به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 21
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maadar نمایش پست ها
    سلام شاپرک جان

    امید وارم هنوز تو خونه خودتون باشید و یا تا شوهرتون نیومده برگردید یه خونه.

    قطعا شوهرتون اشتباهاتی دارند ولی مشکلات مسیله ساز اساسی از خود شما سرمیزنه.

    شما حالتون خوب نیست. نیاز به کمک اساسی دارید. دارودرمانی کمک میکنه همون طور که مدتی هست دعواها کمتر شده ولی درکنارش باید روان درمانی هم باشه. فورن برای تکمیل درمان اقدام کنید وگرنه به خودتون و همه اطرافیان واز همه مهمتر به دخترتون اسیب میزنید.

    با این حال شما هرکسی سرد و دور میشه ازتون. شوهرتون هم خودش رو زده به بیتفاوتی تا شاید کمتر درگیر بشید.
    شوهرتون با کار خودش رو مشغول میکنه و خودش رو از خونه دور میکنه .
    شما دارید به اطرافیانتون اسیب میزنید.
    نیاز به درمان دارید.
    شما خودتون رو دوست ندارید اون وقت میخواهید که دیگران شما رو دوست داشته باشند. عزت نفس و حرمت نفستون خیلی پایین هست. مهرطلب هستید و احتمالا افسردگی همراه با خشم دارید . البته اینها همه اش حدس هست که من گفتم ولی باید توسط یک روان درمان مجرب بررسی بشید تا مشکل شما مشخص بشه و درمان بشید وگرنه به اطرافیانتون و خصوصا دخترتون اسیب میزنید.

    ایا داروهاتون رو مرتب استفاده میکنید؟
    درمورد روند درمان و تشخیصی که داده شده و کارهایی که تا حالا صورت گرفته میشه بیشتر توضیح بدید؟
    من قبول دارم حالم خوب نیست قبول دارم بیشترمشکلات ازطرف منه ولی چکارکنم اینهمه مشاوررفتم دکتررفتم یکی نتونست یه راه حل درست حسابی بهم بده
    مثلا دکتری که ازپارسال تیرماه پیشش رفتم 3-4دوره داروهارو عوض کرد تااینکه این داروهایی که یک ساله مصرف میکنم روم جواب دادوقرارشد اینارومصرف کنم آخرین باربهمن ماه رفتم پیش دکتر وقراربودبعدازعیدیعنی توفروردین برم دوباره که من نرفتم وخودم داروهارو هی تجدید کردم وخریدم تااین یک ماه اخیر که روم اصلا اثرنداره والان 10روزی میشه که به کل قطعشون کردم
    آخه دکتری که پیشش میرفتم هیچ کارخاصی نمیکرد شاید 7-8دقیقه هم کمتروقت میذاشت برای شنیدن حرفام
    ازوقتی غذای کمکی دخترم شروع شدوغذانمیخورد من خیلی بهم ریختم هرباررفتم پیش این دکترپرسید مشکلت چیه ؟گفتم دخترم غذانمیخوره منوعصبی میکنه جوری حرف میزدوبرخوردمیکردکه انگار مسئله خیلی کوچیکه قبول دارم کوچیک بودولی ازنظراون دکتراگه ازنظرمنم کوچیک بودکه اینقدربهم نمیریختم
    خیلی دلم میخوادبرای یه نفرحرف بزنم یه نفرکه درکم کنه ولی انگارهیچ مشاورخوبی نیست الانم دلم شدیدا میخوادبایه مشاورخوب صحبت کنم

    درست میگی شما من خودمو دوست ندارم اعتمادبنفسم صفرشده همش فکرمیکنم بقیه ازمن بهترن ازوقتی چاق شدم به آدمای لاغرحسودیم میشه یایادزمانی میفتم که لاغربودم ومیتونستم همه چی بخورم وبازم هیکلم خوب باشه ولی الان نه ازهیکلم راضی هستم نه اراده رژیم گرفتن دارم 1هفته 10روزمیگیرم بازولش میکنم

    دخترموکه دعوا میکنم بعدش به شدت عذاب وجدان میگیرم حس میکنم بدترین مادردنیام نمیتونم بهش غذابدم میگم حتما من مقصرم من یه اشتباهی کردم روش من اشتباه بوده پس چرا بچه های بقیه غذامیخورن

    من پرازاحساس گناه وسرزنش هستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Ye_Doost نمایش پست ها
    به نظرم هر دو طرف در بوجود آمدن ااین وضعیت سهم دارید.

    همسر شما نمی دونه چطور باید با خانمش رفتار کنه و به نیازهای روحی و عاطفی شما بی توجه است.
    شما هم باید وضعیت روحی و مشکلات آقایان در خارج از خانه رو درنظر بگیرید. اینطور که فهمیدم شغل ایشون باید سخت باشه. شما باید یه مقدار کم توقع ترباشید و یه مقدار هم بلد باشید چطور ایشون رو به راه بیاورید. مستقیم یا غیر مستقیم بهش یاد بدید با خانمش چطور برخورد کنه. تا حالا شده در یه فرصت مناسب که سرحال و خوشه بهش بگید دوست دارم ازم تعریف کنی؟ نیاز دارم تحسینم کنی؟ گاه گاهی یه هدیه خیلی ارزون برام بگیری؟ البته با ظرافت و موقعیت سنجی باید بگید. مثلا ابتدا سعی کنید درباره مسائلی صحبت کنید که بهتون جواب بله بده. غرورش رو قبلا ارضا کنید طوری که نفهمه هندونه زیر بغلش بگذارید خلاصه اول افسارش رو بدست بگیرید بعد حرف اصلی رو تزئین کرده بهش بخورانید.
    به دخترتان هم حسادت نکنید. رابطه آقا و دخترتان طبیعی هستش. دخترا بابائی هستند و پدرها هم به دخترها بیش از پسرها توجه می کنند. پس با خودتون مقایسه نکنید.

    اگر خودتان این روش ها رو بلد نیستید بعضی خانم ها حرفه ای و فوق متخصص اند. همینجا یا در بین اطرافیان تان جستجو کنید و ازشون راهنمائی بخواهید. مشورت با "مشاور خانواده خانم" هم خیلی خوبه.

    موفق باشید
    من بارها به روش های مختلف خواسته هامو به شوهرم گفتم ولی شوهرم وقتی اوضاع زندگی آروم میشه دیگه بیخیال میشه انگارفقط براش این مهمه که توخونه دعوا نباشه خیلی زودحرفام یادش میره
    میگه من مشغله ام زیاده این چیزا یادم نمیمونه
    هرازگاهی انگار لازمه یادش بیارم حسادتشوتحریک کنم ابرازناراضایتی کنم بلکه یادش بیاد

    البته مادیشب تاساعت 5صبح باهمدیگه حرف زدیم خواسته هامونوبهم گفتیم گله هامونم کردیم امیدوارم یادمون بمونه وبتونیم مراعات کنیم
    ولی مشکل من بیشترازبقیه باخودمه ازهیچ چیزخودم راضی نیستم خیلی باخودم درگیرم هیچ چیزخودمو قبول ندارم

  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 97 [ 04:49]
    تاریخ عضویت
    1395-3-05
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 133 در 75 پست

    Rep Power
    27
    Array
    راستشو بخوای متاسفانه باید بگم تا وقتی خودتو دوست نداشته باشی هیچ کس نمیتونه کاری برات بکنه و شما چون باور کردی دوست نداشتنی هستی اگه چیزی ببینی که دلیل دوست داشتنی بودن شماست اونو نادیده میگیری و کوچک میشماری و فقط دنبال یه بهونه هستی که به خودت ثابت کنی که دیدی گفتم کسی منو دوست نداره و چون خودت خودتو دوست نداری نمیتونی باور کنی شوهرتم تو رو دوست داره واسه همون بی نهایت محتاج حرف هاش میشی شما حتی محبت به دخترتونم نشونه ای دوست نداشتنی بودن خودتون و بی اهمیت بودن این زندگی و خودتون و متعلقاتتون میبینید
    و باید بگم اصلا دلیل این مشکلات شوهرتون نیست و مشکل برمیگرده به خیلی خیلی قبل تر
    دارو هم فقط واسه قطع علائم این افسردگی و احتمالا مهرطلبی شماست و قطعا نقش درمانی نداره و متاسفانه شما هم مثل خیلی از مراجعین این سایت وقتی اینجا حرف میزنی کاملا مشخصه انقدر مشکلات پیش اومده و شما نادیده گرفتید و یا ازش پیشگیری نکردید تا دیگه همه چی داغون و نابود شده الان فکر تعمیر هستید نمیگم که غیر ممکنه ولی با این روحیات شما خیلی سخته
    حالا اگه میشه یکم بیشتر از خودتون و شوهرتون و شروع رابطتون و دلیل علاقتون به این مرد و دلیل اصلا ازدواجتون وشرایط اول زندگیتون و از همه مهم تر اینکه از کی اینطوری سردی شکل گرفت و خواهش میکنم عادلانه حرف بزنید و یکطرفه موضوع رو نبینید

  3. کاربر روبرو از پست مفید mehdi.ma.mm تشکرکرده است .

    alone man (یکشنبه 29 مهر 97)

  4. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 بهمن 96 [ 20:44]
    تاریخ عضویت
    1396-3-21
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    714
    سطح
    14
    Points: 714, Level: 14
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 34 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    جالبه شاپرك جان...

    طرز رفتار شوهرت با دخترشو كه خوندم ياد خالم افتادم
    من يه خاله دارم كه مردم به سر شوهرش قسم ميخورن بس كه انسان خوب و شريفيه. ولي وقتي چند روز پيش پاي درد دل خالم نشسنم ميگفت بچه سومم كهرسقط شد ( بعد از ١٤ سال خدا بچه سوم بهش داد ولي متاسفانه سر ٩ ماهه سقط شد. دوتا دخترهاش هم به شدت متأثر شدن) دختر كوچيكم با گريه رفت بغل باباش و زار ميزد. باباش هيچ عكس العملي نشون نداد. ميگفت خودم هيچي! دوست دارم به دخترام حد اقل ابراز علاقه كنه. محبت كنه!
    در عوض اين مرد هيچي تو خونه كم و كسر نميزاره. خيلي هم زحمت كشه. خالم ميگه خوبياشو هميشه يادش ميارم كه يه بار اونم بهم بگو تو هم خوبي! ولي هيچ وقت اين كارو نكرده.

    منم گفتم تو پست قبليم.... يكم عصبي هستم. ولي وقتي ميبينم شوهرم به دخترم محبت ميكنه خييلي اروم ميشم! ميگم حد اقل مطمئنم از يه جاي ديگه محبت كامل دريافت ميكنه. فكر نكني شوهرم خيلي باهامون وقت ميگذرونه! ايشون شبا حد اقل ٢ ساعتي رو بايد با دوستاش بيرون خوش بگذرونه. اين در صورتيه كه ايشون ساعت ٧-٧:٣٠ از سر كار مياد. ما شايد ماهي يك بار با هم يه شام بريم بيرون . اونم با كلي اصرار من . فكر نكني وقتي ميگم اصرار يعني دعوا! يا تق زدن. كلي پاچه خواري ميكنم و خودمو لوس ميكنم كه جواب بده .

    شاپرك جان تا وقتي خودت رو دوست نداشته باشي... براي دل خودت لباس خوشگل نپوشي. براي دل خودت غذا تزئين نكني، براي دل خودت هرچند موقع يه بار يه كادويه كوچًولو واسه خودت نخري.، به جاي گله شكر گذار خدا نباشي براي مادر شدنت و بچه سالم داشتنت ، با هر مرد ديگه اي ازدواج ميكردي وضع همين بود. چون به هر حال اول اينكه مردا كلا زبان دوست داشتنشون كار كردن و فراهم كردن مايحتاح خوننست.... دوم اينكه واقعا به خاطر مشغلهاشون يادشًون ميره! اينو جدي بگير دروغ نميگن! اصلا تو يك بار امتحان كن واسه دل خودت زندگى كردن رو ... ببين چقدر لذت بخشه!

    شاپرك جان شوهر من عاشقم بود وقتي اومد خاستگاريم. طوري بود كه من ميگفتم با اين مرد ازدواج كنم شب و روز قربون صدقم ميره. ٣ سال كه نه. ٣ ماه از ازدواجمون گذشت كلا يادش رفت چيا به من ميگفت. يه بار كه بهش گفتم ديگه از عزيزم و خانونم خبري نيست گفت ديگه اين رسمي بازيا مال دوران نامزدي بود. بعدش من يادم ميره بس كه مشغله دارم. ولي تو بايد اينو بدوني كه دوست دارم . با اين حال چشم به كار ميبرم اين كلمات رو. به ٣ روز نكشيده باز يادش رفت ☺️.

  5. کاربر روبرو از پست مفید تالين تشکرکرده است .

    Ye_Doost (شنبه 01 مهر 96)

  6. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mehdi.ma.mm نمایش پست ها
    راستشو بخوای متاسفانه باید بگم تا وقتی خودتو دوست نداشته باشی هیچ کس نمیتونه کاری برات بکنه و شما چون باور کردی دوست نداشتنی هستی اگه چیزی ببینی که دلیل دوست داشتنی بودن شماست اونو نادیده میگیری و کوچک میشماری و فقط دنبال یه بهونه هستی که به خودت ثابت کنی که دیدی گفتم کسی منو دوست نداره و چون خودت خودتو دوست نداری نمیتونی باور کنی شوهرتم تو رو دوست داره واسه همون بی نهایت محتاج حرف هاش میشی شما حتی محبت به دخترتونم نشونه ای دوست نداشتنی بودن خودتون و بی اهمیت بودن این زندگی و خودتون و متعلقاتتون میبینید
    و باید بگم اصلا دلیل این مشکلات شوهرتون نیست و مشکل برمیگرده به خیلی خیلی قبل تر
    دارو هم فقط واسه قطع علائم این افسردگی و احتمالا مهرطلبی شماست و قطعا نقش درمانی نداره و متاسفانه شما هم مثل خیلی از مراجعین این سایت وقتی اینجا حرف میزنی کاملا مشخصه انقدر مشکلات پیش اومده و شما نادیده گرفتید و یا ازش پیشگیری نکردید تا دیگه همه چی داغون و نابود شده الان فکر تعمیر هستید نمیگم که غیر ممکنه ولی با این روحیات شما خیلی سخته
    حالا اگه میشه یکم بیشتر از خودتون و شوهرتون و شروع رابطتون و دلیل علاقتون به این مرد و دلیل اصلا ازدواجتون وشرایط اول زندگیتون و از همه مهم تر اینکه از کی اینطوری سردی شکل گرفت و خواهش میکنم عادلانه حرف بزنید و یکطرفه موضوع رو نبینید
    من دیشب کلی وقت گذاشتم ونوشتم اما موقع ارسال پستم سایت پیغام دادکه سه تاپست رو گذاشتم ودیگه نمیتونم ارسال داشته باشم راستش بابچه هم خیلی سخته بخوام مفصل توضیح بدم الانم دارم دخترمو میخوابونم که میتونم بنویسم

    من خودم قبول دارم که اعتمادبنفس ضعیفی دارم خودمو دوست ندارم خیلی ازخودم انتقادمیکنم خیلی به تایید وتعریف دیگران احساس نیازمیکنن خودمو باهمه مقایسه میکنم وهمه رو بهترازخودم میبینم همش درحال سرزنش کردن خودم بابت هررفتاروحرف هست میدونم که باید برم پیش مشاوربالینی وازریشه این مشکلو حل کنم وبقول شما دارو منودرمان نمیکنه موقتا حالمو بهترمیکنه که این اواخردیگه بهترم نمیکرد
    3سال پیش مشاورتلفنی یه روانشناس بالینی خوب به من معرفی کرد گفت مطمئنم اگه بری پیشش خوب میشی منم زنگ زدم وقت بگیرم بااینکه هزینه اش هم بالابوداون موقع برای هر45دقیقه 130تومن ولی ازشانس دکتررفته بودخارج وتاچندماه ایران نمیومد بعدهم که من حامله شدم وپیگیری نکردم ولی الان خیلی پشیمونم کاش اول درمان میشدم بعدبچه دارمیشدیم

    ما قبل ازبچه دارشدن خیلی درگیری داشتیم ولی بعدازاومدن دخترمون خیلی کمترشدجنگ ودعواهامون شاید چون من همه توجهم رو ازروی شوهرم برداشتم وروی دخترم متمرکزشدم مشغله های بچه داری هم کمترفرصت گیردادن وزنگ زدن ودعوا کردن برام میذاشت خداروشکر یک ساله که درگیری فیزیکی نداشتیم وموقع دعوامثل قبل صداهامونو بالا نمیبریم ولی بااین وجود حس میکنم سرد شدیم

    قرصهایی که این یک سال و3ماه خوردم منوازنظر جنسی سرد کرده بودن که روی شوهرمم بی تاثیر نبوده برای من همیشه تعداد رابطمون مهم بودواگه میشد یه هفته که رابطه نداشتیم احساس نگرانی میکردم ولی باخوردن این قرصها رابطمون شده بود هفته ای یه باراکثرمواقع گاهی ام طولانی تر مثلا 10روز یه بارکه برای ما که یه شب درمیون رابطه داشتیم خیلی کم بود

    یه علت دیگه اومدن دخترمون توتخت ما وخوابیدنش وسط ما دوتاهست واینکه همزمان بامامیخوابه
    طبق خواسته شوهرم ازدوماهگی جای دخترمو جدا کردم وتوتخت خودش خوابوندم ولی ازپارسال اواسط پاییزخواب من خیلی سنگین شد جوری که وقتی نصف شب بیدارنیشدوشیرمیخواست میاوردمش توتختمون کنارخودم بهش شیر بدم خوابم میبرد وخوابم اونقدر عمیق وسنگین بودکه دیگه همت نمیکردم بلند بشم وبچه رو بذارم توتختش اینطوری شد که اومد توتخت ما
    چندبارم خواستم جاشو جدا کنم ولی فقط یک ساعت توتختش میخوابه بعداونقدرگریه وناآرومی میکنه که دوباره میارمش توتخت خودمون


    دیگه اینکه من واقعا خودمو ول کردم بد لباس میپوشم دیرآرایشگاه میرم بدترازهمه چاق شدم خودمو دوست ندارم شوهرمم چندباربهم گفته هیکلم خراب شده
    من بعداززایمان اون وزنی که توبارداری اضافه کرده بودم کم کردم ولی ازوقتی شروع به خوردن قرص ها کردم 10کیلو چاق شدم والان وزن روز زایمانمو دارم

    یکی ازعلت های سردشدن رابطه من وشوهرم اینکه که من به معنای واقعی معتادگوشی واینترنت هستم
    شبا وقتی شوهرم میادخیالم راحت میشه که بادخترمون بازی میکنه ومن راحت توگروه ها میچرخم واونجا حرف میزنم شوهرم گله کرده که وقتی میاد من بهش اعتنا نمیکنم وهمش گوشی دستمه درست هم میگه حتی توتختخوابم گوشیمو باخودم میبرم ودوسه ساعت بعدازخوابیدن دخترم وشوهرم من همچنان تواینترنت هستم بعدصبحها دیربیدارمیشم وبرای شوهرم صبحانه حاضرنمیکنم درصورتیکه ازاول فهمیدم که براش صبحونه خوردن وبدرقه کردنش واینکه چه جوری ازخونه بره بیرون خیلی مهمه
    البته چندروزه ازگروه هام لفت دادم ووقتی شوهرم میاددیگه گوشی دستم نمیگیرم

    یکی دیگه ازگله های شوهرم این بودکه قبلا وقتی میومد خونه همیشه شربت براش آماده میکردم ولی دیگه این کارها رو نمیکنم
    خودمم نمیدونم چرااینقدرنسبت بهش سرد شدم
    الان همش میگم اگه اون زمان زن خوبی بودم بهش میرسیدم اگه هیکلم خوب بود پس چرا یه بارتعریف نکرد حالا که دیگه اونطور نیستم داره گله میکنه؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط تالين نمایش پست ها
    جالبه شاپرك جان...

    طرز رفتار شوهرت با دخترشو كه خوندم ياد خالم افتادم
    من يه خاله دارم كه مردم به سر شوهرش قسم ميخورن بس كه انسان خوب و شريفيه. ولي وقتي چند روز پيش پاي درد دل خالم نشسنم ميگفت بچه سومم كهرسقط شد ( بعد از ١٤ سال خدا بچه سوم بهش داد ولي متاسفانه سر ٩ ماهه سقط شد. دوتا دخترهاش هم به شدت متأثر شدن) دختر كوچيكم با گريه رفت بغل باباش و زار ميزد. باباش هيچ عكس العملي نشون نداد. ميگفت خودم هيچي! دوست دارم به دخترام حد اقل ابراز علاقه كنه. محبت كنه!
    در عوض اين مرد هيچي تو خونه كم و كسر نميزاره. خيلي هم زحمت كشه. خالم ميگه خوبياشو هميشه يادش ميارم كه يه بار اونم بهم بگو تو هم خوبي! ولي هيچ وقت اين كارو نكرده.

    منم گفتم تو پست قبليم.... يكم عصبي هستم. ولي وقتي ميبينم شوهرم به دخترم محبت ميكنه خييلي اروم ميشم! ميگم حد اقل مطمئنم از يه جاي ديگه محبت كامل دريافت ميكنه. فكر نكني شوهرم خيلي باهامون وقت ميگذرونه! ايشون شبا حد اقل ٢ ساعتي رو بايد با دوستاش بيرون خوش بگذرونه. اين در صورتيه كه ايشون ساعت ٧-٧:٣٠ از سر كار مياد. ما شايد ماهي يك بار با هم يه شام بريم بيرون . اونم با كلي اصرار من . فكر نكني وقتي ميگم اصرار يعني دعوا! يا تق زدن. كلي پاچه خواري ميكنم و خودمو لوس ميكنم كه جواب بده ������.

    شاپرك جان تا وقتي خودت رو دوست نداشته باشي... براي دل خودت لباس خوشگل نپوشي. براي دل خودت غذا تزئين نكني، براي دل خودت هرچند موقع يه بار يه كادويه كوچًولو واسه خودت نخري.، به جاي گله شكر گذار خدا نباشي براي مادر شدنت و بچه سالم داشتنت ، با هر مرد ديگه اي ازدواج ميكردي وضع همين بود. چون به هر حال اول اينكه مردا كلا زبان دوست داشتنشون كار كردن و فراهم كردن مايحتاح خوننست.... دوم اينكه واقعا به خاطر مشغلهاشون يادشًون ميره! اينو جدي بگير دروغ نميگن! اصلا تو يك بار امتحان كن واسه دل خودت زندگى كردن رو ... ببين چقدر لذت بخشه!

    شاپرك جان شوهر من عاشقم بود وقتي اومد خاستگاريم. طوري بود كه من ميگفتم با اين مرد ازدواج كنم شب و روز قربون صدقم ميره. ٣ سال كه نه. ٣ ماه از ازدواجمون گذشت كلا يادش رفت چيا به من ميگفت. يه بار كه بهش گفتم ديگه از عزيزم و خانونم خبري نيست گفت ديگه اين رسمي بازيا مال دوران نامزدي بود. بعدش من يادم ميره بس كه مشغله دارم. ولي تو بايد اينو بدوني كه دوست دارم . با اين حال چشم به كار ميبرم اين كلمات رو. به ٣ روز نكشيده باز يادش رفت ☺️.
    عزیزم چطور بااین موضوع کناراومدی که شوهرت هرشب بادوستاش بره بیرون؟بنظرم پذیرفتنش خیلی سخته من بودم اصلا نمیتونستم قبول کنم

    دوست دارم خودمو دوست داشته باشم برای دل خودم بقول شما لباس خوشگل بپوشم غذارو تزیین کنم ولی نمیدونم چراهیچ انگیزه ای ندارم فقط دم اومدن شوهرم یه شونه به موهام میزنم وگاهی یه کم عطر
    همه فکروذکرم شده غذانخوردن دخترم ووزن گرفتنش شوهرمن بارها اینو گفته وگله کرده که توجهم بهش کم شده
    ویرایش توسط شاپرک 114 : یکشنبه 02 مهر 96 در ساعت 15:38

  7. کاربر روبرو از پست مفید شاپرک 114 تشکرکرده است .

    المای (یکشنبه 02 مهر 96)

  8. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 06 فروردین 00 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1396-4-04
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    7,380
    سطح
    57
    Points: 7,380, Level: 57
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 170
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    683

    تشکرشده 290 در 93 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام شاپرک جان
    خوشحالم که داری بیشتر مینویسی ، خب با این پست اتون مشخص شد که روزای خوب و خاطرات خوبم کم نداشتین ها.. خیلی خوبه که ادم بنویسه و حرف بزنه .. چون تو نوشتن و حرف زدن چه برای خودت و چه وقتی داری مشاوره می گیری کمک میکنه تا راه حل ها رو پیدا کنی.. مطمنم اگه اراده کنی همه چی حل میشه.. اولین قدم اینه از دنیای مجازی فاصله بگیری و وقت ات رو بزاری که به خودت برسی ، مثلا از دوستی یا خواهری ، آشنایی کمک بگیری که هفته ای سه جلسه یک ساعت و نیمه بری باشگاه و بچه رو کسی نگه داره براتون.. و این که برای شوهرت صبحانه درست کنی و با روی خوش بدرقه اش کنی و یا وقتی اومد براش شربت درست کنی .. یه ارایش ملایم داشته باشی و لباس های خوشگل بپوشی .. برای دخترت کتاب قصه بخونی یا براش اهنگ بزاری .. با تمام وجودت سعی کن شاد باشی... با خدا ارتباط ات رو قوی کنی.. نماز و قران و گاهی ذکر بگی.. و همه این کارا فقط و فقط به خاطر دل خودت انجام بدی بی هیچ انتظاری.. مطمن باش دنیات عوض میشه.. رفتارهای شوهرت عالی میشه و .... ... اینا شاید به نوشتن ساده بیاد ولی اگه بخوای عمل کردن بهش هم ساده هست.. من که خارج از گود زندگی شما هستم خیلی قشنگی ها دارم مبینم تو زندگی شما .. امیدوارم خودت هم بتونی ببینی

  9. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 17:34]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    23,502
    سطح
    94
    Points: 23,502, Level: 94
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 848
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    سلام شاپرک عزیز

    همسرت با تمرکز زیاد بر روی کارش و شما با تمرکز زیاد روی غذانخوردن دختر کوچولوت راهی قانع کننده برای خودتون پیدا کردید تا از تمرکز روی همدیگه و ایجاد کشمکش و دعوا جلوگیری

    کنید و دراین زمینه موفق هم بوده اید .یعنی با مشغول کردن خودتون تونستین دعوا رو کم کنید اما آیا این واقعا چیزی هست که شما دونفر دنبالش هستین؟

    بعد گذشت زمان شما به این نتیجه رسیده که نه واقعا این اون رابطه و زندگی نیست که دنبالش بودی چون خلا یه ارتباط عاطفی خوب بین شما حس میشه . شما دونفر با مهمتر جلوه دادن

    ساید ابعاد زندگی سعی کردید که سرپوشی ببگذارید یا بهتر بگم توجیهی داشته باشید تا به همدیگه و مسائل همدیگه نپردازید. توجیه همسرشما این بوده که باید پول دربیارم تا شکم زن و

    بچه ام رو سیر کنم و توجیه شما این بوده که حس مادرانه من ایجاب میکنه که تا این حد روی غذانخوردن بچه ام تمرکز کنم و اینجوری عشقی که در درونم میجوشه نثارش کنم .

    عشقی که در درون شما و همه آدمها میجوشه و نیاز داریم که به عزیزانمون نثارش کنیم (دقت کنید منتی نیست ما هم نیاز داریم عشق دریافت کنیم و هم نیاز داریم عشق نثارکنیم)

    خب حالا بعد پس زدن این عشق توسط پدر بچه (به تعبیر شما)حالا نوبت بچه رسیده که با امتناع از غذا خوردن به نوعی عشق شما رو پس بزنه.(باز هم برداشت شما). خشم شما از غذانخوردن بچه نیست از پس زده شدن های مکرر عاطفی است ، که ذهن شما ازش در رنجه.

    به نظرم این خلا درونی ناشی از بستن ارتباط عاطفی با اطرافیان هست، و در اولویت اول همسرتون هست . اگر عشق بدهید و راه دریافت عشق رو باز بگذارید می بینید که همسر

    شما حتما واکنش هایی هرچند کوچک به درخواست عشق شما می دهد و این واکنش های به ظاهر کوچک همسرت و رفتارهای عاشقانه هرچند کوچک شما توی تعدیل کردن این خشم ها

    و ناملایمات درونی شما خیلی موثر خواهد بود.

    به پیشنهاد من اول از محبت هایی شروع کن که در قبال اون توقعی برات پیش نیاد ، مثل یه نگاه عاشقانه یا خسته نباشید و بوسه و اینا و کم کم با یاداوری این مطلب به خودت که این

    عشق رو برای آرامش خودت نثار میکنی سعی کن دست از منت گذاشتن بکشی و محبتت رو توسعه بدی و بعد میبینی که چقدر همسرت هم میاد توی باغ .

    محبت کن و راه دریافت محبت رو بازبگذار تا سبک بشی .

    ویرایش توسط Eram : دوشنبه 03 مهر 96 در ساعت 12:24

  10. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    زندگی خوب (یکشنبه 09 مهر 96)

  11. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط المای نمایش پست ها
    سلام شاپرک جان
    خوشحالم که داری بیشتر مینویسی ، خب با این پست اتون مشخص شد که روزای خوب و خاطرات خوبم کم نداشتین ها.. خیلی خوبه که ادم بنویسه و حرف بزنه .. چون تو نوشتن و حرف زدن چه برای خودت و چه وقتی داری مشاوره می گیری کمک میکنه تا راه حل ها رو پیدا کنی.. مطمنم اگه اراده کنی همه چی حل میشه.. اولین قدم اینه از دنیای مجازی فاصله بگیری و وقت ات رو بزاری که به خودت برسی ، مثلا از دوستی یا خواهری ، آشنایی کمک بگیری که هفته ای سه جلسه یک ساعت و نیمه بری باشگاه و بچه رو کسی نگه داره براتون.. و این که برای شوهرت صبحانه درست کنی و با روی خوش بدرقه اش کنی و یا وقتی اومد براش شربت درست کنی .. یه ارایش ملایم داشته باشی و لباس های خوشگل بپوشی .. برای دخترت کتاب قصه بخونی یا براش اهنگ بزاری .. با تمام وجودت سعی کن شاد باشی... با خدا ارتباط ات رو قوی کنی.. نماز و قران و گاهی ذکر بگی.. و همه این کارا فقط و فقط به خاطر دل خودت انجام بدی بی هیچ انتظاری.. مطمن باش دنیات عوض میشه.. رفتارهای شوهرت عالی میشه و .... ... اینا شاید به نوشتن ساده بیاد ولی اگه بخوای عمل کردن بهش هم ساده هست.. من که خارج از گود زندگی شما هستم خیلی قشنگی ها دارم مبینم تو زندگی شما .. امیدوارم خودت هم بتونی ببینی
    سلام عزیزم
    راستش اصلا انگیزه ای برای باشگاه رفتن ندارم حتی بااینکه چاق شدم وباید لاغربشم چندماه پیش باشگاه ثبت نام کردم وقرارشدصبح هاشوهرم1ساعت دیرتربره سرکارودخترمونو نگه داره ولی من از12جلسه فقط 4جلسه رفتم
    البته دفعه چندمم بودکه باشگاه ثبت نام میکرد ولی مثل دفعات قبل نیمه کاره رهاش کردم اصلا باشگاه برام جذابیت نداره
    فعلا رابطمون خوبه واوضاع آرومه ومن بیدارشدم این چندروز براش صبحونه درست کردم ولی هنوز موقع اومدنش نتونستم آرایش کنم نمیدونم چم شده اصلا خیلی تنبل شدم مثلا ازتیپ خودم موقع بیرون رفتن ازخونه خیلی بدم میادولی همین امروزصبح دوباره باهمون لباس هارفتم
    ازگروه هام لفت دادم ودیگه وقتی شوهرم میاد گوشی دستم نمیگیره
    رابطه ام باخدا هم که میشه گفت قطع شده انگاراعتقاداتم رو ازدست دادم وبه هیچی وصل نیستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Eram نمایش پست ها
    سلام شاپرک عزیز

    همسرت با تمرکز زیاد بر روی کارش و شما با تمرکز زیاد روی غذانخوردن دختر کوچولوت راهی قانع کننده برای خودتون پیدا کردید تا از تمرکز روی همدیگه و ایجاد کشمکش و دعوا جلوگیری

    کنید و دراین زمینه موفق هم بوده اید .یعنی با مشغول کردن خودتون تونستین دعوا رو کم کنید اما آیا این واقعا چیزی هست که شما دونفر دنبالش هستین؟

    بعد گذشت زمان شما به این نتیجه رسیده که نه واقعا این اون رابطه و زندگی نیست که دنبالش بودی چون خلا یه ارتباط عاطفی خوب بین شما حس میشه . شما دونفر با مهمتر جلوه دادن

    ساید ابعاد زندگی سعی کردید که سرپوشی ببگذارید یا بهتر بگم توجیهی داشته باشید تا به همدیگه و مسائل همدیگه نپردازید. توجیه همسرشما این بوده که باید پول دربیارم تا شکم زن و

    بچه ام رو سیر کنم و توجیه شما این بوده که حس مادرانه من ایجاب میکنه که تا این حد روی غذانخوردن بچه ام تمرکز کنم و اینجوری عشقی که در درونم میجوشه نثارش کنم .

    عشقی که در درون شما و همه آدمها میجوشه و نیاز داریم که به عزیزانمون نثارش کنیم (دقت کنید منتی نیست ما هم نیاز داریم عشق دریافت کنیم و هم نیاز داریم عشق نثارکنیم)

    خب حالا بعد پس زدن این عشق توسط پدر بچه (به تعبیر شما)حالا نوبت بچه رسیده که با امتناع از غذا خوردن به نوعی عشق شما رو پس بزنه.(باز هم برداشت شما). خشم شما از غذانخوردن بچه نیست از پس زده شدن های مکرر عاطفی است ، که ذهن شما ازش در رنجه.

    به نظرم این خلا درونی ناشی از بستن ارتباط عاطفی با اطرافیان هست، و در اولویت اول همسرتون هست . اگر عشق بدهید و راه دریافت عشق رو باز بگذارید می بینید که همسر

    شما حتما واکنش هایی هرچند کوچک به درخواست عشق شما می دهد و این واکنش های به ظاهر کوچک همسرت و رفتارهای عاشقانه هرچند کوچک شما توی تعدیل کردن این خشم ها

    و ناملایمات درونی شما خیلی موثر خواهد بود.

    به پیشنهاد من اول از محبت هایی شروع کن که در قبال اون توقعی برات پیش نیاد ، مثل یه نگاه عاشقانه یا خسته نباشید و بوسه و اینا و کم کم با یاداوری این مطلب به خودت که این

    عشق رو برای آرامش خودت نثار میکنی سعی کن دست از منت گذاشتن بکشی و محبتت رو توسعه بدی و بعد میبینی که چقدر همسرت هم میاد توی باغ .

    محبت کن و راه دریافت محبت رو بازبگذار تا سبک بشی .

    سلام عزیزم
    حرفاتون درمورد من درست بود من چسبیدم به غذاخوردن دخترم وجنگ ودعواهامون کم شد علتش هم این بودکه توی 95درصدمواقع من شروع کننده بودم حالا که سرم گرم مسئله دیگه ای شده خب طبیعیه که کمتر به شوهرم گیربدم ودعواکنیم
    ولی شوهرم ازاول همینقدر کاری بودووقت میذاشت برای کارش من 2-3سال اول زندگیمون خیلی تلاش کردم قانعش کنم که یه زمانی هم تعطیل کنه برای خودمون وبریم بیرون ولی هرراهی رفتم نتونستم موفق بشم

    درباره محبت کردن بدون چشمداشت الان اصلا تو حس وحالش نیستم انگیزه ای ندارم برای انجام دادنش
    نمیدونم چرااینطوری شدم انگیزه ای برای کارجدید ندارم حتی خریدکردن
    صبح داشتم پیش خودم فکرمیکردم به شوهرم بگم بهم پول بده که برم یه کم لباس توخونه ای برای خودم بخرم ولی بعدش بی خیال شدم وپیام ندادم
    من هرچی ازشوهرم بخوام برام میخره وبهم پول میده ولی خیلی وقته ازش چیزی نخواستم وباپولی که بهم میده چیزی برای خودم نخریدم
    هرشنبه روی مایکروفر یه مقدارپول میذاره برای من اون پول همونجا میمونه حتی انگیزه برداشتنش رو هم ندارم
    ازجمعه اوضاع خیلی آروم شده ولی بااین حال صبح که بیدارمیشم غصه ام میگیره چطوری میخوادشب بشه این همه ساعت چطور میخوادبگذره

  12. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 تیر 97 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-4-09
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,330
    سطح
    41
    Points: 4,330, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    77

    تشکرشده 116 در 61 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام شاپرک عزیز
    داروهایی که برای درمان افسردگی شما تجویز شده و شما استفاده کردید باعث سردی مزاج شما شده و همه این حالاتی که شما توضیح دادی مال سرد مزاجیه که انسان رو نسبت به همه چی بی تفاوت میکنه لطفا هر چی سریعتر اون ها رو قطع کن. اگر برای درمان افسردگیت به طبیب طب سنتی مراجعه کنی خیلی بهتر جواب میگیری بدون اینکه به سلامتیت ضربه ای وارد بشه یا اینکه چاق بشی.
    موفق بشی دوست من

  13. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 دی 99 [ 19:06]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,297
    سطح
    61
    Points: 8,297, Level: 61
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 153
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 201 در 111 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام عزیزم
    منم مشکل مشابه شما رو دارم
    خیلی از خودم انتقاد میکنم و سرزنش میکنم داعما به این فکر میکنم چرا این اشتباه رو کردم یا چرا فلان حرف رو گفتم و باعث میشع چون از خودم راضی نیستم دلم بگیره و داعما انتظار محبت از شوهرم داشته باشم و بهش وابسته و آویزان باشم
    خواهش میکنم اگر راهکاری پیدا کردی بع منم بگو
    ریشه مشکلات من دوران کودکی و نوجوانیم هستش
    منم موندم چیکار کنم چون روحیه مبارزه و انرژی ساختن زندگی ام رو از دست دادم و افسردگی و دل مردگی گرفتم

  14. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 19 خرداد 97 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1393-4-20
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,509
    سطح
    42
    Points: 4,509, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    7

    تشکرشده 84 در 50 پست

    Rep Power
    25
    Array
    زندگی لووس بازی و بهونه بچه گانه گرفتن نیست.
    شوهرت صبح تا شب میره سرکار و زحمت میکشه بعد صبح میخوابی و یه صبحونه بهش نمیدی!!!
    بجای توجه به همسرت همش سرت توی گوشی موبایله!!!
    بی چاره شوهرت که تحقیرش میکنی بخاطر بیمازستان دولتی!!!
    مگه کی هستی که به خودت حق میدی شوهرتو تحقیر کنی

    زندگی مزخرفات توی بعضی کانال های تلگرام و ماهواره نیست.
    سرتاپای کارات ایراده

    شوهرت کم حرفه یا پول نداشته و... اینا را به رخش نکش و شما بهترین رفتار را داشته باش

    همین شوهری که اینقدر ازش شاکی هستی نباشه دنیا بسرت خراب میشه و اگرم قبول نداشته باشی از عدم اگاهیته


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.