به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 22
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام اقای Ye_Doost عزیز، از وقت و توجهی که گذاشتین خیلی ممنونم

    مطالب جدیدی که بیان کردید با مطالب شروع پست بسیار متفاوت بوده و تصویر متفاوتی از یک زندگی و افراد رو نشون میده. یا حداقل من اشتباه برداشت کردم. اگر اشتباه از من بوده باشه که من عذرخواهی می کنم. درغیر اینصورت خیلی خوبه هنگام توضیح دادن مطلب نیم نگاهی هم داشته باشیم که خواننده چه برداشت و قضاوتی از اون مطلب ممکنه داشته باشه و اگر نیاز به تصحیح است قبل از ارسال مطالب رو ویرایش کنیم.


    حق با شماست، روز اولی که پست گذاشتم خیلی حالم بد بود و واقعا خودم رو اخر خط میدیدم، برای همین خیلی چیزا رو جا انداختم. الان که شما گفتین دوباره پستم رو خوندم و دیدم زیادی خودم رو مظلوم نشون دادم. حال بدم ناخوداگاه باعث شده بود از شوهرم یه غول بی شاخ و دم بسازم! عذرخواهی میکنم که وقتتونو با اطلاعات غلطم گرفتم


    الان چی؟ هنوز پشیمون هستید؟ یا این مطلب رو براساس احساسات زودگذر بیان کردید؟

    کلا هروقت که افکار منطقی سراغم میان (زیاد پیش نمیاد) ، حس پشیمونی میکنم.
    عشق و علاقه و توجهی که من از خانوادم دریافت میکردم رو کمتر کسی تجربه کرده، گاهی به این فکر میکنم که شوهرم ارزش جنگیدن با همچین خانواده دلسوزی رو نداشت ولی خب درکل سعی میکنم اجازه ندم این افکار سراغم بیان و زندگیم رو بکنم. اون شب احساساتم باعث شد با اون قاطعیت اون جمله ها رو بنویسم.

    اونجا خانه بابا بود و شما دختر بابا. احتمالا عزیز دردانه هم بوده اید؟ تو خانه پدر شما مسئولیت چندانی نداشتید و کسی هم ازتون توقع زیادی نداشت جز اینکه دختر خوبی باشید، درس تون رو بخونید، تو خونه کمک کنید ...

    حدستون درسته. توی خونه زیادی عزیز بودم، اخرش هم هیچکدوم از اون توقعات رو براورده نکردم =( نمیدونم با چه عقلی فکر میکردم برای ازدواج اماده ام


    * مطالعه علمی، عمومی و اجتماعی داشته باشید شوهرتان رو هم غیرمستقیم و مواقعی که سرحال است تشویق به مطالعه کنید. غیرمستقیم یعنی اینکه انواع مجله و کتاب و مقالات کوتاه منظم و زیبا روی میز و جاهائی که دست و پاگیر نباشه و درضمن جلب توجه کنه قرار بدید. برای خودتون مطالبی که علاقه دارید و برای همسرتون مطالب رو که فکر می کنید دوست داره. ورزشی، کامپیوتر، جوک و تفریحی، داستان و رمان ...
    از مطالبی که بحث ایجاد میکنه به شدت پرهیز کنید.
    فرهنگ مطالعه رو در خانه آرام آرام رواج بدید.


    من خودم مطالعه میکنم، چون وقت ازاد دارم رمان و کتابهای زبان شناسی و تاریخ اسلام رو میخونم ولی شوهرم خیلی دیر میاد خونه، جمعه ها هم یا بیشتر روز با دوستاش بیرونه یا میریم خونه مادرشوهرم. وقتی نمیمونه که بخواد مطالعه کنه. من تا حالا کتاب دستش ندیدم. بعضی وقتا منم که کتاب میخونم مسخره میکنه. حتی سعی کردم باهمدیگه فیلمای خوب و بامعنی ببینیم ولی خوشش نمیاد، یا وسط فیلم بلند میشه یا میخوابه

    * هدیه دادن رو فراموش نکنید. هم شما به همسر و خانواده همسرتان هدیه بدید هم شوهرتان به خانواده شما. ایشون می تونند ابتدا از افرادی که الان باهاشون رابطه دارند شروع کنند. شما هم می تونید ابتدا هدایایی رو که ایشون میخرند ازطرف شون هدیه بدید تا زمانی که موقعیت مناسبی پیش بیاد و ایشون مستقیما خودشون هدیه بدند.
    هر دو شما همیشه باید یادتون باشه کوچک ترهای خانواده هستید و باید به بزرگترها احترام بگذارید و تواضع واقعی نشون بدید. وقتی متواضع باشید دیگران به تدریج نظرشون نسبت به شما تغییر مثبت پیدا میکنه. کمترین فایده تواضع اینه که بعضی دلیل کمتری برای دشمنی پیدا می کنند. (تواضع در حد قابل قبول برای افراد مختلف)


    من و همسرم زیاد به هم هدیه میدیم ، خصوصا اون خیلی برای من هدیه میخره. منم برای خانواده شوهرم خیلی وقتا هدیه میگیرم یا حتی خودم برای مادرشوهرم گردنبند و اینجورچیزا درست میکنم. پیشنهادتون درباره ی هدیه دادن شوهرمو حتما امتحان میکنم .
    همسرم برعکس همه ی بدخلقیاش با بزرگترها خوب رفتار میکنه. تا حالا به هیچکدوم از اهانتای خانواده من جواب نداده، صرفا تلافیشو سر خود من دراورده. منم با خانوادش رابطه ی خوبی دارم.

    * وقتی میخواهید از کسی چیزی تقاضا کنید قبلش حداقل چند بله از طرف بگیرید تا ازنظر روحی آماده جواب مثبت دادن به تقاضای اصلی شما باشه. زمینه چینی های دیگه رو هم برای خوشنود کردنش ازقبل بکنید. خوشگل کنید، غذاهای مورد علاقه اش رو بپزید ...
    (این چیزها رو خانم ها خیلی خوب می تونند بهتون آموزش بدند. چه در سایت و چه مشاور خانمی که خودش همسر موفقی بوده باشه)

    بله درست میگین، من باید اول ذهنش رو نسبت به خودم مثبت کنم و بعد خواسته هامو بگم. اتفاقا خوب بلدم چیکار کنم که نسبت بهم نرم شه ولی متاسفانه اخیرا زیاد از این دونسته هام استفاده نکردم. ممنون میشم اگ خانوم های تالار هم کمک کنن


    فکرکنم اشتباه قضاوت می کنید. پدر و مادر شما که بچه نیستتند. تا وقتی ازدواج نکرده بودید حرف شما درست. ولی الان که ازداج کرده اید بعید می دونم بخواهند کاری کنند که شما طلاق تون بگیرید. طلاق بگیرید که چی بشه؟ برگردید تنگ دلشون؟

    شاید حق با شماست ولی من فکر نمیکنم قضاوتم اشتباه باشه. پدر من اصلا شوهرمو ادم حساب نمیکنه، طول عقد هروقت دعوت شد خونمون، جلوی برادرهام و حتی یه بار جلوی فامیل خوردش کرد.

    کار بدی کردید خانه تکانی نکردید.
    شما سعی کنید دیدگاه های پدر و مادرتون رو با سیاست و بدون دروغ گفتن تصحیح نمائید. (بازهم از خانم ها اطلاعات کسب کنید.)

    خونه تکونی برام سخته، توان بدنیشو ندارم. بیشترشو خود شوهرم انجام داد.
    مامانم الان دیگ با شوهرم بهتر شده و گاها بهش محبتم کرده. من خیلی سعی کردم دیدشونو به شوهرم مثبت کنم ولی پدرم خیلی خودرای هست و اصلا نظرش عوض نمیشه. من از محبت های شوهرم میگم، پدرم میگه از کل دنیا فقط زبون خوبی داره. هدیه هاشو نشون میدم، چون گرون نیستن با یه حالت تحقیر نگاه میکنه. حتی برام گردنبند طلا خریده بود و من داشتم به مامانم نشون میدادم، به مامانم گفت برو عینکتو بزن، با چشم خالی نمیتونی ببینیش

    "مثلا میخواستم حسادتشو تحریک کنم که ببینم دوسم داره، ولی بعدا فهمیدم که چه کارای اشتباهی کردم"

    الان میدونند چرا بعضی رفتارها رو داشتید؟

    نه. نمیشد که بهش بگم من خواستم ببینم تو حسودی میکنی یا نه، ولی زیاد بهش توضیح دادم که اونا سوتفاهم بودنو من قصدی نداشتم، فایده ای نداره. ظاهرا بهم نشون داد باور کرده ولی میدونم باور نکرد.

    "شوهر من ذاتا ادم شکاکی هست"

    همه انسان ها تاحدی شک درشون است. مهم اینه که این شکاکیت در چه درجه ای و چه اثراتی در ارتباطات فرد با دیگران و زندگی خانوادگی داشته باشه. شما این مطلب رو می تونید از مشاور خانواده و یا روان شناس بپرسید.

    اطمینان دارم که ادم شکاکی هست. الان کمتر شده ولی هنوزم گاها رفتارای عجیبی داره که به خاطر شک هستن. مثلا مرداد امسال، رفته بود مسافرت، دوستام منو دعوت کردن بریم بیرون، من بهش گفتم اجازه نداد، گفت همین الان زنگ بزن به دوستت قرارو به هم بزن، گفتم باشه الان زنگ میزنم، گفت زنگ زدی باید صداتونو ضبط کنی که داری بهش میگی نمیای بعد برام بفرستی.خب این چی میتونه باشه به جز شک؟


    من نمی دونم شما چه کارهائی می کردید. ظاهرا کم شرارت و شیطنت نداشته اید.شاید بهتر می بود همسرتان پست می گذاشتند و ازتون گله می کردند

    بله متاسفانه خیلی شیطون بودم. اتفاقا زیاد به این فکر میکنم که اگ شوهرم اینجا بود چه گله هایی از من میکرد =)

    کسب دانش و معرفت منحصر به دانشگاه رفتن نیست. هماطور که گفتم مطالعه کنید
    شما و همسرتان مانند سایر اعضای خانواده شما تحصیلات دانشگاهی ندارید. خب تحصیلات غیر دانشگاهی که می تونید داشته باشید. این همه دانشگاه های مکاتبه ای. آموزش گاه ها و ...
    دانش هم منحصر به رشته های دانشگاهی نیست. دانش های اجتماعی، عمومی، اجتماعی ... دانش های تخصصی کامپیوتر (برنامه نویسی، طراحی شبکه ..). می تونید مانند بعضی ها که می شناسم خود و همسرتان بعضی تخصص ها رو فرا بگیرید و برای کسب درآمد با هم کار کنید و متکی به خود شوید. مثلا طراحی سایت، seo، برنامه نویسی، بازی سازی ...

    برای دانشگاه مکاتبه ای الان خیلی حوصله ندارم ولی واقعا دلم میخواد برم ادامه ی دوره های ارایشگری. اون موقعی که شرکت میکردم خیلی لذتبخش بود برام


    همینقدر که ایشون ابراز اعتماد میکنه خوبه. شما خودتون بروش نیاورید که زشتی کار ازبین بره و چه بسا اشکارا صحبت از بی اعتمدی بکنه. اگر این موضوع آزارتون میده و احتمال میدید واقعا شکاک باشند از مشاور خانواده و بهتر از آن از روان شناس کمک بگیرید.

    پیش اومده به طور مستقیم بهم تهمت زده، فقط از برچسب شکاک میترسه. وقتی بهش میگم شکاکی خیلی سعی میکنه اثبات کنه که نیست.
    من احتمال نمیدم، مطمئنم که هست. ولی اینم میدونم که شک کردناش به رفتارای خودم هم برمیگردن و میتونم کم و زیادش کنم. خودم هم تاحدودی شکاک که نه ولی حساس هستم. الان خیلی اولویتم با رفع شکاکیتش نیست، بیشترین چیزی که ازارم میده دست بزنشه.

    دیگه این اشتباه رو نکنید. دلایل و کمترین عواقبش رو قبلا براتون گفتم. جائی میخواهید بروید خانه والدین، یا در بدترین حالت خانه خواهر و برادر. اگر دارید دائی و خاله ای که باهاشون صمیمی باشید.اگر هم نگران هستید این ها به پدرتون چیزی بگند ازشون بخواهید پنهان کنند. و به یاد داشته باشید
    شما عروس خانواده همسرتون هستید و نه دخنرشون.

    بله حق با شماست، خونه ی برادرم میرفتم بهتر بود.

    کلا اخلاق و خلق و خوی ایشون اینطوریه؟ یا تربیت خانوادگی شون است؟ پا از روی شدت خشم و عصبانیت است؟
    اولی و دومی کنترل کردنشان سخت و تلاش، تمرین و مراقبه طولانی مدت نیاز داره.
    سومی باشه باز ببینید مشکل عصبی بودن دارند یا خیر؟ اگر علایم عصبی یا پرخاشگر بودن دارند باید به روان پزشک مراجعه کنند. مانند بیماری های جسمی، بیماری های روحی هم اگر درمان نشوند پیشرفت می کنند و مزمن میشند.

    مورد اول و سوم درست هستن. خانوادش بددهن نیستن و اتفاقا زیادم بهش میگن که زشته. کلا از خیلی نظر ها با خانوادش فرق داره.
    تقریبا هرکی زیاد میشناستش موافقه که ادم عصبی ای هست. قبل ازدواج هم فقط یه جلسه مشاوره رفتیم گفتن که باید قرص اعصاب مصرف کنه ولی بهش برخورد و گوش نکرد. برای همینه که من اصرار دارم بیاد مشاوره. شاید این بار مشاور بتونه برای روانپزشک رفتن راضیش کنه.

    "همیشه و همیشه وقتی از کسی مشورت میخواهید حالا در هر زمینه ای که باشه، اطلاعات کافی و جامع بدید. هی پست جدید ایجاد نکنید. یکی رو ادامه بدید تا به سرانجام برسه یا بسته بشه. اگر خیلی نیاز باشه که پست جدید ایجاد کنید خیلی انتظار نداشته باشید دیگران بروند همه پست های قبلی شما رو با مطالبی که عمده آن ها اضافه هستند مطالعه کنند. یه متن مناسب از گذشته و حال برای پست جدیدتون آماده و همان ابتدا ارسال کنید"

    با
    ز هم واقعا ازتون عذر میخوام. از این به بعد اگ خواستم تاپیکی باز کنم حتما اولش اطلاعات مهم و خلاصه رو میدم. البته زیاد توی خلاصه گویی خوب نیستم چون نمیدونم دقیقا کدوم قسمت اطلاعاتم برای مشورت گرفتن مفیده و کدوم قسمت بی اهمیت!

    از توجه و لطفتون بی اندازه ممنونم



    نقل قول نوشته اصلی توسط باغبان نمایش پست ها
    با سلام


    خانم آوای بهشت ،،، شوهر شما در مورد کنترل عصبانیتشون ،،باید یه مهارت هایی بیامووزند ،،،

    و محترم شما هم در قبال رفتار ایشون،،،، باید یه تکنیک هایی را بلد باشید .


    اگر شوهر شما حاضر به مشاور رفتن نیستند ،،،می تونید محصولات آموزشی این حوزه را خریداری کنید و با هم در منزل تماشا کنید ،،،

    و یا در این زمینه کتاب بخرید و با هم مطالعه کنید ،،،

    یه نقشه راه داشته باشید برای توسعه خودتون ،،،و تاریخ مشخص کنید که مثلا هر 3 ماه باید این تغییرات را داشته باشید ،،،،

    هر جا که پیشرفت کردید به خودتون پاداش بدید ،،

    و هرجا که اشتباه کردید ناامید نشید و خطایابی کنید ( باگ گیری ) و ببنید هر دو در کجاها اشتباه کردید ،،،سپس اون باگ را برطرف کنید !




    .............................


    همسر شما والد قوی ای داره ( عصبانیت زیاد - عدم کنترل آن و ....)

    یکی از راه های مقابله با این رفتار اینکه والد ایشون را کنترل کنید ،،،،

    یکی از راه های کنترل والد اینکه ،،،کودک درون را فعال کنید ،،،،

    وقتی کودکش فعال تر بشه ،،، تازه می تونیم تلاش کنیم که بالغ اش را فعال کنیم ( منطق )

    آدم منطقی هم ،،عصبانیتش را بهتر کنترل میکنه ،،،



    ......................



    خط قرمزهای ایشون را شناسایی کنید ،،،،و در این زمینه با هم حرف بزنید ،،،

    برای این منظور یه کاغذ بردارید مشخصات خوب و بد ،،خط قرمز ها و ...مشخص کنید و در این مورد با هم حرف بزنید .

    شاید بیشتر مشکلات اینکه ماها نمی خواییم حرف بزنیم و اگر حرف می زنیم دوست داریم دیگری را متهم کنیم !! ،،،

    بیشتر در مفهوم " من " هستیم تا " ما "



    زن و شوهرها تفاوت هایی دارنند ،،،به نظرم وقتی زن و شوهر ها تفاوت های خودشون و شباهت های خودشون را ترکیب کنند ،،،،می تونند ستاره های آسمون شبشون را بهتر پیدا کنند .



    موفق باشید .
    سلام اقای باغبان عزیز، خوشحالم که پست شما رو توی تاپیکم میبینم

    شوهرم قول داده به مشاوره بیاد، البته کلا قول زیاد میده =))

    من راهی که پیشنهاد دادین رو امتحان کردم. یه مدت خودم مقاله و کتاب میخوندم ، جزوه برداری میکردم و براش میگفتم. نمیتونم بگم هیچ فایده ای نداشت چون ممکنه تاثیراتی روی ذهن همسرم گذاشته باشه که من از اونا بی خبرم. روی خودم تاثیرگذار بودن، هم چنان هم اگ حوصله داشته باشم مطالعه میکنم و هم خودم و هم شوهرم متوجه پخته تر شدن افکار و رفتارهام شدیم، ولی کنترل خشم چیزی نیست که با مطالعه درست بشه، اگه هم ممکن هست شوهر من همتشو نداره. همون موقع هم، خودش که نمیخوند، منم براش میخوندم وسطش مسخره بازی درمیاورد. کلا دل نمیداد.


    +ممنون میشم راه های فعال کردن کودک درونش رو بگین، یا اگ جایی هست که این اطلاعات رو داره بهم معرفی کنین خودم بخونم


    +من خط قرمزهای اون و خط قرمزهای خودم رو میدونم ولی فکر نمیکنم همسرم خط قرمزهای من رو بدونه.

    از توجه و لطفتون خیلی ممنونم


    +طبق روال همیشگی دعواهامون دوباره شوهر من چنتا وعده داد و منم مجبور شدم که کوتاه بیام. ولی این دفعه جدیم، اگ بازم بپیچونه و مشاوره نیاد، میرم.

    ویرایش توسط آوای بهشت : پنجشنبه 06 مهر 96 در ساعت 21:20

  2. کاربر روبرو از پست مفید آوای بهشت تشکرکرده است .

    باغبان (سه شنبه 11 مهر 96)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام

    با عرض معذرت حضور مدیر همدردی

    من نگران این خانم نوجوان و کم تجربه هستم. این چند روز خیلی سعی کردم چیزی ننویسم ولی فکرم راحت نبود.

    از نظر من این خانم ازدواج نکرده در نوجوانی خودکشی کرده اون هم شاید بخاطر یک لجبازی کودکانه با پدر یا تحت تاثیر داستانهای عاشقانه خیال کرده عاشق شده .

    هنوز هم انقدر کودک هست که هر هفته کتک میخوره ولی حاضر نیست غرور نوجوانیش شکسته بشه و جلوی پدر اعتراف کنه که اشتباه کرده . هنوز انقدر کودک هست که معتقده عجب پدر دیکتاتوری داره که میخواد اون رو از عشقش جدا کنه. شما مطمین هستید که این خانم هدفش درست کردن زندگی با شوهرش هست ؟یا جنگ با پدرش؟ شاید هم جنگ با خودش.

    البته در صورتی که تمام مطالبی که عنوان کرده خصوصا شرایط خانواده پدری اش درست باشه.

    در اخر بعنوان یک زن 38 ساله که دوسال تمام راهکارها و مشاوره هارو انجام دادم تا از شوهرم کتک نخورم و الان مدت سه سال هست که همسرم جرات نکرده دست روی من بلند کنه همین جا به تمام خانمهای کتک خور میگم که اگر حمایت خانواده و یا سازمانهای دولتی رو نداشته باشید و اگر استقلال کافی برای ترک همسرتون رو نداشته باشید همچنان کتک خواهید خورد.
    ویرایش توسط maadar : دوشنبه 10 مهر 96 در ساعت 17:44

  4. 4 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    nazaninIT (سه شنبه 30 آبان 96), Ye_Doost (دوشنبه 10 مهر 96), آوای بهشت (پنجشنبه 13 مهر 96), اثر راشومون (دوشنبه 10 مهر 96)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maadar نمایش پست ها
    سلام

    با عرض معذرت حضور مدیر همدردی

    من نگران این خانم نوجوان و کم تجربه هستم. این چند روز خیلی سعی کردم چیزی ننویسم ولی فکرم راحت نبود.

    از نظر من این خانم ازدواج نکرده در نوجوانی خودکشی کرده اون هم شاید بخاطر یک لجبازی کودکانه با پدر یا تحت تاثیر داستانهای عاشقانه خیال کرده عاشق شده .

    هنوز هم انقدر کودک هست که هر هفته کتک میخوره ولی حاضر نیست غرور نوجوانیش شکسته بشه و جلوی پدر اعتراف کنه که اشتباه کرده . هنوز انقدر کودک هست که معتقده عجب پدر دیکتاتوری داره که میخواد اون رو از عشقش جدا کنه. شما مطمین هستید که این خانم هدفش درست کردن زندگی با شوهرش هست ؟یا جنگ با پدرش؟ شاید هم جنگ با خودش.

    البته در صورتی که تمام مطالبی که عنوان کرده خصوصا شرایط خانواده پدری اش درست باشه.

    در اخر بعنوان یک زن 38 ساله که دوسال تمام راهکارها و مشاوره هارو انجام دادم تا از شوهرم کتک نخورم و الان مدت سه سال هست که همسرم جرات نکرده دست روی من بلند کنه همین جا به تمام خانمهای کتک خور میگم که اگر حمایت خانواده و یا سازمانهای دولتی رو نداشته باشید و اگر استقلال کافی برای ترک همسرتون رو نداشته باشید همچنان کتک خواهید خورد.

    سلام دوست عزیز از توجه و دلسوزیتون خیلی ممنونم

    من با خانوادم لجبازی نکردم. نمیدونم شما خودتون عاشق شدین یا نه، ولی اگ شده باشین میتونین پافشاریای من برای ازدواج و مخالفت با خانوادم رو درک کنین.من اون موقع نمیتونستم جدایی از شوهرمو تحمل کنم و این ربطی به لج و این چیزا نداشت. همچنین که من همیشه عاشق پدرم بودم و هستم.

    دلیل اینکه به خانوادم چیزی نمیگم غرورم نیس، نمیخام زندگیمو از هم بپاشونم. قبلا هم گفتم، اگ خانوادم متوجه بعضی چیزا بشن خیلی شلوغش میکنن. اونم پدر من که همیشه میخواد به من اثبات کنه خودمو بدبخت کردم.

    + من کی گفتم هر هفته کتک میخورم؟

    گفتین سه ساله همسرتون دست بزنشو ترک کرده، ممنون میشم بهم بگین چکار کردین

    بازم از نگرانی و صراحتتون متشکرم

  6. 3 کاربر از پست مفید آوای بهشت تشکرکرده اند .

    ملودی 94 (پنجشنبه 13 مهر 96), باغبان (پنجشنبه 13 مهر 96), صبا_2009 (پنجشنبه 13 مهر 96)

  7. #14
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 16:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,158
    امتیاز
    89,754
    سطح
    100
    Points: 89,754, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,759

    تشکرشده 6,793 در 2,394 پست

    Rep Power
    0
    Array


    سلام خانم آوای بهشت


    ممنون از لطفتون .




    در مورد زندگی زناشویی ،،،به نظرم زن و شوهر ها باید جوری زندگی کنند که زندگیشون عشق باشه ،،،نه ترس !

    به خاطر عشق نسبت به هم ، همو دوست داشته باشند - مودب باشند ،،،سعه صدر داشته باشند ،،، گذشت داشته باشند و ...




    چیزی که خطرناکه اینکه رفتار منفعل یا رفتار هجومی !!! داشته باشیم ،،،،،بهترین حالت رفتار قاطع و صریح هست ( یعنی احترام به خودتون و شوهرتون )

    یعنی صادقانه از افکار و احساساتتون بگید !!،،،، البته به شرطی که افکار و احساسات دیگران ( شوهرتون ) هم در نظر بگیرید ( منظورم اینکه د ر چارچوب احترام و بدون رفتار منفعلانه باشه )

    به نظرم یه دفتر بردارید ،،،افکار و خواسته هاتون را بنویسید ،،،این تمرین خوبیه که بتونید با خودتون صادق تر باشید .

    باید شوهرتون را خوب بشناسید و باهاش در این رابطه درد ودل کنید ،،،،




    ...........................





    شما فرمودید شوهرتون خط قرمزهای شما را نمی دونه؟


    در پست اولتون فرمودید :

    توی خونه بابام هیچکس نه بهم توهین میکرد نه کتکم میزد ، هرچی میخاستم میخریدم ، اصنم کسی نمیگفت چرا خریدی ، لازم نداشتی اونوقت این به خاطر یه خرید کتکم زد و مجبورم کرد پسش بدم




    ببنید کار شوهر شما قابل دفاع نیست ،،،

    از طرفی من نمی دونم شدت رفتار همسرتون با شما چگونه هست ،،،

    ولی این اندیشه شما هم نشون میده که باید بیشتر روی خودتون کار کنید .

    بالاخره امکان داره درخواست ما به مخالفت کشیده بشه ،،،و اگر مهارت های جواب نه از دیگران را بلد نباشیم،،،، امکان داره کار به دعوا و ..بکشه .

    قرار نیست همه چی آسون و بی دغدغه باشه ،،،،خیلی از زن و شوهرهایی که زندگی رویایی هم دارنند باز اختلاف ها و اصتحکاک هایی دارنند و به نظرم این خودش قشنگیه زندگیه !

    مهم اینکه بتونیم با استفاده از مهارت های ارتباطی،،،، تفاوت ها و شباهت هامون را نزدیک هم کنیم .





    .......................






    کودک درون را نمی تونید وقتی طرف عصبانی هست فعال کنید !

    اول باید کندش کنید ،،،وقتی کندش کردید سپس نرمش کنید ،،،

    ببنید قیچی وقتی طغیان میکنه ،،نباید با سنگ بزنیم نابودش کنیم ،،،،،بلکه باید با پارچه ابریشم کندش کنیم ،،،وقت کندش کردیم ،،، دیگه خطر نداره.



    وقتی شوهر شما عصبانی میشه نباید شما هم عصبانی بشید و مقابله به مثل کنید ،،،،

    به نظرم یکی از را ه ها ی فعال کردن کودک درون اینکه بذارید طرف خودش را خالی کنه وسر فرصت با تکنیک های زنانه خودتون ایشون را نرم کنید ،،باهاشون شوخی کنید ،،،

    ایشون را با همین تکنیک ها می تونید به مشاوره ببرید ،،،نه با دعوا ( کلی میگم )



    شاید یکی راه های فعال کردن کودک درون این باشه که زندگی را اون قدر هم جدی نگیریم ،،, ( کارتون ببنیم - بازی کنیم - ماجراجویی کنیم - به خوبی ها بیشتر فکر کنیم - از آینده نترسیم و....)

    من احساس می کنم شوهر شما از یه چیزهایی ناراحته ( شاید دوران کودکی - شاید مسائل کاری و .....) ،،لذا باید یه مشاور باهاش درد ودل کنه ،،،

    شما هم می تونید در راستای یه روانشناس ،،،مشاور خوبی برای ایشون باشید .





    بعضی موقع ها هم ،،،ویتامینی در بدن کم یا زیاد میشه که باعث میشه عصبانی بشیم :

    ویتامین سختی زندگی - ویتامین بی احترامی رئیسمون - بی احترامی مردم - b12 - غرغر کردن همسرمون و ....



    ................................





    شما در این زمینه قبلا تاپیک هایی داشته اید ،،،،خواهشا این قضیه مشاور رفتن ( خودتون و شوهرتون ) را جدی تر پیگیر باشید




    یا حق .


    ویرایش توسط باغبان : پنجشنبه 13 مهر 96 در ساعت 15:17

  8. 4 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    nazaninIT (سه شنبه 30 آبان 96), tavalode arezoo (پنجشنبه 13 مهر 96), Ye_Doost (پنجشنبه 13 مهر 96), آوای بهشت (دوشنبه 17 مهر 96)

  9. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم آوای بهشت


    سلام اقای باغبان عزیز، از توجه و لطف شما خیلی ممنونم


    چیزی که خطرناکه اینکه رفتار منفعل یا رفتار هجومی !!! داشته باشیم ،،،،،بهترین حالت رفتار قاطع و صریح هست ( یعنی احترام به خودتون و شوهرتون )

    یعنی صادقانه از افکار و احساساتتون بگید !!،،،، البته به شرطی که افکار و احساسات دیگران ( شوهرتون ) هم در نظر بگیرید ( منظورم اینکه د ر چارچوب احترام و بدون رفتار منفعلانه باشه )

    به نظرم یه دفتر بردارید ،،،افکار و خواسته هاتون را بنویسید ،،،این تمرین خوبیه که بتونید با خودتون صادق تر باشید .

    باید شوهرتون را خوب بشناسید و باهاش در این رابطه درد ودل کنید ،،،،


    من هروقت به هم میریزم افکارمو مینویسم، دفتر مخصوص هم دارم. الان خواسته هام بیشتر کردن احترام بینمون و راضی شدن شوهرم به مشاوره رفتن هستن. افکارم خیلی مغشوش بودن ولی الان ذهنم ارومه و تنها چیزی که زیاد بهش فکر میکنم اینه که من از کی اونقدر کوچیک شدم که شوهرم عادت کرد اینجوری باهام برخورد کنه؟


    شما فرمودید شوهرتون خط قرمزهای شما را نمی دونه؟

    نه شوهرم خط قرمزهامو نمیدونه، مثلا فکر میکنه خیلی چیز پیش پا افتاده ایه که به من توهین کنه و حتی گاهی وقتا تهمت بزنه، میگ من عصبی بودم ی چیزی گفتم یا میگ دست خودم نبود و توقع داره من سریعا حالم خوب شه، درحالیکه اینها جز خط قرمزای من هستن و باعث میشن بهش سرد شم و من هردفعه خیلی انرژی صرف میکنم که خودمو اروم کنم. تنها خط قرمزم که خوب میدونه خیلی برام مهمه اینه که من خیلی روی رفتارش با خانمها حساسم و خوشبختانه رعایت میکنه و حتی توی مهمونی ها هم حواسش هست. البته قبل ازدواجش با من هم چشم پاک بود و خیلی ربطی به حساسیتای من نداره ولی درکل میدونه این موارد رو هیچ وقت کوتاه نمیام.

    ولی این اندیشه شما هم نشون میده که باید بیشتر روی خودتون کار کنید .


    بالاخره امکان داره درخواست ما به مخالفت کشیده بشه ،،،و اگر مهارت های جواب نه از دیگران را بلد نباشیم،،،، امکان داره کار به دعوا و ..بکشه .



    حرفتون رو قبول دارم، من ظرفیت نه شنیدن به خواسته هام رو ندارم. خیلی داغون میشم اگ چیزی بخوام و با مخالفت روبه رو بشه. از بچگی این مشکل رو داشتم، با برادرهام هم بخاطر این رفتارم خیلی دعوام میشد ولی نمیدونم چجوری باید خودمو اصلاح کنم و ظرفیتم رو بالاتر ببرم. روی حساسیتم به توهینای شوهرم هم باید کار کنم. بعضی وقتا تا چند روز ذهنم درگیر یه جمله اش میشه و ناخوداگاه میخوام که با بی محلی ازش انتقام بگیرم بعد همین کارم بیشتر عصبیش میکنه

    شاید یکی راه های فعال کردن کودک درون این باشه که زندگی را اون قدر هم جدی نگیریم ،،, ( کارتون ببنیم - بازی کنیم - ماجراجویی کنیم - به خوبی ها بیشتر فکر کنیم - از آینده نترسیم و....)


    من کودک درون زنده ای دارم. قبل ازدواج شوهرم خیلی از این ویژگیم تعریف میکرد، میگفت من عاشق شادابی و شیطنتاتم انگار 14 سالته و... ولی الان خیلی تو سرم میزنه که تو بچه ای و بزرگ نشدی. خودش دقیقا برعکس منه، چه از نظر ظاهری چه رفتاری چند سال از سن واقعیش بزرگتر میزنه. من حس میکنم کارش خیلی داره بهش فشار میاره، ساعت کاریش زیاده و خیلی خسته میشه. دلم میخواد بهش بگم از اینکار بیرون بیاد ولی میدونم بعدش باید همش دنبال کار باشه و بعیده بتونه یه کار خوب جور کنه. بعضی وقتا واقعا دلم براش میسوزه، خیلی زحمت میکشه بنده ی خدا


    من احساس می کنم شوهر شما از یه چیزهایی ناراحته ( شاید دوران کودکی - شاید مسائل کاری و .....) ،،لذا باید یه مشاور باهاش درد ودل کنه ،،،

    شما هم می تونید در راستای یه روانشناس ،،،مشاور خوبی برای ایشون باشید .

    درمورد مسائل مالیش زیاد با من درودل نمیکنه. اعتقادش اینه که زنو نباید تو چیزای خارج خونه دخالت داد. اما درمورد مسائل دیگه دردودل میکنه، وقتی با کسی دعواش میشه یا توی خانوادشون چیزی پیش میاد سریعا با من درمیون میذاره، بهم میگه تو خیلی خوب بلدی ارومم کنی. راستم میگه، من اگ یه طرف قضیه خودم نباشم خوب میتونم منطقی فکر کنم و حرف بزنم ولی وقتایی که یه سر ماجرا خودمم نمیتونم ارومش کنم. یعنی خیلی هنر کنم، خودمو اروم کنم.

    شما در این زمینه قبلا تاپیک هایی داشته اید ،،،،خواهشا این قضیه مشاور رفتن ( خودتون و شوهرتون ) را جدی تر پیگیر باشید


    بعله این دفعه واقعا جدی هستم. اگه دوباره نیاد مشاوره میرم پیش برادرم و تا وقتی وقت مشاوره نگیره هم برنمیگردم.




    بازم از لطف و محبتتون تشکر میکنم
    ویرایش توسط آوای بهشت : دوشنبه 17 مهر 96 در ساعت 19:20

  10. کاربر روبرو از پست مفید آوای بهشت تشکرکرده است .

    باغبان (دوشنبه 17 مهر 96)

  11. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    این مدت رابطمون خوب بود و مشکلی نداشتیم ، من چند شب پیش بهش یاداوری کردم وقت مشاوره بگیره گفت توام معلوم نیس از کجا یه چیزی شنیدی گیر دادی. گفتم تو قول دادی این دفعه میریم، کاااملا زد زیر حرفش. گفت من قولی ندادم فقط گفتم اگ بازم چیزی پیش اومد ممکنه ببرمت، بهش گفتم خواهرتم اونجا بود که گفتی یه ماه دیگه باهم میریم مشاوره. گفت من گفتم؟ من غلط کردم. یعنی کلا خودشو زد به اون راه منم دیدم یکم ادامه بدم بحثمون میشه فقط بهش گفتم اینم از قول دادنت دیگه ام چیزی نگفتم ولی باهاش قهرم. اونم به روی خودش نمیاره که من قهر کردم اصن انگار نه انگار چیزی شده، درحالیکه قشنگ میدونه من از چی ناراحتم.

    الان دو دلم ، از طرفی این مدت اوکی بودیم و نمیخام خودم به خاطر مشاوره یه بحث جدید راه بندازم از طرفیم مطمئنم که این ارامشه موقیته و چن روز دیگ دوباره روز از نو میشه.

  12. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    سلام

    شما و خانم ها/آقایان نظیر شما که برای برگشتن شرایط دارند
    * اول باید شرایط شان برآورده بشه بعد برگردند
    * و یا اینکه در همان اوایل برگشتن شرایط تامین
    * و یا درصورت زمانبر بودن شروط حداقل شروع به اجرا بشند. با گذشت زمان مسلما قضیه کم رنگ و منتفی میشه.

    موفق باشید

  13. کاربر روبرو از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده است .

    آوای بهشت (دوشنبه 22 آبان 96)

  14. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ye_Doost نمایش پست ها
    سلام


    سلام دوست عزیز ممنونم از وقتی که گذاشتین . ببخشین که دیر جواب میدم، این مدت سرم شلوغ بود نتونستم سر بزنم.

    شما و خانم ها/آقایان نظیر شما که برای برگشتن شرایط دارند
    * اول باید شرایط شان برآورده بشه بعد برگردند
    * و یا اینکه در همان اوایل برگشتن شرایط تامین

    اخه من نرفته بودم که بحوام برگردم ، من شرط گذاشتم اگ بعد یه ماه مشاوره نیومد قهر میکنم میرم که متاسفانه عرضه اشو نداشتم که برم هرچقدرم بهش گفتم کلا زد زیر حرفاش و یه جوری

    وانمود کرد که انگار همه چی خوبه و من دارم بهانه الکی میگیرم.


    * و یا درصورت زمانبر بودن شروط حداقل شروع به اجرا بشند. با گذشت زمان مسلما قضیه کم رنگ و منتفی میشه.

    بعله واقعا هم انقدر پیچوند که دیگ من نتونستم پی شرطمو بگیرم و کلا منتفی شد...

    موفق باشید

    بعد از اون شبی که پست گذاشتم چندبار دیگه حرف مشاوره رو پیش کشیدم بهم گفت الان بینمون خوبه الکی داری بخاطر لج بازی خرابش میکنی، گفتم الان خوبیم خودتم میدونی چن وقت بعد دوباره دعوامون میشه.

    گفت میخوای دعوامون نشه به حرفای من گوش کن مشاوره ام لازم نیس. منم گفتم تو حرفات غیرمنطقین، گفت نفهم تو اصن میدونی منطق چیه؟ انقدر بهم برخورد که دیگ جوابشو ندادم دوباره قهر شدیم ولی فرداش

    پسرخاله ی شوهرم اومد خونمون. تقریبا 10 شب مهمون داشتم، من واسه اینکه نمیخاستم جلوی مهمون دعوامون شه کلا قهربودنو کنار گذاشتم ، دیگه هم حرفی به شوهرم نزدم ولی اون حتی ذره ای رعایت نمیکرد ،

    من یه حرکتی میکردم خوشش نمیومد جلوی پسرخاله اش باهام بدرفتاری میکرد . حتی یه شب من داشتم با دوستم تلفنی حرف میزدم ، چند بار از توی هال صدام کرد من توجه نکردم اومد توی اتاق تلفنو از دستم کشید

    قطع کرد گفت مگه کری دارم صدات میکنم من حرصی شدم خیلی اروم جوری که مهمونم نشنوه گفتم نه شنیدم صداتو ولی نخواستم جواب بدم که ایکاش نمیگفتم بعدش دیوونه شد موهامو کشید گفت تو غلط میکنی

    من فقط گفتم اروم ابرومون میره داد میزد تو اگ ابرو برات مهم بود نمیومدی یه ساعت بچپی تو اتاق، اونقد خواهش تمنا کردم توروخدا اروم که بیخیال شد و کشش نداد. ولی من بعدش اصلا دیگ روم نمیشد تو صورت

    پسرخالش نگاه کنم حس میکردم همه ی غرورم له شده . با همه ی اینا بعدشم با شوهرم بدرفتاری نمیکردم ولی اون خودشو میگرفت واسم و الکی اخم میکرد . کلا جلوی بقیه با من بد رفتار میکنه انگار جوگیر میشه

    میخاد بگه مثلا خیلی روی من تسلط داره .از ترس تنهایی من و پسرخالشم همش مرخصی میگرفت زود میومد خونه و من بیشتر روز باید اخم و تخماشو تحمل میکردم . اخرشم پسرخالش داشت میرفت شمال به شوهر

    من گیر داد که توام بیا . شوهرمم اصلا یک ذره فکر نکرد که بعد این همه روز که زودتر اومده خونه نباید بازم کارشو ول کنه بره شمال منم با اینکه دوست نداشتم بره چون حس میکردم این مدت فشار روش زیاد بوده و

    خسته اس چیزی نگفتم ،پریشبم منو به زور اورد خونه ی مادرش خودشون با رفیقاشون رفتن سفر.



    من دیگه واقعا نمیدونم باید چکار کنم ، فکر کنم فقط باید کنار بیام که زندگی من درست بشو نیست
    ویرایش توسط آوای بهشت : دوشنبه 22 آبان 96 در ساعت 23:43

  15. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    دلیل اینکه هنوز تو این زندگی موندید چیه؟

    چه عاملی باعث شده اینهمه توهین و بی احترامی و کتک رو تحمل کنید؟

    چرا الان خونه مادرتون نیستید؟

    لطفا نگید که دوستش دارید. هیچ انسانی نمیتونه کسی رو که کتکش میزنه و بی احترامی و توهین میکنه رو دوست داشته باشه. مگر اینکه خودش از لحاظ روانی دچار اختلال باشه.

    بشینید با خودتون خلوت کنید و کلاه خودتون رو قاضی کنید . فکر کنید ببینید واقعیت چی هست؟ چرا تو این زندگی موندید؟

    ایا شما واقعا خانواده حمایت کننده ای دارید؟ اگر انچه که شما اینجا در مورد خانواده تون توضیح دادید صحیح و بی اغراق باشه ، ایا احتمال این هست که دچار غرور شده باشید؟

    بعضی وقتها ما ادمها وقتی راهی رو خودمون انتخاب میکنیم و با وجود نظرات مخالف همچنان روی تصمیم خودمون می ایستیم و کار خودمون رو میکنیم و بعدها وقتی میفهمیم تصمیم ما اشتباه بوده اون وقت ممکنه دچار غرور بشیم و همین غرور باعث میشه اشتباه یا شکست احتمالی رو نپذیریم. حتی حاضریم تا اخر عمر بدبختی های زیادی رو تحمل کنیم فقط برای اینکه غرورمون اجازه نمیده اعتراف کنیم به اشتباه مون. حاضریم سالیان سال ظلم های فراوانی رو تحمل کنیم فقط بخاطر اینکه به دیگران ثابت کنیم اشتباه نکردیم. قبول شکست بعضی وقتها خیلی تلخ هست ولی نپذیرفتن واقعیت خیلی تلخ تره. همه ادمها اشتباه میکنند و ممکنه تصمیمات اشتباه بگیرند این اصلا مهم نیست . انچه که اهمیت داره نحوه رفتار ما هست وقتی که با شکست مواجه میشیم. انچه که اینده ما و زندگی مارو میسازه تصمیماتی هست که در مواجهه با اشتباهات خودمون و شکستها مون میگیریم.

    خوب فکر کن ببین واقعا چرا با این مرد موندی؟ واقعیت زندگیت رو ،خودت ،بهتر از هر کسی میدونی.

  16. 4 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    nazaninIT (سه شنبه 30 آبان 96), آوای بهشت (یکشنبه 28 آبان 96), اثر راشومون (چهارشنبه 24 آبان 96), بارن (سه شنبه 23 آبان 96)

  17. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چند شب پیش شوهرم بهم زنگ زد گفت که چرا براش مایو نذاشتم . من انقدر از قبلش اماده یه تلنگر بودم که همون پشت گوشی کللللی گریه کردم ، شوهرم هم شوکه شده بود همش میگفت من که چیزی نگفتم بابا فدا سرت حالا میرم میخرم خودم . بهش گفتم من واسه این ناراحت نیستم ، حس میکنم تو دیگ دوسم نداری الکی واسه همه چی دعوا میکنی. هر چی تو دلم بود بهش گفتم ، گفت من اصن نمیدونستم تو انقدر دلت پره ، این مدت کلافه شده بودم پسر خالمم زیاد مونده خونمون دیگه همش سر تو خالی میکردم ، همون شب با هم حرف زدیم و ازم معذرت خواهی کرد که اذیتم کرده ، خیلی حالم بهتر شد. دیروزم شوهرم برگشت اومد خونه ی مامانش سراغم. اونجا مامانش بهش گفت که آوای بهشت خیلی کمکم کرده ، چون مامانش نذر داشت من کمکش درستش کردم، شوهرم همونجا حرفای مامانشو میشنید چشماش برق میزدن . شبش که برگشتیم دستمو بوسید گفت یادم نبود زنم چقدر خوبه .

    خیلی سرحال تر شده ، دیشب بعد از بیشتر از دوماه حس کردم از زندگیم راضیم =) فقط از خدا میخوام اینجوری بمونه


    نقل قول نوشته اصلی توسط maadar نمایش پست ها
    دلیل اینکه هنوز تو این زندگی موندید چیه؟

    چه عاملی باعث شده اینهمه توهین و بی احترامی و کتک رو تحمل کنید؟

    سلام خانم مادر عزیز . من همیشه وقتایی میام توی این تالار که با شوهرم دعوام شده و مشکلی داریم برای همین شما فقط قسمتای بد زندگی منو میدونین و فک میکنین شوهر من هیچ خوبی نداره.

    بخوام چند تا از خوبیاشو بگم : خیلی چشم پاکه . از قبل ازدواجش با من هم همینطور بود ، شوهرم فامیل دوستم بود و از همون موقع دوستم میگفت که خیلی سربه زیر و پاکه. توی دوستیمونم با اینکه درنهایت اون بود که سمت من اومد ولی در واقع من اونقدر توجهشو جلب میکردم که اومد جلو و تا چند ماه اولم خیلی بهم میگفت من خودمو جای داداشات میذارم اذیت میشم و این درست نیست حتی با اینکه ما کاری هم نمیکردیم میگفت پسرا نمیتونن ذهنشونو کنترل کنن و من خودم خواهر دارم و ... من اون موقع فکر میکردم اینا اداست که اعتماد منو جلب کنه ولی از اون موقع تا حالا هیچی ازش ندیدم و الان ایمان دارم که چشم پاکه .

    + با محبته و چند برابر دعواهایی که میکنیم بهم محبت هم میکنه . چه محبت کلامی و چه عملی . کلا برخلاف عصبانیتاش توی حالت عادی واقعا مهربونه .

    +باعرضه اس و خیلی برای زندگیمون تلاش میکنه . من دارم میبینم که چقدر از خودش کار میکشه تا بتونه هم زندگی خودمونو تامین کنه و هم به مادرش کمک کنه .

    +همیشه به خانوادم احترام گذاشته با اینکه خیلی از جانبشون توهین شنیده .

    چرا الان خونه مادرتون نیستید؟

    من میخواستم برم خونه ی مادرم ولی شوهرم نذاشت، وقتایی که خودش هست با ارتباط من با خانوادم مشکلی نداره ولی وقتی که میره سفر و مدتی نیست نمیذاره خونه مادرم برم . دلیلش اینه که میخواد حواسش بهم باشه کجا میرم چون بدش میاد با دوستام و دخترای فامیل بیرون برم و میدونه که مامان و بابام کاریم ندارن ولی خونه ی مادرش حومه ی شهره و من اونجا دوستی ندارم دیگه همش خونه ام ، بیرونم بخوام برم مادرشوهرم همراهمه . این سریم میگفتم دلم واس خونمون تنگ شده میگفت نه تو دیدی دو روز من نیستم میخوای بری اونجا هرکاری دلت خواست بکنی

    لطفا نگید که دوستش دارید. هیچ انسانی نمیتونه کسی رو که کتکش میزنه و بی احترامی و توهین میکنه رو دوست داشته باشه. مگر اینکه خودش از لحاظ روانی دچار اختلال باشه.

    بشینید با خودتون خلوت کنید و کلاه خودتون رو قاضی کنید . فکر کنید ببینید واقعیت چی هست؟ چرا تو این زندگی موندید؟

    خب این ادمی که شما میگین از یه طرف دیگه کسیه که من باهاش روزای خوبم زیاد داشتم . من با شوهرم تقریبا بزرگ شدم حتی اگه دوسشم نداشته باشم بهش دلبستگی زیادی دارم . من خوبیای شوهرمم گفتم ولی گذشته از همه ی اونا جدا بشم که چی بشه ؟ من نه شاغلم و نه درس خوندم ، طلاق هم بگیرم تو سن 21 سالگی مطلقه میشم و خوب میدونم مردم چجوری به این موضوع نگاه میکنن

    ایا شما واقعا خانواده حمایت کننده ای دارید؟ اگر انچه که شما اینجا در مورد خانواده تون توضیح دادید صحیح و بی اغراق باشه ، ایا احتمال این هست که دچار غرور شده باشید؟

    من اگ بگم که شوهرم دست بزن داره خونوادم برای طلاق حمایتم میکنن ولی بعدش میخوان مدام بهم سرکوفت بزنن که ابروشونو بردم . همینجوری که الان دارن بهم سرکوفت میزنن. از بعد ازدواجم هر دختری که توی فامیل ازدواج میکنه مامانم به من زنگ میزنه که ببین فلانی با چه کسی ازدواج کرده . مطمئنم طلاق هم بگیرم باید کلی حرف بشنوم که چرا خانوادمو سبک کردم ، خانوادمم حرفی نزنن فامیل برام اسایش نمیذارن.

    بعضی وقتها ما ادمها وقتی راهی رو خودمون انتخاب میکنیم و با وجود نظرات مخالف همچنان روی تصمیم خودمون می ایستیم و کار خودمون رو میکنیم و بعدها وقتی میفهمیم تصمیم ما اشتباه بوده اون وقت ممکنه دچار غرور بشیم و همین غرور باعث میشه اشتباه یا شکست احتمالی رو نپذیریم. حتی حاضریم تا اخر عمر بدبختی های زیادی رو تحمل کنیم فقط برای اینکه غرورمون اجازه نمیده اعتراف کنیم به اشتباه مون. حاضریم سالیان سال ظلم های فراوانی رو تحمل کنیم فقط بخاطر اینکه به دیگران ثابت کنیم اشتباه نکردیم. قبول شکست بعضی وقتها خیلی تلخ هست ولی نپذیرفتن واقعیت خیلی تلخ تره. همه ادمها اشتباه میکنند و ممکنه تصمیمات اشتباه بگیرند این اصلا مهم نیست . انچه که اهمیت داره نحوه رفتار ما هست وقتی که با شکست مواجه میشیم. انچه که اینده ما و زندگی مارو میسازه تصمیماتی هست که در مواجهه با اشتباهات خودمون و شکستها مون میگیریم.

    من غرور ندارم . همونطور که خودتون گفتین غرور مال وقتیه که یه نفر نمیخواد جلوی بقیه اعتراف کنه اشتباه کرده تا سرکوفت نشنوه . من هم قبول دارم اشتباه کردم و هم اینکه همین الانشم کم سرزنش نشدم . منتها دلم نمیخواد با طلاقم دوباره اشتباه کنم میخوام حالا که انقدر با مشکل ازدواج کردم زندگیمو بکنم . اگه بخوام مدام به این فکر کنم که انتخابم اشتباه بوده دیگه نمیتونم به زندگیم برسم و همه چیو هم به خودم و هم به شوهرم زهر میکنم .

    خوب فکر کن ببین واقعا چرا با این مرد موندی؟ واقعیت زندگیت رو ،خودت ،بهتر از هر کسی میدونی
    ویرایش توسط آوای بهشت : یکشنبه 28 آبان 96 در ساعت 15:59

  18. کاربر روبرو از پست مفید آوای بهشت تشکرکرده است .

    آناهیتا۲۷ (یکشنبه 28 آبان 96)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.