موضوع: بلاخره مطمئن شدم که احساسمون دوطرفه است

نوشته اصلی توسط abi.bikaran

واقعا مرسی خانم معلم مهربان وعاقل فهمیده با این پستی که گذاشتی خیلی حالم خراب کردی ممنون از کمکت!
امیدوارم مسئولیت قضاوت نادرستت رو یه روزی بپذیری!

سلام...
پست خوب لزوما پستی نیست که حال آدمو خوب کنه... برای خود من خیلی پیش اومده که حرف و رفتار کسی حالمو روزها خراب کرده اما مدتها بعد شایدم سالها بعد متوجه شدم که اون حرف چقدر حرف درستی بوده و چقدر لازم بوده برای من...
آبی جان وقتی کسی حقیقت (به زعم خودش حقیقت) رو به ما میگه باید براش احترام زیادی قایل باشیم چون اون به قیمت از دست رفتن محبوبیتش نزد ما داره ما رو متوجه حقیقت میکنه...
حرفهایی که فرشته نوشت فکر خیلی ها بود توی این تاپیک... اما فرشته جرات کرد و گفت...
شاید به خاطر اینکه ضربه ای که خورده بود(همونطور که خودش هم گفت) شدیدتر از بقیه بوده و میخاست تو رنج کمتری متحمل بشی...

دوستان به نظر من همه گفتنی ها گفته شد اجازه بدید صاحب تاپیک ی فرصتی پیدا کنه برای تمرکز و
همونطور که خودشون قبلا هم خواستن دیگه کسی پست نذاره

خانم آبی عزیز

الهی که به حق عصمت حضرت زهرا

به زودی زود خدا ی همسر نیکو سیرت نصیبتون کنه

و دعا میکنم تا ابد در کنار همسرتون خوشبخت زندگی کنید

دعایم را ای پروردگار عالم به کرمت اجابت فرما

سلام

آبی جان من از مدیر خواستم که این پست آخر من یعنی 22 رو حذف کنه ولی حذف نکرد!!!! من توضیح دادم بهشون که چرا برای من مهمه ولی حذف نکردن مجبورم به شما توضیح بدم: من اشتباه کردم که اون پست رو زدم معذرت میخوام که لحنم دوباره بده. باز هم فاز نصیحت برداشتم. قطعا نتیجه ی مشاوره ای نداشته و کمکی بهت نکرده هیچ اعصابت رو هم بهم ریخته. من متاسفانه بابت اینکه از بچگی مسئول بار اومدم و همیشه بار مسئولیت زندگی خودم و حتی دیگران رو داشتم و اینکه پدر و مادرم من رو بیش از حد تحت فشار گذاشتن احساس درونیم اینه که هر جوری شده باید به دیگران کمک کنم حتی با نصیحت!!! چون خودم در دورانی خیلی نیاز به نصیحت داشتم و اینکه به هر حال من اکثریت در نقش ناجی زندگی کردم و همیشه هم ناجی فوق العاده خوبی برای حداقل خانواده ی خودم بودم و با جان و دل اعضای خانواده ام رو حمایت کردم و حتی به زور متوسل شدم تا جلوی اشتباه رو بگیرم و نتایج موفق آمیزی گرفتم و همین طور خودم به زور و تلاش یک نفر که اصلا نمیشناسمش و بی هیچ مزدی به من کمک کرد، تغییر کردم و زندگیم به یکباره تنها با تغییر نگرش من از جهنم به گل و بلبل تبدیل شد و اگه برخورد جدی ای با من نمیشد خیلی دیرتر تغییر میکردم، اصولا متوجه این نیستم نباید شرایط دیگران رو با خودم مقایسه کنم. همش احساس مسئولیت میکنم و اونهایی که بی خیالن رو درک نمیکنم. اصلا شخصیتم برام مهم نیست!!! در واقع من دچار خودشیفتگی نقش ناجی شدم مثل تو که در قربانی بودن به خودشیفتگی رسیدی من به هیچ عنوان و به هیچ عنوان متوجه اشتباهم نبودم کاملا نا خودآگاه بود و خوشبختانه تو تالار این رو متوجه شدم.قسم خورده بودم که تکرار نکنم اما باز از دستم در رفت. امیدوارم این بار آخرم باشه که اشتباه میکنم و به خودم اجازه ی نصیحت و دخالت نادرست و با لحن ناراحت کننده میدم و در نهایت با ایجاد رنجش مراجع بخت برگشته رو آزار میدم. ممنون و امیدوارم با این معذرت خواهی و توضیح منو ببخشی وبدونی خیلی دوستتت دارم فقط تو رو با خودم اشتباه گرفتم نصیحت کردن به هیچ عنوان و به هیچ عنوان ازرش مشاوره ای نداره و از روح بیمار نصیحت کننده خبر میده.

ابی بیکران عزیزم قربونت برم ناراحت نشو...من از خواننده های خاموش تاپیک توام ولی نظرات بچه ها رو که میخونم واقعا لذت میبرم که همه بدون اینکه یکیو بشناسن این همه به احساسش و زندگیش و مشکلش اهمیت میدن و وقت میذارن و پیشنهادای خوب میکنن. حق داری اشفته و مضطرب باشی و دلت بخواد زودتر تکلیفت روشن شه.ولی باور کن تا خودت اروم نشی طرفت هم شجاعت نزدیک شدن بهت رو پیدا نمیکنه.من هروقت میام تالار از تاپیک تو هم خبر میگیرم...ماجرای تو و همکارات ازون جریاناتیه که از ته قلبم ارزو میکنم به جاهای خوب خوب ختم بشه

راستی این ذکرو زیاد بخون : افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
کتاب "راز "رو هم اگه تونستی تهیه بکن و بخون