به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آبان 02 [ 04:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-27
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    7,636
    سطح
    58
    Points: 7,636, Level: 58
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 53 در 36 پست

    Rep Power
    21
    Array
    سلام.بازهم تشکر میکنم از تمام دوستانی ک جواب دادن.ارم جان من درسته خیلی به فکرشون هستم ولی نمیذارم تو زندگیم زیاد تاثیر بذارن خودم شبا گریه میکنم یا وقتی شوهرم نیست.به قول انیتا همیشه ارزو میکنم کاش ازدواج نمیکردم تا بیشتر پیششون بودم ولی با این حال من هفته ای یک بار بیشتر نمیرم خونه بابام .ونگرانیهام تو این مدت که نمیرم بیشترن تا وقتی بیشتر میرم اونجا.از طرفی من خونه بابام که بودم بیشتر کارای بابام رو خودم انجام میدادم الان همیشه استرس بابام رو دارم چون با مامانم رابطه خوبی ندارن وگه گاهی دعواشون میشه.از طرفی شخصیت ناجی بودنم رو قبول دارم ودوست دارم که کنترلش کنم وتاپیکی که باز کردم واسه کمک گرفتن برای نه از بین بردن بلکه کنترل شخصیت ناجی بودنم هستم میخوام به هر چیری فکر نکنم.مثلا برادرم تو کارساختمانی برای شوهرم کار میکنه ودیروز واسه پول گرفتن نزدیک عروسیش با شوهرم صحبت میکرد ومن نگران شدم نکنه دم عروسی پول گیرش نیاد چون شوهرم بهش گفت باید پول رو به کارگرات بدم نه به خودت ومن با شوهرم صحبت کردم که اینکارو نکنه در صورتی که تصمیم گرفته بودم سر مسائل کاری بینشون اصلا حرفی نزنم ولی وقتی به برادرم فکر میکردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم.با تشکر از باغبان باید بگم واقعا حفظ خانوادم در کنار هم با اینکه من دختر کوچیک خانواده هستم خیلی مهمه وبه نظرم افراطی هم شده ولی نمیخوام اینجور باشه.خیلی وقتها با خودم حرف میزنم که راضی بشم بالاخره هر خانواده ای از هم دور میسن ولی بازم قبول نمیکنم وهنوز دوست دارم مثل بچگیامون باشه که خیلی برای هم مهم بودیم از طرفی همیشه تو فکرم اینه که بابام از بچگی پدر ومادرش رو از دست داد و بدون خانواده به سختی بزرگ شد والان ما باید جبران بکنیم برای اون چون من تو چشمای بابام میبینم وتو کارهایی که برامون انجام داد دیدم که ما همه چیزش هستیم دوست ندارم بابام ببینه که خانوادش از هم دور میشن.من دارم با خودم کلنجار میرم که قبول کنم نمیتونم همه چیز رو درست کنم برای خانوادم ولی باز هم تا لحظه اخر تلاش میکنم تا کوچکترین کاری رو که از دستم برمیاد رو انجام بدم.واقعا خسته شدم وکمک خواستم.امیدوارم بیشتر راهنمایی بشم با راهکارهایی که شما دوستان بهم میدین.تشکر میکنم از همتون

  2. کاربر روبرو از پست مفید mlika2 تشکرکرده است .

    Eram (پنجشنبه 22 تیر 96)

  3. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    ارم جان من درسته خیلی به فکرشون هستم ولی نمیذارم تو زندگیم زیاد تاثیر بذارن خودم شبا گریه میکنم یا وقتی شوهرم نیست.به قول انیتا همیشه ارزو میکنم کاش ازدواج نمیکردم تا بیشتر پیششون بودم


    بیرون آدم تجلی از درون آدم هست ، درون بهم ریخته باعث میشه نتونی با تمام وجود خودت رو توی زندگی مشترکت شکوفا کنی و از بودن کنار همسرت نهایت لذت رو ببری . منظور از

    تاثیرگذاری توی زندگی مشترک فقط ایجاد دعوا یا جروبحث نیست ، بلکه همین فاصله گرفتن های تدریجی زن و شوهر هم کم کم میتونه بینشون شکاف زیادی ایجاد کنه. زن یا مرد غمگین

    نمیتونه توی زندگی مشترکش شادی خلق کنه . در حالیکه برای داشتن یه زندگی خوب فقط دعوانکردن کافی نیست بلکه دوطرف باید بتونن انرژیشونو صرف لذت بردن از همدیگه و شاد بودن

    در کنار هم بکنن. باید زمانی رو به تفریح و شادی و شوخی اختصاص بدن ، نه همیشه اما باید این چیزها توی زندگی جاری باشه و قطع نشه تا زندگی به سکون و کسالت نرسه. حالا یه مرد

    یا زن غمگین چطور میتونه شادی خلق کنه؟ چطور میتونه خلاقانه عشق رو زنده کنه .خانوم ها توی زمینه تشخیص این مساله که زندگی داره دچار سکون و یکنواختی میشه نسبت به مردها

    تیزبین تر هستند ، پس شما به عنوان یه خانوم انرژیت رو بکار بگیر تا جانی دوباره به زندگیت ببخشی . اول خودت رو دریاب تا به واسطه ی حال خوب و انرژی تو همسرت هم شاد و با انرژی

    بشه و در نهایت میتونی این شادی رو و حال خوب رو به خانوادت ببخشی ، طوری که از در کنار تو بودن لذت ببرن.

    چیزی رو که خودت نداری چطور میتونی به دیگران بدی؟ وقتی خودت آرامش و شادی نداشته باشی چطور میخوای اون رو به پدر،مادر، برادر و خواهرات بدی؟

    از طرفی همیشه تو فکرم اینه که بابام از بچگی پدر ومادرش رو از دست داد و بدون خانواده به سختی بزرگ شد والان ما باید جبران بکنیم برای اون چون من تو چشمای بابام میبینم وتو کارهایی که برامون انجام داد دیدم که ما همه چیزش هستیم دوست ندارم بابام ببینه که خانوادش از هم دور میشن.
    اول : شما در نقش ناجی به دیگران کمک میدی تا حال خودت رو خوب کنی ، تا احساس نکنی در حق پدرت کوتاهی کردی تا احساس با کفایتی کنی . یه جوری قصد داری زندگی نامناسب پدرت (از دیدگاه خودت) رو بازسازی و اصلاح کنی چون ناراحتی عمیقی ازش داری. این کمک ها به خاطر آروم کردن خودت و کم کردن ناراحتی خودت هست .

    ناجی هیجان محور حرکت میکنه سمت قربانی تا نجاتش بده در حالیکه انسان بالغ به گونه ای دیگه کمک می رسونه به گونه ای که رشد دهنده باشه اما ناجی فقط به کمک خاصی فکر میکنه بدون اینکه فکر کنه آیا این نوع کمک رسانی درست و مفید هست؟
    انسان بالغ به کیفیت و فایده ی کمکی که داره میکنه فکر میکنه و در صورت لزوم نوع کمک رسانی و شدتش رو تغییر میده. گاهی کمک کردن رو در دورنگه داشتن خودش میبینه ، تا به دیگری
    اجازه رشد بده . گاهی باید بالغانه به دیگری کمک نکنیم تا وابسته بار نیاد . یعنی فرد بالغ به کمک نکردن هم به عنوان یه گزینه فکر میکنه .

  4. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    جوادیان (پنجشنبه 22 تیر 96)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    چون عجله داشتم پست بالام ناقص موند،ادامه اش رو اینجا می نویسم:

    ببین عزیزم شما از نگاه خودت داری به داستان نگاه میکنی اما لزوما نگاه تو کامل و همه جانبه و درست نیست ، و داری از نگاه خودت ترحم میکنی و داری به روش خودت کمک میکنی . توی

    همه ی این موارد ممکنه شما به خطا بری ، اما خودت فکر کنی که داری کمک میکنی یا راه درست رو میری .

    نقص نگاه و تفکر خودت رو بپذیر ، نقص مهارت خودت رو در خوب کردن افراد دوروبرت با شدت نگرانی و مشکلات متعدد خودشون بپذیر .

    اتفاقا به پدرومادرها توصیه می کنند اجازه بدهید فرزندانتون ناکامی رو تجربه کنند تا بلند شدن پس از اون رو تجربه کنند و یادبگیرند که اگر در زندگی بیرون از خونه دچار ناکامی شدند این آخر

    خط نیست و بلند بشن. پس ناکامی اونقدرهام چیز بدی نیست و اصلا برای رشد کردن لازمه .چه بسا افراد موفق بسیاری که در ابتدا ناکام بودند.پس نگاهت رو نسبت به ناکامی برادرت تغییر

    بده .و براش آرزوی رشد و پیشرفت کن . اونکه چقدر بهش کمک کنی با خودته اما حواست باشه این کمک کردن ها باعث وابسته شدنش نشه باعث توقف و سکونش نشه .

    برای دیگران هم حقی قائل باش تا شادی یا ناراحتی خودشون رو انتخاب کنند .

    سعی کن دلنگرانی هات رو با خدا درمیون بگذاری تا اندکی از باری که رو دوشته کم بشه.بی شک خدا بهترین مرحم دردهاست . بخشی از مسئولیت ها و نگرانی هات رو از طریق دعا به خدا

    بسپار و ازش بخواه که برای خانوادت آرامش بیشتری در راه باشه.

    هروقت رفتی توی فاز دلسوزی شدید و خواستی نقش ناجی رو بازی کنی به خودت نهیب بزن که این از خوبی تو نیست بلکه فقط یه واکنش هست که داری روش کار میکنی تا بهتر بشه.

    سعی کن نگرشت رو منطقی تر کنی . با اصلاح نگرش احساساتت هم تغییر میکنه و درنتیجه رفتارت عوض میشه .


  6. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    813
    امتیاز
    25,800
    سطح
    96
    Points: 25,800, Level: 96
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 550
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,581

    تشکرشده 2,291 در 742 پست

    Rep Power
    203
    Array
    با سلام

    خیلی کار خوبی کردین ک تاپیک زدین ان شاالله با کمک دوستان حلش میکنیم

    من هم ی کوچولو شبیه شما هستم یا بهتر بگم بودم ولی شما خیلی پا رو فراتر گذاشتین. ی دو تا سور به من زدی:))

    فعلا فقط این هشدارو بگم ک اگر رفتارتونو عوض نکنید و به همین منوال پیش برید ی روز از همین خواهرو برادر زده میشید

    چون اونا محبت های شما رو توجه شما رو و .....اونطور ک اگه شما خودتون بودید جبران میکردید جبران نخواهند کرد پس دلتون میشکنه و

    پس ی برنامه می خواد ک بتونید رفتارتون رو عوض کنید

    بعضی از صحبت ها هم راه حل موقتیه نه دائم منظورم ایتکه دوباره تو عمل قرار بگیرید همون رفتار سابق رو خواهید داشت و...

    فرصت شد بارم میام درددل کنیم

  7. کاربر روبرو از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده است .

    Eram (جمعه 23 تیر 96)

  8. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آبان 02 [ 04:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-27
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    7,636
    سطح
    58
    Points: 7,636, Level: 58
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 53 در 36 پست

    Rep Power
    21
    Array
    اول : شما در نقش ناجی به دیگران کمک میدی تا حال خودت رو خوب کنی ، تا احساس نکنی در حق پدرت کوتاهی کردی تا احساس با کفایتی کنی . یه جوری قصد داری زندگی نامناسب پدرت (از دیدگاه خودت) رو بازسازی و اصلاح کنی چون ناراحتی عمیقی ازش داری. این کمک ها به خاطر آروم کردن خودت و کم کردن ناراحتی خودت هست .
    دقیقا به نکته ای اشاره کردین که فکر کنم ریشه تمام این مشکلات باشه من همیشه وعمیقا از زندگی پدرم ناراحت بودم.تا جایی که یادم میاد همیشه وقتی شبا بابام خونه بود همبازی من بود وهمیشه نقش مادر رو داشتم با اینکه تو خونه بچه زیاد بود ولی من همیشه عاشق این بودم که بابام باهام بازی کنه واز جایی که خودم رو شناختم همیشه از این موضوع که بابام پدر ومادر نداشت وبدون اونا چه طور زندگی میکرد ناراحت بودم چون خودم با تمام وجود داشتن یه پدر خوب رو تحربه کردم والان برای همینه که دلم میخواد خانوادم همیشه وهمه جا خوب وخوشحال باشن.تا جایی که دارم باعث ازار خودم میشم.همیشه نگران خواهر وبرادرهام وبچه هاشون هستم که نکنه اونا سختی بکشن نکنه اتفاقی براشون بیوفته وبچه هاشون بدون اونا بمونن.البته یه نکته دیگه از خود ازاریهام بگم که همیشه نگران بچه ها هستم تا جایی که مستندهایی که راجع به بچه ها یا اخبار یا هر چیزی که راجع به بچه ها باشه منو سخت نگران میکنه وبه فکر بچه های خواهر برادرم میوفتم .حتی به این فکر میکنم خدایی نکرده روزی جنگی بیوفته بچه ها چه اتفاقی براشون میوفته.ذهنم بیش از اندازه بیمار شده ونمیخوام اینجور باشه.چون عذاب میکشم.نمیدونم ریشه این ذهنیتهام از کجاست واز اون بدتر نمیتونم ونمیدونم چع جور باید جلوش رو بگیرم.
    البته چند روزی که تاپیک رو زدم با راهنمایی شما دوستان کمی بهتر شدم.ودارم تمرین میکنم واسه رهایی از این احساسات منفی.
    بازهم تشکر از دوستان.

  9. کاربر روبرو از پست مفید mlika2 تشکرکرده است .

    Eram (شنبه 24 تیر 96)

  10. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    شما که اینقدر مهربونی ودلسوز ایا به شوهربیچارت هم فکر میکنی که الانبا همسری زندگی میکنه که زنش او رو اوناخطاب میکنه و غریبه میدونه و در رفتارشو شاید گفتارش این رو به همسرشنشون دادهو همسرش احساس تنهایی میکنه و عکس العمل ایشون چی میتونهباشه؟؟؟؟؟!!!!!
    شما ناراحتی چرا پدرم پدرمادر نداشته که تو بچگی باهاش بازی کنند اما الان اصللللا نگران شوهرت نیستی که چرا یه همسر عاشق و یک جبهه نداره !!!!
    نگران تنهایی پدر مادرت هستی که باهم دارن زندگیمیکنن اما نگران تنهایی همسرت نیستی؟؟؟؟
    من همیشه بارها و بارها میگم وقتیمرد یا زنی ازدواج کرد الویت اول فقطططططططط همسرش بعد بچه هاش بعد خانواده مجردیش

  11. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    جوادیان (شنبه 24 تیر 96)

  12. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آبان 02 [ 04:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-27
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    7,636
    سطح
    58
    Points: 7,636, Level: 58
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 53 در 36 پست

    Rep Power
    21
    Array
    [quote=ستاره زیبا;432402]شما که اینقدر مهربونی ودلسوز ایا به شوهربیچارت هم فکر میکنی که الانبا همسری زندگی میکنه که زنش او رو اوناخطاب میکنه و غریبه میدونه و در رفتارشو شاید گفتارش این رو به همسرشنشون دادهو همسرش احساس تنهایی میکنه و عکس العمل ایشون چی میتونهباشه؟؟؟؟؟!!!!!
    شما ناراحتی چرا پدرم پدرمادر نداشته که تو بچگی باهاش بازی کنند اما الان اصللللا نگران شوهرت نیستی که چرا یه همسر عاشق و یک جبهه نداره !!!!
    نگران تنهایی پدر مادرت هستی که باهم دارن زندگیمیکنن اما نگران تنهایی همسرت نیستی؟؟؟؟
    من همیشه بارها و بارها میگم وقتیمرد یا زنی ازدواج کرد الویت اول فقطططططططط همسرش بعد بچه هاش بعد خانواده مجردیش[/quote

    سلام.من هیچوقت از زندگی مشترکم کوتاهی نکردم.برای همینه سر دوراهی قرار میگیرم و همیشه نگرانم.الان دو ساله ازدواج کردم وبرعکس خیلی از خانمها که از زندگی مشترکشون میزنن تا روزها وحتی ماهها بیرون از خونه باشن وبا خانواده خودشون باشن من هیچوقت اونجور نبودم.وهمین حس ایجاد تعادل وپرهیز از افراط وتفریط که منو ازرده کرده.من تو این دوسال همیشه هوای شوهرم وخانوادش رو داشتم وهیچ کوتاهی نکردم واز اونجا که مادر شوهرم خالم هست ودختری نداره من همیشه بهشون میرسم وکاش میتونستم که این تعادل رو به هم بزنم ونمیگم مثل همه خانومها ولی مثل اکثریت ;بیشتر با خانواده خودم ودر ارتباط با اونها بودم.من علاوه بر اینکه دوست دارم خانوادم خوب وخوش باشن دوست دارم شوهرم تو خوشیا همیشه باشه وهمین حالتی که برای خانوادم دارم برای اون هم دارم مثلا وقتی برم خونه پدرم وهمه باشن وقتی شوهرم نباشه فکرم درگیر شوهرمو وبا تمام وجودم دوست دارم که باشه.یا جایی برم که شوهرم نباشه بینهایت احساس تنهایی میکنم.منظور من از خانوادم فقط خانواده ایی که متولد شدم نیست بلکه همسرم هم شامل خانواده من میشه.


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.