به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 9 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 90 , از مجموع 114
  1. #81
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    تنهایی خیلی اذیتم میکنه درسته خانوادم هستن یعنی خواهرام و مادرم ولی نمیدونم چه حسیه وقتی کسی رو میبینم کنار همسرشه یا یه زندگی مشترک رو میبینم که موفقه داغون تر میشم...که بعدش میفهمم اونا هم مشکلاتی دارن و این فقط ظاهرشونه من تو زندگی خودمم همیشه حسرت زندگی بقیه رو میخوردم مثلا خواهر زنداداشم کهاز نامزد اولش بخاطر اعتیاد جداشد و مجدد ازدواج کرد و هم سن خودمه و الان هم باز داره از همسر دومش جدامیشه چون دومی هم ادمیه که مشکل روانی داره و تعادل نداره و کتکش میزنه و....هر کسی رو که زنرگیمو شوهرم رو باش مقایسه میکردم میدیدم اون بدتر منه و همین باعث شده از آیندمم ترس داشته باشم که ازدواج دوم ناموفقی داشته باشم چون من بچه ندارم و خیلی هم با همسرم زندگی نکردم و کلا مایلم زندگی مشترک تشکیل بدم اما بعد از زمان طولانی و اون کسی که واقعا دلم بخواد اگر هم همچین شخص ایده آلی نبود تا اخر عمرم مجرد میمونم ولی ترس تنهایی و آینده خیلی آزارم میده خانم هایی که این دوران رو گذرکندن شاید درکم کنن هزارتا فکر میاد توی سرم...از طرفی فشار جو خونه پدرم و بیکار بودنم ....همسرم رو قبل ازدواج ۵سال میشناختم و عشق اولم بود و اولین پسر بود باهاش بودم ولی هیییچی ازش نفهمیدم و متوجه اعتیادش و خیانتش نشدم و این شد زندگیم دیگه وای بحاله شخص بعدی...توروخدا مقاله ای اگر سراغ دارید بدردم میخوره معرفی کنید بخونم یا اینکه کسایی که این مسیر رو گذروندن کمکم کنن و راهنماییم کنن
    همه زندگیم شده حسرت و آرزوهایی که بشون نرسیدم....

  2. #82
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 اردیبهشت 03 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1393-6-17
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    8,913
    سطح
    63
    Points: 8,913, Level: 63
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    597

    تشکرشده 274 در 108 پست

    Rep Power
    31
    Array
    فکرشو بکن خیلیها زیر این آسمون مثل تو گرفتارن.

    سرگرمیهای پوچ و مضر و مخرب زیادن. چیزی که به فکرم میرسه اینه که آرامشتو محتاج کسی نکن. میدونم سخته ولی سعی کن آروم باشی. این روزا میتونی همراه مادرت بری و در مجالس مذهبی شرکت کنی. در ضمن هنوز سن خیلی زیادی نداری.

    در مورد تکرار شدن تجربه بد و ترس از آینده و همینطور افراد دیگه که مثال زدی یه موضوع واضح وجود داره. اونم اینه که اگه احساسات و جهان بینی و افکار و اندیشه های خوبی نداشته باشی طبیعتا اتفاقات بد دوباره در زندگی تکرار میشه. پس اول اینو درستش کن. این موضوع حتی از قضیه طلاق و تنهاییت و حمایت نشدنت هم اهمیتش بیشتره.

    میگن هر انسانی قبل از هر چیزی باید عاشق خدا باشه و از اون حمایت بخواد. بعد خودشو دوست داشته باشه و به خودش احترام بزاره. سعی کن ارامشت درگیر گرگان چیزی نباشه. سرگرمیهای سالم برای خودت داشته باش. حتی تو خونه و مخصوصا که نعمت بزرگ مادر کنارت هست. باهاش مهربونی کن و عاشقش باش. اتفاقا سعی کن تو خونه ابتکار به خرج بدی و همون محیط کوچیک کنار خودتو مرتب کنی. کارهای مفید بکن.

    هر کاری که میکنی با برنامه باشه و به آخرش فکر کن. همه اینا از تو یه انسان قوی میسازه. باعث میشه نگاهت به زندگی واقعی تر باشه و بشین برای خودت یه لیست درست کن که از زندگی چی میخوای و برای رسیدن بهش باید چه کارهایی رو انجام بدی یا ندی. هر چیزی رو از راه درستش برو. اعتماد به نفس داشته باش و دلتو قرص کن. یکمم بی خیال باش خیلی افسردگی به دلت راه نده. ترس فقط باید از خدا و اعمال زشتمون باشه. غیر از اون ترس معنی نداره.

    در مورد اینکه همسر شما طلافی بکنه و شوکه بشه و عدم تمکین بگیره هم خوب گیریم همه این کارهارو کرد. ولی در نهایت چون ایشون مشکلاتی دارن که برای دادگاه حق به شما داده میشه در نهایت نمیتونه دادگاه رو راضی کنه و اگرم بخواد راضی کنه خیلی باید برات تلاش کنه.

    بهترین کار نتیجه گیری از اتفاقاته. اینکه 5 سال با همچین شخصی بودید و .... همه اینا و آخرش به نظر خودت یه درس عبرت نیست؟ سعی کن اگه مشکلی تو زندگی هست بتونی بفهمی علتش از کجا بوده و ازش نتیجه بگیری. از همین نتایج استفاده کن و اینده رو بهتر بساز.

    هیچ نیرو و عشقی بالاتر از خدا نیست.

  3. کاربر روبرو از پست مفید Quality تشکرکرده است .

    Ye_Doost (پنجشنبه 06 مهر 96)

  4. #83
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام دوست عزیز

    طبیعیه توی موقعیتی که الان هستی یه سری احساسات منفی رو تجربه کنی .ولی سعی کن بیشتر از این به افکار منفیت پر و بال ندی.

    اگر یکی دیگه ازدواج دومش ناموفق بوده دلیل نمیشه شما هم دوباره ازدواج کنی و خدایی نکرده شکست بخوری.

    روی حرفهای پدرت هم تمرکز نکن. اگر بخوای توی این موقعیت تو فکر بی مسئولیتی و حرفهای پدرت بری و غصه مادرت رو بخوری که دیگه چیزی ازت نمیمونه.

    به خودت و تواناییهات اطمینان کن و باور داشته باش که بدون کمک بقیه هم میتونی این روزها رو پشت سر بزاری.

  5. کاربر روبرو از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده است .

    Ye_Doost (پنجشنبه 06 مهر 96)

  6. #84
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    از همتون ممنونم که کنارم هستید و با حرفای قشنگتون و امید دادنتون بهم آرامش خاصی میدید حتی موقت هم باشه تا چند روز با خوندم پیام های خوبتون روحیه دارم
    من کلاس ورزشی میرم یعنی ورزشی رو که دوست دارم ادامه میدم و باهاش روحیه میگیرم اما اونم موقته یعنی گاهی مابین ورزش حالم بد میشه ولی سعی میکنم خودم حاله خودمو خوب کنم بروی خودم نمیارم و تلقین نمیکنم که بدتر نشم همش تو دهنم میگم میگذره سخته ولی طاقت بیار
    حرفاتون درسته راجع به پدرم ولی نمیتونم نسبت به مامانم بی تفاوت باشم دلم میخاد میتونستم کمکش کنم از اینجا ببرمش نه اینکه باری بشم رو دوشش...همین الانم تنهام و کسی همراهم نیست خودم تک و تنها این مسیر رو رد میکنم ...درباره انتخاب دوم و جهدن بینیمم باید بگم من به تنها کسی که احساس دارم تو این دنیا و قویه و نبودشون اذیتم میکنه اول مادرمه بعد همسرم که الان اونم توزندگیم نیست وگرنه به هیجکس دیگه هیج حسی ندارم نسبت به تمام اطرافیانم بی حسم انگار سنگ شدم قوه عقلم در رابطه با بقیه که مونث چه مذکر بیشتر از احساسم کار میکنه یعنی قبلا اینجور نبودما بعد از این شکستی که خوردم اینجور شدم یحورایی خودم دارم حس میکنم که این سختی ها داره محکمم میکنه چون فرق خودمو با قبلا میفهمم اما خب گاهی مثله دیشب اتفاقات اطرافم آزارم میده نمیدونم شاید تو این شرایط حساسیتم زیاد شده و زودرنج شدم بخاطر اینه ولی منی که اروم بودم الان در برابر همه حس میکنم باید از حقم دفاع کنم و از هیچکس حرف نمیخورم اینم باز بخاطر زندگی مشترکم بوده جون خانواده همسرم زیاد اذیتم کردن و سکوت کردم و نتیجه نداد...آنیتا جان من هر کسی رو که میبینم ازدواج دومش هم ناموفق بوده یا حتی بدتر از اولی و باز بفکر جداییه اینارو تو فامیل و دوست و اشناهای خودم دارم میبینم البته یجورایی خودشونم مقصرن چون همه چی رو میدونستن و باز احساسی رفتن حلو یا برای فرار از موضوعی طرف رو پذیرفتن و الان پشیمونن...مثلا همین خواهر زنداداشم ۱سال نامزد بود مسره عقدش نمیکرد خیانت دید کتک خورد ولی دم نزد یعنی یجورایی حماقت از خودشه ...ولی خب بازم از تنهایی در اینده میترسم تنها حامی و همدمم مادرمه...
    Quality جان من ۵سال باهاش بودم خواهرامم میدونستن و همه مخالف ازدواجمون بودن و میگفتن بدردت نمیخوره اما من قلبم گرفتارش شده بود و اخلاق بدی هم اصلا ازش ندیدم برعکس خیلییی عالی و اوکی بودم باهاش و حس خوبی باش داشتم حالم رو خوب میکرد نمیدونم تو زندگی مشترک چی شد که به اینجا رسیدیم ...درباره ارتباطم با خدا هم من خیلی ایمانم قوی و محکمه نسبت بهش و اتفاقاتی که برام بیفته تو زندگی و ارتباطمم قطع نمیشده اما این چند وقته اخیر نمازمم گذاشتم کنار منی که از دوم دبستان روزه کامل داشتم و نماز میخوندم
    خانوادمم تصمیم گیری رو بعهده خودم گذاشتن میگن خودت عاقل و بالغی بشین فک کن و تصمیم نهایی رو بگیر که من تصمیمم تا اینجا حداییه و براش مصممم....

  7. کاربر روبرو از پست مفید روناک محمدی تشکرکرده است .

    Ye_Doost (پنجشنبه 06 مهر 96)

  8. #85
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام به همه دوستان همدردی گل
    اینجا کسی دیگه برام تاپیک نذاشت منم که کلا نبودم و درگیر بودم
    اولین خبر خوبی که دارم اینه که دارم میرم سرکار خواهرم داره رستوران میزنه و من قراره اونجا صندوقدار باشم در رابطه با رشتم هستش
    و خبر دوم اینکه همسرم دوباره پیغام فرستاده که خونه پدریش رو برای فروش گذاشتن و قراره سهمش رو بدن و خونه بگیره اظهار پشیمونی کرده و میگه برگرد و کمکم کن خوب بشم کنارم باش میگه میدونم من عصبیم اصلا من بدترین آدم بودم اما میخام خوب بشم بهم این فرصت رو بده و کمکم کن میگه تو بری غرق اعتیاد میشم دوباره و کمک کن زندگیمونو از نو بسازیم من نمیتونم بدون تو نمیتونم قیدت رو بزنم دارم میمیرم اینجا از تنهایی و بی کَسی چرا دل سنگ شدی و..... که من ردش کردم و باور نکردم چون اگر واقعا میخاست تو این مدت میومد خونه پدرم و با خانوادم صحبت میکرد جدا از این بش گفتم من نمیخام برگردم به اون اسارت و جهنم که میگه خونمونو عوض میکنیم خاطرات خوب توش میسازیم از نو شروع میکنیم انگار که تازه ازدواج کردیم اما من نمیتونم گذشته تلخ رو عراموش کنمهمین حالا هم یاداوریش اذیتم میکنه....دلمم خیلی واسش میسوزه اما دلم نمیخواد با احساس جلو برم الانم خیلی بش سردتر شدم نسبت به قبل رفته رفته حسم داره بش از بین میره چجور میتونم اخه برگردم وقتی احساسم مرده شاید موقت باشه اما حس عاشقانه قبل رو ندارم....
    از طرفی مشاوره کنگره که میرفتم بهم زنگ زد دوباره گفت همسرت خوب شده چهرش تغییر کرده کلاساش رو مرتب میاد اخلاقاش خیلی عوض شده نمیخوای تجدید نظر کنی و بهش فرصت آخر رو بدی؟؟گفت تو هم اشتباهاتی تو رفتارات داشتی و هربار تا کوچکترین بحثی میشد قهر میرفتی و به همه میگفتی و ابروشو میبردی یا اینکه زندگی رو براش زهرپار میکردی ...سعی نکن صورت مسالعه رو پاک کنی حلش کن گفت منم زنم درکت میکنم کاملا این روزاروهم گذروندم و تصمیم خودته اما وظیفه خودم دونستم بگم اما بدون همه زندگی ها مشکلات خاص خودشونو دارن مشکلاتی که شاید بدتر اعتیاد باشن و من و تو نتونیم تحملشون کنیم خدا به هر کسی به اندازه خودش میده مشکل زندگی تو هم اعتیاد شوهرته اما تو بجا حل کردنش دائم بفکر فراری هر بار هم بهت گفتم نکن نرو قهر یکم صبور باش با چندماه موندن کسی زندگیش معجزه رخ نمیده اما کار خودت رو کردی ...بازم تصمیم گیرنده فقط تویی که گفتم نه من تصمیمم رو گرفتم
    دوستان چکار باید بکنم تو جنین شرایطی؟من دارم بد میکنم؟یعنی واقعا تو گذشته من کم گذاشتم؟کنارش نبودم؟وای خدا من تا میام چند روزی ارامش داشته باشم یچیزی پیش میاد اینارو چرا خدا سر راهم قرار میده که عذاب وجدان بگیرم دوباره و حالم بد بشه

  9. #86
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    سلام

    * احساسی عمل نکنید. از روی ترحم هم کاری نکنید. عاقلانه اقدام کنید.

    * با خانواده و مشاورین ترک اعتیاد از جاهای دیگه هم مشورت کنید. کلا به حرف یک نفر اعتماد نکنید که معلوم نیست چقدر درست بگه یا غلط. نظر چند متخصص بهتر از یک نفر است.

    * ترک اعتیاد به برگشتن رنگ و روی چهره نیست. اون با چند روز و چند هفته خوب میشه. به خوب شدن موقت اخلاق هم نیست. همه شون وقتی سرحال هستند یا محتاج محبت هستند خوش اخلاق میشند.
    ترک کردن باید در دراز مدت باشه. درحد چند سال. (درست یادم نیست) قبلا گفته بودید ترک کرده و دوباره برگشته؟
    1. اگر قبلا ترک کرده و مجددا معتاد شده باشه نمیشه بهش اعتماد کرد
    2. اگر دفعه اولش باشه باید ثابت کنه که دیگه برنمی گرده. اگر این حالت باشه برگشتن شما ممکنه کمک باشه و هم برعکس خیالش راحت بشه که کار تمومه چند وقت بعد روز از نو. این رو باید خوب بسنجید کدوم حالت امکان وقوعش بیشتره.

    * اون خانم حرف بی ربط میگه. مشکل اعتیاد نه مشکل شما است و نه وظیفه شما که ترکشون بدید. اصلا اگر زن یا مرد می تونستند همسر معتادشون رو ترک بدند دیگه مشکلی نبود. مثلا شما کنار ایشون موندید ترک کردند؟ این خانواده هایی که یک یا چند معتاد دارند و با هم زجر می کشند نفر معتاد ترک کرده؟

    شما که قراره نیست با کسی ازدواج کنید و ازدست شون بروید. بهشون بگید باید حداقل یک یا دو سال پاک بمونند. منظم و حتی بی برنامه ریزی قبلی همراه شما و خانواده تان آزمایش بدند. البته همانطور که گفتم اگر قبلا ترک و برگشت نداشته و خودتون یا مشاوران دیگرتان فکر می کنید امیدی بهشون است.

  10. 2 کاربر از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده اند .

    maadar (پنجشنبه 13 مهر 96), میس بیوتی (جمعه 14 مهر 96)

  11. #87
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    شما که بچه ندارید . چرا باید گرفتار یک معتاد باشید.

    وقتی شما نیاز به کمک داشته باشید چه کسی کمکتان خواهد کرد؟ یک مرد معتاد و خیانتکار؟

    مگر شما به این دنیا اومدید که پرستار و دکتر یک معتاد باشید؟

    به فکر خودتون و اینده تون باشید و هرگونه راه تماس و پیام رسانی از طرف شوهرتون رو قطع کنید.

    این برای چندمین بار هست که میگم هرنوع تماسی رو قطع کنید. نمیدونم چرا گوش نمیدید . هر نوع تماس و پیام از طرف شوهرت باعث خواهد شد به هم بریزی و احساسات اذیتت خواهد کرد. شما چندین ماه هست جدا هستید و اقدام قانونی کردید و دلیلتون هم برای طلاق خیلی واضح و روشن و قابل قبول هست و هر عقل سلیمی در شرایط شما طلاق رو نجات دهنده میدونه. حالا که تصمیمتون رو گرفتید از حالت سوگ طلاق هم خارج شدیدو کم کم دارید به اینده و استقلال فکر میکنید چرا هر از گاه با دریافت پیامهای از جانب شوهرت خودت رو ازار میدی.

    برای چندمین بار میگم قطع کن این ارتباط پیامی رو تا ارامش پیداکنی

  12. کاربر روبرو از پست مفید maadar تشکرکرده است .

    میس بیوتی (جمعه 14 مهر 96)

  13. #88
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ye_Doost نمایش پست ها
    سلام

    * احساسی عمل نکنید. از روی ترحم هم کاری نکنید. عاقلانه اقدام کنید.

    * با خانواده و مشاورین ترک اعتیاد از جاهای دیگه هم مشورت کنید. کلا به حرف یک نفر اعتماد نکنید که معلوم نیست چقدر درست بگه یا غلط. نظر چند متخصص بهتر از یک نفر است.

    * ترک اعتیاد به برگشتن رنگ و روی چهره نیست. اون با چند روز و چند هفته خوب میشه. به خوب شدن موقت اخلاق هم نیست. همه شون وقتی سرحال هستند یا محتاج محبت هستند خوش اخلاق میشند.
    ترک کردن باید در دراز مدت باشه. درحد چند سال. (درست یادم نیست) قبلا گفته بودید ترک کرده و دوباره برگشته؟
    1. اگر قبلا ترک کرده و مجددا معتاد شده باشه نمیشه بهش اعتماد کرد
    2. اگر دفعه اولش باشه باید ثابت کنه که دیگه برنمی گرده. اگر این حالت باشه برگشتن شما ممکنه کمک باشه و هم برعکس خیالش راحت بشه که کار تمومه چند وقت بعد روز از نو. این رو باید خوب بسنجید کدوم حالت امکان وقوعش بیشتره.

    * اون خانم حرف بی ربط میگه. مشکل اعتیاد نه مشکل شما است و نه وظیفه شما که ترکشون بدید. اصلا اگر زن یا مرد می تونستند همسر معتادشون رو ترک بدند دیگه مشکلی نبود. مثلا شما کنار ایشون موندید ترک کردند؟ این خانواده هایی که یک یا چند معتاد دارند و با هم زجر می کشند نفر معتاد ترک کرده؟

    شما که قراره نیست با کسی ازدواج کنید و ازدست شون بروید. بهشون بگید باید حداقل یک یا دو سال پاک بمونند. منظم و حتی بی برنامه ریزی قبلی همراه شما و خانواده تان آزمایش بدند. البته همانطور که گفتم اگر قبلا ترک و برگشت نداشته و خودتون یا مشاوران دیگرتان فکر می کنید امیدی بهشون است.
    من ندیدمش که متوجه بشم اما مشاورم در همین حد گفت منم حرف هاش رو خیلی قبول نمیکنم چون هیجکس جای من زندگی نکرد و اذیت نشد...به اون شماره که فک کنم شما بودید گفتید تماس بگیرم خط ملی اعتیاد زنگ زدم و اونا میگفتن حالا که داره قدم مثبت ررمیداره برگرد و کنارش باش وارد مراحل قانونیش نکن که بدتر این بشه و از این صحبتل کردن و اصرار داشتن که برگردم...درباره ترکش هم باید بگم که همسر من این اواخر تا ۱هفته هم تونست ترک کنه یعنی هر بار زمانش بیشتر میشد که ترک کرده مثلا از ۳روز شروع شد و به ۱هفته رسید یعنی مصرفش رو کم میکرد تا بتونه قطعش کنه اما ترک طولانی چند ماهه نداشت در حد همین ۱هفته بود...درست میگید من وظیفه ای ندلرم بمونم چون هیچ وصل کننده ای هم بینمون نیست که مجبور باشم اما هب اونا از دید خودشون صحبت کردن و سعی داشتن راضیم کنن که من گفتم نه و تصمیمم رو گرفتم حتی بهشون گفتم با حرفاتون بهمم نریزید هیچکس جای کسی دیگه نیست که قضاوتش کنه و....
    آقای یه دوست من و خانوادم خواهر برادرام کلا خیلی جوب اعتیاد پدرمو خوردیم پدرم هیجوقت قدمی برنداشت که بخواد حتی ترک کنه یجورایی الان ازش متنفر چون باعث تمامه این اتفاقات اونه
    نمیخام تعریف کنم اما تو کل فامیل حتی خانواده مادریم من و خواهر برادرام از نظر اخلاق و نجابت و چهره هیچی کم نداریم ...نمونش خواهر خودم کارمند دولت مهندس خوشکل خوشتیپ همه جی تموم بهترررین موقعیتهای ازدواج رو داشت که وقتی میومدن و شرایط رو میدیدن میرفتن با یکی از نورداش تا پای ازدواج رفت ازمایش دادن و پسره رفت بعدشم فهمیدیم بخاطر اینه که فهمیدن جریان پدرم رو .... که خواهرم دچار عدم اعتماد بنفس شد و مدتی افسردگی گرفت و مجبور به انتخاب شخصی خیلییی پایینتر از خودش شد که اونم بارها سرکوفت خورده تو زندگیش ...میگم چرا واقعا کسایی مثله ما باید اینجور باشن ...
    از طرفی دلم نمیخواد اشتباه کنم و فردا بچه منم چوب اعتیاد پدرش رو بخوره از طرفی اینجا نمیدونم اینده دارم یا نه با همچین شرایطی ....
    یعنی منظورتون اینه تا ۲الی ۳سال من حدا از اون باشم تا مطمئن بشم ترک کرده؟
    درباره ازمایشش هم خودش پیشنهاد داد گفت هر لحظه خواستی بیا ببرم ازمایش تا مطمئن بشی

  14. #89
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maadar نمایش پست ها
    شما که بچه ندارید . چرا باید گرفتار یک معتاد باشید.

    وقتی شما نیاز به کمک داشته باشید چه کسی کمکتان خواهد کرد؟ یک مرد معتاد و خیانتکار؟

    مگر شما به این دنیا اومدید که پرستار و دکتر یک معتاد باشید؟

    به فکر خودتون و اینده تون باشید و هرگونه راه تماس و پیام رسانی از طرف شوهرتون رو قطع کنید.

    این برای چندمین بار هست که میگم هرنوع تماسی رو قطع کنید. نمیدونم چرا گوش نمیدید . هر نوع تماس و پیام از طرف شوهرت باعث خواهد شد به هم بریزی و احساسات اذیتت خواهد کرد. شما چندین ماه هست جدا هستید و اقدام قانونی کردید و دلیلتون هم برای طلاق خیلی واضح و روشن و قابل قبول هست و هر عقل سلیمی در شرایط شما طلاق رو نجات دهنده میدونه. حالا که تصمیمتون رو گرفتید از حالت سوگ طلاق هم خارج شدیدو کم کم دارید به اینده و استقلال فکر میکنید چرا هر از گاه با دریافت پیامهای از جانب شوهرت خودت رو ازار میدی.

    برای چندمین بار میگم قطع کن این ارتباط پیامی رو تا ارامش پیداکنی
    جوابش رو نمیدم یعنی خطم که خاموشه فقط یه واتساپم وصله اونم بخاطر دوستام که اونجا پی ام‌میده ولی من جوابش رو نمیدم اونم‌قطع کنم از طریق دوست و آشنا میگیرم میشه امتخان کردم...درسته بچه ندارم و راه نجات دارم،درسته پرستار یه معتاد نیستم اما من انگار واقعا بدنیا اومدم که با معتادها زندگی کنم....آینده من چی میشه اینجا بازم کنار یه معتاد که پدرمه؟
    من یجورایی با اعتیاد بزرگ شدم عموهام .پدرم.برادرم...گرفتار این موضوع بودن و هستن خواهرای من خیلی موقعیتهای خوب رو از دست دادن بخاطر سابقه خانوادگیمون توی اعتیاد
    نمیدونم من واقعا اینجا خونه پدرم میتونم به ارامش برسم؟میتونم منم در اینده زندگی سالم خوب داشته باشم و اصلا اینجا ایتده ای هم دارم؟؟امروز ظهر که پدرم مصرف کرد و بوش بهم خورد واقعا حالم بدشده سوزش بیتی و چشم و خواب الودگی دارم...دیگه حالم بهم میخوره از این زندگی من از دست یه معتاد فرار کردم اینجا باز درگیر یکی دیگشون هستم انگار بند ناف منو با اعتیاد بریدن از بدو تولد گرفتارشم ...نمیدونم شما جای من بودید با این شرایط چکار میکردید؟اومدم اینجا ارامش داشته باشم ولی شرایط ایتجا برام بدتر اونجاست بااین تفاوت که اینجا خیلی کاریم ندارن و همش تو اتاقم خودمو خبس میکنم که شاهد دیدن اخلاقای پدرم نباشم
    بابام اعتیاد واسش یچیز عادیه و من تنها امیدم مادرمه و مطمئنم صد در هزار که اگر مامانم نبود تا الان پدرم برم گردونده بود و اصلا رام نمیداد که بیام قهر ...خوشبحالتون که این دوران سخت رو پشت سر گذاشتید ....من خلضرم تحمل کنم ولی مصرف پدرم و اخلاقاش رو واقعاااا نمیتونم یا مشکلات برادرم که اونم گرفتار اعتیاد بود و الان بعد ۶سال تلاش همسرش خوب شده و خداروشکر زندگیشون ارومه...فقط میدونم که نمیخوام منم پیر و کور بشم من دلم میخاد لذت ببرم از زندگیم و زندگی کنم واقعا دلم میخاد بچم چوب اعتیاد پدرش رو نخوره مثله خودم
    روزی هزار بار میگم خدایا هدفت از خلق کردنم چی بود؟که یه پدر معتاد داشته باشم و باش عذاب بکشم؟بعدشم که میخام راحت زندگی کنم و فک میکنم اااخیش خلاص شدم از اون اسارت بفهمم همسرم معتاده؟بعدشم دوباره برگردم جایی که ازش فرار کردم و دوباره اون شرایط رو تحمل کنم بدترش رو؟؟؟نمیدونم دیگه واقعا کشش ندارم

  15. #90
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام به همگی
    کسی اینجا دیگه پاسخگو نبود و منم بخاطر مشکلات پیش اومده نبودم
    اوضاع خیلی بدی برام پیش اومده خواهرم با ینفر شراکتی رستوران زد اونم با کلی فرض و بدهی طرف هم خونشو فروخته ولی همه چی بنامه خواهرمه چون پول گذاشته....از اونجایی که شوهر دومش هزینه بچه هاش رو از شوهر اولش تقبل نمیکرد مجبور بود کار کنه و واقعاااا زحمت میکسید و تو حرارت که من ۲دقیقه تحملش رو نداشتم از صبح تا شب پخت و پز میکرد .... که شوهر نامردش اومد اونجا سروصدا کرد منم پیش خواهرم کار میکردم و خیلی سرگرم بودم از خونه و جو متشنجش دور بودم و راحت شده بودم از ۹صبح میرفتم اونجا تا۱۲شب صندوقدار بودم مرتبط بارشتم.خلاصه میکنم:شوهر خواهرم اومد و درگیری درست کرد و گفت این اقا کیه و....بااینکه عموم و پدرم و همه میدونستن و محل کارش رو دیده بودن
    شکایت و بازداشتی منم که از کار بی کار شدم
    خواهرم از شوهرش داره جدا میشه ازدواج دومشم بود و خیلی دارم غصش رو میخورم ازطرفی برادرام و پدرم میگن تو دیگه حق نداری با خواهرت قدمی برداری یا بری پیشش کار کنی میگم خو دلیلش چیه ؟چرا انقدر اذیتم میکنید؟مگه چکار کردیم ؟غیر از اینکه ابرومندانه کار کردیم و....برادرام گفتن اگه ببینیمت از موهات میکشیمت رو زمین و منم با اونا درگیری لفظی داشتم
    [خانوادم از نظر مالی اصلا حمایتم نمیکنن یعنی مدرم تواناییشم داشته باشه میریزه تو دهن پسراش دودهنه مغازه داشت بهشون ماشین خونه ...اما دختراشون زمانی دخترشونن که بخوان غیرتی بشن که تعصبشونم بیجاست ]
    دارم دیوونه میشم از این اوضاع حرفاشون که بهم میزنن مثل تیر تو قلبمه اصلا توقع نداشتم ازشون اونا خانوادمن من کار اشتباهی نکردم که انقدر توهین بشنوم و تا میخام از خودم دفاع کنم پدرم جلو همه میگه تو خفشو و گمشو تواتاق....
    من و خواهرام رابطمون خیلی خوبه اما خانوادم میگن باید قطع رابطه کنی با خواهرت،باورم نمیشه انگار چهره واقعی خانوادم رو شناختم درگیری های بدی داشتم تو این مدت
    ارامش ندارم بهشون گفتم من اومدم اینجا به ارامش برسم اگه میخاستم هرروز درگیر باشم و زندگیه بدتر از خونه شوهرم داشته باشم پس چرا اومدم؟؟منطق ندارن هیچوقت دستم رو نگرفتن....از نظر مالی هم تحت فشارم کار هم نمیزارن کنم...ازهمشون بدم اومده چون فک میکرد همیشه یه خانواده دارم که حامیم هستن یا لااقل مادرم رو دارم اما اونم خودشو نشون داد و حرفایی زد که کاش از غریبه میشنیدم....
    خیلی تو فکر برگشت با همسرم افتادم ترجیح میدم با اون زندگی کنم و سعی کنم زندگیمو بسازم تا با خانواده بی منطق و......خیلی دلم ازشون شکسته واقعا فهمیدم پشتم خالیه خالیه ....همه شدن قدیسه و پاک فقط من و خواهرم بد شدیم.هر شب با خوندن دعا توسل اروم میشم و میخابم
    کاش خدا کمکم کنه من بهودش توکل کردم و همه چی رو بخودش سپردم هر چی رقم بزنه واسم راضیم
    اما هنوز خودم هنگم که اینا خانوادمن؟؟؟حتی دخترشون رو در برابر دادمادمون حمایت نکردن پدرم خودش به خواهرم پول قرض داد واسه مغازه اما خیلی نامردانه کشید کنار و هیییییچی نگفت....همون شب درگیری هر چی به برادرام زنگ زدم ج تلفنم رو نمیدادن اخه مگه چکار کردم نمیدوووووونم گناهم چیه تو این برزخ دارم دست و پا میزنم
    فقط دلم میخواد برگردم به خونم اشتباهه بزرگم اومدنم بود همش پشتم به خانوادم گرم بود که لااقل خونه پدری دارم بخاطرشون چقدر تو رو شوهرم وایسادم چقدر تهدیدش میکردم به رفتن و طلاق چون دلم گرمه اینجا بود اما اشتباه میکردم تازه قدر محبت های اونو فهمیدم ...
    انقدر ازشون فاصله گرفتم حتی سر سفره غذا باهاشون نمیخورم
    یعنی بعد طلاقم برادرام اینجور میخان واسم تصمیم بگیرن؟؟وای خدا خودشون سر تا پا ایرادن
    الان خواهرم تنها با دوتا بچه کرایه خونه نداره .هیچ پولی نداره اما خانوادم حتی بش زنگ نمیزنن بپرسن حالشو .تنها دلخوشی خواهرمم مغازشه ولی میدونم نمیزارن من برم و خانوادم بام درگیر میشن چون میگن خواهرته داره تشویقت میکنه به طلاق اون بدبخت جکار داره اخه من خودم اومدم .....الانم به خواهرم میگن یا تو باید تو مغازه باشی یا اون طرف یکیتون بکشه کنار خواهرم میگه خو من پول از کجام بدم طرف بره بعدشم نمیشه منم بکشم کنار بدبختر میشم منبع درامدم میره اما خرف غیر منطق میزنن حتی حاضر نیستن ۱۰۰۰تومن بش بدن فقط نظر میدن بعد عموم بهشون گفت خداااایی اگه خودتون ۱۰۰۰تومن میذاشتید وسط میکشیدید کنار؟؟سکوت کردن...بشون گفت خو این دختر هم با بدبختی پول جمع کرده حاصله عمرشه...اما پا عموم اینارو هم بریدن .خواهرمم که کلا با خانواده و برادرام درگیر شد و قطع رابطن
    بهم بگید چکار کنم راه جلو پام بزارید خیلی روزای سنگین و بدی رو دارم دیگه واقعا کشش ندارم جای این یکی رو نداشتم بدبختی همه چی رو هم به من ربط میدن نمیدونم من حز یه صندوقدار چکاره بودم اخه که انقدر باید بی احترامی ببینم....
    از خانوادم بیزار شدم نمیخام حتی ببینمشون هر کدوم بنفع خودشون عمل میکنن فقط و فقط فکر پسراشونن که ناراحت نشن و اذیت نشن .....


 
صفحه 9 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اعتیاد برادر
    توسط negin_winter در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: پنجشنبه 03 اسفند 96, 02:48
  2. با اعتیاد همسرم به قلیان چگونه برخورد کنم؟
    توسط سینان در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 13:14
  3. اعتیاد شوهر خاله ام
    توسط الف-ح در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 10 آذر 91, 15:52
  4. مشکل با اعتیاد پدر دختر مورد علاقه ام(کمکم کنین)
    توسط pesare_baran در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 07 آذر 91, 12:38

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.