطه یکساله رو فراموش کنم.اما ...
    توسط خوشبختی در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 آبان 92, 19:44
  2. بافرصت کم چطوردرس بخونم
    توسط roseflower در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 آذر 91, 14:05
  3. شوهرم فرصت جبران اشتباه به من نمی دهد!
    توسط nazanin_60 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 بهمن 90, 10:52
  4. اگر امسال آخرین فرصت باشه؟
    توسط یک زن امیدوار در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 03 دی 90, 12:02
  5. فرصت
    توسط zeinab در انجمن سخنان نغز و جملات قصار بزرگان
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 27 بهمن 86, 23:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:45 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.