سلام دوست عزیز.
من نوشته هاتونو خوندم دوتا نگرانی برام به وجود اومد در مورد شما و همسرتون. شما از هم دورین می خوام ببینم مطمئنی که همسرت مثل خانوادش نیست ؟ آخه هر چقدرم بگی فرق می کنه اما توی اون اجتماع بزرگ شده و شاید توی مدتی که شما نمی بینیدش رفتارای عجیب مثل خواهر و برادراش داشته باشه . باهاش قبل از اینکه زیر یه سقف بری یه سفر برو که چند روز با هم باشید و در این مورد مطمئن باشید.
من فکر میکنم تفاوت فرهنگی خیلی زیادی با خانواده همسرتون دارین من هم این مشکل رو داشتم و دوسال معطل بودیم که مادر شوهرم هر موقع دلش خواست اجازه بده ما ازدواج کنیم تمام دوستان همسرم که زمان آشنایی ما مجرد بودن ازدواج کردند و ما هنوز نامزد بودیم. حالا از روی خوش شانسی من بود یه اتفاقی افتاد و ما بدون توجه به بقیه ازدواج کردیم نمی گم کارمون درست بوده اما قید جشن عروسی رو زدم قید خونواده همسرمم زدم و الان زندگی خیلی خوب و با آرامشی دارم هرچند اوایل خیلی خیلی سخت بود اما الان به یه درجه از آرامش رسیدم که به عقب نگاه می کنم می بینم دوران نامزدیم همش عصبی بودم و استرس داشتم به خاطر مادر شوهرم چون شوهرم هم استرس داشت و چیزی از این دوران شیرین نفهمیدیم.
توصیه ام شاید کارشناسانه نباشه اما اتفاقا خونواده همسرم هم می گفتن اهالی شهر ما پسر رو می برن مال خودشون می کنن. این حرفهای خاله زنکی رو زیاد می زنن و بیشتر هم خانواده هایی اینو عنوان می کنن که از بچه هاشون توقعات غیر معقول دارن وگرنه یه خانواده نرمال می گه بچه ام بره خوش باشه انگار من خوشم. جالبه خانواده همسر من مسافرت پسرشون تنهایی به شهر من رو تحریم می کردن مگر اینکه خودشون همراهش باشن و من و پسرشون با هم تنها نباشیم (در صورتی که محرم بودیم) اما از اونور تشویق می کردن که من پسرشون رو ببرم خارج از کشور (چون دوست داشتن) . می خوام بگم حرف های اینجور آدما بنا به منفعتشون تغییر می کنه و مهم ترین چیز اینه که همسرتون اینا رو درک کنه.
نمی دونم چقدر با همسرت راحتی و درک می کنه سختی هایی که می کشه برای شما هم سخته اما من مشاوره رو پیشنهاد می کنم هر موقع که به شهر شما اومد یه وقت بگیر. چون شما بخواین از خانوادش بد بگین خودتون رو جلوی همسرتون بد کردید اما به مشاور بگید که منتقل کنه بیشتر تاثیر داره و کمک می کنه. شما حرف بزنی می ذاره به حساب عروس و مادر شوهری اما مشاور علمی و روانشناسی حرف می زنه .
زیاد شدن دوره عقد همینجوریش مشکل ساز می شه چه برسه به اینکه مشکلات این چنینی توش باشه. اگر توی شهرتون مشاور ندارین تهران وقت بگیرید یه برنامه سفر یا همسرتون بچینید دو سه روز هم بیاید تهران رو بگردید هم با مشاور صحبت کنید اینجوری هم شوهرتون رو بهتر می شناسید هم برای رفع مشکل اقدام کردید هم شوهرتون یه استراحتی می کنه. هم خانوادش نمی گن چرا رفتی شهر زنت.
من فکر می کنم 70 درصد مشکلت توسط شوهرت با آگاهی و یاد گرفتن مهارت حل می شه. چون مشکلات من بعد از صجبت با مشاور به صورت 80 درصد توسط همسرم حل شد و من فقط جراتمندانه روی حرفم ایستادم. قدرت نه گفتن به بعضی از خواسته ها خیلی مهمه همون چیزی که خواهر های ایشون دارن.
خدایی نکرده منظورم این نیست که به خانوادش بی احترامی کنه و فکر می کنم تنها فرد مجرد توی خانواده هست و توی یه خونه زندگی می کنن (البته حدس زدم) مسئولیت هاش بیشتر می شه و خوب مسلما با این مدل خانواده ها تغییر این وضعیت کار دشواریه
به نظر من شما هم کار درستی کردی رفت و آمدت رو کم کردی اینجوری حرمتهاتون حفظ می شه.
یه راه دیگه هم به نظرم می رسه که سه ماهی که نوبت همسرتونه رو ایشون پرستار بگیرن (شما می تونی یه مقدار از خرج عروسی بزنی که کمک به ایشون شه تا پرستار بگیرن) و با فراغ بال دعوتشون کنی که مقدمات عروسی رو بچینید و بهشون بگید که در همه مراحل کمک حالشون هستید.
برای زندگی نمی دونم خودتون کار می کنید یا نه ، درس می خونید یا نه اما برای فرار از این وضعیتی که گفتید شده ادامه تحصیل بدید برید یه شهر دیگه و از همسرتون هم بخواین همراهیتون کنه و هردو اونجا کار کنید یا درس بخونید که حرف و حدیثی هم پیش نیاد. یه جوری که انگار مجبور شید یه مدت توی اون شهر زندگی کنید . یه موقعیت کاری خوب یا درسی خوب. یه جاهایی شما هم باید سختی بکشید که به خواسته هاتون برسید .
موفق و پیروز باشید
علاقه مندی ها (Bookmarks)