به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیز.

    من نوشته هاتونو خوندم دوتا نگرانی برام به وجود اومد در مورد شما و همسرتون. شما از هم دورین می خوام ببینم مطمئنی که همسرت مثل خانوادش نیست ؟ آخه هر چقدرم بگی فرق می کنه اما توی اون اجتماع بزرگ شده و شاید توی مدتی که شما نمی بینیدش رفتارای عجیب مثل خواهر و برادراش داشته باشه . باهاش قبل از اینکه زیر یه سقف بری یه سفر برو که چند روز با هم باشید و در این مورد مطمئن باشید.

    من فکر میکنم تفاوت فرهنگی خیلی زیادی با خانواده همسرتون دارین من هم این مشکل رو داشتم و دوسال معطل بودیم که مادر شوهرم هر موقع دلش خواست اجازه بده ما ازدواج کنیم تمام دوستان همسرم که زمان آشنایی ما مجرد بودن ازدواج کردند و ما هنوز نامزد بودیم. حالا از روی خوش شانسی من بود یه اتفاقی افتاد و ما بدون توجه به بقیه ازدواج کردیم نمی گم کارمون درست بوده اما قید جشن عروسی رو زدم قید خونواده همسرمم زدم و الان زندگی خیلی خوب و با آرامشی دارم هرچند اوایل خیلی خیلی سخت بود اما الان به یه درجه از آرامش رسیدم که به عقب نگاه می کنم می بینم دوران نامزدیم همش عصبی بودم و استرس داشتم به خاطر مادر شوهرم چون شوهرم هم استرس داشت و چیزی از این دوران شیرین نفهمیدیم.

    توصیه ام شاید کارشناسانه نباشه اما اتفاقا خونواده همسرم هم می گفتن اهالی شهر ما پسر رو می برن مال خودشون می کنن. این حرفهای خاله زنکی رو زیاد می زنن و بیشتر هم خانواده هایی اینو عنوان می کنن که از بچه هاشون توقعات غیر معقول دارن وگرنه یه خانواده نرمال می گه بچه ام بره خوش باشه انگار من خوشم. جالبه خانواده همسر من مسافرت پسرشون تنهایی به شهر من رو تحریم می کردن مگر اینکه خودشون همراهش باشن و من و پسرشون با هم تنها نباشیم (در صورتی که محرم بودیم) اما از اونور تشویق می کردن که من پسرشون رو ببرم خارج از کشور (چون دوست داشتن) . می خوام بگم حرف های اینجور آدما بنا به منفعتشون تغییر می کنه و مهم ترین چیز اینه که همسرتون اینا رو درک کنه.

    نمی دونم چقدر با همسرت راحتی و درک می کنه سختی هایی که می کشه برای شما هم سخته اما من مشاوره رو پیشنهاد می کنم هر موقع که به شهر شما اومد یه وقت بگیر. چون شما بخواین از خانوادش بد بگین خودتون رو جلوی همسرتون بد کردید اما به مشاور بگید که منتقل کنه بیشتر تاثیر داره و کمک می کنه. شما حرف بزنی می ذاره به حساب عروس و مادر شوهری اما مشاور علمی و روانشناسی حرف می زنه .

    زیاد شدن دوره عقد همینجوریش مشکل ساز می شه چه برسه به اینکه مشکلات این چنینی توش باشه. اگر توی شهرتون مشاور ندارین تهران وقت بگیرید یه برنامه سفر یا همسرتون بچینید دو سه روز هم بیاید تهران رو بگردید هم با مشاور صحبت کنید اینجوری هم شوهرتون رو بهتر می شناسید هم برای رفع مشکل اقدام کردید هم شوهرتون یه استراحتی می کنه. هم خانوادش نمی گن چرا رفتی شهر زنت.

    من فکر می کنم 70 درصد مشکلت توسط شوهرت با آگاهی و یاد گرفتن مهارت حل می شه. چون مشکلات من بعد از صجبت با مشاور به صورت 80 درصد توسط همسرم حل شد و من فقط جراتمندانه روی حرفم ایستادم. قدرت نه گفتن به بعضی از خواسته ها خیلی مهمه همون چیزی که خواهر های ایشون دارن.

    خدایی نکرده منظورم این نیست که به خانوادش بی احترامی کنه و فکر می کنم تنها فرد مجرد توی خانواده هست و توی یه خونه زندگی می کنن (البته حدس زدم) مسئولیت هاش بیشتر می شه و خوب مسلما با این مدل خانواده ها تغییر این وضعیت کار دشواریه

    به نظر من شما هم کار درستی کردی رفت و آمدت رو کم کردی اینجوری حرمتهاتون حفظ می شه.
    یه راه دیگه هم به نظرم می رسه که سه ماهی که نوبت همسرتونه رو ایشون پرستار بگیرن (شما می تونی یه مقدار از خرج عروسی بزنی که کمک به ایشون شه تا پرستار بگیرن) و با فراغ بال دعوتشون کنی که مقدمات عروسی رو بچینید و بهشون بگید که در همه مراحل کمک حالشون هستید.

    برای زندگی نمی دونم خودتون کار می کنید یا نه ، درس می خونید یا نه اما برای فرار از این وضعیتی که گفتید شده ادامه تحصیل بدید برید یه شهر دیگه و از همسرتون هم بخواین همراهیتون کنه و هردو اونجا کار کنید یا درس بخونید که حرف و حدیثی هم پیش نیاد. یه جوری که انگار مجبور شید یه مدت توی اون شهر زندگی کنید . یه موقعیت کاری خوب یا درسی خوب. یه جاهایی شما هم باید سختی بکشید که به خواسته هاتون برسید .

    موفق و پیروز باشید

  2. 2 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    nazi_ka (دوشنبه 04 اردیبهشت 96), Ye_Doost (دوشنبه 04 اردیبهشت 96)

  3. #12
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,819 در 2,405 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nazi_ka نمایش پست ها


    من میخوام بدونم من و شوهرم کجای این داستانیم. نمیخوام شوهرم جُور بقیه رو بکشه. موضوعی که ازش خوشحالم اینه که شوهرم 180 درجه نسبت به بقیه خانوادش تفاوت داره. اهل بی احترامی نیست، اهل منت گذاشتن نیست. اما حس میکنم همین موضوع باعث میشه بیش از توانش اونجا وقت و انرژی بذاره و زندگی خودمون لطمه ببینه. مایی که هنوز نه زندگی مستقل تشکیل دادیم نه شوهرم شغلی داره.

    ...................


    با سلام


    به نظرم ، محترم شما و شوهر گرامیتان جزیی از این خانواده هستید

    ازدواج پیوند بین دو خانواده ست ،،،نه پیوند دو فرد !

    از طرفی به شما حق میدم نگران این وضعیت باشید - چون علاوه بر مشکل کار شوهرتون باید این مسائل را هم حل کنید .



    یکی از موضوعات مهمی که ما باید روش خیلی کار کنیم بحث مهارت های ارتباطی ست !


    اینکه اول مشکل را خوب شناسایی کنیم - گذشته و اتفاقات بدش را فراموش کنیم و سعی کنیم با کمک هم و ایجاد تعاون و همیاری ،،مسائل خانوادگی را حل کنیم .





    ..................................



    مساله بعدی اینکه نباید فرض کنیم که ما در نقش یه قربانی هستیم !!!!


    به نظرم ، شما و شوهرتون احساس می کنید که قربانی شدید

    اگر نگاه وظیفه،،،، جایگزین اندیشه قربانی بودن شود ،،،،تو زندگی به جاهای خوبی می رسیم !!



    ..................................



    ما نمی تونیم انسانها را تغییر بدیم - ولی می تونیم شرایط را براشون توضیح بدیم - از مشکلات و دغدغه هامون براشون بگیم


    این در صورتی امکان پذیر هست که مهارت های ارتباطی و مدیریت بحران و نوع گفتار و عمل در کردار را خوب یاد بگیریم و بتونیم با دیگران با اندیشه ،،،،اندیشه کنیم !


    اگر هر فردی از خود ش و گذشته اش دفاع کند ،،،،، و زمان و شرایط و موقعیت خودش را ببنید و به فکر دیگران نباشد !،،،،،،

    نتیجه آن چه حاصل شود جز دعوا و درگیری - سختی - ناراحتی و ....

    آینده برای ما هم هست - بیماری - سختی



    به نظرم شوهرتون باید دغدغه های خودش را محترمانه و با مدیریت با برادران و خواهران و به خصوص مادرش بیان کنه

    میتونید از یه فرد ثالث هم کمک بگیرید ( دایی بزرگی - عموی بزرگی و ....)



    ان شالله به آرامشی که مد نظرتون هست در زندگی تون برسید .


    موفق باشید .


    ویرایش توسط باغبان : جمعه 08 اردیبهشت 96 در ساعت 14:01

  4. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    nazi_ka (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    با سلام
    شما باید خیلی احتیاط کنید. می دونم شوهرتون رو دوست دارید و احتمالا صحبت های من ناراحت تون کنه. ولی فکر کنید من هم برادر بزرگترتان هستم و نیتم خیر.

    شوهر شما توی اون خانه و با اون افراد تربیت و بزرگ شده. هرچقدر هم که شما بگید با بقیه متفاوته نمیشه به قضاوت شما اعتماد کرد. شما عاشق هستید و عاشق کور. این از طرف شما.

    از طرف اون آقا، این رو بدونید که افراد در دوران پیش و پس از ازدواج متفاوت هستند. هم زن و هم مرد. عاشق و معشوق بودن مال قبل از وصال هست. بعد از زیر یه سقف رفتن و چند ماه که بگذره بطور طبیعی شور و اشتیاق شدید اولیه فروکش میکنه و هرکسی خود واقعیش رو به تدریج نشون میده. حالا این خود هر چی میخواد باشه. بعد از ازدواج اولویت ها عوض میشند و این برای افرادی است که راست و درست قدم جلو گذاشته اند.

    بگذارید از لفافه گوئی و مدارا خارج شده و راحت مطلب رو بگم
    * این آقا بیکار هستند. حداقل دو سال. معلوم هست کی بتونند شاغل بشند؟ از روزی هم که شاغل بشند و به فرض دوام داشتن اشتغال شان، چقدر زمان نیاز دارند به قدر کافی پس انداز کنند تا بتونند تشکیل زندگی بدند؟
    * وضع مالی خوبی هم که ندارند. احتمالا باید به خانواده شان هم کمک مالی کنند (یه خودی خود و درصورت داشتن توانائی، پسندیده و واجب هم است) در شرایطی که حتی نمی تونند زندگی خودشون نه اینکه بچرخونند، حتی نمی تونند شروع کنند. از هرنظر که نگاه کنیم اولین اولویت و وظیفه مرد تامین معاش خانواده اش است، بعد پدر و مادر و بعدتر یرحسب اولویت برادر و خواهر و الی آخر... همه این ها بعد از تامین رفاه نسبی (نه تجملاتی) زن و فرزندان و مطابق عقل و عرف است.
    * خانواده این آقا ازنظر اخلاقی، روابط بین فرزندان و والدین از هم پاشیده و سقوط کرده است. شما و خانواده تان باید با این افراد معاشرت کنید. می تونید؟ تحملش رو دارید؟ توانائی قطع این روابط رو درصورت لزوم دارید؟ شوهرتون قبول می کنه؟ چون به هرحال مجبور به این کار خواهید شد. الان که دور هستید دارید عذاب می کشید. فردا که احساسات تون نسبت به همسرتون تعدیل بشه، دخالت ها، حرف و حدیث ها شروع بشه قطعا نمی تونید تحمل کنید. چه نزدیک شون زندگی کنید چه تو شهر خودتون. تاثیرشون روی اخلاق و تربیت همسر و بچه هاتون هم نگرانی های بعدی خواهند بود.
    در دو شهر مختلف هستید. الان حق انتخاب داریدکجا زندگی کنید. بعد از ازدواج باید تابع همسرتون باشید. این مسائل - حق انتخاب مکان زندگی، حق تحصیل، حق وکالت از طلاق و نظایر آن و هر چی که شاید درآینده بهش نیاز پیدا کنید - رو در سند ازدواج تون قید کرده اید؟ به احتمال قریب به یقین به این موارد نیاز پیدا خواهید کرد.

    نمی دونم غیر از عقد رابطه ای هم بین تون بوده یا خیر؟ مشخصا دوشیزه هستید یا خیر؟ ولی این ازدواج با این خانواده و این آقا به نظر بسیار خطرناک میرسه. حتی اگر آقا خودش خوب باشه که معلوم نیست خوبی هاش عمیق و پایدار باشه یا مثل خیلی ها که قبل و بعد از ازدواج دو چهره متفاوت نشون میدند؟ حالا شما هرچقدر میخواهید اصرار کنید، مسلما این حق شما است.

    شدیدا توصیه می کنم چند جلسه و با بیش از یک مشاور خانواده و روان شناس مشورت کنید. مخصوصا مشاورین حتما همسر شما رو ببینند و
    * بررسی کنند چقدر همانی است که در ظاهر نشون میده.
    1. از نظر تظاهر و خودآرائی آگاهانه. یعنی فرد داره خودش رو مطابق پسند شما نشون میده ولی حقیقت چیز دیگری است
    2. بافت شخصیتی و روحی-روانی که در طول زندگی و در واکنش به کنش ها نشان خواهد داد. بعضی وقت ها تاثیر خانواده بر فرد به قدری شدید و دائمی است که وی تنها می تواند لایه ای متفاوت روی آن بکشد بدون اینکه در عمق تغییر کرده باشد و خیلی راحت امکان دارد این پوسته در مواجهه با مشکلات بیرون با درون خانواده ازبین بره و شخص خلق و خوی دیگری رو نشون بده. البته امکان ایجاد تغییر عمیق و پایدار در شخص هم وجود داره ولی این افراد خیلی کم هستند. به همین دلیل هم تاکید دارم از مشاور هانواده و هم روان شناس مشورت بگیرید.

    * و اصولا توانائی مالی، اخلاقی و روحی برای تشکیل زندگی موفق با شما و به دور از خانواده شون رو داره یا خیر؟ و البته نیت و اراده اش رو؟ فردا که کارش رو پیش ببره نگه همینه که هست باید بیای تو جمع خانواده ما و بشی خدمتکار بابا و مامانم ...

    * فرهنگ های خانواده های دو طرف چه نسبتی با هم دارند؟ بالقوه و بالفعل می تونند همدیگر رو قبول کنند؟
    و غیره

    با توجه به توصیف شما از تمایل و یا اجبار همسرتان برای کمک جضوری به خانواده اش و همکاری نکردن بقیه افراد یخصوص دختر خانم ها، عنوان مطلب تان رو بهتر است اینطور بیان کنید
    "شرایط بحرانی آینده من"

    موفق باشید
    ویرایش توسط Ye_Doost : شنبه 09 اردیبهشت 96 در ساعت 00:14

  6. کاربر روبرو از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده است .

    nazi_ka (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.