تشکرشده 9 در 8 پست
تشکرشده 951 در 409 پست
فکر کنم منظورم واضح است. یعنی دختر خانم ها آرایش و جلف بازی درنیاورند. هی با خنده و لوس بازی سعی نکنند خودشون رو مطرح کنند. از اون طرز حرف زدن های حال بهم زن که کلمات رو میجوند انجام ندند، لباس های زننده نپوشند ....
آراسته و با وقار باشند. مودب باشند. برای خودشون غرور و شخصیت قائل باشند. آداب معاشرت اجتماعی و فردی رو رعایت کنند. در مجالس و فعالیت های اجتماعی شرکت کنند ولی سنگین و رنگین. سعی نکنند خودشون رو قاطی آقایان کنند یا جلب توجه کنند.
مخصوصا در جلساتی که مخصوص خانم ها است زیاد شرکت کنند. اینجور مجالس فرصت های دیده شدن توسط مادرها، خواهرها و ... آقایان و احتمالا درخواست خواستگاری رو زیاد می کنند. یادتون باشه خیلی از آقایانی که مستقیما سر آشنائی رو باز می کنند قصدشان فقط دوستی است (خیلی از دخترها هم برای تو آب نمک خواباندن این کار رو می کنند، نگید هم نه) ولی مشخصا اطرافیان هیچ آقائی به قصد دوست پیدا کردن برای پسرشون خواستگاری نمی کنند. در این حالت از احتمال بازی خوردن خیال خانم ها راحت هستش.
درکنار توجه به افزایش جمال به افزایش کمالات هم بسیار توجه کنند. تحصیلات و مطالعه کلاسیک و شخصی ، هنرهائی که به درد زندگی بخورند...
آخر اینکه آقایان وقتی خانمی رو می بینند خیلی سریع تصمیم شون رو می گیرند. دست و پا زدن دخترها هم هیچ فایده ای نداره. سیستم آقایان با خانم ها خیلی فرق داره. میشه با رفت و آمد، حرف های عاشقانه و ابراز علاقه، هدیه دادن و امثال آن به مرور زمان نظر یک دختر نسبت به مرد رو تغییر داد ولی امکان نداره هیچ مردی تحت تاثیر این مسائل نظرش درباره خانم تغییر کنه. پس خیلی خانمانه بروید و بیائید. اگر کسی "واقعا" ازتون خوشش بیاد خودش راهش رو پیدا میکنه.
ویرایش توسط Ye_Doost : جمعه 05 خرداد 96 در ساعت 18:44
delvand (شنبه 06 خرداد 96)
تشکرشده 353 در 152 پست
جوابتون به پست من کمی عجیب بود!!! همیشه برای اتفاقات اطرافتون این طور استدلال می کنید؟ شاید بشه گفت علت اینکه شما مدام طرد میشید همین تفکر و استدلال اشتباه
شماست. شما به جای بیان مشکل شروع کردید به مرثیه سرایی!!!!
به هر حال هر اتفاقی که برای ما می افته علتی داره و بخش اعظمی از علت ها مربوط به رفتار خود ماست نه ابر و باد و مه و خورشید و فلک ... در واقع به جای بی عقل دونستن پسرها و
دزد بودن سایردخترها سعی کنید مشکل رفتاری خودتون رو تا جای ممکن پیدا کنید و حل کنید خواهید فهمید بخش اعظم مشکل خود شمایید.
برای شروع لطفا درست و واضح بگید اصلا مشکلتون چیه؟ قصد ازدواج؟ شکایت از پسرها؟ بد بودن جامعه؟ مشکل رفتاری؟ علاقه به شکستن چارچوب و تبدیل شدن به دخترای اون طوری؟
اگه نمیدونید با توجه با اینکه موضعتون بحث مهم طرد شدگی هست بهتره یک نمونه از آشنایی هاتون رو تا طرد شدن و رفتار خودتون و رفتار طرف مقابل رو بگید شاید بشه چیزی سر در آورد
و کمکتون کرد.
در ضمن در جواب پست قبلی تون، اصولا کسایی که اعتماد به نفس ندارن در انتخاب طرف مقابلشون دچار اشتباه میشن. در واقع دقیقا سراغ کسی میرن که طردشون کنه.
این امر یک مسئله ی عادی هست و اما پیدا کردن علت اعتماد بی جا به دیگران در هر فرد متفاوته.
در بچگی با پدرتون مشکلی داشتید؟
امیدوارم که بتونید مشکلتون رو درست و شفاف مطرح کنید.
تشکرشده 9 در 8 پست
سلام
ممنون از اقای یه دوست .البته من بیشتر مشکلم اینه که چرا نمیتونم رابطه رو خوب پیش ببرم نه اینکه بخوام کسی رو جذبش کنم
سلام زندگی خوب عزیز . راستش من مشکلی نه با خانم ها تا زمانیکه توی حوزه اختصاصیم وارد نشن و مشکل ایجاد کنن دارم نه پسرها. چون رابطه با پسرا هم اکثرا دوطرفه ست و هردو مسئول هستیم.البته دروغ و فریبکاری و مظلوم بازی دیگه بحثش جداست
درسته من قوبل دارم که مشکل از خودمه که نمیتونم رابطه خوبی ایجاد کنم یا ادامه بدم و رابطه هام یا درست شکل نمیگیرن یا بد پیش میرن یا کلا با ادمهای اشتباهی هتستن
این جمله که ادمهای بی اعتماد به نفس سمت کسی میرند که طرد بشن رو دلیلش رو میدیونید؟
سعی میکنم خلاصه یک رابطه م که به حای خوبی نرسید رو بیام بگم اما از یکی دوسال اخیر بخوام بگم چیزهای مشترک اینه : مشمل رفتاری و ذهنی شناختی خودم ؛، همون اعتماد بی جا درحالیکه اون اشخاص دیگه همچین ذهنیتی به من ندارن که شاید عکس هم باشه .رابطه های شروع نشده کوتاه مدت که دلیلش رو خودم میدونم برداشت اشتباهی ادمها از من و برعکسش. دیر به ادمها میدون میدم ولی وقتی هم جوابشون رو میدم نمیدونم مکلام چیا هستن که میبینم کلا فقط اون شخص میخواسته نظر مثبت منو بگیره و دیگه بیخیاله یا کلا بعد از یه مدت به خاطر نداشتن شخصیت مستقل و محکم و چیزای دیگه میبینم اون توجه لازم رو از طرف نمیبینم و باهام بد هم رفتار میشه و رابطه تموم شده ست. انتخاب فرد اشتباه. مورد توجه قرار گرفتن توسط شخص نامناسب و یا نامربوط به خودم و یا ایده ال هام که منطقی هم هستن،نداشتن تعادل در توجه یا اصلا بلد نبودن نوع توجه درست به پسرها. نمیخوام بدی شون رو بگم ولی پسرا بی جنبه هستن.
درکل مشکلم ازدواج نیست یا مثلا برای اینکه به هر قیمتی ازدواج کرده باشم بخوام توی رابطه با پسری باشم. بیشتر گاهی ارزشگذاری اشتباهه ک انحام میدم .
بعد از اون خیلی میخوام که طرف مقابلم رو دو طرفه همدیگه رو بپسندیم رابطه کوتاه اشنایی و اتفاق های بعدب. مشکلم این نیست که شاید ایده ال طرف نباشم و بخواد نباشه این دیگه اختیارشه .مشکلم کم ارزش شدن توی رابطه از دست رفتن جاذبه هام هستش یا اینکه هزار سعی در جلب توجهم میبینم ولی بعد یک مدت کوتاه میبینم راحت مورد بی توجهی قرار میگیرم یا احتمالا طرد میشم .بیشتر شکایتم اینه چرا من نمیتونم یک رابطه خوب رو پیش ببرم؟ یا اصلا داشته باشم وولی بقیه میتونن؟ چرا بعضی توی رفتارشون حتی وقتی شایدزیاد هم ادم موححهی به نظر نیان خوب رابطه داشتن رو بلدن. به زمانش جدا میشن تا بیشتر مورد توجه باشند و حسرتشون به دل اون طرفشون بمونه و اون شخص بخوادشون تا اینکه برعکسش باشه. ممنونم
بازهم میگم قصد توهین به کسی رو ندارم اگه شماها جزو اون ها نیستید خب نیستید دیگه باشین هم به خودتون مربوطه
تشکرشده 353 در 152 پست
خیلی ممنون از شما.
الان فکر میکنم متوجه شدم.البته همین طور که میدونید تنها کسی که واقعا میدونه چی شده شمایید. من فقط فکر میکنم که فهمیدم.
ببینید دوست عزیز شما وقتی دستتون رو مشت میکنید کسی نمیدونه تو دستتون چیه ولی وقتی بازش میکنید همه می دونن.
منظورم از این مثال این بود که شما تو شروع رابطه با یه فرد با دستای مشت کرده میرید جلو.خوب و خوش و خرم و با جذابیت زیاد. در واقع تا وقتی که اون ندونه تو وجود شما چیه، رابطه تون
خوبه و عالی و وقتی مدتی از رابطه میگذره چی میشه؟ شما دستتون رو میشه!!! اینجاس که رابطه خراب میشه.
من بازم نظرم روی اعتماد به نفس پایین شماست ولی بهتره کمی بریم سراغ احساسات شما تا بدونیم اون چیه که شما با قایم کردنش از دیگران خوشید و وقتی دیگری متوجه میشه شما
شروع میکنید به رفتاری که در نهایت به جدایی منجر میشه.
البته من نمیخوام شما رو مقصر اعلام کنم ولی چون شما کمک خواستید بهتره تا جای ممکن ایرادای رفتاری در شما رو پیدا کنیم وگرنه همین طور که میدونید رابطه دو طرفه است.
راستی نگفتید مشکلاتتون تو کودکی با پدرتون چی بوده؟
دوست عزیزم، توضیح اینکه آدم بی اعتماد به نفس چه سیستم فکری ای داره طولانیه اما من سعی میکنم بهتون بگم. ما آدما تو وجودمون یه خواسته هایی داریم که سعی میکنیم به اون ها
برسیم. یه آدم بی اعتماد به نفس مثل همه آدم ها دارای یک سری کمبود هاست که درصدد جبران اون ها سعی میکنه حرکتی رو انجام بده. مثلا ممکنه من نوعی نیاز داشته باشم کسی
ازم تعریف کنه و جذابیت های من رو ببینه در واقع به عنوان یک آدم بی اعتماد به نفس تمام تلاشم در راستای اینه که به دنبال کسی برم که این نیاز من رو برآورده کنه.من نوعی اسم این
رفتارم رو ممکنه بذارم پیدا کردن آدمی که دو روز باهاش خوش باشم یا اینکه ادعا کنم که قصد ازدواج دارم در حالی که فقط دنبال کسی هستم که من رو به خاطر جذابیت هام تحسین
کنه.نتیجه اش مشخصه. انتخاب آدم های اشتباه. آدم هایی که یا سود جو هستن یا بیمار یا ....
وقتی میگی دنبال ازدواجی ولی ازدواج برات مهم نیست خیلی جالبه برام بدونم دنبال چی هستی؟
از رابطه هات با وجود شکست خوشحالی؟
میخوام بدونم هدف واقعیت چیه و انگیزه ات؟
در مورد رفتار خودت بگو؟ سرسنگین؟ زیادی شوخ؟ بی مسئولیت؟ مسئولیت پذیر؟ کلا رفتارهای شاخصت چیه؟ دیگران تو رو با چه رفتاری میشناسن؟
ممنون.
delvand (یکشنبه 07 خرداد 96)
تشکرشده 9 در 8 پست
سلام من ممنونم از شما که حرفای خوب و مفیدی میزننید
همین اول بگم خب چرا به خاطر سنم نیتم ازدواجه یکجا هم گفتم پسندیدنه دوطرفه و در واقع عشق اولیه واشنایی خیلی کوتاه مدت و ادامه دادن رابطه به شکل خوب و درصورت حواست دوطرف به ادامه اشنایی خانواده ها. اما خانم ناردیل از حرفا یمن که گفته بودم تاحالا چندبار رابطه اشنا شدن داشتم فکر کرده بودن من دنبال اشنایی و ازدواج ب هر قیمتی هستمکه گفتم این طور نیست وگرنه تعداد اشنایی ها چند صد برابر بود
داشتم به حرفاتون فکر میکردم و اینکه خب من هم ویژی های منفی دارم هم مثبت مثل خوش اخلاقی مهربونی قیافه نستا خوب تحصیلات هم دارم و خب چندتا نقط ضعف عمومی مثل سطح مالی خانوادگی متوسط رو به پایین و تقریبا پایین شهری بودن و یکی دو چیز دیگه که خیلی تی بیانشون راحت و با اعتماد به نفس نیستم . ولی خوب که فکر کردم دیدم درست میگید من توی ویژگی های مثبتم هم اعتماد به نفس کافی و حتی متوسط رو ندارم تا حدی که اون اشخاص هم میفهمن.حتی گاها همین ها میخوان به افزایش اعتماد به نفسم کمک کنن!! یا با عقلشون به اینجا میرسن که من به خاطر اعتماد به نفس نامناسبم از اونها خوشم اومده و خیلی محکم و مستقل نیستم تا مثلا بهش تکیهکنن و توی زندگی کمکشون باشه
البته تعدادشون خیلی نبوده ولی از اکثرشون خوشحالم اما نه لزوما همشون و نحوه شکستم
اینکه میگید هدف و انگیزه حرف جالبیه .من ادم احساسی هستم و دنبال چیزهای هنری مهربون و عاشق شدن رو دوست دارم اما میتونم رابطه خوبی داشته باشم یا اینها ارزشی ندارن یا من نمیتونم خوب و صحیح نشونشون بدم .خیلی میخوام بدونم چطوری بعضی از پسرها نه لزوما پسرای الاف یا بیخود عاش یک عده از دخترا میشن اون هم شدید و توی عشقش میسوزن یا سالها باهاش میمونن حالا یابهش میرسن یا در شرایط بدش جور نمیشه و حسرت به دل میمونن .اینها طرف مقابل دخترشون چطوری هست؟ درحالیکه من که اینقدر اعتقاد به عشق و عاشق شدن دارم و به جای منفعت و مصلحت سنجیدوست داشتن رو ترجیح میدم اخرش رابطه هام اینطور میشه؟ واقعا عشق وجود نداره من مشکل دارم هر دو. چس اون دخترای دیگه ویژگی شون چیه که من ندارم
زندگی خوب (چهارشنبه 10 خرداد 96)
تشکرشده 353 در 152 پست
به قول یک روانشناسی عشق از روی بیکاریهبه نظرم من باز هم متوجه منظور شما شاید نشدم. احساس میکنم محک شما از یک آقا پسر مطمئن شدن از علاقه ی اون به شماست.
ترس شما اینه که نکنه وارد یک زندگی ای بشم که بعدا همسرم به من علاقه ای نداشته باشه.
اولویت هاتون رو هم برای ازدواج بگید.
من خودم تا به حال عاشق نشدم و کسی هم که بهش علاقه داشته باشم در اطرافم نیست البته من کلا همه رو دوست دارم به چشم برادری البته ولی تا حالا بخوام کسی رو مشخصا
انتخاب کنم برای همسری و برای داشتنش تلاش کنم ، نه تا به حال همچین کاری نکردم فقط همیشه سعی کردم خوب باشم تا دیگران نترسن از من. ترس من از زندگی مشترک اینه که
نکنه همسرم اهل کمک کردن به دیگران نباشه. در واقع خودخواه باشه. حالا علتش بماند ولی هیچ وقت برای من مهم نیست که همسرم از من خوشش نیاد. در واقع اصلا برام اهمیت نداره
که بخوام بهش فکر کنم. به نظرم یک مرد سالم همیشه به زن ها علاقه داره.بنابراین جای نگرانی نیست ولی مطمئنا اگه ببینم یک آقایی هر روز عاشق یکی میشه به هیچ عنوان باهاش
ازدواج نمیکنم.
من نمیدونم منظور شما از علاقه چیه. امیدوارم معیارتون این باشه که بگید این که یک آقایی به دلتون بشینه کافیه. این که شما به دل یک آقایی بشینید خیالتون راحته.
در واقع امیدورم شما ترس و نگرانی بی مورد از خوب نبودن خودتون به مقدار کافی نداشته باشید.
دقت کردین اگه از یه بچه بپرسید آرزوت چیه ممکنه یه عروسک بخواد و وقتی سنش بالا میره شاید ماشین بخواد و وقتی به بلوغ میرسه سلامتی و آرامش آرزوش میشه. روند فکری در مورد
همه چیز همین طوریه یعنی وقتی شما از نقطه نظر اعتماد به نفس و حرمت نفس به جایگاه مناسبی برسی اینکه دنبال آرامش باشی تا عشق آتشین قطعا به آرامش و امنیت فکر میکنی
بنابراین از همون ابتدا دور آدم هایی رو خط میکشی. در واقع آدم های سالم و نا سالم رو میشناسی.بنابراین موفق تر میشی.
این که شما اعتماد به نفست پایینه درست اما برای من مشکلتون با پدرتون سواله. علتش هم علاقه ی شما به مردان با سن بالاست. یا با پدرتون مشکلی دارید یا نه خیلی کودکی نکردید.
البته متوجه شدم دوست ندارید جواب بدید خواستم بگم خیلی مهمه و بهتره به ذهنتون اجازه ندید فقط چیزهایی که از دوران کودکیتون تو ذهنتون ثبت شده رو تکرار کنه.
مغز ما مثل یک نواره ابتدا چیزهایی رو ضبط میکنه و در واقع در دوران کودکی و وقتی بزرگ میشیم play میکنه. در واقع ما هر آنچه الان رفتار میکنیم تکرار عقاید 0 تا 5 سالگی مونه.
در واقع شما بخش مهمی از احساساتتون مال اون موقع هست. مخصوصا نگرانی ها.
تنها کاری که میتونیم بکنیم ویرایش کردن بخشی از این نوار ضبط شده است. به هر حال تا لحظه ی مرگ ما با این نوار زندگی میکنیم.این نوار همیشه تکرار میشه. فقط یک بار زندگی میکنیم.
پس اصلاح این نوار کار عقلانی ای هست.
delvand (چهارشنبه 10 خرداد 96)
تشکرشده 9 در 8 پست
تشکر زندگی خوب
ولی از بحث دور نشیم
چرا من طوری نیستم که کسی که دوسش دارم منو برای همیشه بخواد و نخواد که از دست بده؟
چرا من نمیتونم عضق خوب داشت باشم وو حفظش کنم؟
اینجا هیچکسی به عشق و دوست داشتن اعتقادی نداره که منو جواب بده؟
یک کلام چرا من اونطوری که باید باشم نیستم و اونطوری که باید باشم بلد نیستم رفتار کنم که کسی که دوست دارم رو پیش خودم نگهدارمش؟ چرا طرد میشم؟
تشکرشده 133 در 75 پست
این حرف هارو زودتر میگفتی من فکر کردم مشکلت وابستگیه اون همه داستان واست نوشتم همش الکی بود که
خوب خانوم شما مشکلتونو با کلماتی میگید که واسه خودتون میتونه معنی خاصی داشته باشه ولی اینجا همه سردرگم شدن و هرکس یه چیز فهمیده
لطفا دقیق شرح بدید و از بازگو کردن هیچی خجالت نکشید قشنگ بریزید بیرون
چرا من طوری نیستم که کسی که دوسش دارم منو برای همیشه بخواد و نخواد که از دست بده؟اینو فقط واسه چندبار پس زده شدن میگید؟!؟!خوب اینا طبیعیه منم هر وقت پس زده شدم تا مدت ها خودمو آدم دوست نداشتنی میدیدم و حتی خاطرات کودکی که توشون مادرم یا پدرم منو دوست نداشت هم یادم میاد و فکر میکنم اگه مادرم نتونست دوستش داشته باشه پس هیچ زنی نمیتونه
این کاهش شدید خود دوستی و عزت نفس کاملا بعد قطع رابطه طبیعیه ولی هرگز نباید تا وقتی خودتو کامل پیدا کنی و وقتی خودتو همین جوری که هستی دوست داشته باشی نباید وارد هیچ رابطه ای بشی چون روان شما در آسیب پذیر ترین حالته و کسی که خودشو دوست نداره هیچ وقت نمیتونه کسی رو دوست داشته باشه شما هم جدی یکم وقت اختصاصی به خودت بده و به خودت رسیدگی کن(اون چیزایی که دوست داری برای خودت بخر خودتو قشنگ کن تو آینه نگاه کن حال کن تفریح تکی و تمرین لذت بردن از خودت به تنهایی که معجزه میکنه با خودت حرف بزن خودتو تایید کن و حسابی لوس کن)تا کم کم احساس بهتری به خودت پیدا کنی و تا وقتی همینی که هستی مورد تایید خودت نیست نباید وارد رابطه بشی چون تو این حالت کوچک ترین بی توجهی عزت نفستو داغون تر میکنه
در کل بعید میدونم اشکال خاصی داشته باشی
اینکه اون پسرهایی که باهاشون آشنا شدید نتونستن معیارهاشونو تو شما پیدا کنن نه دلیل بر غلط بودن معیار انتخابشونه و نه دلیل به کم بودن و ناکافی بودن شما واسه دوست داشته شدن
ولی باز اگه خواستید از رفتار های زمان حالتون که باب میلتون نیست و اون چیزی که دوست دارید باشید دقیق شرح بدید و از کلماتی استفاده کنید که تو ذهن همه یک معنی بده بهتر میشه این تاپیک رو ادامه داد
delvand (چهارشنبه 10 خرداد 96)
تشکرشده 9 در 8 پست
درسته قبلاهم گفتم که مدتیه توی غم از دست دادن کسی هستم
اما چرانه؟ واقعا دوسش داشتم .حاضر بودم براش تغییر هم بکنم ولی اینو توی من ندید مستقیما بهم گفت کسی رو میخوام که از تو قوی تر باشه بتونه بالا باشه با اراده و همتش بالا باشه .حتی من رو بایکنفر مقایسه کرد و از اون کمتر دونست دلم شکست. چرا مگه ادم جای بهترشدن نداره؟ مگه خودش عیب نداره ؟مگه عیبای خودشو نمیدید؟ مگه خوبی فقط توی موقعیت و جایگاه ادمه؟ مگه حتما باید توی هرموقعیتی بهترین بود تا دوست داشتنی بود؟
چرا نمیتونم بفهمونم که خودم هم میخوام بهتر باشم؟ چرا اونا نمیخوان که بهم کمکی بکنن؟
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)