به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 49
  1. #31
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    رفتارهای شما درحد یک آقای سی ساله نیست. کمی ناپخته و نابالغ به نظر می رسه.
    شاید علتش توجه بیش از حد خانواده و فامیل به شما باشه که توی پستهاتون اشاره کردید.

    با پیشنهاد آنیتا موافقم که باید به استقلال فکر کنید. اگه شرایط مالیتون اجازه می ده مشاوره برید و در این زمینه کار کنید.

    * کتاب رمان عاشقانه ؟!
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  2. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    zolal (پنجشنبه 12 مرداد 96), آنیتا123 (شنبه 14 مرداد 96)

  3. #32
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    آقا سینا، از خوندن مطالب شما متاثر شدم. دین و خدا مقوله های فوق العاده زیبا و عمیقی است. و به زعم من آدم خودش باید در مورد این موارد بدون در نظر گرفتن اینکه بقیه چه تفسیر غلط یا تعصبات خشکی دارند به نتیجه برسد و فکر کند و اعتقادی رو برا خودش داشته باشه یا نه.
    حالا اینکه خانواده شما با شاید روش نامناسبی سعی کردن که شما رو به سمت درست هدایت کنند بر میگرده به اینکه بیشتر از این نمیدونستن یا بلد نبودن یا ترس زیادی داشته اند که نکنه نتونن مسیر درست رو نشونتون بدن.

    حالا هر دلیلی هم که داره، خوب که دقت کنی میبینی از عدم آگاهی و ترس ناشی میشه. پس با اینکه میدونم اذیت شدی اما به جای خشم و کینه، به خاطر ناآگاهی ای که گفتم جای ترحم هم دارند. ببین ما آدما در اکثر مواقع از سر ناآگاهی و نادانی به خودمون و دیگری ظلم میکنیم، بعد فکر میکنیم خیلی هم کارمون درسته.

    اما با همه اینها، شما یه انسان مستقل هستید و فکر کنم گفتید 30 سالتونه و بهتره که روی پای خودت بایستی. کار میکنی، تجربه به دست میاری و دیگه وابسته نیستی. دیگه این حرف که این از دستم ناراحت نشه و اون چی میگه و .... درست نیست. شما باید خودت واسه زندگیت تصمیم بگیری و مودبانه هر جا دیدی بقیه نفی میکنن شما رو یا هرچی، زندگی خودت رو بکنی، کم کم بقیه هم میفهمن. لازم نیست دعوا کنی اما شدیدا لازمه که با قدرت و با مدل خودت زندگی کنی و اینقدر قوی باشی که تحت تاثیر حرف فامیل و... قرار نگیری.
    نه سرکشی درسته و نه اطاعت محض. هر موقع کسی سعی کرد عقایدشو بهت تحمیل کنه یا هر چیز دیگه، اول سعی کن بدون قضاوت و جهت گیری اون حرف رو سبک سنگین کن و اگر درست بود اوکی اگر نه، با آرامش و قاطعیت راه خودت رو برو.
    راستش من فکر میکنم شما یه مقدار به لحاظ اجتماعی کم تجربه و کمی هم اعتماد به نفستون کمه. برای هر کسی که بهتون توجه کنه حاضرید هر کاری بکنید و این آسیب پذیری شما رو بالا میبره.
    مراقب باشید برای فرار از تنهایی و مشکلات به مشکل دیگه ای دچار نشید.

    رابطتون با خدا چطوره؟ بهترین کس هر کسی خداست و اگر ما سعی کنیم فقط اون رو بپرستیم و درست و وجدانی و با تقوا زندگی کنیم، خودش راه برون رفت رو بهمون نشون میده. راه برون رفت از مشکلات، در قرآن تقوا بیان شده. شاید اجبارهایی که داشتی باعث شده خدا رو با سو برداشت شناخته باشی. خدا از خود شما به شما دلسوز تر و مهربان تره.

    به نظرم خوبه که ارتباط های اجتماعیتون رو بیشتر کنید و بیشتر با مردم آشنا بشید. کار کردن رو حتما پی اش را بگیرید چون اول اینکه مشغولتون میکنه و دیگه کمتر به فکر فرو میری و از طرف دیگه هم باعث میشه خودتون رو و راه و روش زندگی رو بیشتر باهاش آشنا بشید.
    در مورد انتخاب همسر باید با والدین یا هر کسی که فکر میکنی باید بدونه مطرح کن که تصمیم گیرنده تو هستی و زندگی توئه و تو هم ضمن احترام به نظر اونها، تو هم حق نظر دادن داری و عقایدت برات مهمه. اونا قصد اذیت تو رو ندارن فکر میکنن دارن بهت کمک میکنن.
    یادت باشه هیچ کس نمیتونه تو رو مجبور به کاری بکنه و اگر هم این کارو بکنه تاثیر طولانی مدتی نخواهد داشت. پس قوی و فکر شده و با توکل به خدا زندگی کن و از امروز سعی کن بیشتر و بیشتر توانایی ها و مهارت و آگاهی ات رو رشد بدی.
    در مورد ارتباط با اون خانم بازم معتقدم مراقب باشید چون حتی اگر ازدواج هم نکنید از وابستگی رنج میبرید. در این سایت بارها از ارتباط دختر و پسر نهی شده چون تبعاتی داره. ضمن اینکه شما یه مقدار اطلاعاتتون کمه.
    سعی کنید مطالعه خودتون رو در مورد ازدواج و پیشنیازهاش، نبایدها و باید هاش و تجربیات ازدواج آدما و ..... بیشتر کنید.
    شما تا حدودی به خاطر ناراحتی تون در خانواده و نیازتون به حال خوب، با این خانم ارتباط دوستانه دارید اگر حال روحی شما خوب بشه بازم همین خانم رو انتخاب میکنید؟ شاید الان به دلیل شرایط زندگیتون نظرتون این باشه اما بعدا عوض بشه؟
    در مورد اعتقادات و خدا و ....، برای خودت بسنج البته بی طرفانه.در دین به تفکر سفارش کنیم. اگر چیزی رو هم نمیدونستید در موردش مطالعه کن یا از فرد آگاهی بپرس.
    مطالعه کتاب هایی که دوست دارید، ورزش و کوهنوردی و کار رو بهتون توصیه میکنم و بیشتر از همه حرف زدن و راز و نیاز با خدا.
    شما باید کمی بیشتر به لحاظ فکری مستقل باشید که هی به نظر دیگران اینقدر حساس نشید. پس خودتون رو محکم تر کنید.

    مطمئنم شما فرد اهل خرد و توانمندی هستی و می تونید بدون نیاز به شخص خاصی و با تلاش و توکل به خدای مهربان، روی پای خودتون بایستید و روز به روز چه در زندگی کاری و چه ازدواج و خانواده موفق باشید.

    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.
    ویرایش توسط zolal : پنجشنبه 12 مرداد 96 در ساعت 15:37

  4. #33
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 تیر 98 [ 01:12]
    تاریخ عضویت
    1396-3-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,939
    سطح
    26
    Points: 1,939, Level: 26
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خدمت دوستانم. من دوباره برگشتم تا یک بار دیگه از کمک دوستان استفاده کنم. مخصوصا از خانمها کمک می خوام چون بالاخره اخلاق دخترا رو بهتر می دونن. در پستای قبلی در مورد ارتباطم با دختری که چند ساله می شناسمش صحبت کردم و گفتم که من بالاخره تصمیم گرفتم برم شرکت ایشون با هم کار کنیم. بعد ار اون، مسایل زیادی اتفاق افتاد و شاید حتی بشه گفت این رابطه تموم شد ولی من هنوز سردرگمم. میشه کمکم کنین؟ انتظار خیلی از این مسایلو نداشتم... و اما این داستان جدید منه.
    همون روز اولی که پام به شرکت باز شد رییس شرکت ازم پرسید شما دوتا قصد ازدواج دارین؟ ولی من چیزی نگفتم. بعد چند روز فهمیدم که دوستم (یعنی همین دخترخانم) دیگه مثل زمان دانشجویی فعال نیست. چندتا کار ترجمه باید انجام می داد که وقتی من ترجمه هاش رو خوندم دیدم اصلا کارش خوب نیست. رییس شرکت هم به خاطر همین مسیله ازش ناراضی بود. البته رییسش هم یه کم بدرفتاری می کرد و شرکتشون هم در آستانه ورشکستگی بود. این دخترخانم قبلا به من گفته بود که شرکت وضع خوبی نداره ولی من اون قدر مشتاق دیدنش بودم که به این مسیله توجهی نکردم. با این حال بالاخره منطق بر احساسم غلبه کرد و قبل از اینکه قراردادم رسمی شه اومدم بیرون. یک هفته بعد از من هم این دخترخانم اومد بیرون. یه جورایی انگار اخراج شد چون رییس شرکت گفت اصلا ازت راضی نبودم.... بعد این ماجراها کم کم رفتار این دخترخانم هم یه تغییرایی کرد...
    قبلا گفتم که ایشون دختر معتقدی هستن و حجاب مناسبی هم دارن.... تو تلگرام هم اصلا از خودش عکس نمی ذاشت....اما یه بار از خودش عکس گذاشت...کم کم روسری ها رفت عقب تر تا اینکه یه عکس سرلخت گذاشت.... اما به اون هم بسنده نکرد و عکسای بدتری هم گذاشت.... من خیلی تعجب کردم که چه طور یه دفعه اینجوری تغییر کرده.... اما بعد یه مدت همه عکسا رو برداشت و دیگه از خودش عکسی نذاشت..... در طول این ماجرا ها ما خیلی با هم در ارتباط بودیم و بیرون رفتیم.... خیلی با هم حرف زدیم..... به من گفت که افسردگی داره و دارو مصرف میکنه.... البته من خودم هم افسردگی داشتم و هنوزم اثراتش باقی مونده.... گفت با خانوادش مشکل داره....صرف نظر از جدایی والدینش با همه اعضای خانواده مشکل داره و خارج هم که بره می خواد جدا از اونا زندگی کنه (البته خانوادش هم قصد مهاجرت دارن)... به من هم دوباره پیشنهاد مهاجرت داد.... گفت تو حیفی برای ایران....
    در این مدت از اعتقادات هم خیلی صحبت کردیم.... گفت نماز می خونه... مرجع تقلید داره.... به ایمه خیلی اعتقاد داره.... حتی مکه هم رفته..... حجابشم همیشه خوبه و هیچ وقت آرایش نمی کنه.... به جز آخرین باری که دیدمش و یه کم آرایش لایت داشت.... البته در خارج ایران حجاب نداره چون چندتا سفر خارجی هم رفته که خب طبیعی هم هست و از نظر من هم مهم نیست....اما تو ایران رعایت می کنه.... به نظرم وقتی فشار عصبیش زیاد می شه عکس بی حجاب از خودش می ذاره.... مسیله ای برای خودمم پیش اومده.... محدودیت زیاد باعث کمرنگ شدن اعتقاداتم شد....
    اما این اواخر خیلی افسرده بود... اوایل خیلی گرم با من صحبت می کرد.... اما الان برعکس شده.... من باید همیشه اصطلاحا نازش رو بخرم....البته وقتی نازش رو می خریدم اونم به گرمی پاسخ می داد.... این اواخر وقتی می رفتیم بیرون متوجه تغییری تو رفتارش شدم.... بعضی وقتا همین جور ساکت می موند و به دوردستها خیره می شد.... بعد شروع می کرد به صحبت از مشکلاتش.... یه بار که خیلی احساسات به خرج دادم و گفتم "اگه من تو رو نداشتم چی کار می کردم؟" گفت:" بهتره زیاد به من نزدیک نشی.... من با خانوادم کلی مشکل دارم.... هر کی به من نزدیک شده آسیب دیده.... نمی خوام برات اتفاقی بیفته" پرسیدم "منظورت چیه؟ دیگه نمی خوای با من در ارتباط باشی؟" گفت:" نه.... فقط دوست ندارم برات اتفاقی بیفته.... بعدشم معذرت خواهی کرد و گفت منظورم این نبود"
    این ماجراها گذشت تا اینکه چند روزی ازش بی خبر شدم.... هرچی پیام می دادم جوابی نمی داد....تا اینکه با خبر شدم بیش از حد دارو مصرف کرده و مسموم شده و کارش به بیمارستان کشیده..... منم که نگرانش بودم کلی احساسات به خرج دادم و حرفای اونجوری می زدم..... رسما خطابش می کردم عزیزم و می گفتم دوستت دارم.....
    درباره اتفاقی که براش افتاد کلی حرف زدیم.... منم از افسردگیم گفتم که دست آخر ازم پرسید چرا ازدواج نمی کنی؟ ملاکات برای ازدواج چیه؟ وقتی این سوالا رو پرسید انتظار داشتم که بگه با هم ازدواج کنیم.... اما یه دفعه همه چی تغییر کرد.... گفت اگه می خوای ازدواج کنی من کمکت می کنم.... چندتا دختر خوب می شناسم که بهت معرفی می کنم..... گفت امیدوارم قبل از اینکه از ایران برم شیرینی ازدواجت رو بخورم..... گفت من جای خواهرتم پس باید برات یه دختر خوب پیدا کنم.....
    وقتی این حرفا رو زد احساس کردم دنیا رو سرم خراب شد. یعنی این همه وقت سرکار بودم؟ اصلا نمی خواسته با من ازدواج کنه.... آخه پس برای چی این همه به فکر من بود که برام کار پیدا کنه؟ چرا حرفای اونجوی می زد؟ جالبه ما هنوزم با هم در ارتباطیم و هر روز کلی با هم حرف می زنیم! می گم چرا خودت ازدواج نمی کنی؟ میگه ماجراهای زیادی داره که بعدا برات تعریف می کنم.....
    راستش من سعی کردم فراموشش کنم.... اما نشد....حتی به دخترای دیگه فکر کردم ولی هیچ کدوم اونی نبودن که من می خواستم.... با اونا همون اول آشنایی که بیرون می رفتیم انتظار داشتن بهترین رستوان بریم و براشون هدیه بخرم.... اما این دخترخانم اینجوری نبود....می گفت من برام پول مهم نیست.....پول خوشبختی نمی یاره..... من دنبال یه آدم همفکر می گردم..... اتفاقا اخلاقامون هم خیلی به هم می خورد.... به من می گفت افکارتو خیلی دوست دارم..... اما آخرش اینجوری شد....
    تورو خدا بگین منظورش از این حرفا چیه؟ یعنی دیگه منو دوست نداره؟ یعنی دیگه نمی تونم بهش امیدوار باشم؟ یعنی اگه بهش درخواست ازدواج بدم مخالفت می کنه؟ و دست آخر اگه نتونم باهش ازدواج کنم چه طوری فراموشش کنم؟ آخه با دخترای دیگه ای که می شناسم هیچ تشابه فکری ندارم....

  5. کاربر روبرو از پست مفید سینای تنها تشکرکرده است .

    المای (سه شنبه 07 شهریور 96)

  6. #34
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 06 فروردین 00 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1396-4-04
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    7,380
    سطح
    57
    Points: 7,380, Level: 57
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 170
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    683

    تشکرشده 290 در 93 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام آقا سینا.. یه سوال.. آیا سن دختر خانم از شما بیشتره؟ من چون سرکارم الان وقت ندارم تایپک شما رو از اول بخونم.. پست اخرتون رو خوندم .. ببینید به نظرم اون خانم چون از شما ناامید شده یا شایدم به خاطر سختی ها و چالش هایی که با اعضای خانوادش داره و یه جورایی از حل کردن معظلات زندگیش درمانده شده، احساساتش خشک شده.. چون یادمه تایپک شما رو دنبال می کردم.. دختر خانم آغاز کننده ارتباط بودن و به شما توجه داشتن.. به نظرم این رفتارهای اخرش نشون از حال روحی نابسامان یا همون افسردگی که اشاره کردین داره.. و گرنه اگه از اول حس خواهری به شما داشت خب چرا از ابتدا به شما نگفته من مثل خواهرتم؟ ... به عنوان دختر هیچ وقت پسری که از خودم کوچکتر باشه رو کیس ازدواج نمبینم و این جور وقت ها هست که دختر میگه مثل خواهرتم و...
    به نظرم فعلا دست نگه دارین.. به خودتون و دختر خانم فرصت بدین که اروم بشین.. ازدواج خیلی مساله مهمی و باید در بهترین حالت روحی و روانی و جسمی در موردش فکر کرد و بررسی و تصمیم گیری.. با چیزایی که تعریف کردین.. یه مدت رها کنید.. بعدش اگه واقعا از ته دل دوستش دارین و با شناختی که تا حالا ازش به دست اوردین به نظرتون میتونه همراه خوبی برای زندگیتون باشه انوقت عین یه مرد ازش خواستگاری کنید و به خانواده هاتون اطلاع بدین.

  7. کاربر روبرو از پست مفید المای تشکرکرده است .

    سینای تنها (سه شنبه 07 شهریور 96)

  8. #35
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 تیر 98 [ 01:12]
    تاریخ عضویت
    1396-3-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,939
    سطح
    26
    Points: 1,939, Level: 26
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان. ابتدا از خانم المای عزیز که لطف کردن و از محل کار جواب منو دادن تشکر می کنم.راستش این دختر خانم 2 سال از من کوچیکتره... خیلی هم از زندگش می ناله... می گه با تمام اعضای خانوادش مشکل داره... هرچی بهش می گم چه مشکلی داری نمی گه.... می گم می خوام کمکت کنم.... می گم تنهات نمی ذارم.... تا آخر کنارت هستم.... اما میگه فایده نداره.... از دست کسی کاری بر نمی یاد.... فقط خودت آسیب می بینی... نمی خوام برات اتفاقی بیفته....وقتی این حرفا رو زد گفتم تو جای خواهرمی... من خواهر نداشتم.... بیا و خواهر من باش.... بذار کمکت کنم.... قبول کرد خواهرم باشه ولی گفت شاید بعدا همه چی رو برات تعریف کردم.... اما الان هیچی نمی گه.... حالا هم که میگه قرار بود خواهرت باشم پس باید به فکر ازدواجت باشم....راستش وقتی از ملاکام در باره ازدواج پرسید جریت نکردم بگم من یکی مثل خودت رو می خوام.... آخه حالش خیلی بد بود.... ترسیدم عصبانی شه و قهر کنه.... اوایل همیشه اون می گفت بیا بریم بیرون.... حالا من باید همش اصرار کنم تا به زور از خونه بکشمش بیرون.... فکر می کنم خودشو تو خونه حبس کرده.... میگه الان با هیچ کس ارتباط ندارم فقط با تعداد محدودی از دوستام در ارتباطم که یکیش تویی... احساس می کنم از منم داره فرار میکنه.... ولی بعضی وقتا که فشار عصبیش زیاد میشه میاد یه کم حرف می زنیم....راستش اگه بحث خارج رفتنش نبود تا الان حتما ازش خواستگاری کرده بودم.... منم خیلی دوست دارم مهاجرت کنم.... اما ملاکام با ایشون فرق داره.... تنها موردی که با هم اختلاف داریم همینه.... من بیشتر به خاطر بحث کاری می خوام از ایران برم (حالا جدای اینکه می خوام از دست خانوادم هم فرار کنم).... من عاشق کارای تحقیقاتی هستم.... برای پایان نامه ارشدم پدرم در اومد تا یه کار خوب انجام بدم که قابلیت تجاری سازی داشته باشه.... همون زمان اساتید گفتن انجام این کار خیلی سخته و کسی تو ایران از تجاری سازیش استقبال نمی کنه.... ولی من شبا تا صبح بیدا موندم و این کارو هر جور بود انجام دادم.... بعدشم با درجه عالی دفاع کردم.... اما الان هیچ کدوم از شرکتا از طرحام استقبال نمی کنن... به صراحت می گن این کار تو ایران هیچ آینده ای نداره.... منم مجبورم الان یه کاری انجام بدم که از عهده یه دیپلم هنرستان هم بر میاد.... بیشتر به این خاطره که دوست دارم از ایران برم چون با خودم میگم باید صبح تا شب اینجا جون بکنم تا یه کار بیخودی انجام بدم و آخرشم حتی حقوق درست و حسابی نداشته باشم....اما این دخترخانم بیشتر می خواد از ایران بره که از خانوادش جدا شه.... هر چند خانوادشم قصد مهاجرت دارن.... اما امیدواره که اونجا راحت تر بتونه ازشون جدا شه.... ولی راستش فکر نکنم مهاجرت موفقی داشته باشه.... نه خودش نه اعضای خانوادش... چون هیچ کدوم سطح زبانی مناسبی ندارن که بتونن گلیم خودشونو از آب بکشن.... خود این دختر خانم هم که الان انگیزه هیچ کاری رو نداره... حتی برای گرفتن مدرک زبانش هم تلاشی نمی کنه.... خیلی سعی کردم به بهونه همین زبان از خونه بکشمش بیرون تا کمکش کنم یه چیزی یاد بگیره که اونجا بدردش بخوره ولی فایده ای نداشت.....حالا جدای بحث عشق و عاشقی من خیلی نگرانشم.... خیلی وقته دارو مصرف می کنه و مشاوره میره.... اما فایده ای نداشته.... وضعش داره بدتر میشه.... پشتکار کافی نداره... الان که با منم کم حرف میزنه.... تازه به من گفته قبلا به خودکشی هم فکر میکرده.... نمی دونم چرا این طوری شده.... قبلا خیلی فعال و اجتماعی بود.... با همه این اوضاع هنوزم دوستش دارم.... من چون خودم افسردگی داشتم خیلی خوب درکش می کنم.... به جز بحث مهاجرت و انگیزه هامون از این کار، دیگه اختلاف نظری نداریم.... البته هر دو مون با خانواده هامون مشکلات زیادی داریم که اون مشکلات رو باید در فاز بعدی حل کرد.... راستش هیچ کدوممون جریت مخالفت با خانواده هامون رو نداریم....حالا چی کار کنم؟ صرف نظر از بحث عشق و عاشقی چی کار کنم تا حالش بهتر شه؟ احساس می کنم کسی غیر از من نمی تونه درکش کنه و گرنه تا حالا حالش خوب شده بود. و دوم اینکه بحث ازدواجو پیش بکشم یا نه؟ یعنی بهش ابراز علاقه کنم یا نه؟ هر چند تا الان چند بار غیر مستقیم این کارو کردم و بارها با لفظ عزیزم خطابش کردم اما آخرش اینجوری شد که میگه می خوام برات یه دختر خوب پیدا کنم! یعنی من از اول اشتباه می کردم و اون هیچ علاقه ای نداشته؟ آخه پس چرا به من می گفت بیا بریم خارج و حتی می گفت من پیگیر کارات هستم؟ برای اینکه من برم شرکتشون خودشو به آب و آتیش زد تا رییسش موافقت کنه....به نظرتون ازدواج ما اصلا شدنی هست با این همه مشکلات؟ مشکلات خودمون یه طرف، خانواده ها یه طرف... من قبلا فکر می کردم فقط خانواده من مشکل داره.... حالا فهمیدم که ایشونم کلی با خانوادش مشکل داره.... البته خانواده ایشون می دونن با هم در ارتباطیم و قرار بود که یه مسافرت کوچو خارج شهر هم بریم که مادر ایشون مخالفت کرد...ببخشید که خیلی حرف زدم

  9. #36
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1395-9-10
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    5,275
    سطح
    46
    Points: 5,275, Level: 46
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    361

    تشکرشده 311 در 123 پست

    Rep Power
    41
    Array
    سلام
    سينا جان متاسفانه يا خوشبختانه شما تك فرزند هستي و حس ميكنم خانواده زيادي شما رو لوس بار آورده.
    برادر عزيزم لازمه داشتن زندگي خوب داشتن درآمد كافي هست درسته كه خانوادت ممكنه حمايتت كنن اما همين موضوع در آينده برات مشكل ساز ميشه.پس تا درآمد كافي نداشته باشي از فكر ازدواج بيرون بيا.
    اگه خانوادت مثل خانواده من سنتي هستن و .... فكر نميكنم اين خانم كه شما عاشقش شدي مورد پذيرش قرار بگيره علتشم اينه كه خانوادش از هم پاشيده س.
    نظر مادرت تا حالا راجعبه اين خانم شنيدي؟؟؟
    متاسفانه خانواده هاي ما دست پسر آزاد ميزارن و ميگن بزار خوشش باشه وچند روز با اين دختره ميره مياد بعد ازش خسته ميشه و ....مادر شما هم قطعا همين طرز فكر داره و بخاطر اينكه شما از حالت دپرسي در بياي الان كاري ب كار شما نداره و ميگه بزار خوشتون باشه.
    اگه ميخاي با اين خانم ازدواج كني حداقل 6 ماه صبر كن ببين هنوز بهش احساسي داري يا نه؟البته روابطت با هاش محدود كن .
    من بشخصه بهت توصيه ميكنم دور اين دختر خانم خط قرمز بكشي و از مادرت بخاي برات همسر مناسب پيدا كنه چون ازدواج سنتي موفق تره.
    حرف زياد دارم برا گفتن اما اينجا جاش نيست كه بگم ...
    موفق باشي

  10. #37
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 تیر 98 [ 01:12]
    تاریخ عضویت
    1396-3-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,939
    سطح
    26
    Points: 1,939, Level: 26
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان.... من دوباره مزاحم شدم.... تا الان لحطه به لحظه داستان عشق خودمو اینجا گفتم.... این تاپیک رو 4 ماه پیش ساختم.... این 4 ماه واسه من پر از خاطرات تلخ و شیرین بود.... می خواستم این رابطه رو بهم بزنم چون یه رقیبم پیدا کردم.... حتی از دوست دخترم بدم اومد .... ولی نتونستم فراموشش کنم....این کا ماجراست....
    من دست آخر اینقدر شیفته این دختر شدم که به هر دری زدم تا باهش همکار بشم.... اما در نهایت جفتمون اومدیم بیرون چون شرکتشون داشت ورشکست می شد.... قبلا گفتم ما هر دومون افسردگی داشتیم.... دست آخر دوست دخترم با مصرف قرص دست به خودکشی زد که البته زنده موند.... بعد اون ماجرا من خیلی نازش رو می خریدم.... آخرش دلیل افسردگیشو گفت... گفت که زمان دانشجویی یکی از پسرا عاشقش شده و اونم جواب مثبت داده... اما خانوادش همه چی رو بهم زدن چون پسره سطح خانوادش از اونا خیلی پایین تر بوده... پسره هم آخرش ولش کرده.... خانوادش هم از ترس اینکه دوباره عاشق یکی دیگه بشه که بهشون نخوره ماشینش و پولاشو ازش گرفتن... واسه همین خودش رفته دنبال کار.... به من گفت نمی خوام این اتفاق واسه تو هم بیفته... گفت خانوادم می دونن با شما در تماسم.... تو خونه هم ازت خیلی حرف می زنن.... چندبارم بهم گفت من با آقایون زیادی دوست بودم.... همون طوری که با تو دوستم.... ولی همیشه یه حریمی بین خودم و اونا حفظ کردم که نمی ذارم اونا جلوتر بیان.... ولی روم نشد ازش بپرسم با اونا هم اینقدر بیرون میری که با من بیرون می ری.... آخه ما با هم خیلی بیرون می ریم.... هر وقت می ریم کافی شاپ دو تا لیوانامونو می ذاره کنار هم از شون عکس می گیره..... ولی تو اتوبوس یا مترو کنار من نمیشینه.... میره جای خانوما....
    تا اینکه یه بار خیلی با خانوادش دعواش شد.... تا حدی که واسه پول درآوردن رفت تو رستوران ظرف بشوره.... به من گفت می خواد پول در بیاره تا بدون خونوادش از ایران بره.... دست آخر بهم گفت با یه پسری تو نت آشنا شده که قول داده هزینه مهاجرتش رو بده.... پسره تو یه شهر دیگس و تا حالا دو بار واسه دیدنش اومده شهر ما.... قراره بدون اطلاع خانوادش از ایران خارج بشه چون قبلا پدرش اجازه خروج بهش داده..... گفت باهش محرم می شم ولی ازدواج نمی کنم.... گفت شاید با پاسپورتم ازدواج کنم که اجازه پدر نخواد....
    این حرفا رو که زد خیلی ازش بدم.... از همه دخترا بدم اومد.... موجوداتی که به خاطر پول هر کاری می کننن.... تازه این مثلا یه دختر اهل نماز و دعا بود.... تصمیم گرفتم باهش قطع رابطه کنم.... اما درست روز بعدش بهم پیام داد که دیشب بهم خیلی خوش گذشت.... حتی گفت بیا جمعه تور یک روزه بریم بیرون شهر.... عصرشم گفت برنامه پارتنرش رو کنسل کرده.... گفت نمی خوام بچه مردمو بدبخت کنم.... دوباره منو خر کرد و دنبال خودش کشوند.... یه روز گفت می خوام برم فال قهوه بگیرم.... گفت نیت کن از طرف تو هم یه کارت بکشم جوایشو بیارم.... منم نیت کردم که بالاخره می شه باهش ازدواج کنم.... می دونین چی جواب اومد؟ جواب اومد که اگه تلاش کنی به خواستت می رسی ولی باید خیلی تلاش کنی.... خدا هم کمکت می کنه.... ولی حواست به خونوادت هم باشه..... خیلی از این جواب تعجب کردم.... همه چیش به من می خوره.... اگه بخوام باهاش ازدواج کنم باید از خانوادم بزنم و باهش از ایران برم.... تازه خانواده اونم خیلی گیرن.... دختر به کمتر از فوق تخصص نمی دن....
    از وقتی این جواب فال اومد خیلی قربون صذقش می رم و باهاش خودمونی حرف می زنم.... روزی صدبار بهش می گم دوستت دارم.... ولی اون حتی رسمی تر از قبل با من حرف می زنه.... خیلی رسمی.... ولی وقتی بهش می گم دوستت دارم ناراحتم نمیشه.... یعنی نمیگه با من اینجوری حرف نزن.... ولی بعضی وقتا اونقدر کوتاه و رسمی حواب می ده که فکر می کنم حواسش پیش اون پسره دیگش.... فکر می کنم اونو می خواد.... ولی اگه اونو دوست داره چرا با من اینقدر بیرون میاد؟ البته به من گفته با آقایون زیادی دوسته (دوست معمولی).... ولی نمی دونم با اونا هم مثل من همیشه بیرون میره.... آخه ما بعضی وقتا هفته ای دوبار با هم می ریم رستواران....
    راستش منم دیگه اعتمادمو بهش از دست دادم.... می خوام باهش قطع رابطه کنم.... ولی نمی تونم فراموشش کن.... لطفا نگین شمارشو حذف کن.... خیلی سعی کردم این کارو بکنم ولی نتونستم... تازه اونم که پیام می ده میگه بیا صحبت کنیم.... جریت نمی کنم بهش پیشنهاد ازدواج بدم....چون می خواد بره خارج.... البته به من گفت بخاطر خواستگار قبلیش حاضر شد از مهاجرت صرف نطر کنه.... ولی گفت دیگه نمی خواد اصلا ایران بمونه.... چون با خانوادش نمیتونه کنار بیاد.... از اون ور خانواده های جفتمونم به شدت مخالفن.... خودشم چندبار گفته می ترسم خانوادم بلایی که سر خواستگار قبلیم آوردن سر تو هم بیارن....خانواده منم که متعصب و مذهبی ان و کنار نمی یان.... منم که مثل اون پسره دیگه که باهاش آشنا شده اونقدر پول ندارم که ببرمش خارج.... از وقتی هم که گفته با این پسره در ارتباطه بهش بی اعتماد شدم.... نمی دونم ارزش داره عمرمو بپاش بذارم یا نه.... می خوام فراموشش کنم .... اما نمی تونم.... پیشنهاد ازدواجم که به دلایلی که گفتم نمی تونم بذم.... تو رو خدا بگین چی کار کنم.... دارم دیوونه می شم.... همه فکر و ذکرم شده این دختره.... منی که شاگرد اول دانشگاه بودم حوصله کار و درسو ندارم.... اگه بخوام فراموشش کنم چی کار کنم؟

  11. #38
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 06 فروردین 00 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1396-4-04
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    7,380
    سطح
    57
    Points: 7,380, Level: 57
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 170
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    683

    تشکرشده 290 در 93 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام اقا سینا
    انگار باید حتما سرتون به سنگ بخوره تا متوجه بشین چه طور علاف و اسیر این دختر خانم شدین...اون خانم اصلا اصلا شما براش جدی نیستی...صرفا یه ادمی هستی که میتونه باهاش وقت بگذرونه و سرگرم باشه‌‌...خیلی جالبه که شفاف و رک هم به شما گفته که با اقایون زیادی دوستی معمولی داشته‌‌‌..‌همزمان با شما با اون اقا توی نت هم در ارتباط بوده و چند بار اون رو دیده.‌‌خدایی لطفا یکم فکر کنید ببینید شما دقیقااا کجای زندگی این دختر خانم هستی..‌یعنی بازی خوردین و همچنان هم داری میخوری..‌
    باید خودتون ضرورت تموم کردن این رابطه رو با تمام عقل و احساست بفهمی چون هر قد دیگران خودشون رو هم بکشن که اقا جان داری میری به ناکجا اباد ها.‌‌‌.‌‌حواستون هست ؟!!!.. باز شما کار خودت رو میکنی ...ببخشید که دعواتون کردم ...یعنی اگه داداش من بودی میدونستم چه کنم:)...لطفا این رابطه رو تموم کن...فقط بخواه که تموم کنی...راه حلش رو خودتون پیدا میکنی

  12. #39
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    سلام
    من پست تون رو از ابتدا شروع میکنم و نظرات خودم رو میگم. بعضی از پاسخ ها امکان داره باتوجه با گذشت زمان ارسال پشت های جدید شما و یا تغییرات در رواط تان بی موضوع شده باشند. ولی برای موارد مشابه با مورد شما بازهم نظرم رو میگم.

    "این دخترخانم هم این شرایط رو دارند. اگر نداشتن من تا الان این رابطه رو ادامه نمی دادم."
    همانطور که گفتید این دختر خانم رو دوست دارید. پس بدون اینکه فرصت رو امتحان کنید ازدست ندیدش. بعدها ممکنه پشیمان و با خودتان درگیر بشید. یا دیگران رو هم مقصر بدونید.

    "وقتی دیدم ایشون به معصومین و مراسمی مانند عاشورا اعتقاد دارند و از نظر ظاهری دنبال خودنمایی و مدگرایی نیستن به ایشون متمایل شدم"
    این تصورات رو کنار بگذارید. خیلی ساده امکان داره با شناختی که از شما داشته و برای جذب شما این کارها رو کرده باشند. امکان هم داره واقعی باشه. ولی یه دختر مذهبی که اهل رابطه با آقایان نباشه هیچوقت پیشقدم نمیشه برای برقراری رابطه. یک یا دوبار اقدام های اینچنینی از طرف یه کم شیطون هاشون شاید، ولی چندین بار و در طول چند سال خیر. قابل قبول نیست. بیشتر بازش نمی کنم.
    شما باید خوب تحقیق کنید، هم از خودشون و هم از خانواده شان. اینکه با سایر آقایان هم تماس های اینچنینی داشته یا منحصر به شما بوده؟ در زندگی شخصی چطور انسانی است؟ و هزارجور سوال دیگه.
    بعد از اطمینان از ظواهر افراد تازه باید دنبال شناخت از خود واقعی ایشان باشید. اون چیزهائی که از دید آشنایان و اطرافیان پنهان می مونه. در خلوت چقدر مقید به اصول هستند؟ اخلاق و خلق و خوی شان چگونه است؟ توقعات و انتظارات شان چه چیزهائی است؟ دیدگاه های اعتقادی، سیاسی، اخلاقی، فرهنگی ... تان برای همدیگر قابل قبول ایت؟ در حدی که شما میخواهید اهل خانه و خانه داری هستند؟ ....
    بعضی این کار ها رو هم خود شما نمی تونید به تنهائی انجام دهید. باید از خانم های خانواده و فامیل یا اگر در دسترس نیستند خانم های هم دانشگاهی، همکار ... کمک بگیرید. بعضی (بیشتر اون آخری ها) رو حتما خودتان باید با رفت و آمد و در طول زمان ایشون در موقعیت های مختلف زیرنظر بگیرید و نتیجه گیری کنید.

    "ولی خب خانواده و فامیلم متعصبن... شاید من سوالمو بد پرسیدم. می خوام بدونم چه طوری به خانواده بگم که کدورتی پیش نیاد؟"
    یکی از این چند کار رو بکنید.
    1. خودتون سرصحبت رو باز کنید. مستقیم یا غیرمستقیم بستگی به شرایط داره. ببینید نظر ایشون درباره شما چی هست؟
    2. از خانم مطئن و عاقل و ترجیحا باتجربه در این موارد بخواهید براتون سوال کنند.
    3. به خانواده بگید یه کیس مکناسبی رو زیرنظر داشته اید ولی روتون نمیشه جلو بروید و الان "فکر می کنید خواستگار داره" می ترسید ازدست بره و از این حرف ها که مادر و خواهرتون رو به تقلا بندازه بیان براتون اقدام کنند.

    اگر خانواده تان خیلی تعصب دارند در دو حالت اول چنانچه به نتیجه مثبت رسیدید و خواستید ازطریق خانواده اقدام کنید روش سوم رو پیش بگیرید و درمورد اقدامات قبلی خودتان چیزی نگید.

    "دیگه نمی خوام تو زندگی شخصی خودم هم شاهد این مسایل باشم"
    زندگی بالا و پائین داره. این قبیل مسائل در تقریبا همه زندگی ها کم و بیش وجود داره. مهم مدیریت آن ها است. اگر خیلی حساس هستید و واقعا نمی تونید با مشکلات احتمالی کنار بیائید فعلا ازدواج نکنید مخصوصا با این خانم.ایون خانم تحصیل کرده، مستقل با وضعیت مالی و اجتماعی خوب هستند. به نظر نمیاد کسی باشه که زیردست همسر قرار بگیره و حتما نظرات خودش رو در زندگی داره که قطعا بعضی از آن نظرات مطابق میل و روحیات شما و خانواده تان نخواهند بود.

    "نمی دونم همیشه این طوری با مسایل برخورد میکنه یا اون موقع یه چیزی گفت"
    برای همه سوال های اینچنینی:
    "دختری که با وی ازدواج می کنی و زنی که باهاش زندگی می کنی دو فرد متفاوت هستند"

    بینید، معمولا تا قبل از ازدواج و مدتی پس از آن احساسات عاشقانه بر بقیه چیزها غالب است. دو طرف همدیگر رو و دنیا رو برای همدیگه میخواهند. ولی پس از ازدواج که از تب و تاب می افتند چند مسئله پیش میاد. یکی اینکه احساسات تند فروکش می کنه و عقل غالب میشه. دیگه اینکه واقعیات خشک زندگی خودشون رو نشون میدند. نیاز به کار، درآمد، مسکن، بیماری ... دیگر اینکه (درمورد خانم ها) ایشون الان دیگه شما رو داره کم کمک چیزهای دیگر هم اولویت پیدا می کنند. خانه، رفاهیات، بچه ...

    نه اینکه این ها بد باشند. چیزهائی هستند که در عمل اتفاق می افتند. خوب و بد بودن شان بستگی به کیفیت هر مورد داره. درمورد خاص مسافرت به خارج، اینکه اون خانم منطقی برخورد کردند شاید ایشون اصولا قصدی برای ازدواج با شما ندارند و طبیعتا همچین جوابی میدند. چون تداخلی با برنامه های ایشون نداره. شاید بعد از تحقق ازدواج فرضی یا جتی مطرح شدن جدی آن با شما دوباره براشون اولویت و اهمیت پیدا کنه. و حالات مابین این دو.

    "کجا قرار بگذاریم؟"
    تو کتابخانه. هدیه هم براش چند جلد کتاب درسی، اصول همسرداری، آشپزی و ... ببر. بعدش اتفاقات جالبی براتون میفته
    از شوخی گذشته اینطور مواقع که هنوز اتفاقی بین دو نفر نیوفتاده و معلوم هم نیست بخواهید بیفته بهتره هدیه ای ندید که در طرف مقابل تون ایجاد حس و احساس نکنید. بهترین کار به نظر من چون جلسه خواستگاری یا ابراز علاقه (تصمیم تون هنوز قطعی) نیست همان لبخند و خوش خلقی کافی است.

    "با این شرایط فکر می کنم تا همین الانم خیلی لطف کردم که کنار خانوادم موندم. هر کی دیگه جای من بود تا حالا سر به بیابون گذاشته بود...از رفت و آمد با فامیل و صحبت با خانواده هیچ لذتی نمی برم."
    شما لطفی به کسی نکرده اید که انتظار جبران یا قطع لطف تون رو دارید. شما خانواده و گذشته تان رو مانع احتمالی و فرضی برای ازدواج و نقشه های آینده تان می بینید و دانسته یا نادانسته دارید آن ها رو طرد می کنید. بیجهت خانواد و اطرافیان تان رو مشتی افراد متعصب، نادان و محتاج حمایت خود ندانید. براتون متاسفم. هنوز اتفاقی نیفتاده این نظرات و روحیات رو دارید. پاتون به خارج برسه کاملا عوض میشید و قطعا فرد مذهبی یا حتی کمی مذهبی هم نخواهید بود.

    "نمی دونم سرانجام این ارتباط چی میشه...واقعا علاقه داره یا همین جوری فقط میخواد دوست اجتماعی باشیم... نظر شما چیه؟"
    ازشون خواستگاری کنید وضعیت تون روشن میشه. حداقل اگر نخواهدتون یا شرایط تون مناسب هم نباشه مشخص میشه.

    "راستش هیچ کدوممون جریت مخالفت با خانواده هامون رو نداریم"
    شما که همچین جراتی ندارید چرا وارد این رابطه شدید؟ تازه الان به فکر افتاده اید؟ ارتباطی هم با شرایط روحی و ... ایشون داره؟

    المای "به نظرم اون خانم چون از شما ناامید شده یا شایدم به خاطر سختی ها و چالش هایی که با اعضای خانوادش داره و یه جورایی از حل کردن معظلات زندگیش درمانده شده، احساساتش خشک شده"
    ایشون یا داره بهانه میاره شما رد کنه یا واقعا افسرده گی داره. اگر اولی باشه که هیچ.
    اگر دومی باشه همانطور که دوست مون خانم/آقای المای گفته اند ایشون دچار احساس یاس و ناامیدی شده اند. دو حالت امکان داره پیش بیاد. اول اینکه مجددا به وضعیت عادی برگردند.
    حالت دوم اینکه وضعیت روحی ایشون درهمین حالت بمانه یا بدتر بشه. اگر این حالت پیش بیاد این دیگه شما هستید که باید به دور از احساس تصمیم بگیرید...... میخواهید از ایشون جدا بشید؟ شما الان هیچ تعهدی نسبت به هم ندارید. یا قصد دارید ازشون حمایت کنید؟ باتوجه به اینکه نتیجه این کار مشخص نیست. حتی معلوم نیست با شما ازدواج کنند. اگر بر فرض با هم ازدواج کنید وضعیت روحی ایشان بعد از ازدواج چگونه خواهد شد؟ و الی آخر.
    گفتن من مثل برادرت یا خواهرت میخوام باشم یه چیزه عمل کردن یه چیز دیگه. ما این راه رو قبلا رفته ایم. سختی هائی داره که شما ازش بیخبرید.

    قبلا از اینکه به ایشون وعده کمک و حمایت بدید خوب فکراتون رو بکنید. خودتون رو بسنجید (بدون هیچ احساس عاشقانه ای). دقیقا فکر کنید اگر ایشون یه دختر خانم آشنا یا غریبه بودند و شما هیچ اجساسی بهشون نداشتید بازهم حاضر بودید خودتون رو درگیر کمک به ایشون کنید؟ آنهم برای مدت حداقل چند سال؟
    امیدی به این قبیل افراد نباید داد که نتونید بهش پایبند بمونید. خیلی راحت ممکنه این افراد رو دچار بحران های شدید کرد و حتی باعث صدمه جانی شان شد.

    * نکته دیگر، با توجه به وضعیت روحی غیرعادی ایشان، عدم شناخت شما از ایشان، اینکه دوستان آقای دیگر هم داشته اند، باید احتمالات دیگری رو هم در مورد ایشان درنظر گرفت. مبادا غیر از افسرده گی، در روابط اجتماعی و فردی شان هم مشکلات روحی تاثیری داشته باشد؟ یا بدتر اینکه مشکلات روحی و روانی شان راهنمای ایشان در ارتباطات شان باشند. (این باشه خیلی خطرناکه). حتما حتما هم خودتون به تنهائی و هم دو نفری در کنار هم به روان شناس مراجعه کنید.

    "می خواستم این رابطه رو بهم بزنم چون یه رقیبم پیدا کردم ... و بقیه مطالب"
    من شخصا این حرف ها رو خیلی اهمیت نمیدم. اینکه ایشون اینو گفته یا اونو گفته. ایشون حرف جدیدی نزده. مشکل همان وضعیت نامتعادل روحی ایشون هست و همینطور خانواده اش. ظاهرا برای خلاص شدن از وضعیتی که داره سعی میکنه دست به هرکاری بزنه. از ظرف شدن تا ازدواج اجباری تا فرار. خودکشی هم که کرده. یعنی متجه نشده اید داره خودش رو به در و دیوار میزنه؟
    به هرحال ایشون ازنظر اعتقادی و مذهبی یه شخصیتی داره و ازنظر جسمی و روحی یه وضعیت دیگه. بقیه مطالب همانی که کمی بالاتر گفتم.

    اگر قصد کردید ازشون جدا بشید سعی کنید مسئولانه رفتار کنید. کاری نکنید مجددا دست به خودکشی بزنه و خونش دامن شما رو هم بگیره. شما چه بخواهید چه نخواهید، چه شروع کننده رابطه ایشون بوده یا نبوده و هر چیزی دیگه ای که بگید رابطه ای رو برقرار کرده و باید مسئولیتش رو قبول کنید. الان بین شما احساس دو طرفه وجودد داره و قطع کردنش باید با ظرافت و با مشورت رووان شناس باشه. چه بهتر ایشون مدتی رو تحت مداوای روان پزشک مجرب قرار بگیرند و بهتر که شدند جدا بشید. خلاصه این وضعیت داستان مانند شما خیلی ظرافت طلب میکنه.

    احساسی فکر نکنید و از طرف دیگر عجولانه هم کاری نکنید.
    ویرایش توسط Ye_Doost : پنجشنبه 30 شهریور 96 در ساعت 14:56

  13. #40
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    سلام

    آقا سینا به نظر میرسه شما هم ازین وضعیت بلاتکلیف خوشت اومده. و از سرناچاری به این وضعیت نامطلوب و فرسایشی بلاتکلیفی رضایت دادی و قدرت تصمیم گیری برای بهبود این شرایط رو نداری شاید فکر میکنی همه وضعیت های احتمالی آینده بدتر از این وضعیته که توش هستی! خواستگاری از دختر مورد علاقت به دلیل ترس از مخالفت خانواده خودت و اون دختر برات خیلی سخت شده حتی در اینکه آیا واقعا ازدواج با این دختر و رفتن خارج به صلاحت هست یا نه هم مردد هستی. از طرف دیگه راه دیگه پذیرفتن اینکه شما دونفر به درد هم نمیخورین هم برات سخته و خوشی های لحظه ای و موقت بودن با هم رو از دست میدی.
    پس بهترین حالت در نظرت همین بلاتکلیفی و سردرگمی هست نه خانوادت فشاری بهت میارن و ازطرفی دیدار مرتب دختر مورد علاقت رو داری.

    اما

    اگر شما تصمیمت رو نگیری باید صبرکنی و اجازه بدی دیکران برای زندکی ات تصمیم بگیرند .همین اتفاقی که الان داره برای شما میفته و نتیجه اش چی شده؟ اینکه هر از چندگاهی از همه دخترها بدت بیاد. اما این انتخاب خودت هست که زندگی و اختیار تصمیم برای خودت رو به دست دیگران می دهی ؛
    البته به نظرمیاد این دختر خانوم هم قدرت تصمیم گیری نداره و نیز مسائل خاص خودش رو داره که به سادگی و به این زودی ها برای شما قابل تشخیص نیست. ایشون با مطرح کردن داستان هایی از جمله ازدواج با یک شخص در اینترنت و... میل مهاجرت به خارج از کشور قصد داره توجه شما رو جلب کنه و همینطور که آشکار عنوان کرده مشکل مالی برای خارج رفتن داره که شاید به ازدواج با شما به این علت متمایل هست که شما تامین هزینه کنید.

    اگر تصمیم داشتید از بلاتکلیفی دربیاین حتما در مهاجرت بلافاصله به خارج از کشور به همراه این دخترخانوم تجدید نظر کنید و با یک مشاور خبره در این خصوص مشورت کنید.حتی درصورت اصرار و تمایل به ازدواج شرط بگذارید که حداقل یکی دوسال بعد ازدواج در ایران بمانید و برای مهاجرت فاصله زمانی بگذارید تا اگر این دختر شما را به دست آویزی برای مهاجرت تبدیل کرد از ارتباط با شما منصرف شود.
    حتی الان هم میتونی بهش تاکید کنی که شاید هم برای همیشه در ایران بمونی و واکنشش رو ببین و بعد مستقیما بهش بگو که شما گزینه ازدواجش هستید و میخوای عاقلانه تصمیم بگیری.نظرش رو جویا شو و ببین واکنشش چی هست؟ شما که با هم بیرون میرین و دوستت دارم رو میگین و هردوتون خبر دارین که شما عاشق شی پس تعلل برای چی؟ شما که پای احساس رو وسط کشیدید فقط صحبت از ازدواج سخت شده؟
    وقتی بحث مهمی مثل ازدواج و خواستگاری مطرحه شما باید چشم ها و گوش هاتو باز نگه داری و رفتار دخترخانوم رو زیر ذره بین بگذاری تا خدای نکرده یکی دوسال دیگه بحث فریب خوردگی و طلاق و سوء استفاده و... مطرح نشه. می ارزه اگر برای درست انتخاب کردن شهامت به خرج بدی و جسورانه خودت تصمیم گیرنده و پیشنهاد دهنده باشی و شرایط خودت رو با اعتماد به نفس به دیگری عرضه کنی.

    در ضمن برای شما که تصمیم گیری تون سخت شده هرگز دومقوله ازدواج و خارج رفتن رو باهم تلفیق نکنید که بخواین یکجا براش تصمیم بگیرید. به نظرم اولویتت رو مشخص کن و برای مهمترینش اول تصمیم بگیر تا ذهنت آرومتر باشه.پله پله پیش برو.

    موفق باشی

    راستی آقاسینا یه چیزی میخوام به شما بگم امیدوارم ناراحت نشین

    شما که شدیدا از طلاق می ترسی متاسفانه داری برعکس عمل میکنی ؛راهی رو میری که مستعد جدایی هست. وقتی چشم و گوشت رو رو حقایق میبندی و علامت های واضح رو ندید میگیری.
    امیدوارم تا دیر نشده تصمیم درست رو بگیری
    ویرایش توسط Eram : جمعه 31 شهریور 96 در ساعت 09:51


 
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چطور معیارام رو بهینه کنم از وضعیت سطحی به وضعیت عمقی
    توسط poorhashem در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 دی 91, 00:18
  2. حاشا كه از هستی كم بیاورم!!!
    توسط غریب آشنا در انجمن عیدانه های همدردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 22 اسفند 87, 15:37
  3. خودپرستی
    توسط lord.hamed در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 22 اسفند 87, 00:06
  4. براستی س ک س چه فایده ای دارد ؟
    توسط همسفر در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 03 بهمن 87, 12:43
  5. +به نظر شما کار درستی کردم؟
    توسط محمد حسین در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: سه شنبه 23 مهر 87, 00:26

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.