به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 51
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام

    حق گرفتنی هست نه دادنی

    این حق شماست که زندگی مستقل داشته باشید. چیزی که باعث میشه ادمها تن به خواسته های نامعقول دیگران بدن ترسها و ضعف های خودشون هست . قوی باشید ترسهاتون رو پنهان کنید و حقتون رو بخواهید در هرموردی که تهدید میشید مثل بچه ویا طلاق خودتون رو بی خیال و نترس نشون بدید.
    حتی مواقعی که دعوایی نیست حتی در میان خانواده شوهر اشاره کنید که مادر نباید خودش رو فدای بچه کنه مثال بزنید که مثلا فلانی خوب کاری کرد بیخبال بچه شد گذاشت رفت دنبال زندگی خودش الان هم خیلی خوشبخت هست و غیره . توپ رو بندازید تو میدان اونها و بزارید. یک مدت هم شما اونها رو بازی بدید . اینهمه سال شما رو بازی دادند عزیزم. این قانون شامل همه مذاکرات میشه. شما نشستید که دیگران بیان و حق و حقوقتون رو به شما بدند؟ این هیچ وقت تو هیچ موقعیتی اتفاق نمی افته . حتی یک بچه یک روزه هم برای گرفتن نیازهاش باید گریه کنه تا حقی بگیره . این قانون دنیاست وبرای شما استثنایی نیست . اگر گریه نکنید شیری هم درکار نیست. با جدیت حقتون رو درخواست کنید و ترسهاتون رو پنهان کنید. تا در مذاکرات بتونید به برد برد برسید. از موارد کوچک شروع کنید مثل همون استخر. و بگید دوست دارید یک بارهم با خانواده خودتون برید و برای دریافت این حق بجا تلاش کنید و حقتون رو بگیرید و تمام سختیهاش رو به جون بخرید و نگید خوب حالا یک استخر که چیزی نیست مسایل مهمتر حل بشه این اهمیت نداره. شما از همین کوچک و بی اهمیت شروع بکن تا یاد بگیری چطور از حقت دفاع بکنی تا بتونی موارد بزرگتر رو درست کنیو دیگران هم یاد بگیرن و بفهمند که مجبور هستند در مواردی به خواسته و خط قرمزهای شما توجه کنند و کوتاه بیان

  2. 2 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    donya. (جمعه 30 تیر 96), خانم مهندس (یکشنبه 01 مرداد 96)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    ممنون مادر عزيز واقعا نوشتت بهم انرژي داد اين روزا انگار بيشتر از دلداري به انرژي و اعتماد بنفس نياز دارم و واقعا اعتماد بنفسم خيلي اومده پايين
    ولي سوال اينجاست من واقعا ميجنگم ولي وقتي باز پاسخ شوهرم نه ميشه ديگه نميدونم چي كار كنم مثالهاي كوچيك ميزنم
    شوهر من بخاطر كارش ٢ شب از هفته خونه نيست تو اون شبها من چندين بار تلاش كردم تا برم خونه مامانم ولي هميشه جوابشون منفي بوده شايد قبلا ها ميزاشت ولي رفته رفته اوضاع بدتر ميشه بجاي اينكه درست بشه شايدبگين مشكل از تو كه اوضاع قبلا بهتر بود ولي الان خوب نيست در حالي كه اصلا اينجوري نيست. باز قبلا شايد اخم و ناراحتيم بيشتر بروز ميدادم ولي الان كمتر نشون ميدم تا حساس نشه خودشم اينجوري درخواست ميكنم كه عزيزم من دو هفتس مامانم نديدم اگه راضي باشي ميخوام امشب كه تو هم نيستي بمونم اونجا ميگه نه مگه خونه نداريم ميگم چرا خوبشم داريم ولي دلتنگشونم دوست داشتم بمونم برا منم تنوعي بشه ميگه نه نميخواد بموني بارها قبلا ها امتحان كردم بهش گفتم گفته نه منم گفتم باشه عزيزم هرجور تو دوست داري هيچ فرقي نكرد بعد يكسال گفتم بزار بيشتر پافشاري كنم باز فرقي نكرد يعني منظور من اينكه من تلاشم ميكنم ولي جواب نميده اين يه مثال بود اين بگيم به خانوادم حساس شده
    مثلا بهش ميگم امروز ميخوام دخترم ببرم بهداشت كه دو كوچه بالاتر ميگه با خواهرم برو منم ميگم خونه نيست تنها ميرم ميگه بزار بمونه با خودم ميريم ميگم خوب تو كار داري نميخوام مزاحم كارت بشم ميگه پس با مامانم برو بارها شده گفتم باشه عزيزم تا از اون حساسيت بيافته ولي بعدا ديدم اين به اين شرايط عادت كرده و واقعا كارش درست ميدونه وقتي ميگم تنهايي برم همش بهونه مياره
    مثلا همين استخر بارها ميگم ميخوام با مامانم برم استخر نه دخترم ببري خداي نكرده غرق ميشه ميگم باشه ديگه تو نگهش دار يا هم مامانت من با مامانم برم ميگه نه خيلي واجب خودت كه ميدوني با من يا مامانم نميمونه نميخواد بري من ديگه نميدونم چي بگم

    بهم حس اعتماد نداره واقعا حرف من مشكل من اون چي گفت تو چي گفتي نيست مشكل من اين كه به قول شما من حقم نگرفتم از روي نجابت ايشون فكر كرده كارش درسته الانم كه ميخوام حقم بگيرم حق من نميده از لحاظ مادي معنوي آرامش از هر لحاظ من يه حقوقي دارم كه اين آقا نميده و با تغيير رفتار من هم چيزي درست بشو نيست
    من بايد نشون بدم كارهايي كه ميكنه عواقبش تلخ هم برا من هم براي اون امروز يه ويديو ديدم تو اون گفته بود عشقهاي خراب عشقهايي هستند كه طرف مقابل همش تو تحديد، تحقير، تحميل و اونارو توضيح ميداد كه همش به ما صدق ميكرد و واقعا عشق شوهر من خرابه
    نميتونم بگم مرد بدي هستش نه اصلا نيست ولي اصلا به درد هم نميخوريم حرف هم نميفهميم خيلي غد خيلي تو آسمانها سير ميكنه

  4. 2 کاربر از پست مفید negad تشکرکرده اند .

    maryam.mim (شنبه 31 تیر 96), tavalode arezoo (جمعه 30 تیر 96)

  5. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام

    شما میدونید که همسرتون راضی نیست برید خونه مادرتون پس چرا خودتون شرطی میزارید که میدونید جوابش نه هست. شما میگید اگر راضی باشی من برم یعنی اگر راضی نباشی نمیرم و میتونی نه بگی . شما فرصت نه گفتن رو به همین اسونی بهش میدید و قضیه تموم میشه. اگر جراتمند باشی خیلی صریح میگید میدونم که راضی نیستی ولی من میخوام که برم و تو هم باید به خواست من جواب مثبت بدی و یا اگر جوابت منفی بود باید هزینه کنی مثلا پولی بدی و یا به خواسته دیگری عمل کنی این رو دیگه خودتون باید روشش رو پیداکنید یعنی بدون دریافت هزینه از خواسته تون نگزرید. البته بهتره هزینه ای که تعیین میکنید از نظر انجامش هم سطح درخواستتون باشه و کمتر از خواسته نباشه تا به احتمال زیاد به همون خواسته شما تن بده و شرط کوچکی بزاره مثل اینکه بگه باشه برو ولی فقط یک شب بمون نه دوشب و شما بهتره اون موقع شرط رو کمی باچونه زدن قبول کنید

    بیشتر تلاش کنید

    خیلی زن مطیع بودن خوب نیست . خودتون هم نتیجه مطیع بودن رو تو این چند سال دیدید. روشتون رو عوض کنید.
    ویرایش توسط maadar : شنبه 31 تیر 96 در ساعت 00:51

  6. کاربر روبرو از پست مفید maadar تشکرکرده است .

    خانم مهندس (یکشنبه 01 مرداد 96)

  7. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    من منظور شما رو تو هزينه كردن درست متوجه نشدم منظورتون اينكه وقتي ميگه نه من يه شرط ديگه بزارم؟ مثلا ميگم شب بمونم اونم ميگه نه من چه شرطي بزارم مثلا بگم پس حالا كه نميمونم چي كار كن؟ درست نفهميدم؟
    ولي من مطمئنم اگه شرط ديگه اي در مقابل خواسته ام بزارم اصلا قبول نميكنه.
    در ضمن بارها شده كه جهت اطلاع بهش خبر دادم مثلا زنگ زدم گفتم من ميرم خونه مامانم يا فلان جا خواستم بدوني بر ميگرده باز مخلافت ميكنه ميگه نه اين كلمه نه برا من شده مريضي وقتي ميشنوم خواه يا نخواه اعصابم خورد ميشه خيلي كنترل ميكنم خودم تا بروز ندم ولي باز ناراحت ميشم.

  8. 2 کاربر از پست مفید negad تشکرکرده اند .

    maadar (یکشنبه 01 مرداد 96), tavalode arezoo (شنبه 31 تیر 96)

  9. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام

    در مورد شرط مثلا چیزی دیگری که براتون مهمه بگید مثلا باشه نمیرم ولی درعوض با خواهرم میرم استخر یا در عوض پولی بده برم خرید یا درعوض خودم و دخترم باهم میریم پارک و اگر هم باز گفت نه شرطی درمورد خودش مثلا باشه نمیرم ولی درعوض توهم فلان جا نرو یا هروقت یکبار رفتم خونه مادر خودم یک بار هم میرم خونه مادر تو و اگر باز هم راه نیومد و مقاومت کنید . برید خونه مادرتون و از اونجا تماس بگیرید که من اومدم و اینجام. با توجه به اخلاق شوهرتون اگر مورد اخر رو مجبور به انجام بشید فکر میکنید عکسالعملش چی خواهد بود و عکسالعمل خانواده خودتون و همسرتون چه خواهد بود؟

    صبح ارایشگاه دوستم بودم و در مورد شما باهاش صحبت میکردم . ایشون هم مشکل شما رو داشتند. 16 سالگی ازدواج کردند و با اینکه خودشون خونه داشتند مجبور بودند توی خونه پدرشوهر زندگی کنند و همه جا با مادرشوهر میرفتند حتی ارایشگاه بعد از مشکلات روحی فراوان با قهر و دعوا و کلی مشکل بالاخره میرن خونه خودشون ولی شرایط هم چنان خوب نبود تا حدی که حتی خیابانهای اطراف محل زندگیشون رو هم نمی شناختند و اگر تنها بیرون میرفت گم میشد و در سن سی سالگی 100 کیلو وزن داشت و در همون سن تصمیم گرفت از حقش دفاع کنه و از انجا شروع کرد که بچه رو خودم پیاده میبرم مدرسه و نیاز به سرویس نیست و بعد کم کم با همسایه ها به پیاده روی رفت وزنش رو کم کرد و بعد با اصرار فراوان کلاس ارایشگری رفت و حجاب چادر رو که به اجبار سرکرده بود باز کرد الان 42 سال داره و سالن ارایشگری داره 60 کیلو ورن داره و خیلی زیبا و فعال هست . عضو تیم شنای شهرمون هست و تو مسابقات شرکت میکنه و حتی با تیم به شهرهای دیگه برای مسابفات میره ولی خودش میگه مبارزه برای احقاق حقوقم همچنان ادامه داره و مثل رانندگی که هنوز هم شوهرش مخالف رانندگی خانم هست .پارسال با وجود مخالفتهای همسرش گواهینامه رانندگی گرفت ولی باز هم شوهر اجازه نمی داد رانندگی کنه الان دوماهه ماشین گرفته برای خودش و رانندگی میکنه البته هنوز شوهرش مخالف هست و مدام اصرار داره که ماشین رو بفروشه .میگم چطوری شوهرت رو راضی کردی ؟ گفت یک جوری بهش فهموندم که حرفهای اشتباهش و قوانین ظالمانه مسخره و غیر منطقیش دیگه برام قابل اجرا نیست و چه بخواد چه نخواد من کار خودم رو میکنم.

    بهتون سلام رسوند و گفت بگم که از هیچ چی نترس و کاری رو که فکر میکنی درسته انجام بده و به شوهرت یاد بده که باید منطقی باشه و زورگویی نتیجه نداره.
    در ضمن میگفت من چون سنم کم بود بلد نبودم چطور رفتار کنم و تو سی سالگی اول خودم متحول شدم وبعد زندگیم متحول شد.

    من دوست ندارم تو مواردی که اطلاعاتی ندارم اظهار نظر کنم ولی چون این دوستم زندگیش خیلی شبیه شماست و من 15 سال پیش باهاش همسایه بودم و شاهد تحولات زندگیش بودم برای همین تو این تاپیک خواستم تجربیات دوستم و مشاهدات خودم رو بگم. امیدوارم موفق باشید
    ویرایش توسط maadar : یکشنبه 01 مرداد 96 در ساعت 17:16

  10. 2 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    بارن (دوشنبه 02 مرداد 96), خانم مهندس (یکشنبه 01 مرداد 96)

  11. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    بله شما درست ميگيد با دست رو دست گذاشتن كاري حل نميشه من بايد راهم پيدا كنم يا با من همراه ميشه يا هم راهش جدا ميكنه
    من الان ٢٩ سالم ولي انقدر موندم تو خونه و دچار روزمرگي شدم احساس ميكنم يه زن ٥٠ ساله هستم من بايد خواستم بخوام
    تو يه فيلمي ميگفت مرد اگر مرد باشه زن تمام دنيا رو ميزاره زير پاش واقعيت محض بود اما هميشه شنيديم زن اگه زن باشه پاي مردش وايميسه ولي الان ميبينم فكر اشتباهي بود

    يه فكري كه خيلي ذهنم درگير كرده اين كه عيد ها و مناسبتها هر بار به دلايلي شوهرم مانع ديدن خانوادم شده و هميشه از صبح ساعت ١٠ ما رو كشيده خونه مادر شوهرم و تا شب اونجا مونديم چون تمام اين اعياد رفت امد زياد خونشون ماه بعد عيد قربان و مثل تمام عيدها شوهرم انتظار داره مادرم بياد به ديدن خانواده شوهرم در حالي كه شوهرم نميره ولي امسال ميخوام نزارم مادرم بياد به ديدن خانوادش و بعداز ظهر برم ديدن مادرم حتي اگه نياد يا راضي نباشه منم برم حتي اگه دعوامون بشه به نظرتون كارم درسته؟
    ايا اين كار به اين معني هست كه شوهرم اولويتم نيست؟ ايا با اين كار شوهرم خورد ميكنم؟ بهم نظرتون بگيد

  12. کاربر روبرو از پست مفید negad تشکرکرده است .

    maadar (دوشنبه 02 مرداد 96)

  13. #27
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 02 [ 06:41]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    16,845
    سطح
    82
    Points: 16,845, Level: 82
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    10000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    1,911

    تشکرشده 947 در 322 پست

    Rep Power
    99
    Array
    عزیزم هنوز گرد و خاک دعوای قبلی بخاطر نیومدن مادرتون به افطاری ننشسته.ببین خونواده شما چهارسال همه مناسبتها پیش مادرشوهرت رفتند که فکرنمیکنم این کار رو برخلاف میلشون انجام داده باشند الان اگه بخوای مانع بشی بنظرم اولین کسی که ضرر میکنه خودت باشی.
    اینا رو طبق تجربه قبلیم از تاپیکات میگم:شوهرت طبق معمول سراین موضوع دعوا راه میندازه بعد خودش میره خونه مامانش شماتنها تو خونه میمونی وغصه میخوری.درآخر دوباره از خونه مامانت رفتن منع میشی.
    عزیزم اگه میخوای تغییراتی تو زندگیت داشته باشی باید آهسته وپیوسته باشه.همسرشما یه مرد سنتی ومردسالاره،بعید میدونم راحت تغییر کنه .باید اینقدر توی دلش جا باز کنی که بشی الویت اول زندگیش.
    یه سوال:شوهر شما از همون اول رابطش باشما اینجور بود یااینکه بعدها تغییر کرد؟

  14. کاربر روبرو از پست مفید tavalode arezoo تشکرکرده است .

    maadar (دوشنبه 02 مرداد 96)

  15. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام

    شما چرا توی اینهمه مشکل حالا اومدی گیر دادی به روز عید قربان و کشمکشهای روتین بین خانواده ها؟ اصلا چرا میخولهید خودتون رو قاطی همچین بازی بکنید که از حالا اخرش معلومه . نه تنها برای شما که برای هر خانم ایرانی دیگر که تو همچین بازی مسخره ای شرکت کنه بازنده بودن قطعیه. ادم عاقل خودش رو قاطی بازی های مسخره ادمهای ضعیف و کم اعتماد به نفس نمیکنه. حالا بزارید قوم شوهر فکر کنند با عید دیدنی مادرتون درجه ای به درجات متعالی شون اضافه شده. شما هم از دور به احوالات بیمارگونه شون بخندید. به فکر خودتون باشید . سعی کنید راهی پیدا کنید که تو خونه نمونید . برید ورزش. دوست پیدا کنید . از فرصتی که دارید استفاده کنید بچه رو بزارید پیش مادرشوهرتون برید یک کلاسی شرکت کنید. اصلا همین فردا برید دیدن پدر مادرتون. شما تو همین مسایل عادی لنگ موندید اون وقت دارید برای یک بازی مسخره تو روز عید قزبان از حالا نقشه میکشید. شما که انقدر زرنگی یک نقشه بکش بتونی یک ساعت دخترت رو ببری پارک. ببخشید اگر لحنم خوب نبود. ولی برام اصلا قابل فهم نیست که یکی بخاطر اعیاد که کلش رو هم در سال 30 روز هم نیست انقدر فکر کنه و ناراحت بشه و برنامه ریزی کنه و با قوم شوهر دربیفته ولی بخاطر 335 روز دیگر سال و سالیان بعد هیچ تکونی به خودش نده. بهتره تو این جور کارها دخالت نکنید مادرتون خودشون میدونند کجا برن کجا نرن. شما نه از کسی بخواهید به دیدن کسی بره و نه بخواهید نره . اصلا خودتون رو درگیر چنین اموری نکنید و اصلا اهمیتی ندید اگر هم شوهرتون در مورد چنین مسایلی بحثی رو شروع کرد خودتون رو بی علاقه نشون بدید و طوری رفتار کنید که بدونند اصلا براتون اهمیتی نداره و بگید که این جور بازیها خیلی پایینتر از سطح فرهنگ و شعور شماست. و بگید که من خیلی عاقلتر و فهمیده تر از اون هستم که انرژی و وقت و عمرم رو صرف این کارها بکنم و این جور خاله زنک بازیها کار افراد نادان هست. خودتون رو دست بالا بگیرید و به هیچ وجه خودتون رو در سطح همچین بازی های مسخره پایین نیارید. درمورد دیدن پدر مادرتون هم این حق شماست که برید دیدن پدر مادرتون و عید دیدنی اگر هم شوهرتون نیومد شما خودتون برید ولی با ارامش نه اینکه اول دعوا راه بندازید بعد برید. به شوهرتون هم اصرار نکنید بیاد دیدن پدر مادر شما. خیلی راحت بگید عزیزم من دارم میرم عید دیدنی خونه مادرم زود برمیگردم . اگر گفت نه اون وقت اعتراض میکنید و یا شده حتی برای گرفتن حقتون یک بحثی میکنید. بهرحال این شما هستید که باید با توجه به شرایط و موقعیت راه و روش و جزییات رو پیدا کنید.
    یک سوال پرسیده بودم جواب ندادید؟

    اگر مجبوربشید بدون اطلاع شوهرتون برید خونه پدرتون و از انجا تماس بگیرید و بگید که من اومدم اینجا دیدن پدر و مادرم و چند ساعت بعد برمیگردم خونه عکسالعمل شوهرتون چطور خواهد بود؟ عکس العمل خانواده همسرتون ؟ عکس العمل خانواده خودتون؟
    ویرایش توسط maadar : دوشنبه 02 مرداد 96 در ساعت 18:17

  16. کاربر روبرو از پست مفید maadar تشکرکرده است .

    بارن (سه شنبه 03 مرداد 96)

  17. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    مرسي از همه
    tavalode arezoo تو اين چهار سال خانواده من هر قدمي كه براي خانواده شوهرم برداشتن به خاطر من بوده بعضا به اسرارمن بعضا هم بخاطر موقعيت من و بخاطر خاوادش نبوده كه فكر كنين عيدهارو به خواسته خودش اومده
    جواب سوالتون هم كه پرسيديد شوهرم از اولش اين جوري بوده يا بعدا شده اينكه شوهر من و خانوادش كلا فرهنگشون اينه والا به خاطر من و رفتار من نيست كلا فرهنگشون سنتي هستش البته فقط نسبت به عروسها اين قوانين مزخرف دارن مثلا شده به خاطر كار شوهرمن شب نيومده خونه و من اون روز از صبح رفتم خونه پدرم و عصر اومدم كه اين مثال مربوط به زمستان مادر شوهرم برداشته زنگ زده كه پس كجايي هوا تاريك شده و حاجي ( پدر شوهرم) ناراحته در حاليكه ساعت ٦ بوده و خواهر شوهرام تنهايي ساعت ١٠ شب رفتن خونشون ولي به اونا اصلا هيچي نميگه نسبت به جاريم هم همينجورين مثلا برادر شوهرم با مادر شوهرم و پدر شوهرم رفته بودن مشهد همش خواهر شوهرام حتي شوهر من فقط دنبال اين بودن كه جاريم كجا رفت كي رفت كي مياد حتي زنگم ميزدن كه چرا دير كردي كي مياي البته به صورت محترمانه در حاليكه جاري من ١٥ سال ازدواج كرده و الان خودش يه خانومي هست برا خودش
    واسه همين كلا فرهنگ اينا اينجوريه و اين من از زندگي نااميد كرده باز به خاطر رفتار من بود تغيير ميدادم چطور كه تا الان دادم ولي بخاطر من نيست يه مسئله ريشه اي هستش

    madar عزيز، من از الان ميخوام بدونم رفتاري كه درسته انجام بدم و بعدا پشيمون نشم. مادر من اصلا راضي نيست بياد ديدن خانواده شوهرم ولي من اگه اسرار كنم ميان. منم نميخوام اسرار كنم ولي خودم ميرم. و سوال من بخاطر اين بود كه رفتن من كار اشتباهي نباشه.
    در مورد اين كه بدون اطلاع برم و بعدا خبر بدم اولين بار بعد از عروسيمون كه خواستم برم خونه مادرم همين كارو كردم بهش زنگ زدم جواب نداد منم اسمس زدم كه ميرم خونه مامانم نگران نباش چون قبلش درمورد شرايط رفت آمد هيچ حرفي نزده بوديم چون واقعا نميدونستم همچين ادمايي با اين فرهنگ و ديدگاه هستن و عصرش اومد يه كتاب به من حرف زد كه تو چرا بدون اجازه من رفتي خونه مادرت تو اول بايد اجازه ميگرفتي و اطلاع ميدادي بعد ، منم بعد اون هر وقتخواستم برم زنگ ميزدم نه از باب اجازه گرفتن ميگفتم ميرم خونه مامانم اونم يا ميگفت نه يا هم اره نشده كه بگه نه منم برم
    سال پيش زنگ زدم جواب نداد منم رفتم ارايشگاه مادر شوهرمم خونه نبود هيچ كس نميدونست من كجام عصر زنگ زد اعصباني دادو بيداد كه چرا بي اجازه من رفتي منم نبودم بايد به مادرم ميگفتي اگر هم خونه نبود بايد به اون زنگ ميزدي و يه دعواي مفصل منم گفتم من وظيفه ندارم به مادرت بگم برگشت گفت نخير مادرم اجازه بده يعني من اجازه دادم و كلي حرفهاي تهوع آور تا اينكه يه ماه بعدش مهمون دعوت كردن از طرف خانواده پدريم منم زنگ زدم باز جواب نداد رفتم به مامانش گفتم من ميرم مهمون عصر ميام اونم انصافا چيزي نميگه وقتي ميگم جايي ميرم. عصر باز زنگ زد فهميد رفتم باز اعصباني شد گفتم مگه نگفتي مامانم بدونه كافيه خوب مادرت ميدونه برگشته ميگه نه من در مورد همه چيز نگفتم( منظورش اينكه يعني درمورد خانواده خودت نگفتم درمورد خانواده خودم) الان ام هر وقت خواستم با خانوادش جايي برم اصلا نيازي نيست بگم اصلا شب دير وقت بيام يا نيام اصلا اصلا مهم نيست ولي واي به روزي كه با خانواده خودم بخوام همچين كاري بكنم روزگارمون سياه ميشه
    خونه مادرم كه ميرم زنگ ميزنم ميگم با مامانم ميريم بيرون بعد كلي سيم جيم كه كجا ميرين با كي ميرين چرا ميرين كي مياين ميرم مثلا گفتم دو ساعت برميگرديم دو ساعت بعد زنگ ميزنه خونه مادرم به موبايل ام هم نميزنه زنگ ميزنه خونه ببين برگشتيم يا نه و من از اين رفتارها هميشه بيزار بودم من نه تو پدرم نه دور برم همچين كارايي يا رفتارهايي نديدم واسه همين خيلي ناراحت ميشم انگار پيش خانوادم ضايع ميشم كوچيك ميشم در حاليكه اصلا نسبت به خانواده خودش اينجوري نيست.

    الانم خوب ميدونم اگه بي اطلاع برم برميگرده ميگه خيلي مهم كه رفتي يا خدايي نكرده مادرت مريضه چي شده كه بي اطلاع رفتي من تو اين چهار سال چهار بار رفتم خونه برادرم اونم با خودش نميزاره تنهايي برم ولي خونه خواهر برادراي خودش اصلا مشكلي نيست.
    عكس العمل خانوادش اگه بفهمن دعوايي راه افتاده ميگن راست ميگه ديگه چرا بي اطلاع ميري
    عكس العمل مادرم هم چيز خواصي نميگه رفتار خواصي نشون نميده چون نرمال ميدونه و رفتار شوهرم آنرمال ميدونن كه هميشه گفته اين روش زندگي نيست.

    واقعا من اگه بخوام سر خود كارايي بكنم يا اصلا كارايي بكنم كه با خانواده اين نباشه همش مخالفت ميكنه و اگه اسرار كنم دعوا راه ميندازه ولي منم نميخوام به اين زندگي تن بدم شما راست ميگين فردا عصر بهش ميگم دخترم ميبرم پارك من مطمعنم ميگه با خواهرم برو حتي اونم نگه خواهرش هر روز خونه مادرش و ميفهمه من ميرم پارك اونم مياد اه اين اصلا وضع زندگي درستي نيست كه من دارم.
    نميدونين كه من هر وقت برم جايي به مادرش بايد سر بزنم و بگم رفتم يا اومدم و اونا مطمئنم ساعتهاي ورود خروجم به شوهرم خبر ميدن نه تنها شوهرم به همه دختراش پسراش كه تلفني حرف ميزنه گزارش روزانه ميده عين يه نگهبان كه فلاني فلان ساعت اومد فلان ساعت رفت شنيدم كه ميگم هاااا . بارها شنيدم مادرشوهرم به شوهرم گفته اره ساعت ٦.٤٥ دقيقه اومد منظورم ينكه با دقيقه ميگه كي رفتم كي اومدم.

  18. #30
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیز

    در مورد رفت و آمد یه راه حل دارم که ما خودمون پیادش کردیم و شما هم اگه امکانش رو دارید حتما پیاده اش کنید خیلی بهتون کمک می کنه. من هم همسرم به دلیل برخی از اخلاق های مادرش قبل از ازدواج با مادر من خوب نبود بدی ازش ندیده بود و برای رفتارش دلیل منطقی نداشت حرفهای مادرش اونو بدبین می کرد می گفت من با خانوادم کم رفت و آمد می کنم توام باید این کار رو بکنی. خوبی که داشت ماقبل از ازدواج در این خصوص صحبت کردیم اگر حوصله داشتی تاپیکهای قبلیم رو بخون که ببینی منم قبل از ازدواج سختی زیادی کشیدم از دست قوم شوهر تازه حالا هنوز شوهرمم نشده بود ببین دیگه چه ریسکی کردم و ازدواج کردم بماند. اشتباهی که کردی در مورد این مسائل قبل از ازدواج حرفی نزدی خوب حق هم داشتی نمی دونستی اینجورین اما الان کاری که می تونی بکنی اینه که با شوهرت حرف بزنی بگی من در برابر خانوادم وظایفی دارم همونطور که تو داری و همونطوری که در برابر تو وظایفی دارم یکی از اونا سر زدن به خانوادم به خصوص توی اعیاد و ایام تعطیل پس یه برنامه ریزی کنیم.اینجوری بهش می فهمونی که سر زدن به خونوادت نشونه علاقه بیشتر تو به اونا نیست و شوهرت رو بیشتر دوست داری فقط حس وظیفه شناسیته که باعث می شه بخوای بهشون سر بزنی و یکم هم دلتنگی. (حتی اگه واقعا بیشتر از شوهرت دوسشون داری نباید نشون بدی این حساس ترشون می کنه. تجربه من بهم ثابت کرده)

    خود ما هر هفته پنج شنبه ها رو اختصاص دادیم به خانواده ها و جمعه ها رو به خودمون. تا الان هم کسی ناراضی نبوده هم خانواده های عادت کردن که انتظار بیشتر نداشته باشن چون جفتمون سر کار می ریم و سرمون شلوغه. هم واسه ما دیگه بحثی پیش نمی آد. شوهرمم وقتی میاد دنبالم یه ساعت به خانواده منم سر می زنه با برادرم صحبت می کنن و بر میگردیم خونه.و دیگه این یه روال شده مگر اینکه خانواده ها مسافرت باشن که اینجوری شوهرم رو دعوت می کنیم خونه مادرم یا اگر مادر من نباشه من می رم آرایشگاه یا به کارای دیگم می رسم و برنامه همسرم برقراره. به همین آسونی. به شما هم پیشنهاد می کنم برای اینکه نارضایتی بینتون کم شه همچین توافقی کنید و خانواده ها هم کم کم عادت می کنن که یه روز در هفته شما با اونهایید و بقیه روزها رو مستقل باشید.

    راستش رو بخوای اولش خیلی برام سخت بود چون با مادرم صمیمی بودم و دلتنگش میشدم یه هفته ندیدنش برام سخت بود . واسه مادرمم همینطور و اینجوری بگم که دو ماه اول ازدواجم هر دو گریه می کردیم اما الان زود به زود واسم پنجشنبه میاد و همینطور برای مادرم. طوریکه مثلا می خواد برام یه چیزی بخره که 5شنبه بهم بده می گه واای چه زود 5 شنبه شد یادم رفت. می خوام ببینی عادت کردن چقدر توی روحیه و شادی آدم اثر داره پس چه بهتر عادت ها زندگی رو بهتر کنه نه بدتر.

    موفق و شاد باشید دوست عزیز

  19. 2 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (سه شنبه 03 مرداد 96), بارن (سه شنبه 03 مرداد 96)


 
صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خیلی دیر شد ولی تموم شد و الان من موندم یه دنیا افسوس
    توسط sahar1364 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 27
    آخرين نوشته: دوشنبه 24 فروردین 94, 10:53
  2. خوشی های امروز و اینجا، به افسوس بسیار فردا نیرزد
    توسط مدیرهمدردی در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 15 اردیبهشت 92, 21:50
  3. من شدیدا افسوس می خورم
    توسط omidvar در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 52
    آخرين نوشته: دوشنبه 17 خرداد 89, 10:52
  4. در دام افسوس
    توسط m.mouod در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 16 تیر 88, 06:19
  5. جاسوس شبكه
    توسط meme در انجمن کامپیوتر و اینترنت
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 06 مرداد 87, 10:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.