نوشته اصلی توسط
سردرگم55
- - - Updated - - -
یکی اینکه همش میگه از صب تا شب فقط با هم باشیم. میگه فقط کل وقتتو با من بگذرون. هر دفعه که ببینمش خوبه ولی وقتی موقع این میشه که من برگردم انقد میگه میشه نری واقعا عصبی میشم. از نظری ظاهری بگم که گوز میکنه راه میره بهش که میگم ی چند لحظه خوبه ولی بازم گوز میکنه. بعد من خودم آدمیم همش دنبال پیشرفتم و همش به فکر ارتقا دادن زندگیم ولی ایشون به هر چیزیکه دارن راضین و میگن اینارو ول کن از زندگی لذت بببر. این خوبه ولی همیشه که نمیشه در حال خوش گذرونی بود.
بعضی اوقات واقعا حس میکنم که کات کنم کلا که عواقب بعدیش واقعا منو میترسونه و از این کار منصرفم میکنه . گاهی هم منکر این حقیقت نمیشم، از اینکه هست واقعا حالم خوبه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)