سلام
ملودی ... این که اینقد برای زندگیت تلاش می کنی و امیدواری، عالیه.
همسرت باید روزی هزار مرتبه بابت این همه عشق و فداکاری شما، خدا را شکر کنه.
با توجه به تاپیکهای خودت و پستهات توی تاپیکهای دیگه، به نظر من شما خانم با تدبیر و توانمندی هستی.
شاید هم توانمندی بیش از حد شما و حس حمایتگریتون باعث شده جذب همسرتون بشید و این همه تو زندگی مشترک تلاش کنید.
خوبه که بالاخره بعد این همه مدت خانواده اش یه اقدامی کردند.
وقتی مطمئن شدن زندگی شما داره رو به جدایی می ره، یه قدم برداشتن.
اتفاق دیروز را نمی شه کاریش کرد. یه کم صبر داشته باش.
به هر حال اونها اگه جدی باشند، یه بار دیگه تلاش می کنن. یه بار دیگه تماس می گیرن.
اگه همسرت تماس گرفت، بگو که به پدر و مادر من حق بده. ماجراهای این چند سال خسته و ناامیدشون کرده و به این راحتی از حرف طلاق برنمی گردن. شاید لازمه شما نشون بدین که قولهاتون جدی هست و یه تلاش دیگه بکنید.
یه طوری متوجهش کن که یه بار دیگه تماس بگیرن و قدم جلو بذارن.
هر چند من فکر می کنم حرفهای دایی ایشون، به نوعی درست بوده و نمی خواسته مدیون شما باشه و قول الکی بده. اونها خودشون هم امیدی به پسرشون ندارن و می شناسنش.
احتمالا بیشتر از مشکل بیکاریش، مشکل روحی روانیش هست که می ترسن قول بدن. درسته که اینطور مشکلات خیلی تو جامعه فراگیر شده، اما زندگی با این شرایط آسون نیست.
اگه همسرت هم دارو مصرف می کنه، هم مشاوره می ره، هم حال روحیش اینقد خرابه ... چطور می شه تو زندگی مشترک و بچه و آینده و ... روش حساب کرد؟ اینقد قوی هستی که ضعفهای اون تو را هم افسرده و بیمار و ناتوان نکنه؟
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
علاقه مندی ها (Bookmarks)