خانم مهندس عزیز خیلی خیلی ممنونم به خاطر حرفایی که زدین.
۱. اوهوم. دیگه نمی خوام گله کنم، از هیشکی و هیچ چیز. از درون تخریبم می کنه.....اینو انداختمش دور. جدا میگم. (الان دوس دارم کلی اموجی بذار اما به خاطر یه سری مشکلات سایت نیمشه)
۲. آره مطالعه می کنم، تنها مونسم کتابه. نخونم روزم شب نمیشه. ممنون که کتابارو معرفی کردین. احتمالا اول برم سراغ سومی (معجزه شکر گزاری)، اشکالی نداره؟ اتفاقا الانم دارم یکی از کتابای اینجوری می خونم. یه آقا کلی چاقی افراطی داشته، بی پول بوده و...
اتفاقا حدس میزدم کتاب خون باشی، از نوشته هات معلومه دختر فهیم و عاقلی هستی. اون کتاب معجزه شکرگزاری یه سری تمرینات روزانه داره که سر جمع روزی یک ساعت شاید وقت بخواد، میتونی کنارش کتابای دیگه ای هم بخونی. به نظر من شفای زندگی خانم لوییزهی رو هم حتما شروع کن، با یه زبان سلیس و روان بهت یاد میده چطور تحت هر شرایطی خودتو دوست داشته باشی. این کتابیه که حال درونی منو متحول کرد. یه زمانی که خیلی تحت فشار روحی بودم و حالم اصلا خوب نبود اتفاقی دیدمش و خوندمش و واقعا خوندنش رو لطف ویژه خدا به خودم میدونم چون خیلی کمکم کرد.
۳.توجهم به خودم خیلی کم شده خانم مهندس. خیلی خیلی کم شده. خودم و فراموش کردم یجورایی. این حرفایی که گفتین رو کاملا قبول دارم و می خوام عملی کنم.
۴. خانم مهندس عزیز راستش منتظر نیستم یکی بیاد نیازای من و برآورده کنه. الانم یه دونه خواستگار دارم، از دخترای دور و برم هر کس دیگه ای جای من بود حتما بهش اوکی میداد، اما من گفتم نه. البته طبق معمول مورد مذمت قرار گرفتم. حالا بحث این نیست، فقط می خوام بگم اگه من منتظر بودم یکی بیاد نیازای من و برطرف کنه دیگه حداقل به خواستگار با موقعیت خوب بله می گفتم. البته از دید دیگه ای نگا کنم درست میگین، من منتظرم اوضاع خوب بشه اما خودم نشستم. فقط دارم فک می کنم. انگاری قراره معجزه از دنیای خارج رخ بده بیاد دنیای درون من و متحول کنه.
اینکه میگین درآمد داشته باشم کاملا درست میگین. اما راستش دقیقا همین قسمت ماجرا بغرنج و پیچیده میشه. ینی کلی مشکل دقیقا همین بخش دارم: من اجازه انجام هر کاری رو ندارم، کارای مرتبط با رشتم نیس، اجازه سفر به یه شهر دیگه رو برا پیدا کردن کار ندارم، بیرونم شانس کار و یکی دوبار داشتم اما هر دفه با وجود اینکه تمرکز من روی کاره، اونجا یکی عاشق سینه چاک من میشه و آبروم و میبره. یه جا کار می کردم، همکارم عاشقم شد، تا اینجا اوکیه، بعد یه مدت دیدم با همکارای دختر که میرفتیم بعضی جاها، اون مارو تعقیب می کنه. دخترام می گفتن به خاطر تو اومده! اونا ناراحت میشدن و لب و لوچشون آویزون، منم شرمنده و معذب! نه آرایش خاصی دارم، نه پوشش خاصی، نه چشم و گوشم میجنبه (آخرین کار تو دنیا برا من فک کنم همین باشه انقد که دغدغه دارم). اگه آدم اجتماعی بودم اینارو مدیریت میکردما، اما روز و شب من ۳۰ سال تو یه اتاق گذشته، اینجور موارد و نمیدونم چحوری مدیریت کنم. کارای اینترنتی هست و انجام دادم اما تجربه بدی بود. کارم خوب بود، ولی نیاز زیادی به استفاده مداوم از کامپیوتر داشتم که نمیشه. ما کامپیوتر و شریکیم و چند نفری استفاده می کنیم. هم من عذاب می کشیدم هرکی میومد میگفت تموم نشد؟! تموم نشد؟! هم بقیه عذاب می کشیدن میدیدن من کامپیوتر و قرق کردم:((....باز دنبال کارم البته. این علاقه به یه کارم که میگین بگم من هیچ علاقه ای ندارم باور می کنین؟ البته می دونم مجبورم بلاخره یه کاری رو شروع کنم ولی واقعا نه علاقه کاری دارم نه علاقه هنری که توش مهارت داشته باشم. هرچی باشه باید از اول شروع کنم.
نه عزیزم منظورم این نبود منتظر خواستگار هستی، هرچند الان توی بهترین سن برای ازدواج هستی و باید یکی از دغدغه های اصلیت باشه، اما منظور من این بود که منتظر نشستی پدر یا مادرت یه موقع شاید نیازی از نیازهات رو برطرف کنن. منظورم اینه مستقل شو و خودت نیازهات رو برطرف کن و چشمت غیر از خدا به دست هیچ بنده خدایی نباشه.
در مورد خواستگارت هم اشتباه میکنی ندیده و نشناخته رد میکنی. هر پسری قبل خواستگاری یه تحقیق کلی در مورد دختر خانم و خونوادش انجام میده و مطمئنا کلیاتی درمورد زندگی دختر خانم میدونه پس نگران نباش. اجازه بده خواستگارها بیان و بیشتر آشنا بشید، شما دختر خوب و سالم و فهمیده ای هستی ممکنه کسی باشه و بدون در نظر گرفتن وضعیت پدرت تو رو فقط برای خودت بخواد. پس این فرصت رو از خودت و طرف مقابلت نگیر.
۵. آره از پدرم کینه به دل دارم. آخه یه رفتار اشتباهی انجام میشه و تموم میشه نه اینکه جلو چشمت حالت استمراری داشته باشه. ولی اینایی که میگین مخربه دیگه. خداییش قبول دارم.
اتفاقا کنار گذاشتن کینه هات از پدرت مهم ترین کاریه که باید انجام بدی. چراشو با خوندن اون دو تا کتابی که گفتم میفهمی.
۶.اوهوم..دونه دونه حرفاتون راسته...منم راستش شروع کردم یه تکونایی به خودم بدم. خیلی خیلی خیلی کوچیکنا ولی برا شروع خوبن فک کنم. آخه من خیلی آدم ساکنیم. نه اینکه کار خونه و اینا بمونه ها، اصلا. راجع به زندگی خودم خیلی ساکنم، یه چیزی تو مایه های سنگ. یه جا نشسته، بی احساس (به خودم، به دنیا، به جنس مخالف)...
این نشون میده با خودت قهری و کودک درونت به شدت آزرده ست. به دادش برس و هر چی زودتر خودتو دریاب.
خانم مهندس اینجا که پست میذارین و من تشکر می کنم واقعا شرمنده میشم، کلمه تشکر راجع به وقت و انرژی و احساسی که شما صرف می کنی کلمه بی ارزشیه. خیلی ازتون ممنونم
خانم مهندس، مریم جان و باغبان عزیز بازم شرمندم کردین و وقت گرانبهاتو نرو در اختیار من گذاشتین. خیلی خیلی ازتون ممنونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)