به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 49 , از مجموع 49
  1. #41
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 تیر 98 [ 01:12]
    تاریخ عضویت
    1396-3-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,939
    سطح
    26
    Points: 1,939, Level: 26
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام... این آخرین پست من تو این تاپیک هست... دیگه از شر من و پرحرفی هام راحت میشین.... ولی لطفا تو رو خدا کمک کنین... حالم خیلی بده... نمی دونم چی کار کنم.....
    من بالاخره به دوستم پیشنهاد ازدواج دادم.... ولی گفت الان دیگه خیلی دیر شده.... قبلا گفته بودم که چندسالی ازش بی خبر بودم.... به من گفت قبل از اینکه تو دوباره تماس بگیری من با دوستم آشنا شده بودم و الانم قراره باهش ازدواج کنم..... بهش گفتم چون وضع مالیت از من بهتر بود تا الان چیزی نگفتم.... گفت من مادیات برام مهم نیست.... برام تعریف کرد که بعد از اینکه من فارغ التحصیل شدم یکی از هم دوره ای هاشون ازش خواستگاری کرده که اتفاقا وضع مالیش هم خیلی از من بدتر بوده... ولی چون پسر معتقدی بوده بهش جواب مثبت داده... هر چند که بعدا خانوادش مخالفت کردن و به ازذواج ختم نشد.... بعدشم با همین دوستش آشنا شده که الان می خوان با هم ازدواج کنن... دست آخر هم من اومدم.... ولی قبل از من به اون جواب مثبت داده.... گفت که برخلاف بقیه مادیات جزو ملاکام نیست....
    به من گفت تو بهترین دوست و برادر من هستی و خواهی بود.... همیشه بهترین خواهی بود.... ولی من همراهم و تصمیماتم تو زندگی مشخص شده.... ازم خواست که منم یه همراه خوب برای خودم پیدا کنم.... حتی گفت می تونم چندتا دختر خوب بهت معرفی کنم... همه چیز خیلی آروم و محترمانه تموم شد... نه دعوایی شد نه بگومگویی.... برای هم آرزوی خوشبختی کردیم و جدا شدیم....
    من خیلی سعی کردم فراموشش کنم... ولی نتونستم... هنوز می گم شاید رابطش جدی نباشه.... آخه میگه می تونیم دوست معمولی باشم.... می تونیم تا ایران هستم با هم بریم بیرون.... به عنوان یه دوست معمولی..... می دونم بیخودی تلاش می کنم.... آخه به ازدواج که ختم نمیشه.... چون اون شوهرشو انتخاب کرده....می خوام فراموشش کنم.... حتی سعی کردم دوباره دوست دختر پیدا کنم... اراده کنم خانوادم برام زن میگیرن... ولی هیچ کدوم مثل ایشون نیستن... ایشون با اینکه پولدار بود و کلی سفر خارجی رفته بود حتی تو خارج کشورم محجبه بود... به من گفت تو کانادا می خوام محجبه باشم.... تو این مدت که می رفتیم بیرون نمی ذاشت من دست تو جیبم کنم... پول غذا رو خودش می داد.... اون وقت دخترای فامیلون همه به زور حجاب دارن.... همون چادریهاشونم حاضر نیستن یه ریال از جیبشون خرج کنم.... فکر می کنم دختر خیلی خوبی رو از دست دادم که دیگه نظیرش پیدا نمیشه....
    هر کار می کنم نمی تونم بهش فکر نکنم.... من شبا از تنهایی گریه می کنم...الان با چشمای خیس این مطالبو می نویسم.... منو مسخره نکنین... نگین رفتارات مثل یه آدم 30 ساله نیست.... من که این همه سال پاک بودم و دنبال هیچ دختری نبودم حقم نبود که الانم که یه دختر معتقد پیدا کردم این طوری تنها بمونم.... حقم نبود تو این سن شکست عشقی بخورم.... پس خدایی که اون بالا نشسته چی کار می کنه؟ تو زمونه ای که همه دنبال دوست دخترن من 30 سال خودمو نگه داشتم... آخرم که یه دختر سالم پیدا کردم باید قسمت یکی دیگه باشه؟ دخترایی هم که خانواده معرفی می کنن نمی پسندم... همشون از روز باباشون حجاب دارن... اون وقت دوست من می رفته سفر خارج و اونجا محجبه بوده.... من که نمی خواستم کارخلاف شرع بکنم.... حالا که یه دختر خوب پیدا کردم هم حق من نیست؟ من از تنهایی دارم دق می کنم... هر شب دارم گریه می کنم... چاره ای ندارم جز اینکه برم دنبال دوست دختر....
    بگین چی کار کنم؟ چه جوری فراموشش کنم؟ چه جوری یه دختر خوب پیدا کنم؟ چه جوری نیازای عاطفیمو برآورده کنم؟ من از زنم هیچی نمی خوام... انتظار ندارم که تو خونه بشینه فقط ظرف بشوره...خودم ظرفم میشورم...جارو هم میکنم.... فقط می خوام منو درک کنه... اهل مطالعه باشه.... تحصیل کرده باشه... بفهمه که من همه تلاشمو می کنم تا خوشبخت شه.... هر چند نتونم همه امکانات خوشبختیشو فراهم کنم
    اصلا میشه آدم بدون احساسات باشه؟ اگه بشه می خوام اصلا هیچ احساسی نداشته باشم تا این قدر زجر نکشم.... می خوام مثل یه ماشین فقط رفت و آمد کنم تا زندگیم به آخر برسه

  2. #42
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    به نظر من شما یه مشاوره برو. حداقل یکی دو سال منظم

    مطالبی که می نویسید اصلا به یک پسر بالغ سی ساله نمی خوره !!
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  3. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (شنبه 15 مهر 96), Ye_Doost (جمعه 14 مهر 96), جوادیان (یکشنبه 07 آبان 96)

  4. #43
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 مهر 99 [ 05:19]
    تاریخ عضویت
    1395-9-08
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    4,717
    سطح
    43
    Points: 4,717, Level: 43
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    19

    تشکرشده 25 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همه نوشته هاتونو خوندم . شما عاشق صفاتی ازین خانوم شدید که کاملا ظاهری و بدون ریشه است . شما عاشق حجاب ایشونید . در صورتی که فلسفه حجاب فقط ظاهر نیست . ایشون رفقای متعدد دارند از پسرها . هر چند بقول خودشون با رعایت حریم !!! ولی حریم ها را وقتی محجبه اند پس باید با توجه به شرع رعایت کنند نه دلخاه . عجیبه ایشون و شما فقط مذهب را در سط و ظاهر قبول دارید و تشابه افکارتون منو به حیرت انداخت .
    این خانوم قول ازدواج ب مردی داده و همچنان با یک مرد نامحرم دوستن و بیرون دیدار میکنند و رستوران میروند !!! آیا شما خوابید ؟ یا خودتان را به خواب زده اید ؟ اینکه رفقای متعدد مرد دارند چقدر برایتان سطحی و حل شده است !!! با اینکه ادعای دیانت دارید ؟! برادر عزیز شما در شناخت ایشان دچار اشتباه شدید و به خواب خرگوشی رفته اید ... ملاک دینداری فقط حجاب ظاهر نیست .

  5. 2 کاربر از پست مفید nel تشکرکرده اند .

    نیکیا (یکشنبه 17 دی 96), Ye_Doost (یکشنبه 07 آبان 96)

  6. #44
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام

    حرفائی که این خانم براتون از بودن با مردهای دیگه و دوس پسر داشتن , رفتن به رستوران و خارج رفتن و خیلی چیزهای دیگه میزنه یا دروغه و واسه از سر باز کردنه شماست و یا اگه راسته تعلل شما در ادامه رابطه

    تعجب اوره..

    کسیکه به این راحتی اعتراف کنه و بگه همزمان با شما توی رابطه دیگه ای هستش و احتمال زیاد به ازدواج ختم بشه صدرصد میخواد شمارو دک کنه..

    از این فاز احساسیه شدید بیاین بیرون و برا خودتون ارزش قائل بشین.. اصلا حالت و تعادل روانیه مطلوبی در رفتارهای ایشون به چشم نمیخوره و شمارو هم کم کم به مرز افسردگی خواهد کشید..

    دو ماه تا سه ماه به ذهنتون استراحت بدین ..باهاش رابطه ای نداشته باشین ..

    چون اولین ارتباط و دوستیرو تجربه میکنین براتون خیلی چیزها تازگی داره و متوجه نیستین دارین خودتونو قربانی احساسات میکنین..

    حساب کردن پول رستوران و این چیزها ملاکی قابل قبول برای ازدواج یا چیز دیگری نیست..

    حتما یک جلسه به مشاور برو تا ایشون شما رو کمی از این سادگی و خامی نجات بدن..
    ویرایش توسط جوادیان : یکشنبه 07 آبان 96 در ساعت 12:52

  7. 2 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    نیکیا (یکشنبه 17 دی 96), Ye_Doost (یکشنبه 07 آبان 96)

  8. #45
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 تیر 98 [ 01:12]
    تاریخ عضویت
    1396-3-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,939
    سطح
    26
    Points: 1,939, Level: 26
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عهد کرده بودم دیگه مطلبی در این تاپیک ننویسم...اما دیدم دوستان محبت دارند و همچنان راهنمایی می کنند... به رسم ادب عهدم رو شکستم تا از دوستانی که در این مدت من رو راهنمایی کردن تشکر کنم.... از تمام دوستانی که راهنمایی کردن...دعوام کردن....کمک کردن ..... از همه سپاسگزارم....
    البته این دختر خانم هنوز هم با من در تماس هست.... درست زمانی که داشتم فراموشش می کردم با من تماس گرفت و خواست که من رو ببینه.... من قبول نکردم و نرفتم..... اما گفت که مریضم....تنهام....کسی نیست همراهم بیاد.... دلم سوخت و رفتم دیدنش....واقعا مریض احوال بود....تمام داستان زندگیش رو برام تعریف کرد.... این که والدینش جدا شدن.... این که یک ازدواج ناموفق داشته....تمام کارهای ازدواج رو انجام داده بوده....لباس عروس رو سفارش داده بوده....آزمایشگاه رفته بودن... پدرش ابتدا قبول کرده.... ولی مادرش که از پدرش جدا زندگی می کرده پدرش رو تحریک کرده تا ازدواجش رو به هم بزنه.... و در نهایت از خونه فرار می کنه و یک ماه در کمپ بهزیستی زندگی می کنه.... پسره بهش میگه برگرد خونتون من دوباره میام خواستگاریت....بر می گرده خونه....اما پسره نمی یاد خواستگاریش و در نهایت با یک نفر دیگه ازدواج می کنه.... و بعدش هم این دخترخانم دست به خودکشی می زنه که وقتی قرص خورد و رفت بیمارستان خودم شاهد این مسیله بودم..... سرانجام گفت خانوادش برای ازدواجش خیلی سخت گیری می کنن و الان از سر ناچاری با پسری دوست شده تا به اتفاق اون بتونه از کشو خارج شه....پدرش قبلا اجازه خروج از کشورشو داده....فقط نیاز به پول داره که این پسره گفته تامین می کنه..... هرچند بعید می دونم بتونه با این پسره مهاجرت کنه.... کسایی که قوانین مهاجرت رو مطالعه کردن می دونن که واسه مهاجرت گروهی لازم نیست حتما دو طرف ازدواج رسمی داشته باشن.... می تونن به عنوان پارتنر درخواست بدن.... اما دوست پسر ایشون امتیاز کافی نداره.... زبان بلد نیست....رشته به دردخوری درس نخونده.... فقط پول داره که اونم تو سال اول مهاجرت خرج میشه.... تازه اگه بتونن برن... که بعیده.... خلاصه گفت از سر ناچاری به این رابطه تن داده..... من برای آخرین بار پیشنهادم رو دادم.... گفتم خودم میام خواستگاریت و کمکت می کنم....قبول نکرد....گفت من وارد رایطه عاطفی شدم.....درست نیست به همش بزنم....تازه خانوادم نه تو رو قبول می کنن نه این رو.....نمی خوام بلایی که سر خواستگار قبلی اومد سر تو بیاد....
    خلاصه من دیگه ادامه ندادم....این بار دیگه احساسی عمل نکردم.....بهش گفتم این پیشنهاد من بود..... دیگه انتخاب با خودته..... چند روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت کاش زودتر این پیشنهادو می دادی.....این همه سال کجا بودی.....یه بار گفت با دوست پسرش دعواش شده.... بهش گفتم به عواقب کاری که داری انجام می دی خوب فکر کن.... گفت می ترسم وقتی رفتیم کانادا بازم شرایط خوب نشه.... ولی چاره ای ندارم..... منم گفتم صبر کن ببین اصلا می تونی بری یا نه....
    من دیگه ادامه ندادم..... اما بعد از چند روز به بهانه یه مسیله کاری دختری به من معرفی کرد و گفت دختر خوبی هست..... من هم ایشون رو دیدم.... هنوز هیچ احساسی نسبت بهش ندارم....اما بواسطه کارمون مدتی همکار هستیم....بعضی اخلاقاش خیلی به من می خوره.... می خوام رابطه جدیدی رو شروع می کنم....اما با تجربه ای که دارم بهتر عمل می کنم....
    ولی خب هنوز نگران دوست قدیمم هستم.... بعید می دونم با این وضع موفق بشه....من که از خیر ازدواج با ایشون گذشتم.... اما می دونم که دوباره تماس می گیره.... هر بار که با دوست پسرش دعواش می شه...یا از مهاجرت ناامید میشه با من تماس می گیره.... من هم به صراحت بهش گفتم یا ازدواج یا تمام.... یه بار بهش گفتم از زندگیت برای همیشه میرم بیرون و ناراحت شد.... من دارم رابطه جدیدی رو شروع می کنم.... اونم با کسی که خودش معرفی کرده.... نمی دونم می تونم برای دوست سابقم کاری انجام بدم یا نه.... تعادل رفتاری نداره.... می ترسم دوباره دست به خودکشی بزنه.... یا دوست پسرش بعد از مهاجرت ولش کنه.... هرچند بعیده اصلا بتونن برن.... به نظرتون میشه براش کاری کرد؟ خیلی هم مشاوره رفته و قرص اعصاب هم می خوره.... اما فرقی نکرده... از چند ماه پیش دوبار شغل عوض کرده.... هر جا میره بعد یک ماه دعواش میشه میاد بیرون....
    خب .... شاید بیان این مطالب دیگه ضرورتی نداشت.... اما خواستم تاپیک به نتیجه ای رسیده باشه..... گفتم شاید یه روز کسی این تاپیکو بخونه و بتونه کمکش کنه....
    در این ماجراها منم تجربیات جدیدی کسب کردم.... رفتار بادخترها رو یاد گرفتم....من قبلا بیش از حد مذهبی بودم و الکی از دخترها فاصله می گرفتم....اما الان راحت تر باهشون برخورد می کنم... با رعایت تمام حریم ها....من وقت زیادی رو با دوست دختر قبلیم گدروندم.....اما در تمام این مدت تمام حریم ها رو رعایت کردیم..... یه بار تو یه کلبه جنگلی 4 ساعت با هم تنها بودیم و حتی دستمون هم به هم نخورد.... حتی اونجا نماز هم خوندیم......منظورم اینه که روابط ما با جنس مخالف به جنبه ما بستگی داره.....مثل اروپا که دختر و پسر کنار هم کار می کنن و هیچ اتفاقی هم نمی افته..... به نظرم آدم نباد الکی از جنس مخالف دوری کنه.....نه این که کار بدی انجام بده....اما تعصب بیش از حد هم خوب نیست.... ما بیخودی با تعصبات مذهبی زندگی رو به خودمون سخت می گیریم.... چه اشکالی داره یه دختر و پسر با هم بیرون برن وقتی اونقدر جنبه دارن که می تونن تمام حریم ها رو رعایت کنن....تو خارج هم دختر و پسر با هم می رن مسافرت و هیچ اتفاق بدی هم نمی افته..... متاسفانه این تو جامعه ماست که اینقدر دختر و پسر رو از هم الکی دور کردن که ملت عقده ای شدن و تا با هم تنها میشن کار دست خودشون می دن..... از اون طرف آمار تجاوز هم این همه رفته بالا..... دوست جدیدم هم از روابطم با دوست قبلیم خبر داره و ایشون هم به مهاجرت بی میل نیست.... دوست پسر دوست قبلیم هم می دونه که ما یه مدتی با هم بودیم..... خلاصه چون آدمای با جنبه ای بودیم نذاشتیم این ارتباطات به انحراف کشیده بشه..... یکی از فانتزی هامونم این هست که تو کانادا دوستای خانوادگی خوبی برای هم باشیم.... اما این صرفا یه فانتزی هست.... من هنوز تازه رابطه جدیدی رو شروع کردم و باید بیشتر با طرف مقابلم آشنا شم.... از طرفی دوست قبلی هم معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظارشه....
    به قول خانم شیدا رفتارم در حد یک فرد 30 ساله نبود.... شاید یک دلیلش این بود که تجربه ای نداشتم و در خانواده و محیط متعصب و بسته ای رشد کردم..... اما الان با تجربه ای که کسب کردم نمی ذارم بچه هام در آینده عقده ای بشن....

  9. #46
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    سلام

    1. مطالبی رو که قبلا درمورد این خانم گفته بودم مجددا مطالعه کنید.
    2. تمام مطالب مربوط به مهاجرت و نظایر آن رو دور بریزید. کلا بی اهمیت و نامربوط هستند.
    3. این خانم به شدن محتاج مراجعه به روان شناس و روان پزشک است. اگر می خواهید کمکی بهش کنید از ارتباط تون استفاده کنید و ایشون رو تشویق به مراجعه و درمان کنید.
    4. مراقب احساسات تون باشید. شما خودتون درگیر خطر بزرگی هستید. چه از بعد عاطفی و چه ازنظر ازدست دادن زمان و فرصت های تشکیل زندگی شخصی تان.

    5. مجددا توصیه می کنم مطالبی رو که درمورد ایشون گفته بودم با دقت مطالعه کنید.

  10. 3 کاربر از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده اند .

    Erica (پنجشنبه 18 آبان 96), نیکیا (یکشنبه 17 دی 96), صبا_2009 (پنجشنبه 18 آبان 96)

  11. #47
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 مهر 99 [ 05:19]
    تاریخ عضویت
    1395-9-08
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    4,717
    سطح
    43
    Points: 4,717, Level: 43
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    19

    تشکرشده 25 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بهت زده شدم از خواندن مطلب جدیدتان ... اون خانوم انگار برای بودن با شما حتی در اینده نیز برنامه جالبی چیده ... اشنایی شما با دوستشان ... ادامه ارتباط در خارج از ایران...
    بنظرم اون خانوم رفتار متعارفی ندارند و در عجبم همچنان که چطور خانومی که در زندگی خصوصی خود تا این حدددد متزلزل است ... فرد اینده زندگیتان و شریک یک عمر را بشما پیشنهاد داده ... کاش که خوش نیت باشد ...
    ب هر حال خوشبختی هر فرد در گرو انتخاب عاقلانه است
    و امیدوارم اون دو خانوم و آقایی که در گروه دوستانتان جای دادید لایق شما باشند ...

  12. #48
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 تیر 98 [ 01:12]
    تاریخ عضویت
    1396-3-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,939
    سطح
    26
    Points: 1,939, Level: 26
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان. حدود 6 ماه قبل این تاپیک رو ایجاد کردم تا از ارتباطم با دختری بگم که 6 ساله دورادور می شناختمش. از رابطه ای که حدود 6 ماه پیش جدی شد و کم کم وقت زیادی رو با هم می گذروندیم. هفته ای دو بار بیرون می رفتیم. پارک سینما رستوران.... همه جا.... بارها بهش ابراز علاقه کردم و گفتم دوست دارم و اون هم چیزی نمی گفت و خوششم می اومد....تا این که به دفعه گفت با پسر دیگه ای در ارتباط هست.... مدتی قطع رابطه کردیم...اما دوباره خودش با من تماس گرفت و خواست هم دیگه رو ببینیم و حتی ارتباطمون بیشتر هم شد..... دوباره بهش گفتم دوستت دارم و حتی یک بار هم که مریض بود خواست ببرمش دکتر....دیگه رسما ازش درخواست ازدواج کردم اما قبول نکرد وگفت کسی تو زندگیم هست...عوضش دوستش رو بهم معرفی کرد و گفت دختر خوبی هست.... مدتی با ایشون بودم که از ایشون هم خیری ندیدم و جدا شدیم.... دوباره خودش با من تماس گرفت و منو خر کرد و با هم بیرون می رفتیم...حتی یه بار که مریض شدم اصرار کرد واسم نوبت دکتر بگیره و با هم بریم دکتر....دوباره ازش درخواست ازدواج کردم و قبول نکرد و گفت کسی تو زندگیش هست....منم عصبانی شدم و باهاش دعوا کردم....اما بعدش از حرفایی که زدم پشیمون شدم و عذرخواهی کردم.... بعد یه مدت خودش باز با من تماس گرفت و رابطمون دوباره شروع شد.... تا اینکه یه بار گفت بریم سینما...اما من سرم شلوغ بود و نرفتم...چندبار گفت بریم سینما و بعدشم بریم شام رستوران..... با اینکه گرفتار بودم از کارم زدم و قبول کردم که بریم.... اما یک باره نصف شب پیام داد که من به کس دیگه ای متعهدم و بهش خیانت نمی کنم... منم از کوره در رفتم و باهاش حسابی دعوا کردم....اون هم به کلی منکر همه چی شد و گفت تو همیشه دنبال من بودی و اون دوستم هم خبر داره باهات در تماسم...ما روشنفکریم! در حالی که دقیقا برعکس بود همیشه اون می گفت بریم فلان جا و تازه بعد از 6 ماه یادش اومد به کسی متعهد هست و مدعی هست که قبل از من با ایشون آشنا شده.... آخرشم گفت من تو رو به بازی نگرفتم....خواستم کمکت کنم.... در حالی که دروغ می گفت.... بهش گفتم تو هم من رو به بازی گرفتی هم اون دوست پسر دیگت رو....گفتم تو فقط دنبال یه نفزی که تا وقتی ایران هستی باهاش خوش بگذرونی.... اونم ناراحت شد و گفت که این حرفم یعنی اینکه بهش گفتم هرزه و خراب و اشکشم در اومد....اولش ناراحت شدم که گریه کرد و بهش گفتم کاش همون روز اولی که باهت تماس گرفتم می گفتی با پسر دیگه ای در تماس هستی و منو این همه وقت سرکار نمی ذاشتی.... خلاصه زیر بار نرفت و همش منو متهم می کرد... من هم برای همیشه باهش قطع رابطه کردم.... اما انتقام سختی ازش خواهم گرفت.... خانوادش به کلی با ازدواجش با این پسره مخالفن چون اصل و نسبش روستایی هست و خانواده اینها پولدارن و مثلا خیلی با کلاسن....ماجرای ازدواج قبلیشو که خانوادش بهم زدن در پست های قبلی تعریف کردم.... و بعدشم از خونه فرار کرد و دست به خودکشی زد و از خانوادش طرد شد..... کاری به طرز فکر احمقانه خانوادش ندارم....اما به شدت وسوسه شدم تا این مسیله رو به خانوادش اطلاع بدم...چون خواهرش هم با ما در دانشگاه هم دوره بود و من رو می شناسه.... و از این راه انتقام سختی از این دختره هرزه و نمک نشناس بگیرم.... هرچند شاید بهتر باشه دیگه خودمو درگیر این مسایل نکنم و خدا رو شکر کنم که 6 ماه بیشتر علاف این دختره نشدم.... الانم خیلی خوشحالم که با این خانواده متکبر که خودشون رو به واسطه پولشون یه سر و گردن بالاتر از بقیه می دونن وصلت نکردم....
    از همه دوستانی که این مدت من رو راهنمایی کردن صمیمانه سپاسگزارم.... حق با شما بود دوستان... من اشتباه کردم... نسنجیده عمل کردم.... و تاوانشم پس دادم...اما خدا رو شکر که زودتر متوجه اشباهم شدم و به خوبی فهمیدم که چرا میگن دوستی های طولانی مدت صحیح نیست.... نیاز دارم مدتی تنها باشم و آروم بشم.... به لطف خدا الان یه شغل آبرومند پیدا کردم.... بدون نیاز به کمک اون دختر نمک نشناس.... اگه عنوان تاپیک رو خونده باشیم همه مشکلات من از همون قضیه کار شروع شد....قصد دارم یه زندگی جدید رو شروع کنم و کم کم اگه خدا بخواد مستقل شم.....اما قبلش نیاز دارم کمی آروم شم و لازم هست برم پیش روانپزشک و مصرف دارو رو شروع کنم....
    این مطلبو نوشتم تا شاید تجربیات تلخ من راهگشای افرادی باشه که زمانی نوشته های منو می خونن و از سرنوشتم عبرت بگیرن.... ببخشید که با رفتار کودکانم در این مدت وقت شما رو گرفتم.... از تک تک دوستانی که تو این مدت کمکم کردن صمیمانه سپاسگزارم.
    در پناه حق پیروز و سربلند باشید
    ارادتمند- سینای همیشه تنها

  13. #49
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    سلام

    قبلا بهتون گفته بوم این خانم مشکل روحی دارند. (یکم بالاتر). شما از همچین فردی چه توقعی دارید؟
    زندگی تون رو هم صرف انتقام نکنید. یا این خانم عمدا شما رو بازی داده که باتوجه به مدت نسبتا کوتاه دوستی تان و اینکه صدمه غیرقابل جبرانی ندیده اید ارزشش رو نداره. و یا به دلیل مشکلات روحی هر دو نفرتان رو به زحمت انداخته، که دراینصورت عمل شرافت مندانه ای نخواهد بود.

    موفق باشید


 
صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چطور معیارام رو بهینه کنم از وضعیت سطحی به وضعیت عمقی
    توسط poorhashem در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 دی 91, 00:18
  2. حاشا كه از هستی كم بیاورم!!!
    توسط غریب آشنا در انجمن عیدانه های همدردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 22 اسفند 87, 15:37
  3. خودپرستی
    توسط lord.hamed در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 22 اسفند 87, 00:06
  4. براستی س ک س چه فایده ای دارد ؟
    توسط همسفر در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 03 بهمن 87, 12:43
  5. +به نظر شما کار درستی کردم؟
    توسط محمد حسین در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: سه شنبه 23 مهر 87, 00:26

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.