به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 16 , از مجموع 16
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    813
    امتیاز
    25,800
    سطح
    96
    Points: 25,800, Level: 96
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 550
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,581

    تشکرشده 2,291 در 742 پست

    Rep Power
    203
    Array
    با سلام

    با احترام به نظر سایر دوستان من فک میکنم که حق با شماست!!!

    شما می خواستید که همسرتون هوا خواه شما باشن پشتیبان باشن....

    اینکه ناراحتید حق دارید

    فقط نوع برخوردتون بهتر بود جور دیگه ای باشه که جواب بگیرین

    اشکال نداره زندگی تلخی و شبرینی داره تا ما رشد کنیم

    الان چند تا مسئله هست

    1. واکنش شما وقتی شما فک میکنید کسی حقتونو زیر پا گذاشته ...........حالا همسایه یا پدر

    2. نوع برخورد همسرتون در این موارد

    3. مهازت های زناشویی شما دو بزرگوار و شناخت نیازها و انتظارات همسران از هم



    از نوع نوشتنتون مشخصه که باهوشید و قدرت تحلیل مسئلتون خوبه.

    برای مورد 1و 3 کتاب های خوبی هست
    اگه اهل مطالعه هستین و دوست داشتین
    اسم چندتاشونو که به ذهنم میرسه و خودم خوندم بهتون میگم
    بعید میدونم از خوندنشون پشیمون شید.

    و حالا ی چیز دیگه

    کاملا واضحه که همسر بزرگوار شما از این قضیه ناراحته مثل خود شما!و میخوان که زندگی رو
    بهبود ببخشن و شما رو هم دوست دارن! اینو قدر بدونین!!

    حالا مورد 2
    از طرفی دوست من
    مگه ما وقتی ازدواج میکنیم پیوند با هم بودن نمیبندیم؟؟

    همسر شما از این انفعال و سکوت و اینکه نمیتونن حقشونو زنده کنن در عذابن

    بعضی ها تا تو ارتباط صدایی میره بالا دعوا میشه زبونشون قفل میشه میترسن

    و به ناچار تصمیم میگیرن سکوتو انتخاب کنن

    مگه ما ازدواج نمیکنیم که ضعفهای همو بپوشونیم؟؟
    تو نا راحتی های همدیگه غمخوار هم باشیم؟؟
    بهم کمک کنیم؟؟
    شما چقدر حاضرین کنار همسرتون باشین؟؟

    چقدر از دردهای درونیش خبر دارین ؟میتونه با شما دوست باشه؟؟

    به نظر من اول باید اشتی کنید به ایشون بگید که ما(هز دو نفر) باید با مشاور یا کتاب یا هر را هی
    که میدونید برای ببهبود زندگیمون ی سری تغییرات بدیم

    تغییراتی که هر زندگی لازم داره
    بپرسید از من چه انتظاری داری؟برای بالا بردن مهارت اجتماعیم چی کار کنم؟
    اصلا اصلا نگید تو نمیتونی منو حمایت کنی؟

    ما همو دوست داریم زندگیمونو دوست داریم

    معذرت میخوام که دیشب تنها شام خوردی دلم برات تنگ شده

    مطلقا اینگه اون روز باید چی میگفتن و فعلا رها کنید فقط از احساستون بگید
    مثلا اون روز همسایه که اینو گفت حس تحقیر داشتم
    اون روز که این کارو کرد اذیت شدم فک کردم باید تذکر بدم و فک کردم...هز احساسی که خودتون داشتین...
    حتما حتما لحنتون سرزنش نداشته باشه
    فقط درد دل


    شروع کنید به یاد گرفتن چیزهای جدید

    شاد و پیروز باشید

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 19:10]
    تاریخ عضویت
    1395-2-28
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    1,730
    سطح
    24
    Points: 1,730, Level: 24
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط الهه زیبایی ها نمایش پست ها
    با سلام

    با احترام به نظر سایر دوستان من فک میکنم که حق با شماست!!!

    شما می خواستید که همسرتون هوا خواه شما باشن پشتیبان باشن....

    اینکه ناراحتید حق دارید

    فقط نوع برخوردتون بهتر بود جور دیگه ای باشه که جواب بگیرین

    شاد و پیروز باشید
    سلام. ممنون از یکایک همدردی ها.
    امروزم تو سکوت و اشک گذشت. سرخورده ام. غمگین و ناراحتم. 4 روزه غیر از اب چیزی نخوردم. نه گرسنه ام نه میلی به چیزی دارم. اتفاق ساده ای بود و خیلی حقیرانه.
    مشکل داره خودشو نشون میده. فقط مثل من اعتصاب غذا کرده.
    نمیاد طرفم. نمیخواد باهام حرف بزنه. حتی نگاهم نمیکنه. حتی....
    اشتباهه و دروغ.
    کسی اشکای منو پاک نمیکنه. کسی مرهم هق هقم نمیشه. حتی با بچه هم اینجور تا نمیکنن. چرا؟
    فکر میکردم اونقدری که من براش هستم اوونم برای من هست. اما اشتباه فکر کردم. احتیاج داشتم به بودنش ولی سخته زیر سقفی باشی که تنهایی
    تو خونه ای که برات همه چیزه کنار کسی که همه کسته ولی بازم تنهایی

  3. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 96 [ 06:59]
    تاریخ عضویت
    1394-3-18
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    1,489
    سطح
    21
    Points: 1,489, Level: 21
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    (
    امروزم تو سکوت و اشک گذشت. سرخورده ام. غمگین و ناراحتم. 4 روزه غیر از اب چیزی نخوردم. نه گرسنه ام نه میلی به چیزی دارم. اتفاق ساده ای بود و خیلی حقیرانه.
    مشکل داره خودشو نشون میده. فقط مثل من اعتصاب غذا کرده.
    نمیاد طرفم. نمیخواد باهام حرف بزنه. حتی نگاهم نمیکنه. حتی....
    اشتباهه و دروغ.
    )
    سلام من یه سالی میشه مطالب این سایت رو میخونم ولی برای اولین باره ترغیب شدم پیام بدم دلیلمم اینه انگار زندگی من کپی شده تو زندگی شما.منم دقیقا همین مساله حمایت نشدن اونم فردای عروسیم اتفاق افتاد.کاملا درکتون میکنم.همسر من انقدر منطقیه که اصلا دعوا با دیگران تو ذاتش نیست.
    عزیزم چون من تجربه کردم حستو درک میکنم ولی هیچکاری نمیتونی بکنی.
    فقط همسرتو با همین رفتارش بپذیر و درکش کن.با اینکه یکسال از ماجرای من میگذره وقتی تاپیکتو خوندم تا صبح خوابم نبرد باز اون حس تحقیر بهم دست داد.
    ولی باهاش کنار اومدم و خودمم دقیقا مثل همسرم شدم چون متقاعدم کرد از کنار یسری از افراد بی ارزش فقط باید گذشت.
    شاید باورت نشه ولی بعد یکسال شمام مثل همسرت خونسرد وآروم میشی مطمئن باش.
    الان فقط باید باهم با ملایمت صحبت کنید و کنار بیاید غصه خوردن هیچ فایده ای برای هیچکدوم نداره.

  4. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 19:10]
    تاریخ عضویت
    1395-2-28
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    1,730
    سطح
    24
    Points: 1,730, Level: 24
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khanom نمایش پست ها
    (.
    )
    .با اینکه یکسال از ماجرای من میگذره وقتی تاپیکتو خوندم تا صبح خوابم نبرد باز اون حس تحقیر بهم دست داد.
    ولی باهاش کنار اومدم و خودمم دقیقا مثل همسرم شدم چون متقاعدم کرد از کنار یسری از افراد بی ارزش فقط باید گذشت.
    متاسفم که ناراحتتون کردم. متاسفم.

  5. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 96 [ 06:59]
    تاریخ عضویت
    1394-3-18
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    1,489
    سطح
    21
    Points: 1,489, Level: 21
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خواهش میکنم .
    بهتره خودتون به همسرتون پیشنهاد صحبت بدین و با هم کنار بیاین.من به همسرم گفته بودم توی اون موقعیت ممکن نبود تا این حد عصبانی بشم ولی چون شما با اینکه حق با من بود حمایتم نکردی به عصبانیتم دامن زدی و باعث شدی برای اولین بار من دعوا بگیرم چون نمیتونستم از درون خودم رو آروم کنم.
    منم مثل شما تو اجتماع کار میکنم و تاحدودی موفقم و البته کاملا درک میکنم سخته شروع کننده صحبت باشی ولی حداقل بعدش آروم میشی .
    جنبه های مثبت رفتارب همسرتون رو هم درنظر بگیرین. و سعی کنید چنین انتظاری رو ازشون نداشته باشید و تو برخوردها مدیریت داشته باشید.

  6. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم ببخشین اگه یکم تند حرف میزنم . مشکلتونو که خوندم ، حس کردم شاید بد نباشه یه چیزایی رو واستون تعریف کنم شاید نظرتون عوض شد :

    شوهر من وقتی با هم دوست بودیم دقیقا نقطه ی مقابل همسر شما همه ی عشقش این بود که توی محلشون کسی جرات نکنه چپ نگاش کنه و به قول خودش ازش حساب ببرن و از هر فرصتیم استفاده میکرد که زهر چشم بگیره . اوایل دوستیمون یه بار یقه ی پیرهنش خیلی ناجور شل بود و دکمه های بالاشم مدام باز میشدن ، من صدام دراومد که این چیه لباست همش باز میشه ، گفت اومدنی با یکی دعوام شده یقمو گرفته کشیده اینجوری شده ، من انقدر خوشم اومد و با هیجان بهش گفتم واسم تعریف کنه چطور دعواش شده که دیگه از بعد اون همیشه هر بار دعواش میشد با کلی آب و تاب واسه من تعریف میکرد که به نظر من باحال بیاد ، منم متاسفانه استقبال میکردم حسابی حالا به نظرت اون موقع من چن سالم بود ؟؟ این ماجراها مال وقتی بودن که من کلا 16 سالم بود و اون 23 . منتها بعدا اولین باری که جلوی خودم با یکی دعواش شد دیگه نه تنها این کارا به نظرم جذاب نبودن بلکه شرم آور بودن . بعدا عقد کردیم و شوهرم اومد توی فامیل . بعد یه مدت اتفاقا سر یه شوخی ( از نظر شوهرم ) زشتی که یکی از اقوام مادریم با من کرد باهاشون بگو مگو کرد و حتی میخواست بنده خدا رو بزنه که خوشبختانه جلوشو گرفتن ولی خب حساااابی توهین کرد و آبروی ما رو برد . همسر من به خیال خودش واسه دفاع از من اونجوری رفتار کرد ولی هیچکی تو اون جمع فکر نکرد چقدر شوهر فلانی غیرت داره ، چقدر باجنمه ، چقدر مرده که به خاطر زنش دعوا کرده و ابروریزی راه انداخته ، صرفا بعد این کارش من از هزار و یک جا شنیدم که گفتن شوهر آوای بهشت بی فرهنگه ، لاته ، از چاله میدون پیداش کردن و ...( درحالیکه اینجوریم نیست ولی خب اون رفتار نسنجیده کارخودشو کرد) . خودمم اووونقدر شرمنده شدم که هنوز که هنوزه از اون خونواده خجالت میکشم الان دیگ کار به جایی کشیده که با وجود اینکه من همیشه عاشق اینم بریم بگردیم با همدیگه ، وقتی میریم بیرون هرلحظه نگرانم نکنه کسی چیزی بگه شوهر من دعواش شه و ابرومو ببره ، میریم رستوران غذا دیر میاد باز من نگرانم عصبی نشه ، میریم پیش فامیلای خودش من همش حواسم باید باشه کسی چیزی نگه بهش بربخوره داستان درست کنه که معمولا اخرشم یه چیزی درمیاره که اعصاب خودشو خورد کنه . الان فامیلای من که بندگان خدا اصن جرات ندارن دعوتمون کنن جایی ، فامیلای خودشم اکثرا باهاشون قطع رابطه اس به جز تک و توک کسایی که دیگه خیــــــــــلی دوسش دارن و بهش عادت کردن اهمیتی به رفتاراش نمیدن . همین چن وقت پیش مدیر ساختمونمون اومد بهم گفت جلسه دارن میخاستن درباره ی خرج پمپ حرف بزنن که همه ی واحدا باید پول بدن ( واحد ما این مشکلو نداره و عملا پمپ تغییری به حالمون نمیکنه ) باورت میشه من سر این موضوع کوچیکم تا وقتی جلسه تموم شد مدام استرس داشتم که نکنه شوهرم توی جلسه چیزی بگه جلو همسایه ها ؟

    + غبطه خوردم به این آرامش شوهرت ، خواهش میکنم قدرشو بدون . مرد به این جنتل منی و آقایی اخه حیف نیست بهش میگی بیا دعوایی باش ؟؟ ناراحت نشو ولی شما الان دقیقا داری مث یه دختر 16 ساله فک میکنی . غیرت این نیس شوهرت دعوا و آبروریزی کنه تو خیابون و جلو در وهمسایه ، حمایتم به این چیزا نیست . حمایت یعنی اگ خدایی نکرده یه روز مریض شدی شوهرت هواتو داشته باشه ، یه روز نگران شدی دلداریت بده ، به کمکش نیاز داشتی همراهت باشه

    + من یه زنم و وقتی شوهرم دعوا میکنه و صداشو بالا میبره جلو بقیه از خجالت میخوام آاااب شم برم توی زمین ، فک کن شوهر شما به عنوان یه مرد چه حالی بهش دست میده وقتی جلوی ایشون با مرد غریبه بگومگو میکنی !! واقعا که من وقتی اون تیکه ی نوشته اتو خوندم دلم واسه شوهرت کباااااب شد چون خودم درک کردم خیلی حس بد و خجالت آوریه . تازه گذشته از اینا هم اصلااا قشنگ نیست یه خانوم بخواد با غریبه ها دعوا کنه اونم توی خیابون !!!! من خودم هروقت زنی رو دیدم داشته با صدای بلند حرف میزده به شدت منزجر شدم ، به نظرم اصن گذشته از احساس شوهرتون و اینکه مطمئنم خیلی خیلی سرافکنده و شرمنده میشن وقتی شما جلوی ایشون دعوا میکنی ، واسه شخصیت و حیای خودتونم درست نیست که بخواین اینجوری رفتار کنین . ما داریم توی ایران زندگی میکنیم ، اینجا اگ یه خانوم صداش بره بالا مطمئن باشین کسی نمیگه چقدر باجنمه که میتونه حقشو بگیره صرفا باعث میشه احترام و مقامش تو نظرا پایین بیاد ( هرچقدرم دلایلش واسه عصبی شدن منطقی باشن و حق باهاش باشه ) . این رفتارا در شان یه خانوم یا اقای باشخصیت نیست .

    + الان دیگ به نظرم به این حد از تمدن رسیدیم که لازم نباشه کسی واس گرفتن حقش از زور و دادوبیداد استفاده کنه . اتفاقا خیلیم باارزشه رفتار شوهرتون . ایشون درست میگن ، ما نمیدونیم کسی که داریم باهاش بگومگو میکنیم تا چه حد میتونه وقیح باشه ، پس نیازی نیست خودمونو در سطح هرکس و ناکسی پایین بیاریم و بهترین کار اینه که حیا و شانمونو حفظ کنیم . به هیچ عنوان شوهرتون در این مورد ایرادی ندارن که بخوان درستش کنن و کار صحیح رو ایشون میکنن پس این شمایین که باید یکم توی رفتار و طرز دیدتون تجدید نظر کنین .

    + خیلییییی خوشحالم که شوهرتون پیش قدم نشدن برای اشتی ، شاید توی این مدت یکم بهتر فک کنین و متوجه بشین تا چه حد غرور اون بنده ی خدا و شان خودتون رو زیر سوال بردین صادقانه بگم توی این ماجرا به نظر من که 80% شما مقصر بودین ، اون 20% شوهرتونم به خاطر این که اون روز جلوی شما رو نگرفتن .

    ایشالا که هرچه سریع تر متوجه نعمتی که دارین میشین و مشکلتون حل میشه

  7. 4 کاربر از پست مفید آوای بهشت تشکرکرده اند .

    maryam.mim (شنبه 06 خرداد 96), ستاره زیبا (شنبه 06 خرداد 96), شیدا. (پنجشنبه 04 خرداد 96), غبار غم (پنجشنبه 04 خرداد 96)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 اسفند 92, 10:36
  2. موفقیت از آن كسانی است كه ذهنیت موفق دارند
    توسط ani در انجمن موفقیت و شادی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 24 آبان 88, 18:19

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.