به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 20
  1. #11
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 05:01]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,158
    امتیاز
    89,695
    سطح
    100
    Points: 89,695, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,757

    تشکرشده 6,793 در 2,394 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام خانم غبار


    ممنون از پاسختون .


    هزینه مشاور مگه چقدر میشه ؟

    از دوست یا آشنا قرض بگیرید و با پدرتون به بهانه ای که خودتون می خواید مشاوره برید ،، برید مشاوره ،،،

    با مشاور حرف بزنید و از ایشون بخواید با پدرتون هم حرف بزنند .

    البته مشاور هم نباید نیش و کنایه بزند ،،،بلکه باید با آرامش و با استفاده تکنیک های لازم فرد مورد نیاز ،،مسیر را جلو ببره .



    به نظرم به جای نصیحت بایدبهشون راه کار و پیشنهاد بگید و از ایشون هم مشورت بخواید تو کارها ،،،

    لذا باور خود ارزش بینی پدرتون نسبت به خودش خیلی مهمه !



    ........................


    خانم غبار شاید یه دغدغه هایی داشته باشید که فقط خودتون میدونید ،،،،لذا ما شما را درک می کنیم .

    فقط بگم نباید با این سختی ها نقش یه قربانی را داشته باشیم ،،،

    درسته محیط پیراموون ما به کیفیت زندگی ما اثر می ذاره ،،،،ولی همه اینها دلیل نمیشه ما شاد نباشیم و از راه و هدفمون دور بشیم .



    آسمانتان بی غبار


    موفق باشی.


    ویرایش توسط باغبان : چهارشنبه 29 شهریور 96 در ساعت 18:22

  2. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    غبار غم (پنجشنبه 06 مهر 96)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بی نهایت نمایش پست ها
    فیلم لاک قرمز را ببین.
    به روی چشم. فیلم خیلی دوس دارم، این فیلمی هم که پیشنهاد کردین و حتما می بینم

    نقل قول نوشته اصلی توسط میس بیوتی نمایش پست ها
    شکوفه گیلاس عزیز شرایطت واقعا سخته ! ادم نمیدونه چه پیشنهادی بده.خیلیییییییی دختر صبوری هستی که همچین باری رو تو خانواده به دوش میکشی! من که خیلی دوستت دارم!ایشالا خدا خودش به راه حل جلو پات قرار بده و ارامش به خانوادتون برگرده !آمین
    چیزی که به ذهن من میرسه :پدر شما خیلی رفتارش خودخواهانه هست! همینجوری کار خودشو پیش برده و با داد و بیداد خانواده رو مجبور کرده عقب نشینی کنن و همش جلوش کوتاه بیان!پدر و مادر بودن درسته که حرمت داره ولی دلیل نمیشه همه خانواده بشینن و ایشون از موقعیتش سو استفاده کنه.اینقدر جلوش کوتاه نیاین و از داد و بیداداش نترسین!جلو خواسته های غیر منطقیش مقاومت کنین(از مدارد کوچیک و کم اهمیت تر شروع کنین) و بعضی وقتا بهش نه بگین!این راهو امتحان کردی تا حالا؟
    میس بیوتی عزیز خیلی ازتون ممنونم که اسمم یادتونه. خیلی از لطفتون ممنونم. منم دوستانی مثل شما و عزیزانی که اینجا هستن رو واقعا دوس دارم. اسم این روابط برا هرکی مجازی باشه برا من نیس. ممنونم به خاطر دعای قشنگتون. میس بیوتی جان منم خیلی وقته به این نتیجه ای شما رسیدی رسیدم. حتی از وقتی اومدم این سایت و رفتار منفعل رو شناختم دیگه در مقابل زورگوئی کسی سر تعظیم فرود نمیارم، البته صدا رو بالا بردن یا بی ادبی منظورم نیس. یاد گرفتم حقمو در نهایت آرامش بگیرم. فقط این یه مورد در مقابل پدرم کارساز نیس. اولا به خاطر اینکه چون من از بچگی شاهد کتک زدنای مامانمو و خودمون بودم یه جور ترس دائمی دارم، دوما به شخصه حتی اگه از داد و بیداداش نترسم باز بچه های کوچیکتر هستن و بهشون استرس شدید وارد میشه. نمونه ش اینه که یکیشون اسم عصبی گرفته و یکیشونم با وجود اینکه بچه س افسردگی داره. اگه بچه های کوچیک نبودن جلوش وایسادن که سهله، به خاطر ناهنجاری های اجتماعیشم که شده میدادمش دست پلیس. خوشبختانه پلیس برا کتک زدنم نیاد برا اون رفتاراش میاد. ولی میگم شاید پسر بچه ۱۴ ساله که تو سن بلوغه و پدرش الگوشه آینده ش رو خراب نکنم. برا همین دیگه ناخودآگاه تصمیم گرفتیم ساکت بشیم. در ضمن وقتی جلوش وایسیم به بدترین شکل ممکن تلافی می کنه. وقتی نیستیم میاد واسایلامون و میگرده و ورشون میداره یا به خواهر و برادراش از ما بدگوئی می کنه و حرفایی می زنه که به هیچکدوممون نمیاد و سنگ روی یخ میشیم. مثلا مادرم که تو پاکی و صداقت و حجاب تو شهرمون اعتبار داره رو زیر سوال می بره که کارش خیلی خیلی زشته. البته حتی برادراشم حرفاشو باور نمی کنن ولی خب....
    نقل قول نوشته اصلی توسط khakestari نمایش پست ها
    اممممم راستش واقعا راه حلی به ذهنم نمیرسه اما سعی کنید به رفتار و کارای پدرتون اهمیت ندید. اگر نمیتونید یکم جدی تر و قاطع تر رفتار کنید ان شا الله شرایط بهتر میشه. از بقیه اعضای خانوادتون هم کمک بگیرید و سعی کنید باهم راه حلی پیدا کنید
    خیلی ممونم که لطف کردین و پست گذاشتین. می دونین اصلا نمیشه به رفتاراش اهمیت نداد آخه. اینجوری نیس که ایشون سرش به کار خودش گرم باشه و منم به کار خودم مشغول باشم. بلاخره ما داریم تو یه خونه زندگی می کنیم. مثلا: من امشب حول و حوش ۹ خوابم گرفت و در شرایط افسردگی و بی خوابیام خوشحال شدم که می خوام زود بخوابم و سر وقت بیدار شم. اما همین چن دیقه پیش با صدای جارو برقی بیدار شدم و خوابم کاملا پریده و دیگه نمی تونم بخوابم. ساعتو چک کردم، دیدم ساعت ۱۲ داره جایی که قرار رخت خواب پهن کنه رو جارو می کشه! این بی انصافی نیس؟! خرجی نمیده، یه بار نشده دست محبت به سرمون بکشه، یک بار نشده ازمو نسوال کنه که پولی تو جیبت هست یا نه و ...ولی دیگه اینکه مارو از لحاظ روحی اذیت کنه بی انصافی محضه. این یه مورد از رفتارای آزاردهنده ای هستش که انجام میده و با اعصاب و روانمون بازی می کنه.
    نقل قول نوشته اصلی توسط sia518 نمایش پست ها
    سلام
    چرا انقدر با پدرتون درگير هستيد؟
    با بعضي از آدم ها آدم بيهودس كه بخاد بحث كنه چون نتيجه اي كه نداره هيچ بلكه اوضاع بدتر هم ميشه.
    من خودم با پدرم اخلاقمون و نظراتمون راجعبه بعضي از موضوعات 180درجه فرق داره اما اكثر وقتها من كار خودم ميكنم و ايشون هم كار خودشون ميكنن و بيخود با هم كلنجار نمي روريم و اعصاب خودمان بيخود خورد نمي كنيم.
    به نظر من بيخيال اصلاح كردن رفتار پدرتون بشويد چون بعيد ميدونم نتيجه اي داشته باشه. اما ميتونيد با ترفند هايي رفتار برادرهاتون اصلاح كنيد مثلا براشون الگو قرار بديد .
    سلام خیلی ممنونم که لطف می کنید و پست میذارید. من دیگه برای تغییر رفتاراش تلاشی انجام نمی دم. دیگه انرژی برام نمونده اگرم مونده باشه این آدم تغییرپذیر نیس اصلا. یکی نمی دونه و با حرف زدن اگاه میشه یکی می دونه که کاراش غلطه اما خودش رو محق می دونه و اهمیتی به دیگران نمیده.
    اینکه می پرسید چرا درگیرم باید بگم برای اینکه ما و این فرد تو یه جای مشترک داریم با هم زندگی می کنیم. ینی نمیشه درگیر نشد. درگیرم نمیشما، همین قضیه جاروبرقی کشیدن ساعت ۱۲ شب رو هیچ چیزی بهش نگفتم، رفتم دیدم همه خوابن و هی این ور و اونور میشن اینم براش اهمیتی نداره و اصلا نمی فهمه!نمی فهمه واقعا! سر همین جارو چیزی بهش نگفتم، اگه می گفتم جنگ به پا می کرد اگرم نگم من احساس می کنم که حقم داره خورده میشه و رفته رفته افسرده تر میشم. همش تو خودمم. ولی واقعا هیچ فکری نه به فکر من میره نه به فکر عزیزانی که ازشون مشاوره میگیرم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط باغبان نمایش پست ها
    سلام خانم غبار


    ممنون از پاسختون .


    هزینه مشاور مگه چقدر میشه ؟

    از دوست یا آشنا قرض بگیرید و با پدرتون به بهانه ای که خودتون می خواید مشاوره برید ،، برید مشاوره ،،،[IMG]file:///C:/Users/rayan/AppData/Local/Temp/msohtmlclip1/01/clip_image004.gif[/IMG]

    با مشاور حرف بزنید و از ایشون بخواید با پدرتون هم حرف بزنند .

    البته مشاور هم نباید نیش و کنایه بزند ،،،بلکه باید با آرامش و با استفاده تکنیک های لازم فرد مورد نیاز ،،مسیر را جلو ببره .



    به نظرم به جای نصیحت بایدبهشون راه کار و پیشنهاد بگید و از ایشون هم مشورت بخواید تو کارها ،،،

    لذا باور خود ارزش بینی پدرتون نسبت به خودش خیلی مهمه !



    ........................


    خانم غبار شاید یه دغدغه هایی داشته باشید که فقط خودتون میدونید ،،،،لذا ما شما را درک می کنیم .

    فقط بگم نباید با این سختی ها نقش یه قربانی را داشته باشیم ،،،

    درسته محیط پیراموون ما به کیفیت زندگی ما اثر می ذاره ،،،،ولی همه اینها دلیل نمیشه ما شاد نباشیم و از راه و هدفمون دور بشیم .



    آسمانتان بی غبار


    موفق باشی.
    جناب باغبان عزیز مثل همیشه لطف کردین پست گذاشتین. از شما و از همه دوستانی که زحمت کشیدن و پست گذاشتن سپاس گزارم و معذت خواهیم بدهکارم که من الان این همه پست رو دیدم چون سایت نشون نمیده که برا تاپیکم پست جدید گذاشته شده.

    راستش هزینه مشاوره رو من حتی اگه یه روزی پیدا کنم (چون الان هزار تومن هم ندارم، کسی رو هم ندارم ازش قرض بگیرم) و برم مشاوره (که یه روزی حتما میرم) پدرم نمیاد. کسی که نمی خواد تغییر کنه میاد مشاوره؟ مثلا من می دونم عصبیم و خشمگین و افسرده و باید یه روزی بلاخره برم مشاوره تا درمان بشم. اما پدرم هیچ گونه ایراد و بیماری حس نمی کنه که شاید داشته باشه. من حاضرم قسم بخورم حتی اگه مشاوره هم بیاد حرف خودشو میزنه.
    اینکه نصیحتش می کردیم شکی نیس و دیگه منتفی شده. ولی ببینین ایشون باید برای انجام کارها از ما مشورت بخواد که نمی خواد! ینی من نمی دونم چجوری توضیح دادم که شاید ممکنه به فکرتون رسیده باشه که مثلا میریم مسافرت و نظر همه رو جویا میشیم به جز پدرم. نه اصلا اینجوری نیس. همه کارها دست ایشونه و ایشون از ما مشاوره نمی خواد. و حرف هیچکس رو هم قبول نداره.
    مثلا ما تو این سی سال حق نداشتیم تابلو بزنیم به دیوار! نباید دیوار و سوراخ کنیم طبق نظر پدرم. و هزارتا مثال دیگه که گفتنش از حوصله من خارجه چه برسه به حوصله بقیه دوستان. و خدا شاهده شده من اینجا هزار بار اومدمو دونه دونه مشکلات و نوشتم اما گفتم ولش کن و پاک کردم. اصلا یه سری مشکلات مسخره س که فقط کافیه ایشون در اون ضمینه لجبازی رو بذاره کنار.
    درسته نظرم غیر کارشناسانه س. ولی من چنتا ویژگی شخصیتی در ایشون میبینم که نمی دونم چجوری می تونه درست بشه. ۱. خودخواهی شدید ۲. خودشیفتگی شدید ۳. حدس میزنم دیگرآزاری دارن (یه چیزی مثل سادیسم) ۴. یه ویژگیه اسمش و نمی دونم واقعا. اینکه بقیه برات مهم نباشن. مثلا دیدین یکی ۴ صبحه تولد گرفته و صدای ضبطم بلنده؟ ایشونم دقیقا اینجوریه. آسایش خودش در اولویت و آسایش بقیه یه چیز بی معنی و بی اهمیتیه. ۵. بی مسئولیت

    حالا ویژگی های مصرف الکل و مواد مخدر و اینا به کنار....

    اینکه میگین قربانی نباشم حرفتون واقعا درسته و من تا همین چن دیقه پیش حس میکردم قربانیم. ولی نباید اینطوری باشم. راس میگین.

    دوستان خیلی خیلی ازتون ممنونم. ببخشید که الان دیدم پستاتون رو

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط بی نهایت نمایش پست ها
    فیلم لاک قرمز را ببین.
    به روی چشم. فیلم خیلی دوس دارم، این فیلمی هم که پیشنهاد کردین و حتما می بینم

    نقل قول نوشته اصلی توسط میس بیوتی نمایش پست ها
    شکوفه گیلاس عزیز شرایطت واقعا سخته ! ادم نمیدونه چه پیشنهادی بده.خیلیییییییی دختر صبوری هستی که همچین باری رو تو خانواده به دوش میکشی! من که خیلی دوستت دارم! ایشالا خدا خودش به راه حل جلو پات قرار بده و ارامش به خانوادتون برگرده !آمین
    چیزی که به ذهن من میرسه :پدر شما خیلی رفتارش خودخواهانه هست! همینجوری کار خودشو پیش برده و با داد و بیداد خانواده رو مجبور کرده عقب نشینی کنن و همش جلوش کوتاه بیان!پدر و مادر بودن درسته که حرمت داره ولی دلیل نمیشه همه خانواده بشینن و ایشون از موقعیتش سو استفاده کنه.اینقدر جلوش کوتاه نیاین و از داد و بیداداش نترسین!جلو خواسته های غیر منطقیش مقاومت کنین(از مدارد کوچیک و کم اهمیت تر شروع کنین) و بعضی وقتا بهش نه بگین!این راهو امتحان کردی تا حالا؟
    میس بیوتی عزیز خیلی ازتون ممنونم که اسمم یادتونه. خیلی از لطفتون ممنونم. منم دوستانی مثل شما و عزیزانی که اینجا هستن رو واقعا دوس دارم. اسم این روابط برا هرکی مجازی باشه برا من نیس. ممنونم به خاطر دعای قشنگتون. میس بیوتی جان منم خیلی وقته به این نتیجه ای شما رسیدی رسیدم. حتی از وقتی اومدم این سایت و رفتار منفعل رو شناختم دیگه در مقابل زورگوئی کسی سر تعظیم فرود نمیارم، البته صدا رو بالا بردن یا بی ادبی منظورم نیس. یاد گرفتم حقمو در نهایت آرامش بگیرم. فقط این یه مورد در مقابل پدرم کارساز نیس. اولا به خاطر اینکه چون من از بچگی شاهد کتک زدنای مامانمو و خودمون بودم یه جور ترس دائمی دارم، دوما به شخصه حتی اگه از داد و بیداداش نترسم باز بچه های کوچیکتر هستن و بهشون استرس شدید وارد میشه. نمونه ش اینه که یکیشون اسم عصبی گرفته و یکیشونم با وجود اینکه بچه س افسردگی داره. اگه بچه های کوچیک نبودن جلوش وایسادن که سهله، به خاطر ناهنجاری های اجتماعیشم که شده میدادمش دست پلیس. خوشبختانه پلیس برا کتک زدنم نیاد برا اون رفتاراش میاد. ولی میگم شاید پسر بچه ۱۴ ساله که تو سن بلوغه و پدرش الگوشه آینده ش رو خراب نکنم. برا همین دیگه ناخودآگاه تصمیم گرفتیم ساکت بشیم. در ضمن وقتی جلوش وایسیم به بدترین شکل ممکن تلافی می کنه. وقتی نیستیم میاد واسایلامون و میگرده و ورشون میداره یا به خواهر و برادراش از ما بدگوئی می کنه و حرفایی می زنه که به هیچکدوممون نمیاد و سنگ روی یخ میشیم. مثلا مادرم که تو پاکی و صداقت و حجاب تو شهرمون اعتبار داره رو زیر سوال می بره که کارش خیلی خیلی زشته. البته حتی برادراشم حرفاشو باور نمی کنن ولی خب....
    نقل قول نوشته اصلی توسط khakestari نمایش پست ها
    اممممم راستش واقعا راه حلی به ذهنم نمیرسه اما سعی کنید به رفتار و کارای پدرتون اهمیت ندید. اگر نمیتونید یکم جدی تر و قاطع تر رفتار کنید ان شا الله شرایط بهتر میشه. از بقیه اعضای خانوادتون هم کمک بگیرید و سعی کنید باهم راه حلی پیدا کنید
    خیلی ممونم که لطف کردین و پست گذاشتین. می دونین اصلا نمیشه به رفتاراش اهمیت نداد آخه. اینجوری نیس که ایشون سرش به کار خودش گرم باشه و منم به کار خودم مشغول باشم. بلاخره ما داریم تو یه خونه زندگی می کنیم. مثلا: من امشب حول و حوش ۹ خوابم گرفت و در شرایط افسردگی و بی خوابیام خوشحال شدم که می خوام زود بخوابم و سر وقت بیدار شم. اما همین چن دیقه پیش با صدای جارو برقی بیدار شدم و خوابم کاملا پریده و دیگه نمی تونم بخوابم. ساعتو چک کردم، دیدم ساعت ۱۲ داره جایی که قرار رخت خواب پهن کنه رو جارو می کشه! این بی انصافی نیس؟! خرجی نمیده، یه بار نشده دست محبت به سرمون بکشه، یک بار نشده ازمو نسوال کنه که پولی تو جیبت هست یا نه و ...ولی دیگه اینکه مارو از لحاظ روحی اذیت کنه بی انصافی محضه. این یه مورد از رفتارای آزاردهنده ای هستش که انجام میده و با اعصاب و روانمون بازی می کنه.
    نقل قول نوشته اصلی توسط sia518 نمایش پست ها
    سلام
    چرا انقدر با پدرتون درگير هستيد؟
    با بعضي از آدم ها آدم بيهودس كه بخاد بحث كنه چون نتيجه اي كه نداره هيچ بلكه اوضاع بدتر هم ميشه.
    من خودم با پدرم اخلاقمون و نظراتمون راجعبه بعضي از موضوعات 180درجه فرق داره اما اكثر وقتها من كار خودم ميكنم و ايشون هم كار خودشون ميكنن و بيخود با هم كلنجار نمي روريم و اعصاب خودمان بيخود خورد نمي كنيم.
    به نظر من بيخيال اصلاح كردن رفتار پدرتون بشويد چون بعيد ميدونم نتيجه اي داشته باشه. اما ميتونيد با ترفند هايي رفتار برادرهاتون اصلاح كنيد مثلا براشون الگو قرار بديد .
    سلام خیلی ممنونم که لطف می کنید و پست میذارید. من دیگه برای تغییر رفتاراش تلاشی انجام نمی دم. دیگه انرژی برام نمونده اگرم مونده باشه این آدم تغییرپذیر نیس اصلا. یکی نمی دونه و با حرف زدن اگاه میشه یکی می دونه که کاراش غلطه اما خودش رو محق می دونه و اهمیتی به دیگران نمیده.
    اینکه می پرسید چرا درگیرم باید بگم برای اینکه ما و این فرد تو یه جای مشترک داریم با هم زندگی می کنیم. ینی نمیشه درگیر نشد. درگیرم نمیشما، همین قضیه جاروبرقی کشیدن ساعت ۱۲ شب رو هیچ چیزی بهش نگفتم، رفتم دیدم همه خوابن و هی این ور و اونور میشن اینم براش اهمیتی نداره و اصلا نمی فهمه!نمی فهمه واقعا! سر همین جارو چیزی بهش نگفتم، اگه می گفتم جنگ به پا می کرد اگرم نگم من احساس می کنم که حقم داره خورده میشه و رفته رفته افسرده تر میشم. همش تو خودمم. ولی واقعا هیچ فکری نه به فکر من میره نه به فکر عزیزانی که ازشون مشاوره میگیرم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط باغبان نمایش پست ها
    سلام خانم غبار


    ممنون از پاسختون .


    هزینه مشاور مگه چقدر میشه ؟

    از دوست یا آشنا قرض بگیرید و با پدرتون به بهانه ای که خودتون می خواید مشاوره برید ،، برید مشاوره ،،،[IMG]file:///C:/Users/rayan/AppData/Local/Temp/msohtmlclip1/01/clip_image001.gif[/IMG]

    با مشاور حرف بزنید و از ایشون بخواید با پدرتون هم حرف بزنند .

    البته مشاور هم نباید نیش و کنایه بزند ،،،بلکه باید با آرامش و با استفاده تکنیک های لازم فرد مورد نیاز ،،مسیر را جلو ببره .



    به نظرم به جای نصیحت بایدبهشون راه کار و پیشنهاد بگید و از ایشون هم مشورت بخواید تو کارها ،،،

    لذا باور خود ارزش بینی پدرتون نسبت به خودش خیلی مهمه !



    ........................


    خانم غبار شاید یه دغدغه هایی داشته باشید که فقط خودتون میدونید ،،،،لذا ما شما را درک می کنیم .

    فقط بگم نباید با این سختی ها نقش یه قربانی را داشته باشیم ،،،

    درسته محیط پیراموون ما به کیفیت زندگی ما اثر می ذاره ،،،،ولی همه اینها دلیل نمیشه ما شاد نباشیم و از راه و هدفمون دور بشیم .



    آسمانتان بی غبار


    موفق باشی.
    جناب باغبان عزیز مثل همیشه لطف کردین پست گذاشتین. از شما و از همه دوستانی که زحمت کشیدن و پست گذاشتن سپاس گزارم و معذت خواهیم بدهکارم که من الان این همه پست رو دیدم چون سایت نشون نمیده که برا تاپیکم پست جدید گذاشته شده.

    راستش هزینه مشاوره رو من حتی اگه یه روزی پیدا کنم (چون الان هزار تومن هم ندارم، کسی رو هم ندارم ازش قرض بگیرم) و برم مشاوره (که یه روزی حتما میرم) پدرم نمیاد. کسی که نمی خواد تغییر کنه میاد مشاوره؟ مثلا من می دونم عصبیم و خشمگین و افسرده و باید یه روزی بلاخره برم مشاوره تا درمان بشم. اما پدرم هیچ گونه ایراد و بیماری حس نمی کنه که شاید داشته باشه. من حاضرم قسم بخورم حتی اگه مشاوره هم بیاد حرف خودشو میزنه.
    اینکه نصیحتش می کردیم شکی نیس و دیگه منتفی شده. ولی ببینین ایشون باید برای انجام کارها از ما مشورت بخواد که نمی خواد! ینی من نمی دونم چجوری توضیح دادم که شاید ممکنه به فکرتون رسیده باشه که مثلا میریم مسافرت و نظر همه رو جویا میشیم به جز پدرم. نه اصلا اینجوری نیس. همه کارها دست ایشونه و ایشون از ما مشاوره نمی خواد. و حرف هیچکس رو هم قبول نداره.
    مثلا ما تو این سی سال حق نداشتیم تابلو بزنیم به دیوار! نباید دیوار و سوراخ کنیم طبق نظر پدرم. و هزارتا مثال دیگه که گفتنش از حوصله من خارجه چه برسه به حوصله بقیه دوستان. و خدا شاهده شده من اینجا هزار بار اومدمو دونه دونه مشکلات و نوشتم اما گفتم ولش کن و پاک کردم. اصلا یه سری مشکلات مسخره س که فقط کافیه ایشون در اون ضمینه لجبازی رو بذاره کنار.
    درسته نظرم غیر کارشناسانه س. ولی من چنتا ویژگی شخصیتی در ایشون میبینم که نمی دونم چجوری می تونه درست بشه. ۱. خودخواهی شدید ۲. خودشیفتگی شدید ۳. حدس میزنم دیگرآزاری دارن (یه چیزی مثل سادیسم) ۴. یه ویژگیه اسمش و نمی دونم واقعا. اینکه بقیه برات مهم نباشن. مثلا دیدین یکی ۴ صبحه تولد گرفته و صدای ضبطم بلنده؟ ایشونم دقیقا اینجوریه. آسایش خودش در اولویت و آسایش بقیه یه چیز بی معنی و بی اهمیتیه. ۵. بی مسئولیت

    حالا ویژگی های مصرف الکل و مواد مخدر و اینا به کنار....

    اینکه میگین قربانی نباشم حرفتون واقعا درسته و من تا همین چن دیقه پیش حس میکردم قربانیم. ولی نباید اینطوری باشم. راس میگین.

    دوستان خیلی خیلی ازتون ممنونم. ببخشید که الان دیدم پستاتون رو
    ویرایش توسط غبار غم : پنجشنبه 06 مهر 96 در ساعت 01:25

  4. 2 کاربر از پست مفید غبار غم تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (یکشنبه 09 مهر 96), باغبان (پنجشنبه 06 مهر 96)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    سلام غبار غم عزیز. از خوندن پستت خیلی ناراحت شدم و قبول دارم به عنوان یه دختر جوون و مسئولیت پذیر توی شرایط سختی هستی. اما باور داشته باش که
    1- هیچ مشکلی توی دنیا وجود نداره که غیرقابل حل باشه. پس غصه نخور و گلایه نکن و انرژیتو صرف بهتر کردن اوضاع کن. گله کردن و تمرکز روی مشکل فقط وضع رو بدتر میکنه. پس قدم اول اینکه عادت گله کردن رو از خودت دور کن و به خودت اجازه بده چیزای مثبت هر چند کوچیک رو ببینی و انرژی بگیری.
    2- اهل مطالعه هستی؟ اگر آره وقت و حواست رو بده به مطالعه در مورد زندگی آدمای موفق. بیشتر آدمای خیلی موفق توی دنیا زندگیای سختی داشتن، شاید خیلی سخت تر از شرایط الان شما. خوندن زندگی نامه هاشون باعث میشه حس بهتری به خودت و زندگیت و توانایی هایی که داری پیدا کنی. برای نمونه کتاب شفای زندگی لوییز هی رو میتونی دانلود کنی و بخونی هم داستان زندگیش رو توش نوشته هم خود کتابش دیدت رو خیلی تغییر خواهد داد. زندگی نامه اپرا وینفری هم به راحتی توی نت پیدا میشه. و خییییلی از آدمای موفق دیگه. چه بسا خوندن این کتابا باعث شه نسبت به مشکلات الانت دید مثبتی هم پیدا کنی و اونا رو به چشم انگیزه و دلیلی برای تلاش و بهتر شدن ببینی.
    3- سعی کن حواست رو به جای اینکه به بقیه (مثلا پدرت) میدی، بیشتر به خودت توجه کنی. همیشه راه حلا درون خود آدمه (آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم) و (آدم از خودشناسی به خداشناسی میرسه). چجوری؟ اینجوری که نسبت به کارای ناراحت کننده بقیه بیخیال شی و سعی کنی عوضش خودت خودت رو خوشحال کنی. اینکه بقیه باهات خوب نیستن دلیل نمیشه خودتم بشینی با منفی بافی خودتو تنبیه کنی که! با خودت دوست شو و یه لیست از چیزای ریز و درشتی که دوست داری و بهت حس خوبی میده بنویس و هر وقت دیدی ناراحتت کردن، با یکی از اونا خودتو خوشحال کن. مثل موزیک گوش کردن و چای خوردن کنار پنجره، فیلم دیدن، خوندن مطالب طنز، و هر چیزی که خودت حس میکنی خوبه.
    4- دختر خوب، تو که یه دختر جوون و سالم و خوش فکر هستی، چرا منتظری یکی بیاد نیازات رو برطرف کنه؟ دست به کار شو و خودت یه درامدی داشته باش. لازمم نیست کاری انجام بدی که دوست نداری، برو ببین به چه حرفه ها و هنرایی علاقه داری یکیشو بچسب و دنبالش کن و توش اوستا شو، بعد کم کم راه پول دراوردن از طریق اونو هم یادمیگیری و یهو به خودت میای میبینی از کار مورد علاقت کلی درامد داری!
    5- اینقدر از بقیه ناراحتی و کینه توی دلت نگه ندار. میدونم حق داری، میدونم اذیت شدی و بهترین روزات رو باهاشون درگیر بودی اما به خاطر خودت! بریز دور کینه هارو. اون آقا با همه بدیهاش پدرته. اشتباهاتشو بذار پای نادونی و انتخابای اشتباهش. همین که بقیه رو آزار میده نشون دهنده عذاب مهلکیه که از درون داره میخوردش. بیشتر این آدما دلسوزی هم دارن حتی! کار سختیه اما شدنیه. کتاب معجزه شکرگزاری رو هم میتونی رایگان دانلود کنی و بخونی، عاالییییه. ببین عالی واسه یه لحظشه، اما به شرطی که عمیق بخونی و تمریناشو خوب خوب انجام بدی، بارها و بارها. حتما بگیرش.
    6- این که اینقدر مسئولیت پذیر و دلسوزی که به فکر بچه های کوچیکتر خونه هستی خیلی خوبه و نشون دهنده قلب بزرگ و درک بالاته، اما کار بهتری که براشون میتونی انجام بدی اینه که براشون الگو باشی. وقتی اونا ببینن خواهر بزرگترشون یه پارچه خانوم صبور و مستقل و پرتلاشه و مدام در حال پیشرفت و بهتر شدن توی همه زمینه هاست، ازش یاد میگیرن.
    عزیزم چون الان با مشکلات فرسایشی و سختی داری دست و پنجه نرم میکنی شاید ناامیدتر از اونی باشی که بخوای این کارا رو انجام بدی، اما همیشه نجات دهنده در آینه ست. اگر خودت نخوای قدمی برای خودت برداری (هر چند کوچیک) هیچ کس کاری برات نخواهد کرد. پس توکل کن به خدا و شروع کن. سی ساله داری روش الانت رو پیش میبری نتیجه خاصی نگرفتی که. یکی دو سال روشت رو عوض کن کمر همت ببند مسئولیت زندگی و خوشبختی خودت رو کاملا بپذیر و متعهد شو به ساختن زندگی خودت، به امید خدا به جاهایی میرسی که شاید الان توی خوابم نبینی. خدا پشت و پناهت.

  6. 3 کاربر از پست مفید خانم مهندس تشکرکرده اند .

    maryam.mim (پنجشنبه 06 مهر 96), آنیتا123 (پنجشنبه 06 مهر 96), غبار غم (یکشنبه 09 مهر 96)

  7. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    دوست عزیزم سلام

    من با خانم مهندس 100 درصد موافقم فقط خواستم برات بنویسم باهات همدردی می کنم و حق داری ناراحت و عصبانی باشی اما نمی دونم چرا احساس می کنم از مستقل شدن می ترسی. شایدم بابات اجازه نمی ده. به جای تمرکز روی حمام رفتن یا نرفتن بابات و برادرات تمرکز کن به راضی کردنش برای رفتن سرکار یا یاد گرفتن حرفه یا رفتن به دانشگاه. اونوقت می تونی بری دانشگاه یه شهر دیگه درس بخونی دور شی از همچین محیطی و روی پای خودت وایسی.

    نمی خوام نا امیدت کنم اما راست می گی پسری بیاد الان تورو ببینه می ذاره می ره باید یه کاری کنی . درسی بخونی مستقل باشی و به قول خانم مهندس عزیز یه دختر پرتلاش و مستقل شی باید توانایی هاتو یه جوری نشون بدی . قبلا هم برات نوشتم با تو خونه نشستن و تمرکز روی عوض کردن پدرت هیچیه هیچی عوض نمی شه. نمی خوام خدایی نکرده بگم کم تلاش می کنی یا خانم نیستی اتفاقا خیلی هم هستی و خیلی دوستت دارم اما خودتو بذار جای منی که از بیرون دارم به زندگیت نگاه می کنم می خوای بگی توی این 30 سال چه کار کردی؟ چی بدست آوردی؟ کار خوب ؟ درآمد؟ تحصیلات عالیه؟ عشق ؟ --- قبلا هم برات نوشتم نمی دونی یادت هست یا نه. تنها راه حل مشکل تو اینه که بری سرکار به هر قیمتی که شده. ببین اگه 25 سالگی رفته بودی سر کار الان 5 سال سابقه کار داشتی و با ماهی حداقل 2 میلیون حقوق می گم حداقل چون بیشتر هم امکان داشت باشه. پس ببین چه جوری داری روزهاتو تباه می کنی؟ بری سر کار پولاتو جمع می کنی . می تونی خونه بگیری مستقل شی. می دونم بابات نمی ذاره اما دستت توی جیب خودت باشه دیگه تصمیم با خودته. می تونی ماشین بخری می تونی مرد زندگیتو پیدا کنی. الانم که خداروشکر همه دنبال زن حقوق بگیرن. عشقتو توی زندگیت پیدا می کنی.... پس می بینی همه چی به هم مثل زنجیر وصله.

    بیخیال بابات و اتاق مهمونی و خواستگاری که میاد بشینه و تمام وجود تورو با خونتون و بابات قضاوت کنه شو. سعی کن خودت زندگیت رو عوض کنی و باید مستقل شی. مستقل شی می تونی به مادرت و برادرات کمک کنی. مستقل شی همین بابایی که الان نمی ذاره بهت افتخار میکنه.

    من یه نفر رو می شناختم باباش اشکشو در می آورد که مدرسه نره. می گفت دختر باید اشپزی و خیاطی یاد بگیره مدرسه واسه چی میره توی همین عصر مدرن ها. الان همون بابا داره به فوق لیسانس دخترش افتخار می کنه. پس یه کاری کن که یه چیزی بدست بیاری که هم خودت هم بابات بهش افتخار کنید و عموت چشمش درآد . می فهممت. قصدم ناراحت کردنت نبود فقط می خواستم یه تکونی بهت داده باشم که یه کاری کنی. دلم می سوزه می بینم روزهای خوب عمرت الکی می گذره.

    امیدوارم موفق باشی . و با خبرای خوب و موفقیت هات بیای اینجا بنویسی

    اینم اضافه کنم اول برو کارتو پیدا کن و بهش نگو . بعد با لجبازی و واسطه کردن بزرگای فامیل بگو الا و بلا می خوام برم سر کار. شاید راه حلم اشتباه باشه اما مصر باش واسه کار کردن ببین من کی بهت گفتم.
    ویرایش توسط maryam.mim : پنجشنبه 06 مهر 96 در ساعت 12:11

  8. 3 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    آنیتا123 (پنجشنبه 06 مهر 96), خانم مهندس (یکشنبه 09 مهر 96), غبار غم (یکشنبه 09 مهر 96)

  9. #15
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 05:01]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,158
    امتیاز
    89,695
    سطح
    100
    Points: 89,695, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,757

    تشکرشده 6,793 در 2,394 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط غبار غم نمایش پست ها


    جناب باغبان عزیز مثل همیشه لطف کردین پست گذاشتین.

    از شما و از همه دوستانی که زحمت کشیدن و پست گذاشتن سپاس گزارم و معذت خواهیم بدهکارم که من الان این همه پست رو دیدم چون سایت نشون نمیده که برا تاپیکم پست جدید گذاشته شده.


    خواهش می کنم - ممنون از لطف شما




    ......................




    راستش هزینه مشاوره رو من حتی اگه یه روزی پیدا کنم (چون الان هزار تومن هم ندارم، کسی رو هم ندارم ازش قرض بگیرم) و برم مشاوره (که یه روزی حتما میرم) پدرم نمیاد.

    بله این قضیه را حتما پیگیر باشید - زیرا اگر شما و پدرتون با هم پیش یه روانشناس برید - و روانشناس از دغدغه های شما به ایشون بگه ،،،به نظرم می تونه تاثیر داشته باشه

    از عمو - یا خاله ای یا فامیلی دور یا نزدیکی .....قرض بگیرید !

    راستی قضیه کار خودتون را هم پیگیر باشید - هدف و یا ایجاد هدف خیلی از دغدغه های ما ر ا حل میکنه




    ..........................


    کسی که نمی خواد تغییر کنه میاد مشاوره؟ مثلا من می دونم عصبیم و خشمگین و افسرده و باید یه روزی بلاخره برم مشاوره تا درمان بشم. اما پدرم هیچ گونه ایراد و بیماری حس نمی کنه که شاید داشته باشه. من حاضرم قسم بخورم حتی اگه مشاوره هم بیاد حرف خودشو میزنه.


    انسانها تغییر نمی کنند - مگر اینکه تغییر را ضرورت بدونند ،،،
    لذا فقط ما وظیقه خودمون را انجام میدیم و نباید وابسته به نتیجه باشیم
    پس تلاشمون را میکنیم و می سپاریم به خدا .




    .........................





    اینکه نصیحتش می کردیم شکی نیس و دیگه منتفی شده. ولی ببینین ایشون باید برای انجام کارها از ما مشورت بخواد که نمی خواد! ینی من نمی دونم چجوری توضیح دادم که شاید ممکنه به فکرتون رسیده باشه که مثلا میریم مسافرت و نظر همه رو جویا میشیم به جز پدرم. نه اصلا اینجوری نیس. همه کارها دست ایشونه و ایشون از ما مشاوره نمی خواد. و حرف هیچکس رو هم قبول نداره.


    نباید محیطی ایجاد کنیم که باعث لج و لج بازی بشه . از این رو نصیحت شاید اصتحکاک ایجاد کنه در این مورد .

    در مورد مشورت ،،،منظورم نبود که ایشون از شما مشورت بخواد - منظور این بود شما ها از ایشون مشورت بخواید تا ایشون عزت نفس و اعتماد نفسش بیشتر بشه و حس ارزشمندی بیشتری پیدا کنه

    اگر بدونند در نزد شما ارزشمند هستند ،،بیشتر می تونید به ایشون نفوذ کنید .



    ..............................





    مثلا ما تو این سی سال حق نداشتیم تابلو بزنیم به دیوار! نباید دیوار و سوراخ کنیم طبق نظر پدرم. و هزارتا مثال دیگه که گفتنش از حوصله من خارجه چه برسه به حوصله بقیه دوستان. و خدا شاهده شده من اینجا هزار بار اومدمو دونه دونه مشکلات و نوشتم اما گفتم ولش کن و پاک کردم. اصلا یه سری مشکلات مسخره س که فقط کافیه ایشون در اون ضمینه لجبازی رو بذاره کنار.
    درسته نظرم غیر کارشناسانه س. ولی من چنتا ویژگی شخصیتی در ایشون میبینم که نمی دونم چجوری می تونه درست بشه. ۱. خودخواهی شدید ۲. خودشیفتگی شدید ۳. حدس میزنم دیگرآزاری دارن (یه چیزی مثل سادیسم) ۴. یه ویژگیه اسمش و نمی دونم واقعا. اینکه بقیه برات مهم نباشن. مثلا دیدین یکی ۴ صبحه تولد گرفته و صدای ضبطم بلنده؟ ایشونم دقیقا اینجوریه. آسایش خودش در اولویت و آسایش بقیه یه چیز بی معنی و بی اهمیتیه. ۵. بی مسئولیت
    حالا ویژگی های مصرف الکل و مواد مخدر و اینا به کنار....



    بله حق با شماست - شما دغدغه های زیادی دارید

    شاید نتونیم بگیم همدردی ،،،ولی همدلی ما را بپذیرید .

    ممنون .



    فردی که والد قوی ای داره ( خشن - عصبانی - خودخواه و ...) نمیشه از دریچه منطق باهاش وارد شد !

    باید کودک درون اون را فعال کنید و با فعال کردن کودک درون اون ،،والد درون اون را عقب بکشید ،،

    وقتی والد عقب بکشه و کودک درون فعال بشه ،،،اون جاست که بالغ درون فعال میشه !!!

    وقتی بالغ درون فعال شد تازه میشه باهاش صحبت کرد !!




    به نظرم قبولی شرایط موجود اولین شرط آرامشه ( مثلا پدری دارم با این ویژگی و ....)


    پدرتون را بپذیرید ( رفتارشون را قبول نکنید - ولی بپذیریدش !!!) این به شما آرامش میده ،،،،

    این آرامش کمک میکنه که بتونیم راه حل های بهتری پیدا کنیم .

    وظیفه خودتون را انجام بدید و نتیجه را به خدا بسپارید ،،،چون مدیون خودتون دیگه نیستید

    روی خودتون و هدف هایتان بیشتر تمرکز کنید .

    نگران آینده هم نباشید .




    .


    ویرایش توسط باغبان : پنجشنبه 06 مهر 96 در ساعت 14:58

  10. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    غبار غم (یکشنبه 09 مهر 96)

  11. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    خانم مهندس عزیز خیلی خیلی ممنونم به خاطر حرفایی که زدین.

    ۱. اوهوم. دیگه نمی خوام گله کنم، از هیشکی و هیچ چیز. از درون تخریبم می کنه.....اینو انداختمش دور. جدا میگم. (الان دوس دارم کلی اموجی بذار اما به خاطر یه سری مشکلات سایت نیمشه)
    ۲. آره مطالعه می کنم، تنها مونسم کتابه. نخونم روزم شب نمیشه. ممنون که کتابارو معرفی کردین. احتمالا اول برم سراغ سومی (معجزه شکر گزاری)، اشکالی نداره؟ اتفاقا الانم دارم یکی از کتابای اینجوری می خونم. یه آقا کلی چاقی افراطی داشته، بی پول بوده و...
    ۳.توجهم به خودم خیلی کم شده خانم مهندس. خیلی خیلی کم شده. خودم و فراموش کردم یجورایی. این حرفایی که گفتین رو کاملا قبول دارم و می خوام عملی کنم.
    ۴. خانم مهندس عزیز راستش منتظر نیستم یکی بیاد نیازای من و برآورده کنه. الانم یه دونه خواستگار دارم، از دخترای دور و برم هر کس دیگه ای جای من بود حتما بهش اوکی میداد، اما من گفتم نه. البته طبق معمول مورد مذمت قرار گرفتم. حالا بحث این نیست، فقط می خوام بگم اگه من منتظر بودم یکی بیاد نیازای من و برطرف کنه دیگه حداقل به خواستگار با موقعیت خوب بله می گفتم. البته از دید دیگه ای نگا کنم درست میگین، من منتظرم اوضاع خوب بشه اما خودم نشستم. فقط دارم فک می کنم. انگاری قراره معجزه از دنیای خارج رخ بده بیاد دنیای درون من و متحول کنه.
    اینکه میگین درآمد داشته باشم کاملا درست میگین. اما راستش دقیقا همین قسمت ماجرا بغرنج و پیچیده میشه. ینی کلی مشکل دقیقا همین بخش دارم: من اجازه انجام هر کاری رو ندارم، کارای مرتبط با رشتم نیس، اجازه سفر به یه شهر دیگه رو برا پیدا کردن کار ندارم، بیرونم شانس کار و یکی دوبار داشتم اما هر دفه با وجود اینکه تمرکز من روی کاره، اونجا یکی عاشق سینه چاک من میشه و آبروم و میبره. یه جا کار می کردم، همکارم عاشقم شد، تا اینجا اوکیه، بعد یه مدت دیدم با همکارای دختر که میرفتیم بعضی جاها، اون مارو تعقیب می کنه. دخترام می گفتن به خاطر تو اومده! اونا ناراحت میشدن و لب و لوچشون آویزون، منم شرمنده و معذب! نه آرایش خاصی دارم، نه پوشش خاصی، نه چشم و گوشم میجنبه (آخرین کار تو دنیا برا من فک کنم همین باشه انقد که دغدغه دارم). اگه آدم اجتماعی بودم اینارو مدیریت میکردما، اما روز و شب من ۳۰ سال تو یه اتاق گذشته، اینجور موارد و نمیدونم چحوری مدیریت کنم. کارای اینترنتی هست و انجام دادم اما تجربه بدی بود. کارم خوب بود، ولی نیاز زیادی به استفاده مداوم از کامپیوتر داشتم که نمیشه. ما کامپیوتر و شریکیم و چند نفری استفاده می کنیم. هم من عذاب می کشیدم هرکی میومد میگفت تموم نشد؟! تموم نشد؟! هم بقیه عذاب می کشیدن میدیدن من کامپیوتر و قرق کردم:((....باز دنبال کارم البته. این علاقه به یه کارم که میگین بگم من هیچ علاقه ای ندارم باور می کنین؟ البته می دونم مجبورم بلاخره یه کاری رو شروع کنم ولی واقعا نه علاقه کاری دارم نه علاقه هنری که توش مهارت داشته باشم. هرچی باشه باید از اول شروع کنم.
    ۵. آره از پدرم کینه به دل دارم. آخه یه رفتار اشتباهی انجام میشه و تموم میشه نه اینکه جلو چشمت حالت استمراری داشته باشه. ولی اینایی که میگین مخربه دیگه. خداییش قبول دارم.
    ۶.اوهوم..دونه دونه حرفاتون راسته...منم راستش شروع کردم یه تکونایی به خودم بدم. خیلی خیلی خیلی کوچیکنا ولی برا شروع خوبن فک کنم. آخه من خیلی آدم ساکنیم. نه اینکه کار خونه و اینا بمونه ها، اصلا. راجع به زندگی خودم خیلی ساکنم، یه چیزی تو مایه های سنگ. یه جا نشسته، بی احساس (به خودم، به دنیا، به جنس مخالف)...
    خانم مهندس اینجا که پست میذارین و من تشکر می کنم واقعا شرمنده میشم، کلمه تشکر راجع به وقت و انرژی و احساسی که شما صرف می کنی کلمه بی ارزشیه. خیلی ازتون ممنونم


    سلام مریم عزیز. خیلی ممنونم که منو درک می کنین. اینجوری خیلی امیدوار میشم و قوت قلب میگیرم (که غیر قابل وصفه). مریم جان من از خیلی چیزا می ترسم، یکشیم مستقل شدن می تونه باشه. مثلا جدا بشم برم یه جای دیگه نبینم چه بلایی سر مادرم و بچه ها میاد من و می ترسونه و هزاران مورد دیگه. بابام کار و که اجازه نمیده. آخه رو در رو هم که نمیگه، نمیدونین چجوریه که. الکی با تلفن حرف میزنه به مادرم میگه داشتم با فلانی واسه کار این (من) صحبت میکردم قراره براش کار پیدا بشه. بهش بگو دیگه نره این ور و اون ور واسه کار!!! بعد منم مثلا راحت یه سه ماه منتظر...بابا زنگ زد؟ ازش خبری داری؟ ندیدیش؟ نگفت کارم چی شد؟ پدرم: چرا گفت حل میشه! این انصافه من و اینجوری بدوئونه از یه طرفم نذاره برم دنبال کار؟ با دانشگاه رفتنم خیلی مشکل داره اما چیزی نمیگه. امسالم یه دانشگاه خوب قبول شدم البته سراسری نبود ولی عالیه. به خاطر هزینه هاش ثبت نام نکردم:(((((. من نه در حد سراسری و دانشگاه رایگانم نه وضع مالیم در حد دانشگاه غیر دولتی یا آزاده.
    مریم جان می دونم چی میگی. دقیقا همین خاطر خواستگاری داشته باشم رد می کنم.مادرم و خواهر و برادرای بزرگترمو اصلا نمی تونم راضی کنما. اصلا قبول نمی کنن. مریم جان راجع به اینکه میگی پر تلاش نیستم بخوام صادق باشم باید بگم راس میگی. ولی واقعا خب من الان مشتمو بردم بالا میگم می خوام کار کنم، می دونم به قول شما نه عشقی ئدارم، نه تحصیلاتی نه کاری. خودمم مقصرم که خیلی خیلی منفعل بودم و حرف گوش کن. اما شمام یه کوچولو قبول داری خانواده آدمم می تونه تاثیر زیادی بذاره؟ من ۲۲ سالگی یه کار عالی پیدا کرده بودم اما به پدرم گفتم و شدیدا مخالفت کرد. اگه عقلی که الان دارم و داشتم اصلا بهش حرفی نمی زدم! بگم از ۲۲ تا مثلا ۲۶ سالگی من بابت کار از پدرم می ترسیدم کسی باور می کنه؟! من می تونستم عشقی تو زندگیم داشته باشم اما وقتی مادرم (خیلی دوستش دارما اما خب اینجوریه) شب و روز من و کنترل می کرد من خب احساس طبیعیم رو توی وجودم کشتم. وقتی پدرم پولی بهم نمیده من به خودم میگم خب وقتی عزیزترین فرد و کسی که مسئولیت تورو داره ساپورتت نکرده (الانو نگیما، مثلا بریم تو ۱۲ سالگی من) مرد غریبه میاد چی میبینه و چجوری ساپورتم می کنه؟ منم که اینجوری دیدم دیگه اصلا دور روابط سطحی و اینارو خط کشیدم، خواستگار به کنار (بارها و بارها گفتم که تمامی دوستای من به جز دو سه نفر از راه رابطه غیر سنتی ازدواج کردن). بابت تحصیلاتم بگم که من ۱۰ ساله بودم برای اولین بار شاهد خشونت علیه مادرم شدم (اتفاقی) تاثیر مخربی روم گذاشت. من هنوزم اون صحنه رو که با خنده و آواز از مدرسه اومدم و چی دیدم یادم نمیره. از اون موقع من درسام افتاد داشت، تو کلاسام خیلی خوب بودم اما برا تکلیف خونه اصلا انگاری من دنیای دیگه ای داشتم. پیشرفت تو درسامم ناقابل یه ۱۰ سالی زمان برد و من یاد گرفتم چجوری باید تمرکز داشته باشم. که الانم سختمه باز. من هر شب کابوس چاقوی خونی می بینم. تا یه دعوایی بشه نگران میرم منتظر میمونم و دعا می کنم قائله ختم بخیر بشه. الان من برا سال بعد اگه بخوام بخونم باز تمرکز ندارم و سرم باد داره. اینجوری میشه که دور تسلسل زندگی من شکل میگیره. همه اینا به هم ربط داره که من شدم این! بی عشق، بیکار، بی تحصیلات:((. مریم جان یادم هست عزیزم، میگم حرفات کاملا درسته. باید قطع کنم این دوره رو. هر طور شده برم سر کار، الان منتظرم تعطیلات تموم شه برا دو جا پیشنهاد کار بدم.
    مریم عزیز بابت خواستگاری می دونم نباید کسی بیاد که من و از رو ظاهر قضاوت کنه اما بلاخره اینجام یه عرفایی داره. من فقط نگران روز خواستگاری و اینا نیستم، مثلا پدر من بعضی وقتا یه چیزایی از دهنش درمیاد که آدم شرمسار میشه. من نگران این شرمساریم. بلاخره طرف میگه باباشو نیگا. واقعا میگه ها. یا هیچ چی نگه نمیگه دست داشتین و یه قوطی رنگ، میمردین لوله های گاز جوش زده رو رنگ کنین؟ دیگه نمی دونه که پدرم گفته اجازه ندارین چیزی و رنگ کنین! برای ازدواج و خواستگاری از نظر من (حتما ممکنه اشتباهم کرده باشم) باید یه حداقلایی رو داشت.
    مریم عزیز شما میای اینجا لطف می کنین پست میذارین، آخرین چیزی که به فکرم برسه شاید این باشه که ناراحت شدم از حرفتون. ناراحتم بشم حتا میگم اینجا واقعا ناراحت شدم و اینا. میدونم چی میگی....واقعا روازی عمرمو به باد دادم..اما امروز یه تکوناییم به خودم دادم البته (البته قبل از خوندن این پستا، ولی اینارم دیدم انرژیم مضاعف شد)

    نه قشنگ میگی واقعا...دنبال کارم حتما....آهان یه خبر خوب دیگه. یه سفری هست احتمالا اونجام از فرصت استفاده کنم و کار پیدا کنم. و یه خبر خوب دیگه باز!: یه مهارتی هست می خوام برم یاد بگیرم:)))....یه چیزیم بگم که ما بزرگ فامیل نداریم. ینی داریما اینجوری نیس که من چیزی ازشون بخوام و اونام وساطتت کنن. الان خودمم و خودم!


    باغبان عزیز بازم ممنون که لطف کردین پست گذاشتین. شرمنده شدم واقعا.
    میدونین؟ این مشاوره رو پولش دستم بیاد حتی اگه پدرم نیاد خودم میرم. به خاطر خودم. یه چیز دیگه اینکه کار پیدا کنم و پولی دستم بیاد میرم مشاوره ولی نمی دونم شاید عجیب باشه من اصلا تا حالا از کسی به جز مادرم یه هزار تومنی قرض نگرفتم. خانواده پدرم که اصلا بهم پول قرض نمیدن، چون پدرم به دروغ گفته که ماهی چن میلیون بهمون میده و اگه برم سراغ اونا، میگن که فلانی اگه پول داری به ما قرض بده! سمت مادرمم خب اگه قراره از اونا قرض بگیرم میرم سراغ مادرم دیگه، چه کاریه برم سراغ خاله. من تا حالا از خواهر و برادرامم پول نگرفتم. البته اونا از من پول قرض کردن!!!:) ولی من روم نمیشه اصلا. پولم قرض بگیرم چجوری می خوام پس بدم؟
    اوهوم...اصلا تغیر نمی کنه پدرم....در ضمن من دو روزه کارامو سپردم دست خدا. یه آرامش عجیب و مسخره ای دارم که تا حالا نداشتم!!!:)...حس می کنم یه چیزی تو وجود من شسته شده و راحتم ....بعضی وقتا با گوشه چشم بالا رو نگا می کنم که ینی من سپردم دست خودت، تو هم یه کاری بکن کارستون:))
    آره این تنش ایجاد می کنه و من به شخصه تنش و کم کردم. نمی خوام دوباره جو خونه متشنج بشه. ...ازش مشورت بخوایم؟آخه ما کار خاصی نمی کنیم که ازش مشورت بخوایم ولی باز سعیمو می کنم ببینم کجاها میشه ازش مشورت خواست. در حد حرف زدن باهاش البته. چون زیاد تصمیماتش اوکی نیس:((....باغبان عزیز می دونین چقد بهش گفتم دوستش دارم؟ چقدر برام مهمه؟ چقدر برامون اهمیت داره؟ فک کنین خیللیامون پول آنچنانی نداریم اما براش کاد و اینام میگیرم (کسی که برامون یه پاپاسیم نمیده)اصلا گوش نمیده به خدا. فقط اینکه در مقابل بی احترامی های اون، امروز تصمیم گرفتیم بهش بیشتر احترام بذاریم و تا بلکه یه روزی به خودش بیاد.
    این بحث بالغ درون رو میگید من خیلی سعی می کنم وقتی باهاش حرف میزنم ازش استفاده کنم. اصلا به خاطر همینه که تنش بینمون کمتر شده
    کاملا حرفتون متینه. آرامش شاید جزو اولویتا باشه تو زندگی. حتی قبل از مادیات و اینا. کاملا حق با شماس.

    خانم مهندس، مریم جان و باغبان عزیز بازم شرمندم کردین و وقت گرانبهاتو نرو در اختیار من گذاشتین. خیلی خیلی ازتون ممنونم

  12. 2 کاربر از پست مفید غبار غم تشکرکرده اند .

    باغبان (سه شنبه 11 مهر 96), خانم مهندس (دوشنبه 10 مهر 96)

  13. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط غبار غم نمایش پست ها
    خانم مهندس عزیز خیلی خیلی ممنونم به خاطر حرفایی که زدین.

    ۱. اوهوم. دیگه نمی خوام گله کنم، از هیشکی و هیچ چیز. از درون تخریبم می کنه.....اینو انداختمش دور. جدا میگم. (الان دوس دارم کلی اموجی بذار اما به خاطر یه سری مشکلات سایت نیمشه)
    ۲. آره مطالعه می کنم، تنها مونسم کتابه. نخونم روزم شب نمیشه. ممنون که کتابارو معرفی کردین. احتمالا اول برم سراغ سومی (معجزه شکر گزاری)، اشکالی نداره؟ اتفاقا الانم دارم یکی از کتابای اینجوری می خونم. یه آقا کلی چاقی افراطی داشته، بی پول بوده و...
    اتفاقا حدس میزدم کتاب خون باشی، از نوشته هات معلومه دختر فهیم و عاقلی هستی. اون کتاب معجزه شکرگزاری یه سری تمرینات روزانه داره که سر جمع روزی یک ساعت شاید وقت بخواد، میتونی کنارش کتابای دیگه ای هم بخونی. به نظر من شفای زندگی خانم لوییزهی رو هم حتما شروع کن، با یه زبان سلیس و روان بهت یاد میده چطور تحت هر شرایطی خودتو دوست داشته باشی. این کتابیه که حال درونی منو متحول کرد. یه زمانی که خیلی تحت فشار روحی بودم و حالم اصلا خوب نبود اتفاقی دیدمش و خوندمش و واقعا خوندنش رو لطف ویژه خدا به خودم میدونم چون خیلی کمکم کرد.
    ۳.توجهم به خودم خیلی کم شده خانم مهندس. خیلی خیلی کم شده. خودم و فراموش کردم یجورایی. این حرفایی که گفتین رو کاملا قبول دارم و می خوام عملی کنم.
    ۴. خانم مهندس عزیز راستش منتظر نیستم یکی بیاد نیازای من و برآورده کنه. الانم یه دونه خواستگار دارم، از دخترای دور و برم هر کس دیگه ای جای من بود حتما بهش اوکی میداد، اما من گفتم نه. البته طبق معمول مورد مذمت قرار گرفتم. حالا بحث این نیست، فقط می خوام بگم اگه من منتظر بودم یکی بیاد نیازای من و برطرف کنه دیگه حداقل به خواستگار با موقعیت خوب بله می گفتم. البته از دید دیگه ای نگا کنم درست میگین، من منتظرم اوضاع خوب بشه اما خودم نشستم. فقط دارم فک می کنم. انگاری قراره معجزه از دنیای خارج رخ بده بیاد دنیای درون من و متحول کنه.
    اینکه میگین درآمد داشته باشم کاملا درست میگین. اما راستش دقیقا همین قسمت ماجرا بغرنج و پیچیده میشه. ینی کلی مشکل دقیقا همین بخش دارم: من اجازه انجام هر کاری رو ندارم، کارای مرتبط با رشتم نیس، اجازه سفر به یه شهر دیگه رو برا پیدا کردن کار ندارم، بیرونم شانس کار و یکی دوبار داشتم اما هر دفه با وجود اینکه تمرکز من روی کاره، اونجا یکی عاشق سینه چاک من میشه و آبروم و میبره. یه جا کار می کردم، همکارم عاشقم شد، تا اینجا اوکیه، بعد یه مدت دیدم با همکارای دختر که میرفتیم بعضی جاها، اون مارو تعقیب می کنه. دخترام می گفتن به خاطر تو اومده! اونا ناراحت میشدن و لب و لوچشون آویزون، منم شرمنده و معذب! نه آرایش خاصی دارم، نه پوشش خاصی، نه چشم و گوشم میجنبه (آخرین کار تو دنیا برا من فک کنم همین باشه انقد که دغدغه دارم). اگه آدم اجتماعی بودم اینارو مدیریت میکردما، اما روز و شب من ۳۰ سال تو یه اتاق گذشته، اینجور موارد و نمیدونم چحوری مدیریت کنم. کارای اینترنتی هست و انجام دادم اما تجربه بدی بود. کارم خوب بود، ولی نیاز زیادی به استفاده مداوم از کامپیوتر داشتم که نمیشه. ما کامپیوتر و شریکیم و چند نفری استفاده می کنیم. هم من عذاب می کشیدم هرکی میومد میگفت تموم نشد؟! تموم نشد؟! هم بقیه عذاب می کشیدن میدیدن من کامپیوتر و قرق کردم:((....باز دنبال کارم البته. این علاقه به یه کارم که میگین بگم من هیچ علاقه ای ندارم باور می کنین؟ البته می دونم مجبورم بلاخره یه کاری رو شروع کنم ولی واقعا نه علاقه کاری دارم نه علاقه هنری که توش مهارت داشته باشم. هرچی باشه باید از اول شروع کنم.
    نه عزیزم منظورم این نبود منتظر خواستگار هستی، هرچند الان توی بهترین سن برای ازدواج هستی و باید یکی از دغدغه های اصلیت باشه، اما منظور من این بود که منتظر نشستی پدر یا مادرت یه موقع شاید نیازی از نیازهات رو برطرف کنن. منظورم اینه مستقل شو و خودت نیازهات رو برطرف کن و چشمت غیر از خدا به دست هیچ بنده خدایی نباشه.
    در مورد خواستگارت هم اشتباه میکنی ندیده و نشناخته رد میکنی. هر پسری قبل خواستگاری یه تحقیق کلی در مورد دختر خانم و خونوادش انجام میده و مطمئنا کلیاتی درمورد زندگی دختر خانم میدونه پس نگران نباش. اجازه بده خواستگارها بیان و بیشتر آشنا بشید، شما دختر خوب و سالم و فهمیده ای هستی ممکنه کسی باشه و بدون در نظر گرفتن وضعیت پدرت تو رو فقط برای خودت بخواد. پس این فرصت رو از خودت و طرف مقابلت نگیر.
    ۵. آره از پدرم کینه به دل دارم. آخه یه رفتار اشتباهی انجام میشه و تموم میشه نه اینکه جلو چشمت حالت استمراری داشته باشه. ولی اینایی که میگین مخربه دیگه. خداییش قبول دارم.
    اتفاقا کنار گذاشتن کینه هات از پدرت مهم ترین کاریه که باید انجام بدی. چراشو با خوندن اون دو تا کتابی که گفتم میفهمی.
    ۶.اوهوم..دونه دونه حرفاتون راسته...منم راستش شروع کردم یه تکونایی به خودم بدم. خیلی خیلی خیلی کوچیکنا ولی برا شروع خوبن فک کنم. آخه من خیلی آدم ساکنیم. نه اینکه کار خونه و اینا بمونه ها، اصلا. راجع به زندگی خودم خیلی ساکنم، یه چیزی تو مایه های سنگ. یه جا نشسته، بی احساس (به خودم، به دنیا، به جنس مخالف)...
    این نشون میده با خودت قهری و کودک درونت به شدت آزرده ست. به دادش برس و هر چی زودتر خودتو دریاب.
    خانم مهندس اینجا که پست میذارین و من تشکر می کنم واقعا شرمنده میشم، کلمه تشکر راجع به وقت و انرژی و احساسی که شما صرف می کنی کلمه بی ارزشیه. خیلی ازتون ممنونم

    خواهش میکنم عزیزم
    خانم مهندس، مریم جان و باغبان عزیز بازم شرمندم کردین و وقت گرانبهاتو نرو در اختیار من گذاشتین. خیلی خیلی ازتون ممنونم
    امیدوارم روز به روز زندگیت و حال و احوالت بهتر و بهتر شه. تو لیاقتشو داری

  14. کاربر روبرو از پست مفید خانم مهندس تشکرکرده است .

    غبار غم (سه شنبه 11 مهر 96)

  15. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    ممونم خانم مهندس. باز لطف کردین.
    من همیشه خواستگارامو رد می کنم اکثرا. این یکی موقعیتش و اینا خیلی خوبه (خودشو نمیشناسم که اول راجع به اخلاقشو ...بگم). بعدشم اینکه نمی دونم چرا بار سومشه از من خواستگاری می کنه، و از این لحاظ در اعماق وجودم حس خیلی خوبی دارم. البته برای بار سوم گفتم بهش بگن نه! چون فک کردم اگه بگم آره ممکنه بیاد و وضعمون و ببینه و بره و بگه واسه همین چیزات نه می گفتی؟!. یه چیز دیگم هست و اونم اینه که من حس خودکم بینی دارم و مثلا نمی تونم راضی بشم به عنوان خانم خونه دار کسی قبولم کنه. نمی دونم چرا اینجوریم. مثلا نمی گم من با سلیقه م و برا همین ممکنه یه نفر من و بخواد ولی انتظار دارم فلان شغل و داشت هباشم تا اعتماد به نفسم بره بالا و اونجوری احساس می کنم طرف واقعا من و می خواد!!!!!!

    خانم مهندس عزیز کینه از پدرم نداشتن خیلی سختمه ولی چاره ای نیس انگار، امروز دیگه نذاشتم کار به جاروی نصف شب بکشه، خودم اتاقشو جارو کردم و لباساشم شستم:)

    با خودم خیلی قهرم:(((

    بی نهایت ممنونتونم که میاین اینجا راهنماییم می کنین....خیلی ازتون ممنونم

  16. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیزم

    یه موردی به ذهنم رسید حیفه برات ننویسم. عزیزم دزسته که واقع بینی و می دونی وضع زندگی برای اومدن خواستگار باید یه حداقل هایی داشته باشه اما چرا پیش پیش قضاوت می کنی ؟ همین منی که الان به اصطلاح وضع نرمالی دارم تو از کجا می دونی گذشتم چه سختیایی کشیدم. یه بار نشسته بودم بابام گفتن که می بینی خدا چقدر هوامونو داشت ازکجا به اینجا رسیدیم گفتم آره کمم سختی نکشیدیم. می خوام بگم سختی تو زندگی همه هست. همه یه چیزایی توی زندگیشون دارن که ازش خجالت می کشن همه مشکل دارن همه از یه چیزی ناراضین این خود تویی که باید به خودت ببالی . باورت می شه من بچه بودم از داشتن ماشین کهنه و قراضه بابام خجالت می کشیدم و از همون 12 سالگی پولتوجیبیامو می ذاشتم کنار که 18 سالگی ماشین بخرم. بابام بر این باور بود که ماشین صفر و نو داشتن پول حروم کردنه. هیچ جوره زیر بار عوض کردن ماشینش نمی رفت چیزی جز شرمندگی واسم نداشت. نمی ذاشتم بیاد دم مدرسه دنبالم چون خجالت می کشیدم. ترجیح می دادم بگم ماشین نداریم تا منو توی اون ماشین ببینن. اما می دونی چی شد وقتی دانشگاه قبول شدم همه چیز عوض شد وقتی پدر و مادرم از هم جدا شدن همه چیز برام عوض شد فهمیدم اتفاقای بهتر و بدتر توی زندگی ام می افته اگه به خاطر هر کدوم بخوام مغرور یا ناراحت شم این زندگی برام زندگی نمی شه. چون همه اش وابسته به عوامل بیرونیه. فردا شوهرم اخم کرد می خوام ناراحت شم دنیا برام جهنم شه ، بهم لبخند زد دنیا برام بهشت شه. پس خودم این وسط چی ام ؟ الان می دونی از چی پشیمونم از اینکه اگه بابام می اومد دنبالم و موقع برگشتن به خونه یه بستنی هم می خوردیم چقدر عالی می شد . چه حسرت هایی که الان نمی خورم بابت حرف مردم و اون ماشین قراضه ؟

    از این همه پرچونگی خواستم اینو بهت بگم همون خواستگاری هم که واسه تو میاد مطمئن باش چیزهایی داره که شاید خجالت بکشه به تو بگه حالا احتمال داره اصلا برای تو هم مهم نباشه ها. پس پیشاپیش قضاوت نکن . با همین خواستگار سمجت صحبت کن شده دغدغه هات رو بگو یا علت جوابای منفی گذشتت رو بگو. نه اینکه بشینی بگی چون لوله گاز رنگ نداره می گم نه (خیلی خنده داره ) بگو می ترسم من رو واسه خودم نخواید. هرچند این واقعیت تلخ رو هم قبول کن همه آدما غیر از خانواده آدم ، آدمو واسه خودشون می خوان یکی واسه فرار از تنهاییش تورو می خواد یکی واسه پول ممکنه زن بگیره. یکی واسه اینکه فقط بگن زن گرفته راحتش بذارن و ... تو هم عشق رو برای خودت می خوای درسته؟ پس این فکر رو بذار کنار که من رو واسه خودم نخواد و ... ممکنه بعدها حسرت این رو بخوری که کاش بهشون یه فرصت داده بودم. همه چیز که خونه و ماشین و مبل و پدر با فضیلت نیست. مطمئن باش کسی که عاشقت باشه پدرت بهش فحش هم بده باز می مونه پات . اما تو باید بذار حداقل قدم اول رو بیاد جلو تا بفهمه عاشقته یا نه؟ ببین خود من خانواده شوهرم خیلی از نظر فرهنگی و مالی از ما پایین تر بودن و توهین هایی به من کردند که همسرم همه رو به پای نادانی اونها می ذاشت . من چیکار کردم موندم باهاش در صورتی که خیلی بهانه ها داشتم که فرار کنم. اگه اینجا برات تعریف کنم یا جای من و همسرم عوض می شد مطمئنا می گفتی با این خانواده کسی پاش نمی موند اما ما موندیم و به هم رسیدیم چون همو دوست داشتیم. نمی گم مهم نیست مهمه خانواده مهمه پول مهمه اما نباید باعث شه که تو اصلا نذاری طرف بیاد حرفشو بزنه که. بعدشم تو دختری لازم نیست پدرت برات خونه و ماشین بخره که اینا وظیفه شوهرته. می مونه یه جهاز که می تونی بگی جشن عروسی نمی خوای به جاش جهاز هم نمیاری. پول جشن عروسی رو جهاز بخری. به همین راحتی می شه یه زندگی پر از عشق رو شروع کرد.

    باهاش در مورد درس خوندن و کارت توافق کن . در مورد نحوه پوشش و رفت و آمد و تعصباتش توافق کن و دلت رو بزن به دریا و انقدر واسه خودت درام غمگین از مراسم خواستگاریت ننویس. منم وقتی می خواست برام خواستگار بیاد از رفتار داداشم می ترسیدم ، می ترسیدم چیزی بگه به خواستگارم بر بخوره ، اما اومدن و برادرم طوری رفتار کرد که الان بهش افتخار می کنم. پس از الان نگران چیزی که اتفاق نیفتاده نباش.

    از این به بعد یه قولی به خودت بده و بذار خواستگارات بیان. هم تجربه کسب می کنی و هم اینکه بابات خودش رو آماده می کنه واسه شوهر دادنت. نگران اینکه خرجت رو هم بدن یا نه نباش با شوهرت صحبت کن که بذاره بری سر کار که اگه خرجت هم نکرد کارت رو داشته باشی و هم اینکه پدر با شوهر خیلی فرق می کنه شوهر هر چی بیشتر خرجت کنه بیشتر عاشقت می شه. همه مردها مثل پدرت نیستن عزیزم.

    به حرفام فکر کن بذار حداقل با اومدن خواستگارا اگر فرار هم کردن تو تجربه کسب کنی که چی بگی و چطور رفتار کنی از هیچی هم خجالت نکش دختر حرف گوش گن و نجیب و مطمئنم که زیبا هم هستی توی این دنیای عجیب و غریب کم پیدا می شه قدر خودت رو بدون و به خاطر مادیات هیچ وقت خجالت نکش عزیزم.

    گذشته و کودکی ات و خاطراتت رو هم فراموش کن وبا یادآوریش از خودت قربانی بچه دعوا بودن رو نساز. منم بچه طلاقم اما از خیلی از دخترهایی که با پدر و مادر زندگی می کنن شادتر و سالم ترم. پس قربانی شایعات و نظریه ها نباش. هیچ کدومشون صد در صد نیست. اگه خودت نخوای نه دعواها و نه کتک ها روت تاثیر منفی نمی ذاره . فقط باید بسپریشون به دست باد.

    موفق باشی دوست خوبم

  17. 2 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (شنبه 15 مهر 96), غبار غم (سه شنبه 25 مهر 96)

  18. #20
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام غبار غم عزیز، فقط پست اولت رو خوندم.

    از نظر من داری راه رو اشتباه می ری. و تاکید می کنم که داری راه رو اشتباه میری.

    باید فضای زندگیت (شامل پدرت) رو دقیقا همونطور که هست بپذیری. و تمرکزت رو روی ارتقاء زندگی فردیت بگذاری.

    از ابعاد مختلف خودت رو بهبود بده، و انرژیت رو جای دیگه ای سرمایه گذاری نکن.

    مسئولیت خودت (در قبال خودت) رو درست انجام بده، و کاری به بقیه ی مخلوقات خدا نداشته باش.

    در مورد ازدواج هم نگران نباش. درخششت توسط انسان هایی دیده می شه و ارج نهاده می شه. و لازم نیست همه تو رو بخوان، چون فقط قراره با یک نفر ازدواج کنی. یک نفر کافیه.

    با اطمینان دارم برات می نویسم، بخاطر اینکه مثال هاش رو دارم. خونواده ای رو می شناسم که نمی شد با پدرشون توی یک اتاق دووم آورد. البته بعضی ها می تونستن، من نمی تونسم و سردرد می گرفتم. هر سه دختر اون خونواده ازدواج های خوبی دارن. من اونجا بودم وقتی اون پدر با زیپ شلوار باز خونه ی دخترش بود، و اون دختر جلوی مادرشوهرش خجالت نکشید (یا من ندیدم) و حتی به پدرش گوشزد نکرد که زیپ شلوارش بازه. سراغ ندارم شوهر یکیشون بخاطر پدرشون کنایه ای زده باشه. شاید چون خود بچه ها اون مرد رو همونطور که بود پذیرفته بودند. و براش ارزش و احترام قائل بودند.

    وقتی اون مرد از دنیا رفت، آدم های خیلی زیادی غمگین شدند (البته غیر از من! چون در آخرین روزهای حیاتش متوجه شدم دلبستگی ای به دنیا نداشت و آماده ی مرگ بود. این خیلی در چشم های من زیبا اومد و نتونستم براش ناراحت بشم). و من فکر می کنم هرچند حموم نمی رفت و پاهاش مثل پاهای فیل شده بود، ولی حتما خوب بود که چنان بچه های با اخلاق و با عزت نفسی داشت که علی رغم تفاوت های شخصیتی ای که با پدرشون داشتند، تا آخر عمرش احترامش رو داشتند. و دیگران هم احترام اونها رو داشتند.

    منظورم اینه که تو خوب زندگی کن، دیگران نه تنها خوبی های تو رو می بینن، بلکه پدرت رو هم با دید مثبت نگاه می کنن.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : جمعه 14 مهر 96 در ساعت 22:51

  19. 2 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (شنبه 15 مهر 96), غبار غم (سه شنبه 25 مهر 96)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با مخفی کاری های شوهرم و رمز روی گوشیش چه برخوردی کنم؟!
    توسط Somebody20 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: شنبه 05 اردیبهشت 94, 10:24
  2. ایستگاه کنجکاوی ( در مورد نفر قبلیت کنجکاوی کن)
    توسط کنجکاو در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 شهریور 89, 10:23
  3. عرفان داروی دردهای بی‌درمان
    توسط پندار در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 آذر 88, 00:02
  4. تاثیر بیماری‌های روانی بر الگوی خرید
    توسط Niloo55 در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 12 تیر 88, 09:17

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.