به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 35
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 خرداد 96 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1395-3-11
    نوشته ها
    156
    امتیاز
    2,831
    سطح
    32
    Points: 2,831, Level: 32
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 63.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 73 در 44 پست

    Rep Power
    26
    Array
    یا مثلا نیکیا جون شما فرمودین که با سیاست های زنونه مشکل رو حل کنید . ولی نیکیای عزیز شوهر من اگه بهش میگفتم من دست تنهام نمی تونم کشک بادمجون درست کنم هیچ وقت خودش دست بکار نمیشد و شروع میکرد به بد و بیراه گفتن که از دست تو هیچ کاری برنمیاد پس زن های قدیم با چند تا بچه چطور میتونستن و هزار تا تحقیر دیگه به نظر شما اون موقع باید چه برخوردی داشته باشیم ؟ ممنونم

  2. کاربر روبرو از پست مفید نشاط زندگی تشکرکرده است .

    نیکیا (شنبه 09 اردیبهشت 96)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1396-1-27
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    ستاره زیبا ، حرفتون قبول دارم که زندگیم شده همش فکر ، و پیش بینی کردن ، ولی واقعا من اول زندگیمون اینجوری نبودم
    بدون فکر کردن به نتیجه بهترین کارارو میکردم
    مثلا موقع رفتن شوهرم از خونه حتمااااا بدرقش میکردم و حتماااا بوسش میکردم، وقتی از کار برمیگشت حتمااا به استقبالش میرفتم و خوش مد گویی
    ولی میدونین توی اولین دعوامون بهم چی گفت؟ گفت تو زیادی عشقولانه هستی و من خوشم نمیاد، گفت اصلا برش مهم نیست همش از زبونم بشنوه که دوستش دارم ، مهم نیست بدرقش کنم و این کارا عشقولانه خوشش نمیاد!
    البته من نباید بهش توجه میکردم ولی اینقدر با توهین و تحقیر گفت که دلسرد شدم!
    بعد توی دعواهای بعدی گفت: اگر من بهت گفتم از عشقولانه بازی خوشم نمیاد تو باید بیخیال بشی؟ بهم گفت تو باید پیش خودت بگی اون اگر خوشش نمیاد من اینقد ادامه میدم تا خوشش بیاد! آخه مگه فیلم هندیه؟ خب منم دل دارم دلسرد میشم

    .....

    نیکیا جان، درسته بهم کمک هم میده تو کار خونه، ولی وقتی ببینه دیگه وقتی نمونده و مهمونا دارن میرسن! کمک میده و بعدش میگه جلوی همه که اگر من نبودم زنم هیچکار نمیتونست بکنه تمام کارهاش مونده بود!

    یا مثلا مامان من زنگ میزنه خونمون ، بعد روز قبلش من با شوهرم یه بحثی داشتیم، بعد شوهرم خودش شروع میکنه واسه مامان من تعریف میکنه ، و داستان رو به نفع خودش تعریف میکنه و من رو مقصر جلوه میده ، بعد من اعتراض میکنم که چرا نصفه و نیمه میگی؟ بعد میگه تو معرفت نداری ، حالا فرضا من دارم به نفع خودم یه داستانی رو تعریف میکنم تو چی میشه ساکت بمونی؟ میگم خب خودت داری تعریف میکنی واسه مامانم ، اون اگر ازم بپرسه منم راستشو میگمو بعد باهام دعوا میکنی که چرا منو پیش مامانت خراب کردی!!!
    من که دلم میخواد هیچکسسسس هیچی از زندگیمون نفهمه
    ولی خودش واسه عالم و ادم تعریف میکنه ، بعد میگه تو ابروریزی میکنی
    اول هم که سریعا میره واسه خانوادش تعریف میکنه
    یعنی امکان نداره ما یک لیوان اب خورده باشیم و خانوادش خبر نداشته باشن!

    ولی حتما بازم دارم روی خودم کار میکنم، فعلا یکم رفتارش باهام بهتر شده
    موضوع دندونم رو امروز موقع نهار گفتم، بهم گفت خب چرا نمیری درستش کنی؟ .... خب تو دلم گفتم ببخشید با کدوم پول؟ الکی تعارف میکنه ، خب من بدون پول چطوری برم وقت بگیرم؟ بنظرتون حالا که گفته خب برو درستش کن ، چطوری پول بگیرم؟ یا مثلا بهش بگم خودش واسم وقت دکتر بگیره؟ و بپرسم کی وقت داره همراهم بیاد دکتر؟ تا دیگه همراهم باشه و نگران هزینش نباشم!

    ....

    یه مساله دیگه ، بهم میگه دیگه خونه مامانم اینها نمیاد و گفته هروقت دلم خواست برم بهش بگم تا منو ببره یا اینکه اژانس بگیرم برم، بنظرتون بهش بگم مثلا فردا یا پس فردا که خودش خونه نیست میخوام برم خونه مامانم اینها سر بزنم؟

    ....

    یه سوال دیگه ، واسه عید ما رفتیم خونه خواهر بزرگم (باجناق) بعد حالا اونا میخوان بیان بازدیدمون! خواهرم به من زنگ زده و گفته یک روز مشخص کنم که بیان! حالا که شوهرم گفته دیگه هیچکدوم از خانوادم رو نمیخواد ببینه ، چطوری بگم بهش؟ به خواهرمم که نباید راستشو بگم! پس چکار کنم؟ الان یک هفته هست که خواهرمو دارم میپیچونم! تا این هفته شوهرش رفته ماموریت، ولی اخر هفته میاد! چطوری به شوهرم این مطلب رو بگم؟

    ممنووون از کمک هاتون
    .
    .
    .
    نشاط زندگی عزیز، اره واقعا شباهت ها خیلیه، بنظرم میاد شوهرهامون هر دو یک کمبودهایی دارن و زبان گفتار خوبی ندارن ، وقتی یک حرفی میزنن دقیقا منظورشون اون حرف نیست ولی اونقدر هم غرور دارن که هیچ وقت اعتراف نمیکنن!
    من به شوهرم گفتم ترسیدم کیک رو بذارم و بهم حرف بد بزنه یا تحقیرم کنه! در جوابم گفت حتی اگر من تحقیرت هم میکردم باید میاوردی! گفت بعدا میرفتم فکر میکردم و شرمنده میشدم!
    اما غرور داره ، اصلا نمیگه چرا تحقیرت کنم؟ یا مثلا بهم نمیگه همسرم نترس دیگه! راحت باش! بازم با تندی جواب میده!
    اگر بتونم دندونم رو درست کنم خیلی خوب میشه
    منتظر جواب و راهنمایی اعضا هستم
    فعلا تصمیم گرفتم بدون ترس برم جلو و هرچی تو دلمه رو از راه درست تقاضا کنم
    وایه همین اول میام اینجا میپرسم
    ممنووون

  4. 3 کاربر از پست مفید zemestooni تشکرکرده اند .

    نیکیا (شنبه 09 اردیبهشت 96), بارن (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 آبان 00 [ 02:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-25
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    17,344
    سطح
    83
    Points: 17,344, Level: 83
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,156

    تشکرشده 742 در 286 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام...
    نشاط جان من اصلا انسان صبور و حتی با تجربه ای هم نیستم... یه آدم معمولی ام که حدودا چهار سال زندگی مشترک تقریبا موفقی داشتم و فقط تجربه هامو میگم... پس اگرفکر میکنی نظرم اشتباهه میتونی توجهی بهش نکنی... به نظر من علیرغم شباهتی که میگی بین شوهر شما و شوهر زمستونی وجود داره من شباهت زیادی نمیبینم... ازدواج شما قدمت زیادی داره شما فرزند دارید و همسرتون توی سنی هست که قاعدتا باید لجبازی های جوانی و اوایل ازدواج رو کنار گذاشته باشه... بارها توی این تالار به شما گفته شده که مشکل شما با عزیزم گفتن و چاشنی سیاست زنونه حل نخواهد شد... شماباید کمک حرفه ای بگیرید و از تهدیدای همسرتون نترسید و قاطعانه برخورد کنید...
    زمستونی گفتی که همسرت فقط وقتی ببینه دیر شده و مهمونا دارن میرسن میاد کمک میکنه... فکر میکنی اگه نیکیا به شوهرش بگه عزیزم بیا این سالادا رو درست کنیم که بعدش من بشینم واسه خودم فیلم ببینم شوهرش میاد کمکش میکنه؟
    خب معلومه که باید شرایط رو جوری جلوه بدی که خیلی دیرت شده و اگه شوهرت کمکت نکنه به هیچ کدوم از کارات نمیرسی و مهمونی خراب میشه
    بعد اینکه شوهرت کمکت کرد جلوی مهمونا میگه که کمکت کرده؟ خب مگه زن همسایه کمکت کرده که ناراحت میشی؟ شوهرت کمکت کرده... اصلا باید خودت پیش دستی کنی تا مهمونا اومدن سریع خودت بگی اگه شوهرم کمک نمیکرد من به نصف کارام نمیرسیدم... باید جلوی مهمونا تا میتونی جو بدی...
    من کاری به کلید مرد و... ندارم...
    این کلید انسانهاست که اگر ازشون قدردانی بشه تمایل بیشتری برای کمک کردن پیدا میکنن...
    در مورد دعوت کردن از خواهرت... من اصولا وقتی خانواده ام کاری ازم میخان که باید حتما با مشارکت همسرم انجام بشه خودم شروع میکنم به غر زدن که وای من درس دارم و خسته ام و آخه الان وقت مهمونیه؟ الان دیر شده چطوری بریم دنبال فلانی؟شوهرم هم این جور مواقع میگه حالا عیبی نداره یه شبه دیگه زشت میشه بگیم نیان یا زشته اگه این کار رو براشون نکنیم
    من اون لحظات به طور غریزی حس میکردم اگر برم توی تیم شوهرم و خودم رو مستاصل نشون بدم اون خودش راه حل درست رو پیشنهاد میکنه... تا اینکه برم طرف خانواده ام و بگم بیا این کار رو براشون انجام بدیم...
    این راه حل صد در صد مواقع ج نمیده اما توی هشتاد درصد مواقع من جواب گرفتم

  6. 4 کاربر از پست مفید نیکیا تشکرکرده اند .

    نشاط زندگی (شنبه 09 اردیبهشت 96), بارن (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), شیدا. (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  7. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 خرداد 96 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1395-3-11
    نوشته ها
    156
    امتیاز
    2,831
    سطح
    32
    Points: 2,831, Level: 32
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 63.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 73 در 44 پست

    Rep Power
    26
    Array
    نیکیا جون من قصد جسارت نداشتم اتفاقا رویه شما خیلی خوبه و من خودم خیلی دوست دارم که مثل شما میشد رلکس و با آرامش مسائل حل میشد ولی به قول شما و دوستان مشکلم با این چیز ها حل نمیشه . شباهت ها رو در مورد اتفاقاتی زندگیمون و دقیقا همون برخورد همسرمون مد نظرم بود مثلا موضوع کیک سالگرد ازدواج . گوشی موبایل . عدم رضایتش واسه شاغل شدن و از این جمله وقایع .

  8. کاربر روبرو از پست مفید نشاط زندگی تشکرکرده است .

    نیکیا (شنبه 09 اردیبهشت 96)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 آبان 00 [ 02:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-25
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    17,344
    سطح
    83
    Points: 17,344, Level: 83
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,156

    تشکرشده 742 در 286 پست

    Rep Power
    77
    Array
    نشاط جان منظورم این بود که اگر ادامه ی حرفهام اشتباهه بهش توجه نکن... وگرنه متوجه منظورت شده بودم که سوال داشتی و برداشت بدی از حرفهات پیش نیومد برام

  10. کاربر روبرو از پست مفید نیکیا تشکرکرده است .

    نشاط زندگی (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  11. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1396-1-27
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام نیکیای عزیز ممنوووونم از وقت که میذارین و توضیحی که میدین
    منم دقیقا حس میکنم اگر روی شوهرم کار کنم خیلی رفتارش بهتر خواهد شد ، ولی واقعا نمیدونم کدوم رفتار بهتره!

    نیکیا جان من واقعا ازش تشکر میکنم همیشه ، حتی واسه همه تعریفش میکنم
    فقط حسم رو گفتم ، حسم اینه که چرا هیچ وقت بعد از مهمونداری ازم تشکر نمیکنه؟ یا اینکه وقتی همه میگن وای چقد خانمتو هنرمندهدچقد غذاهاشون متفاوت و خوشمزست ، در جواب اونها میگه : من برام غذا مهم نیست، من برام خوشمزه بودن غذا مهم نیست!
    اینارو میخوام ریشه یابی کنم ببینم چرا اینجوری میگه
    یا مثلا وقتی کمک میده من هزارجوووور ازش تشکر میکنم ، تازه جلوی مهمونها هم میگم اگر شوهرم نبود کارام تموم نمیشدن، ولی میاد جلوی خانوادش بزرگ نمایی میکنه و جوری میگه که اونها فکر میکنن همه کاری رو شوهرم خودش تنهایی انجام داده!

    اینارو میخوام ببینم مساله مهمی هستن یا نه؟! اینکه ریشه به جای خاصی دارن؟

    واسه دعوت کردن خواهرم خیلی از پیشنهادتون خوشم اومد! میخوام عصری بهش بگم که وااااای توی این اوضاع خواهرم زنگ زده گفته یروز بگیم که بیان، و میگم وای اصلا وقت نداریم ، چکار کنیم بنظرت؟
    اینجوری خوبه؟

    واسه رفتن خونه مامانم و درست کردن دندونم هم سوال کرده بودم چطوری بگم بهتره
    اونم جوابم رو بدین ، میخوام برم امتحان کنم، نتیجه رو همینجا اعلام میکنم

    فعلا چند روزی هست روابطمون خیلی بهتر شده ، ممنون از همگییییی

  12. کاربر روبرو از پست مفید zemestooni تشکرکرده است .

    نیکیا (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)

  13. #17
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    زمستونی عزیز
    به نظرم اون لحن برای دعوت خواهرتون برای زندگی شما مناسب نیست
    در مورد زندگی نیکیا ی عزیز اون لحن کار می کنه من هم خودم گاهی از این شیوه استفاده می کنم ولی همسر من یا همسر نیکیا نظر منفی راجع به خانواده ما ندارن
    موضع شوهر شما مشخصه
    اون نمیخواد خانواده شما رو ببینه
    بنابراین اگه با اون لحن بگی حتما بهت میگه که بهشون بگو فعلا نمیشه

    شما البته شرایط خودت رو باید بسنجی ولی من اگه بودم به همسرم می گفتم خواهرم اینا گفتن یه روز میخوان بیان اینجا من هم گفتم فعلا شما سرت شلوغ هست و اون هفته کنسل شد حالا خواستم ببینم این هفته شما فرصت داری بهشو بگم بیان اگر هم بازم فرصت نداری به من بگو که بهشون بگم
    و اگه وقت داری که من بهشون بگم بیان هر جور خودت صلاح میدونی

    یعنی اختیار رو دستش میدادم ولی خودم برعلیه خانوادم حرفی نمیزدم

    اگه بازهم موضع می گرفت و می گفت خوشم نمیاد می گفتم به خاطر من لطف کن کمی ظاهرسازی کن و اون چند ساعتو تحمل کن و اگه نمی تونی هم باز اگه میشه این موضوعو خودت مدیریت مثلا به شوهر خواهرم زنگ بزن بگو فعلا کار داری یا هر بهانه دیگه ای

    ممنون میشم ازت

    زمستونی عزیز شما توی این مدت یه سری اشتباه داشتی که روابط خودت و همسرت رو باید از صفر شروع کنی یعنی مثل دختری که میخواد در نظر پسری جذاب باشه تا ترغیبش کنه برای ازدواج

    پس تا وقتی روابطتون ترمیم نشده موضع گیری نکن مثلا اگه گفت نمیخوام خانوادت رو ببینم بگو اونا خیلی دوستت دارن ولی به هرحال من به این تصمیمت احترام میذارم

    اگر گفت برو خودت تنهایی، یک روز در هفته به همسرت بگو امروز یا فردا میشه من برم خانه پدرم اگه گفت باشه بهش بگو به نظرت خودم برم یا شما وقت داری منو ببری؟ خودش راهشو بهت میگه
    اگه هم تو هم رفت دیگه چیزی نگو چند روز بعدش دوباره بگو اون روز که انگار شرایط جور نبود اگه امروز فردا میشه منو ببر

    *زمستونی عزیز شما باید وجوه مشترکت رو با همسرت افزایش بدی مثلا شما میگی آشپز خوبی هستی و از طرفی همسرت کافی شاپ داره
    بهش پیشنهاد بده بعضی کیک و دسرها رو شما درست کنی جوری براش وانمود کن که انگار لطف می کنه میپذیره این پیشنهادو برای اینکه شما حوصلت سر نمیره و هدفمند تر میشی

    * در رابطه با دندون هم یه زمان مناسب به همسرت بگو به نظرت از نظر مالی کی برات امکان پذیره که من برم دندونپزشکی دندونم یه مقدار اذیت می کنه

    و البته همه این درخواستها رو یکهو و در یک زمان مثل آوار نریز سر شوهرت
    درخواست اومدن خواهرت
    درست کردن دندون و ...

    فعلا کمی ملاحظه کن تا روابطتون ترمیم بشه و بشین مثل زن و شوهرهایی که به هم علاقمندند و برای هم گذشت میکنن
    اون موقع میتونی ازش درخواست دونفری رفتن به خانه پدرت یا چیزهای دیگه رو داشته باشی فعلا پذیرشی وجود نداره
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  14. 3 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), نیکیا (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  15. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1396-1-27
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    فکور عزیز ممنون از پاسخگویی و راهنمایی
    ممنون که کمکم میکنین چون شرایطم سخته و باید از صفر شروع کنم
    هنوز هیچکدوم از موضوعات رو بهش نگفتم
    فعلا دارم شرایط رو آروم نگه میدارم تا از نظر روحی یکم هم خودم بهتر بشم هم ایشون
    در مورد شزایط مالیش ، میدونم خوبه ، چون اگر نبود هیچ وقت سراغ خریدن موبایل گرون قیمت نمیرفت ، حتما دیده داره پول اضاف میاره رفته تو فکرش
    و اینکه همیشه هم دعواش اینه که تو چرا بهم نمیگی چه نیازی داری؟! آخه من میگم و اون نادیده میگیره
    مثلا وقتی میگم دندونم خرابه ، یعنی باید اقدام کنه
    ولی خبری نمیشه، بنظرم مدل گفتم درست نیست ، که خیلی جدی نمیگیره! چطور بگم جدی بگیره

    .....

    دیشب تو برنامه دورهمی یه خانم پیری رو اورد اقای مدیری که ازش پرسید شوهرت تا حالا بهت گفته عاشقتم؟ یا یه خانواده اورد و گفت خاضرید بخاطر همسرتون از خانوادتون بگذرین و ...
    بعد از اون شوهرم گفت اگر زن آدم از همه چیز بگذره بخاطر شوهرش و شوهرش ببینه که بخاطر خیلی چیزا کوتاه میاد و جوابش رو نمیده حتما حاضره بخاطر زنش هر کاری بکنه حتی از پدر و مادرش بگذره!

    خب سوال اینجاست!!!! که من باید چکار بکنم؟ شوهرم کارای خوبم رو نمیبینه! فقط زمانی رو میبینه که حرف غلطی زده یا برداشت اشتباهی کرده و من شروع کردم براش توضیح دادن! نمیدونم چرا فکر میکنه وقتی دارم براش توضیح میدم منظورم اینه که دارم باهاش حدل و بحث میکنم یا میخوام جوابگوییشو کنم!


    ....

    یک مساله دیگه : شوهرم یک دوست صمیمی داره که بعد ازدواجمون باهاش صمیمی شده و این دوستشون در حال خیانت کردن به همسرشونن، حتی خانم ایشون بوهایی بردن و متوجه شدن ، شوهر من هم مطمئنا از کارهای دوستش باخبره! حالاااا این دوستشون خیلی ادم دروغگوییه و چاپلوسی میکنه شدییید که شوهر من کاملا روی دوستش حاضره قسم بخوره ، و مثلا عیب و ایراد رو از زن دوستش میگیره و میگه حتما زنش یه کم و کاستی تو زندگی گذاشته که اون میره دنبال خانم های دیگه!
    حالا من خیلی سوالم اینه که نکنه شوهر من رو هم بکشه همراه خودش ببره جاهایی که میره؟؟
    هیچ چیزیم در مورد دوستش نمیتونم بگم ، چون شوهرم فوق العاده حساسه و خیلی شدید موضع میگیره!

  16. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    من یک نظریه کلی بگم ،

    درسته که مهارت در گفتگو خیلی موثره ولی چیزی که بیشتر از هر چیزی تاثیر می ذاره ، بیان احساسات آدمه.

    خیلی مهمه که اول احساساتمون را خوب بشناسیم و اون را خیلی زروق پیچیده تحویل همسر بدهیم در عین صداقت.

    مهم اینه که احساساتمون رو بدون هیچ قضاوت ، بدون هیچ مقایسه ، بدون هیچ توهین ، و بدون هیچ گونه انتظاری، بدون هیچ باید و نبایدی بیان کنیم و در صورتی هم که جواب مثبتی دریافت نکردیم مخالفتی نکنیم.

    من از کم و کیف ماجراهاتون خبر ندارم و متاسفانه فقط پست های آخر رو خوندم.

    در مورد دندانپزشکی ، چون خودشون گفتند برید ، برای ویزیت بروید و ببینید چقدر هزینه داره ، به همسرتون بگید که رفتید و گفتند اینقدر هزینه می شود و برای فلان روز نوبت دادند. بقیه اش را بسپرید به خودشون و روز مقرر که شد فقط یاد آوری کنید که عزیزم امروز نوبت دندون پزشکی دارم و منتظر باشید تا هزینشو بهتون بده.

    در مورد خواهرتون هم بهتره واقعیت را بگید و اینکه چقدر تحت فشار هستید از این بابت ، و نمی دونید چه جوابی به ایشون بدهید ، وخیلی دوست داشتید که همسرتون اجازه می داد وخودش یک روزی را تعیین می کرد و شما رو از این همه استرس نجات می داد. توپ را بندازید توی زمین همسرتون.

    یا جواب مثبته یا جواب منفی.

    اگر منفی بود ، چند روزی صبر کنید و بعد از اون به همسرتون بگید شما بفرمایید من جواب خواهرمینا را چی بدم هر چی شما بگید من اون را می گم. و واقعا هم همین کار را بکنید. جلوی خود ایشان تماس بگیرید.

    ببنید همسرتون هیچ موقع نمی یاد خودش را جلوی باجناق ضایع کنه .

    اینقدر هم نگران نباشید.

    مهم اینه ما بتونیم خواسته هامون رو به شکل نیاز و بدون هیچ اجباری بیان کنیم. حتی اگر جواب منفی بگیریم.

    ما

  17. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    نیکیا (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)

  18. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1396-1-27
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وای ممنون خدا خیرتون بده ، نمیدونید چقدر ارومم کردین
    باشه حتمااا سعی میکنم حرف هام رو با کل احساسات درونیم به شوهرم بگم بدون اینکه متهمش کنم ، و اولش هم بهش میگم که اینها فقط احساساتمن، آخه من تو احساسم دلم میخواد بهترین همسر باشم و شوهرم ازم راضی باشه
    نمیدونم چرا تا الان برعکس شده
    اصلا فکر میکنه من یه ادم بی معرفت واقعی هستم تو زندگیش ‎:(‎
    در مورد دندون حتما همینکارو میکنم ، اول واسه ویزیت میرم و یک روز دیگه رو وقت میگیرم واسه تعمیر

    مثلا یه بار تو راه برگشت به خونه بودیم ، و از مهمونی میومدیم ، من گفتم واااای چقد هوس پیتزا کردم
    بعد دیدم خبری نشد و شوهرم هیچی نگفت
    بعد گفتم وای امشب که رسیدیم خونه باید یجوری یه پیتزایی سرهم کنم با موادی که خونه دارم
    بعد اون شب شوهرم رفت و پیتزا سفارش داد و اومدیم خونه و ...
    اما توی یک بحثی که چند وقت بعدش داشتیم بهم گفت تو یجوری هستی،کارای عجیب میکنی! گفتم مثلا چی؟ گفت مثلا اون شب گفتی وااای هوس پیتزا کردم! گفت باید میگفتی شوهرم من هوس پیتزا کردم ، آیا شرایطش هست بریم سفارش بدیم؟ گفت یعنی چی که میگی هرجوری شده باید برم خونه ییکی درست کنم؟! گفت تو با شوهرت اصلا راحت نیستی یه جوریته!

    مثلا من از نظر خودم اون شب داشتم اب و تابش رو زیاد میکردم! ولی شوهرم بهش برخورده بود...

    جریان ما همش اینجوریه

  19. کاربر روبرو از پست مفید zemestooni تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با این اخلاق بابام و شرایط خواهرم چکار کنم؟ ( بابام میگه اتیشتون میزنم)
    توسط ابی اسمان در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: دوشنبه 11 آبان 94, 16:40
  2. دختری که لاک میزنه میشه نتیجه گرفت که کلا اهل نماز و اینا نیست؟
    توسط yekidota در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: چهارشنبه 31 اردیبهشت 93, 01:42
  3. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 فروردین 93, 08:09
  4. مردایی که می گن دختر باید ریزه میزه و کوچولو باشه ،دروغ می گن؟؟؟؟
    توسط نازنین آریایی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 55
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 تیر 91, 16:44

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.