به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 مرداد 96 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1396-1-23
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    926
    سطح
    16
    Points: 926, Level: 16
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 83 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من خودم تا 28سالگی تو شرایط خونه بدی زندگی میکردم. هنوزم مجردم. یه خونه 50 متری با همون شرایطی که تو الان توشی. خیلی سعی هم کردم اطرافیانم رو تغییر بدم ولی نشد. خیلی از کیسهامو از دست دادم. از خونواده پدرمادرم هیچکدوم برای خاستگاری پا پیش نذاشتند چون خونه زندگیمون خوب نبود ولی همه شون خاستگار دخترخاله دوسال بزرگتر از خودم بودند چون زندگی مرتب و بنظر مرفه ای داشتند. خیلی از خاستگارهای محیط دانشگاه رو خودم قبول نمیکردم چون میترسیدم بیایند و خونه مارو ببینند و پشت سرشان رو نگاه نکنند. خلاصه اینکه خوب میفهممت.

    من همش سعی کردم اطرافیان رو درک کنم.همه ش سعی کردم بگم عیب نداره. فوقش مجرد میمونم. ولی اشتباه بود. بین اطرافیان خودم دخترانی رو دیدم که در خونه 40متری زن پسری شدند که توی خواب هم نمیدیدند. چون خوشبخت شدن رو حقشون میدونستند. چون یاد گرفته بودند چطور مشکلاتشون رو مدیریت کنند. البته من هنوز هم با 33سال مجردم با اینکه الان خونه زندگیمون بعد از عمری قناعت تغییر کرد ولی دیگه نمیدونم شاید قسمت نبود...دوست ندارم بگویم ولی شاید دیر شد!

    ولی بیشتر از همه وقتی که تلف کردم بخاطر احساس حقیر بینی خودم بود. چون من از همه دخترانی که ازدواج کردم چیزی کم نداشتم و بلکه از خیلی لحاظ هم بهتر بودم. ولی این حس کوچک بینی خودم و بزرگ بینی ادمهای دیگر بهم اجازه نمیداد اونچه در اطرافم هست را نشان بدهم.عزیزم من فکر میکنم اول از همه تو باید خوشبخت شدن رو حق خودت بدونی. وقتی به همه چی و همه کس حق میدی داری در حق خودت اجحاف میکنی. اون اقای خاستگار هم اگه پا میشه میاد خونه شما شما اطلاعی از وضع خونه زندگیش نداری. پس بهتره خیلی خودت رو زیر ذره بین نبری و بقیه ادمها رو بی نقص ببینی. من دخترانی رو دیدم که خونه زندگی خوبی نداشتن ولی همسر مرد خوب و پولداری شدند. اصلا امیدت رو از دست نده. بیشتر روی شخصیتت کار کن چون شخصیتت همه زشتی های ظاهری فضای اطرافت رو میپوشونه. وقتی تو بتونی دل کسی رو با شیرین زبونی و مهربانی و خوش برخوردی بدست بیاری دیگه مسایل دیگه کمرنگ میشه.
    نمیگم خونه زندگی مهم نیست برای خاستگار. خیلی هم پارامتر مهمی هست. ولی به خاطر این موضوع خودت را سرزنش نکن و بخاطر این موضوع هم سعی نکن کسی رو بپذیری که از اون شرایط بیرون بیای. تو حق داری خوشبخت باشی و خوشبخت زندگی کنی. اینو همیشه ملکه ذهنت کن

  2. 2 کاربر از پست مفید coastmelody تشکرکرده اند .

    ستاره زیبا (شنبه 23 اردیبهشت 96), غبار غم (شنبه 23 اردیبهشت 96)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ye_Doost نمایش پست ها
    1. والدین تان قصد بهبود وضعیت خانه تان را دارند؟

    2. ظاهرا تجربه صحبت با خواستگار رو نداشته اید؟
    3. اگر جواب سوال 2 مثبت باشد واکنش تان خیلی مهم نیست و دفعات بعد بهتر عمل خواهید کرد. مهم نداشتن اعتماد به نفس شما است که آچمزتان می کند.
    4. خیلی مراقب باشید به این آقا یا سایر خواستگارها وابسته نشوید. خواستگار یعنی کسی که میاد و می رود. اگر بماند که اسمش میشه شوهر نه خواستگار. این آقا خواستگار است و خودتان را با دلبسته پی بیجا داغون نکنید.

    5. حتما به روان پزشک مراجعه کنید. خیلی از مشکلات جسمی و روحی تان برطرف میشود. اگر تهران باشید و قصد مراجعه کنید می توانم دکتر خوب بهتون معرفی کنم. اوایل ماهی یک بار و بعد از دو یا سه بار هرچند ماه یک بار باید مراجعه کنید.

    موفق باشید
    1. آره، بعد این همه سال، بعد اینکه این و اون و بزرگ کردن و بالا بردن، و خودشون و مارو کوچیک کردن، بلاخره راضیشون کردم. شاید باورتون نشه، ولی عمر من رفت تا راضی شدن، اعصابم به هم ریخت تا قانع شدن. جوونیم حروم شد تا اینارو متقاعد کنم که بابا وقتی یه تلوزیون صداش در نمیاد، برید یه تلوزیون نو بخرید این اول از همه برا خودتون خوبه، وقتی سقف ریخته و بوی کپک همه جا رو پر کرده خب اینو درست کنین اول از همه تو روحیه و سلامتی خودتون تاثیر میذاره و ....کاش این خواستگارم بعد از تغییرات میومد
    2. نه اصلا تا حالا با یه اقا به عنوان خواستگار و رو در رو حرف نزده بودم.
    3. آره دقیقا همینیه که شما می فرمایید، من اعتماد به نفس ندارم تو این زمینه، تعریف از خود نباشه، دیروز تو جلسه خواستگاری عین قرص ماه بودم، خوشگل و معصوم مثه بچه ها ولی احساس می کنم مثل پسته بی مغذی بودم که لب واکردم و رسوا شدم! یعنی قیافم شاید برای اون آقا جذاب بوده باشه ولی بقیه چیزا هیچ بود واقعا.از طرفی همین الانشم حس می کنم حتی اگه اون آقا برنگرده (که میدونم برنمی گرده) باز ممنونشم که گارد من رو در مقابل همسر، ازدواج، جنس مرد، خواستگار و غیره پایین آورد. دیگه مثه چند روز پیش از خواستگار نمی ترسم، از مردا بدم نمیاد، از ازدواج بدم نمیاد، حس می کنم منم میتونم تشکیل خانواده بدم (حالا بماند که قیافم خیلی بچه میزنه و دیروز هم اون آقا ازم پرسید تو واقعا میتونی یه زندگی رو اداره کنی؟!!!)
    4. آهان، باشه. میدونم چی میگین. نه راستش مسلما یه چن سالی میشه که شخصیت وابسته داشتن رو مخصوصا به جنس مخالف به حد صفر رسوندم خدا رو شکر. ولی خب به عنوان اینکه چقد کیس مناسبی بود و از دست رفت واقعا افسوس خوردم.
    5. یه دوست عزیز منم دوس دارم برم پیش روانشناس، اما متاسفانه پولشو ندارم. شهر کوچیکم هستم، اینجا اگه روانشناس رایگان هم باشه میدونم یه ساعت دیگه مشکلاتم تو کل شهر پخش میشه!
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    سلام

    مشکلات شما طوری نیست که بشه با تلاش فردی فیزیکی ( خیلی سعی کردم یه اصطلاح درست برای رسوندن منظورم بسازم) حل بشه.
    مثل این که برو وام بگیر خونه را رنگ کن. به مامانت بگو با پدرت صحبت کنه. فامیل بیان نصیحت کنن و ...
    یه خانواده و زندگی که مشکلات ریشه دار و مزمن داره و شما یه نفری نمی تونی اصلاحش کنی.

    ضمن این که متاسفم برای شرایطت و متوجه هستم چی می گی
    پیشنهادم اینه که
    1- پذیرش وضعیتی که توش هستی کمی بهت آرامش می ده. جلوش مقاومت که می کنی خشم و ناراحتی درونت را می گیره و همه چیز را سخت تر می کنه.
    2- سعی کن به کمک تکنیکهای مختلف خودت را به آرامش برسونی و بدونی که یه جاهایی و یه چیزهایی دست ما نیست. بسپار به خدا تا درست بشه.

    کتاب صوتی "چهار اثر اسکاول شین" را دانلود کن گوش کن. بهت کمک می کنه برای "توکل و سپردن کارها به نیرویی برتر از عقل و استدلال و منطقت"

    سعی کن مثبت باشی و مثبت ببینی و مثبت حرف بزنی.
    امیدوار باش.
    خدا گر زحکمت ببندد دری
    ز رحمت گشاید در دیگری

    اسمت را (غبار غم) لطفا عوض کن

    3- در مورد پرورش ذهن، دوست داشتن خود، مثبت دیدن و مثبت بودن، امید داشتن ... تا می تونی بخون. ذهنت و نگاهت را عوض می کنه.

    4- یه تاپیکی بود که نصفه موند :زن بودن آموزشی مداوم
    سرچ کنی ادامه مطالبش را توی سایتهای دیگه پیدا می کنی. برو اون تاپیک را بخون و سعی کن جنبه های مختلف زن بودن خودت را تقویت کنی و یه تعادلی بینشون ایجاد کنی.

    5- یه وبلاگی هست "چگونه همسر دلخواهم را بیابم" ... اونو بخون.
    منحصرا در مورد شوهر پیدا کردن نیست. به نظر من بیشتر تمرکزش و تمرینهاش روی دوست داشتن خود، خود را لایق بهترین دیدن، و زن موفق بودن هست.

    رها کن و بسپار به خدا ...
    آرامشت بیشتر می شه.
    شیدای عزیزم متوجه منظورت هستم. منم سعی می کنم اولا خودمو محکم نگهدارم دوما بقیه رو وادار کنم که از این پیله شون خارج بشن، میدونم یه دست صدا نداره. مشکلات ما نمی گم کاملا حل شده ولی به لطف خدا تا حدودی حل شده و اوضاعمون بهتر شده. مثلا امسال اولی نسالیه که اولا کم دعوا می کنیم و صد البته بدون زد و خورد فیزیک! در ثانی بعد دعوا زودی سعی می کنیم آشتی کنیم.
    مشکلات پدرمم نه به فامیل گفتم تا حلش کنه، نه به مامانم (البته هیمشه با مامانم درد و دل می کنم) دیدم اگه از پس یه مرد تو زندگیم به عنوان پدر مشکل دار بر نیام فردا پس فردا مرد زندگیم به عنوان شریکم رو هم نمی تونم رام خودم کنم. الان تقریبا قلق پدرم دستم اومده و خیلی از این بابت خوشحالم (به جز اعتیادش به انواع آت و آشغال و مواد مخدر که من فعلا چاره ای براش ندارم).
    اعتراف می کنم که حرفتون درباره پذیرش شرایط و آرامش رو قبول دارم و چن ماهی میشه که بهش رسیدم. الان نسبت به یه سال پیشم آرامشم یه چیزی تو مایه های 100 به یکه! البته شده باز دیوونه بشم اما همونجوری که قبلا گفتم موقتیه. کتاب و ویسارو حتما خواهم خوند. دقیقا منم می خوام دیگه مثبت فک کنم، چشم نام کاربریمم بدونم چجوریه بپرسم حتما تغییر میدم.
    وبلاگو تاپیکایی هم که گفتی می خونم حتما....
    نقل قول نوشته اصلی توسط omid12 نمایش پست ها
    غبار غم عزیز شما اصلا تنها نیستید
    اصلا خودتونو دسته کم نگیرید
    خانه بعضی از ما هم سقفش ریخته است
    خانه بعضی از ما هم فرشش از وسط دو تکه شده
    ما هم بخاطره داشتن همچین خانه ای تحقیر شدیم
    خانه بسیاری از ما فقط یک اتاق دارد
    دوست من با این اقدامات دولت مداران ما هم صورتمان را باسیلی سرخ نگه میداریم
    ولی اونی که ظاهر بین نباشه و مهم شخصیت ما براش باشه این چیزا براش مهم نیست
    یادمه با یک دختری میخواستیم وصلت کنیم بر گشت گفت من پوشش چادر مادرت را قبول ندارم اگر با هم وصلت کردیم لطفا وقتی میاد تالار عروسی با چادر نیاد
    یعنی همونجا بود به سطح شعور اون دختر پی بردم
    اشکال نداره که زبونتون موش خورد یاد میگیرد برای دفعات بعد انتظاراتتون از همسرتون بیان می کنید

    موفق باشید
    آقای امید عزیز میدونم چی میگید چون منم تو همچین شرایطی هستم، و متوجه منظورتون راجع به ظاهربینی هستم اما یه موردی که هست اینه که ظاهربینی یه طرف قضیه س و بهره مندی از حداقل شرایط یه طرف دیگه. من به شخصه جو صمیمی خانوادم برام ارزشمنده و در اولویت اما دوس ندارم وارد خونه بشم که به فرض سقف نداره. من همیشه گفتم اینجا ایرانه و حداقل بایستی ظاهر قضیه رو رعایت کرد، ما اینجا حالا ک یا زیاد همگی حجاب داریم اما آیا ممکنه کسی بتونه لخت بره بیرون؟ جوابش نه س. چون یه حداقل هایی هست. بحث خونه هم به همین شکله. من نمی گم خونمون دوبلکس باشه تو سعادت آباد و مثلا ماشین فراری داشته باشیم، اما دیگه یه اتاق که رنگ یه دست داره، با چنتا پشتی کوچولو و یه فرش تمیز نقلی ماشینی و غیره دیگه ظاهربینی نیس واقعا!
    حرفای اون دخترخانم به نظرم شرم آور بوده، منم واقعا زبونم و موش خورد. اما اگه دوباره قسم تشد میدونم باید چیکار کنم، بیشتر از این تاسف می خورم که این شرایط و من باید تو پونزده سالگی تجربه می کردم نه تو سی سالگی!!
    نقل قول نوشته اصلی توسط coastmelody نمایش پست ها
    من خودم تا 28سالگی تو شرایط خونه بدی زندگی میکردم. هنوزم مجردم. یه خونه 50 متری با همون شرایطی که تو الان توشی. خیلی سعی هم کردم اطرافیانم رو تغییر بدم ولی نشد. خیلی از کیسهامو از دست دادم. از خونواده پدرمادرم هیچکدوم برای خاستگاری پا پیش نذاشتند چون خونه زندگیمون خوب نبود ولی همه شون خاستگار دخترخاله دوسال بزرگتر از خودم بودند چون زندگی مرتب و بنظر مرفه ای داشتند. خیلی از خاستگارهای محیط دانشگاه رو خودم قبول نمیکردم چون میترسیدم بیایند و خونه مارو ببینند و پشت سرشان رو نگاه نکنند. خلاصه اینکه خوب میفهممت.

    من همش سعی کردم اطرافیان رو درک کنم.همه ش سعی کردم بگم عیب نداره. فوقش مجرد میمونم. ولی اشتباه بود. بین اطرافیان خودم دخترانی رو دیدم که در خونه 40متری زن پسری شدند که توی خواب هم نمیدیدند. چون خوشبخت شدن رو حقشون میدونستند. چون یاد گرفته بودند چطور مشکلاتشون رو مدیریت کنند. البته من هنوز هم با 33سال مجردم با اینکه الان خونه زندگیمون بعد از عمری قناعت تغییر کرد ولی دیگه نمیدونم شاید قسمت نبود...دوست ندارم بگویم ولی شاید دیر شد!

    ولی بیشتر از همه وقتی که تلف کردم بخاطر احساس حقیر بینی خودم بود. چون من از همه دخترانی که ازدواج کردم چیزی کم نداشتم و بلکه از خیلی لحاظ هم بهتر بودم. ولی این حس کوچک بینی خودم و بزرگ بینی ادمهای دیگر بهم اجازه نمیداد اونچه در اطرافم هست را نشان بدهم.عزیزم من فکر میکنم اول از همه تو باید خوشبخت شدن رو حق خودت بدونی. وقتی به همه چی و همه کس حق میدی داری در حق خودت اجحاف میکنی. اون اقای خاستگار هم اگه پا میشه میاد خونه شما شما اطلاعی از وضع خونه زندگیش نداری. پس بهتره خیلی خودت رو زیر ذره بین نبری و بقیه ادمها رو بی نقص ببینی. من دخترانی رو دیدم که خونه زندگی خوبی نداشتن ولی همسر مرد خوب و پولداری شدند. اصلا امیدت رو از دست نده. بیشتر روی شخصیتت کار کن چون شخصیتت همه زشتی های ظاهری فضای اطرافت رو میپوشونه. وقتی تو بتونی دل کسی رو با شیرین زبونی و مهربانی و خوش برخوردی بدست بیاری دیگه مسایل دیگه کمرنگ میشه.
    نمیگم خونه زندگی مهم نیست برای خاستگار. خیلی هم پارامتر مهمی هست. ولی به خاطر این موضوع خودت را سرزنش نکن و بخاطر این موضوع هم سعی نکن کسی رو بپذیری که از اون شرایط بیرون بیای. تو حق داری خوشبخت باشی و خوشبخت زندگی کنی. اینو همیشه ملکه ذهنت کن
    ملودی عزیزم کاملا میدونم چی میگی و درکت می کنم، یه جورایی حرفات اومد نشست رو دلم. دروغ نگفتم اگه بگم حرفاتو طلا گرفتم، قشنگ گرفتم منظورتو. راجه به خودکم بینی و اینا و اینکه خودمو نباید دست کم بگیرم. راستش اگه عین چوب خشک نشده بودم شاید میتونستم واکنش های بهتری داشته باشم. این دیگه گذشت اما از این به بعد
    پیش به سوی خود کم نبینی و چون قراره مثبت فک کنم پیش به سوی خودبزرگ بینی!
    من دیگه می خوام ستاره هارو نشونه بگیرم

    عزیزم منم دقیقا به همین حرفت پی بردم که اگه من همونی بودم که واقعا هستم (مهربون، خوش برخورد، خوش سر و زبون، دلبر و یکم ریلکس و آروم) میتونستم چشمشو به روی عیب های ظاهری دور و برم ببندم. اشکالی نداره، این که دیگه تموم شد ولی برای دفعه های بعدی حتما خوب عمل می کنم.

    گلم یه لطفی در حقم بکن. شما که به لطف خدا دیگه وضعتون خوب شده، امیدوار باش. نگو از ما گذشت! سه سال دیگه به خودت میای میگی کاش کیسایی که داشتم رو بررسی می کردم. . من دیگه از این به بعد ناامید نمیشم، اگرم بشم زودی به خودم میام

    دوستای عزیزم یه دنیا ازتون ممنونم. اصلا چقد خوبه که شما رو دارم. خانم شیدا و ملودی و آقای یه دوست و امید ازتون واقعا ممنونم

  4. کاربر روبرو از پست مفید غبار غم تشکرکرده است .

    نادیا-7777 (یکشنبه 24 اردیبهشت 96)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    روان شناس نه، روان پزشک. بعضی کلینیک ها و درمانگاه های دولتی هم متخصص روان پزشک دارند. پرس و جو کنید. اگر فکر می کنید نیاز به مداوا دارید نگران حرف مردم نباشید. حرف مردم باد هوا است و خودشون هم اینقدر گرفتار مشکلات خودشون هستند که شما رو فراموش می کنند. به این فکر کنید که سلامت خودتان و تشکیل و ادامه زندگی مشترک تان در گرو داشتن جسم و روح سالم است.

    آخه آدم زندگیش رو با حرف مردم که نباید تنظیم کنه.

    موفق باشید

  6. کاربر روبرو از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده است .

    غبار غم (شنبه 23 اردیبهشت 96)

  7. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    دوست عزیز اون پروژه تغییر شرایط منزل رو حتما دنبال کن با جدیت (تعمیر منزل خرید تلویزیون و ...)

    قبل از اومدن خواستگار اگر میتونی باهاش صحبت کن یه صحبت حضوری مثلا توی یه کافی شاپ با اطلاع خانواده

    شما ظاهرا حسنی که داری زیبایی ظاهری و متانت شخصیت هستش خوب شاید دیدن چهره شما و آشنایی با شخصیت شما در فضایی غیر از منزل شما یک دیدگاه مثبت در خواستگار قبل از ورود به منزل شما ایجاد بکنه

    توی اون دیدار میتونی یه کلیاتی درباره مسائل موجود به فرد مورد نظر توضیح بدی تا با آمادگی ذهنی وارد منزل شما بشه
    و اگر هم براش این مسائل مهم هست از همون اول میتونه بره
    اگر فرهنگ شهرتون جوری هست که نمیشه یه جلسه خودت تنها با خواستگار صحبت کنی، میتونی تا اون مکان رو مثلا با مادرت بری و مادرت همون دور و برا بگرده تا شما صحبتت تموم بشه و با هم برگردید
    اگر تا این حدش هم امکانپذیر نیست خوب قاعدتا این گزینه کنار میره

    شما توی یه تاپیک نوشته بودی درآمد مادر و پدر شما عالی هست
    خوب قانعشون کن یه مقرری ماهانه به شما بدن که به سر و وضع ظاهری لباسهات هم بتونی برسی

    و یه گزینه مناسب دیگه برای شما شاید این باشه که برای ادامه تحصیل شهر دیگه ای قبول بشی شاید آینده بهتری بتونی توی اون شهر داشته باشی شاید خواستگاری داشته باشی که شما رو مدتی با ویژگیهای خودت بررسی کنه به دور از حضور خانواده شاید اینجوری راحت تر با شیوه زندگی والدین شما کنار بیاد

    و مهمتر از همه اینا روی اعتماد به نفس خودت کار کن
    همه انسانها با هم برابرند اصلا احساس نکن خواستگار شما برتری و تفوقی به شما داره. در واقع این ویژگیهای شخصیتی شما هست که به شما اعتبار میده این ویژگیها تحت اراده شماست نه ویژگیهای شخصیتی اطرافیان شما

    اگر خواستگار شما به شما گفته آیا شما واقعا میتونی از پس زندگی بربیایی به خاطر چهره بچه گانه شما نبوده بلکه به خاطر نداشتن اعتماد به نفس و خجالت کشیدن بیش از حد شما بوده
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  8. کاربر روبرو از پست مفید فکور تشکرکرده است .

    غبار غم (یکشنبه 24 اردیبهشت 96)

  9. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ye_Doost نمایش پست ها
    روان شناس نه، روان پزشک. بعضی کلینیک ها و درمانگاه های دولتی هم متخصص روان پزشک دارند. پرس و جو کنید. اگر فکر می کنید نیاز به مداوا دارید نگران حرف مردم نباشید. حرف مردم باد هوا است و خودشون هم اینقدر گرفتار مشکلات خودشون هستند که شما رو فراموش می کنند. به این فکر کنید که سلامت خودتان و تشکیل و ادامه زندگی مشترک تان در گرو داشتن جسم و روح سالم است.

    آخه آدم زندگیش رو با حرف مردم که نباید تنظیم کنه.

    موفق باشید
    من فک می کردم روانشناس بهتره. فک کنم روانپزشک قرص و اینا تجویز می کنه....هرچند که بازم اینجا این گزینه منتفیه . کاملا بهتون حق میدم. منم دارم سعی می کنم با ورزش و آهنگ و مثبت اندیشی و اینا حالم و خوب کنم، امیدوارم نتیجه بده.....ممنون از لطفتون.
    نقل قول نوشته اصلی توسط فکور نمایش پست ها
    سلام
    دوست عزیز اون پروژه تغییر شرایط منزل رو حتما دنبال کن با جدیت (تعمیر منزل خرید تلویزیون و ...)

    قبل از اومدن خواستگار اگر میتونی باهاش صحبت کن یه صحبت حضوری مثلا توی یه کافی شاپ با اطلاع خانواده

    شما ظاهرا حسنی که داری زیبایی ظاهری و متانت شخصیت هستش خوب شاید دیدن چهره شما و آشنایی با شخصیت شما در فضایی غیر از منزل شما یک دیدگاه مثبت در خواستگار قبل از ورود به منزل شما ایجاد بکنه

    توی اون دیدار میتونی یه کلیاتی درباره مسائل موجود به فرد مورد نظر توضیح بدی تا با آمادگی ذهنی وارد منزل شما بشه
    و اگر هم براش این مسائل مهم هست از همون اول میتونه بره
    اگر فرهنگ شهرتون جوری هست که نمیشه یه جلسه خودت تنها با خواستگار صحبت کنی، میتونی تا اون مکان رو مثلا با مادرت بری و مادرت همون دور و برا بگرده تا شما صحبتت تموم بشه و با هم برگردید
    اگر تا این حدش هم امکانپذیر نیست خوب قاعدتا این گزینه کنار میره

    شما توی یه تاپیک نوشته بودی درآمد مادر و پدر شما عالی هست
    خوب قانعشون کن یه مقرری ماهانه به شما بدن که به سر و وضع ظاهری لباسهات هم بتونی برسی

    و یه گزینه مناسب دیگه برای شما شاید این باشه که برای ادامه تحصیل شهر دیگه ای قبول بشی شاید آینده بهتری بتونی توی اون شهر داشته باشی شاید خواستگاری داشته باشی که شما رو مدتی با ویژگیهای خودت بررسی کنه به دور از حضور خانواده شاید اینجوری راحت تر با شیوه زندگی والدین شما کنار بیاد

    و مهمتر از همه اینا روی اعتماد به نفس خودت کار کن
    همه انسانها با هم برابرند اصلا احساس نکن خواستگار شما برتری و تفوقی به شما داره. در واقع این ویژگیهای شخصیتی شما هست که به شما اعتبار میده این ویژگیها تحت اراده شماست نه ویژگیهای شخصیتی اطرافیان شما

    اگر خواستگار شما به شما گفته آیا شما واقعا میتونی از پس زندگی بربیایی به خاطر چهره بچه گانه شما نبوده بلکه به خاطر نداشتن اعتماد به نفس و خجالت کشیدن بیش از حد شما بوده
    سلام. باشه، حتما، شدیدا پیگیرشم. خانوادمم کم کم خوششون اومده! دارن نقشه می کشن که فلان چیز و خریدن کجا بذارن!!! (خدایا صد هزاربار شکرت)
    راستش قرار گذاشتن من با خواستگارا همون دفعه اول منتفیه چون اصلا رسم نیس این طرفا، مگه اینکه چند جلسه بعد آشنایی باشه، اونم تازه مطمعن نیستم. ولی منم میدونم اگه منو بیرون زیر نظر بگیرن بهتر از تو خونه دیدن خوششون میاد، صد در صد مطمعنم، چون اعتماد به نفسم بیرون به شدت بالاتر از تو خونه س، بیرون خوش سر و زبون ترم هستم، ولی حیف که اومدن خونمون، راستش یعی می کنم فراموش کنم، یه دفعه یادم میفته کلا دلم آشوب میشه و یه جورایی به شدت منقلب میشم.
    قراره یه تاپیک بزنم راجع به اینکه چه چیزایی رو با خواستگارم مطرح کنم و اینا، چه برخوردی داشته باشم و ....امیدوارم دوستانی مثل شما عزیزان بازم لطف کنن راهنماییم کنن

    آره درآمدشون خیلی خوبه مخصوصا درامد پدرم. اما خب اینم هست که پولشو دود می کنه میره هوا، تازگیام فک کنم یه ماده جدید می کشه

    مامانم خداییش بهم میرسه اما چون خیلی خیلی کمبود داریم واقعا خریدام به چشم نمیاد ولی واقعا قول داده برام چیز میز بخره. منم دنبال کار می گردم، دیروزم یه امتحان کاری داشتم، متاسفانه بعد آزمون متوجه شدم یه قسمتشو خراب کردم حالا نمی دونم چی پیش بیاد، قبولم کنن یا نه!

    فکور عزیز انقد دوس دارم دانشگاه قبول بشم، کاملا مطمعنم برم یه جای دیگه دانشجو بشم اعتماد به نفسم بر می گرده، فرصت شغلی به دست میارم، حتی خواستگار و اینا....اما فک نکنم کنکورم خوب بوده باشه. مطمعنم وضع خونمونم خیلی عالی خواهد شد، یه جورایی مثه گدا و پادشاه، مامانمم واقعا آدمیه که همه میشناسنش و اعتبار شغلیش و اینا خیلی بالاس، ولی فک کنم اگه اینا جور بشه وضع پدرم زیاد به چشم نیاد. راستش الان که به صحبت های اون خواستگارم دقت می کنم احساس می کنم یه دوسه جایی به وضعیت خانوادگیم گریز زد و یه جورایی براش غیر قابل هضم بود که وضع خونمون چجوریه. این در حالیه که پدر و مادر من اصلا مشکل مالی ندارن فقط به قول یکی از دوستان خوشبختی رو حق خودشون نمی دونن که اونم من حلش کردم دیگه.

    خیلی دوس دارم اعتماد به فسم بالا بره ولی فک کنم باید بیشتر برم تو جامعه. تنها نشستن اصلا اعتماد به نفس و درست نمی کنه.

    آهان، اونم راس میگین، اصلا به اینجاش فک نکرده بودم. فک کنم همه چی دست به دست هم داد تا ایشون یه همچین سوالی پرسیدن.....هنوزم منقلبم اما سعی می کنم فراموش کنم

    ممنونم به خاطر لطف و محبتتون

  10. 2 کاربر از پست مفید غبار غم تشکرکرده اند .

    Hildaa (یکشنبه 24 اردیبهشت 96), نادیا-7777 (دوشنبه 25 اردیبهشت 96)

  11. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 31 فروردین 98 [ 00:26]
    تاریخ عضویت
    1396-2-11
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    3,075
    سطح
    34
    Points: 3,075, Level: 34
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 125
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    244

    تشکرشده 133 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم خیلی خوشحالم که توی این پست آخرت خوندم که قدر خودتو میدونی. اتفاقا من از دخترای بیبی فیس خوشم میاد و خودمم میشه گفت اینطوری ام. به قول مامانم باعث میشه سالیان سال، سنت کمتر از واقعی نشون داده بشه و جوون بمونی و چی بهتر از این واسه یه خانوم؟
    از طرفی گفتی بیرون خوش سر و زبون تری.
    فقط کافیه اعتماد به نفستو ببری بالا. درس خوندن تو یه شهر دیگه عالیه. حتما روش فکر کن. من هرکسی رو که دیدم تو شهر دیگه درس خونده چه دختر چه پسر؛ تجربیات و اعتماد به نفسش خیلی بیشتر شده حتی پخته تر و اجتماعی تر رفتار میکنه
    تلاشت برای پیدا کردن کار ستودنیه. اما روی کنکور جدی فکر کن‌ به نظرم راه عالیه ایه‌ .
    خیلی هم خوشحالم که برات خواستگار میاد. حالا این آقا نشد یکی دیگه. برعکس حرف مردم؛ چیزی که زیاده مَرده و شوهر! اگه هم این مورد جور نشه از بی لیاقتیش بوده شاید خدا برات یه مورد عالی در نظر داره. به خدا اعتماد کن و بهش خوش بین باش. همون چیزی که تو مذهب بهش میگن توکل
    از طرفی؛ خدا رو شکر میکنم که خانوادت تغییرو پذیرفتن. پدر مادرت هرچی باشن احترامشون واجبه . دلشونو نشکن. برعکس؛ به دست آوردن دل پدر و مادر خصوصا مادر نمیدونی چقدر زندگیتو از این رو به اون رو میکنه و اتفاقای خوب برات پیش میاره. حتی خدا تو قرآنم گفته
    از طرفی من شنیدم؛ دعای پدر در حق فرزند مثل دعای پیامبر برای امتش گیراست. به پدرت بگو برات دعا کنه. من خودم معجزشو دیدم.
    با اینکه با مادرم تو خیلی زمینه ها اختلاف نظر دارم و خیل وقتا با حرفشو گوش ندادن و سرپیچی و شیطنت اذیتش کردم؛ خیلی وقتا پیش میاد بی هوا میرم بغلش میکنم می بوسمش و بهش میگم مامان عاشقتم! تو هم امتحان کن حتی اگه دفعه های اول سختت باشه‌ . باور کن با دعای خیر پدر مادر میتونی از شرایط سخت به سلامت عبور کنی. برات دعا میکنم هم چنان عزیزم
    تو هم اگه قابل دونستی برام دعا کن
    ویرایش توسط Hildaa : یکشنبه 24 اردیبهشت 96 در ساعت 19:26

  12. کاربر روبرو از پست مفید Hildaa تشکرکرده است .

    غبار غم (یکشنبه 24 اردیبهشت 96)

  13. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    هیلدا جون ازت ممنونم. آره متاسفانه یا خوشبختانه قیافم خیلی بچه میزنه. مامان منم همینو میگه. آره عزیزم اعتماد به نفس بیرونم خیلی بهتره. برام دعا کنین امسال یه جا قبول شم.
    اگه امسالم نشد (زبونم لال) یه برنامه توپ میریزم برا سال بعد (البته حافظه م واقعا افت کرده).

    وای راجع به خواستگار چقدر بامزه گفتی، کلی خندیدم. یعنی ممکنه ازم خوشش اومده باشه ؟! (لازم به ذکره که به شخصه بعید می دونم ولی خب انسانم و طالب آرزو!!)
    خدا از دهنت بشنوه عزیزم. چون واقعا برای اولین بار تو زندگیم حس می کنم می خوام ازدواج کنم.

    هیلدا جان کلی نذر و نیاز کردم تا خانوادم راضی شدن به خدا. امسال واقعا هممون عوض شدیم. کمتر دعوا می کنیم (به ندرت!)، خیلی مهربون شدیم، محبت می کنیم. پدرمن تو این سی سال یه بارم دس رو سرم نکشیده بود اما من میرم لپاشو می کشم اونم دستامو بوس می کنه. یعنی تا این حد!!!
    مامانمم عاشقشم البته باهاش کل کلم دارم دیگه.

    عزیزم لطف داریایشالا که خدا گره از مشکلات همه باز کنه منم برات دعا می کنم عزیزم

    پ.ن: من از دیشب واقعا حالم به لطف شماها خیلی بهتر شده، فقط گفتم دیگه یکم دلم شور میزنه و اینا. ولی یه چیزی که خیلی ناراحتم کرد و امیدوارم اشتباه کنم اینه که من یه دوستی دارم (صمیمی)، همونجوری که اون مراسم خواستگاریشو ...رو برام تعریف کرد و الان ازدواج کرده، منم براش گفتم (موردای قبلی رو اصلا نگفته بودم. چون موردای قبلی اصلا تا این حد رسمی نبودن). لحظه به لحظه ازم خبر می گرفت منم همه چیو بهش می گفتم یه جورایی هیجان داشتم و ترس. تا اینکه چن روز قبل ازم پرسید شغلش چیه منم گفتم دیگه از اون لحظه تا الان با وجود اینکه نشون میده بیداره یا در حال فعالیته لام تا کام چیزی نگفت فقط به جز یه پیام که الان کار دارم بعدا حرف می زنیم. یه جورایی ناراحت شدم. بیشتر به خاطر اینکه اصلا شاید نباید بهش راجع به اون مراسم می گفتم. یه جورایی تو دو راهی موندم که اگه بهش بگم و نشه چی میشه و اگه بهش نگم و جور بشه بعدا از دستم ناراحت میشه......خلاصه خود درگیریم دوباره عود کرده و بازم منقلبم فعلا..........خدایا راضیم به رضای تو
    ویرایش توسط غبار غم : یکشنبه 24 اردیبهشت 96 در ساعت 21:01

  14. کاربر روبرو از پست مفید غبار غم تشکرکرده است .

    Hildaa (دوشنبه 25 اردیبهشت 96)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 آبان 94, 19:18
  2. پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 15 آبان 93, 00:49
  3. راهنمایی برای ازدواج ( تو مرحله آشنایی هستم)
    توسط e-lampard در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 34
    آخرين نوشته: دوشنبه 01 اردیبهشت 93, 19:16
  4. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 تیر 92, 16:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.