به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 68
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام به بهنام عزیز
    در جواب غبار غم چیزی نوشتید که لازم دیدم مطلبی عرض کنم..
    اینکه اجازه نمیدین کسی حمایتتون کنه کار اشتباهی هست!وقتی از حمایت پدر چشم میپوشین یعنی خودتونو در معرض آسیب ها و مشکلات قرار میدین.. این یک تنه جنگیدن قراره از شما در این دوره زمونه چی بسازه؟ یک قهرمان؟ یک مرد موفق؟ واقع بین باشین. در دوره ی سختی زندگی میکنین بدون حمایت و پشتوانه جلو رفتن بسیار دشوار هست. وقتی پدر میگه جشن میگیرم چه لزومی داره شما ممانعت کنین؟ مردم در زندگی آرزو دارن حامی داشته باشن و شما از حمایت بیزار. کسی حمایت نمیخواد که واقعا یک فرد کاملا اوکی باشه و بتونه همه چی رو به نحو احسن انجام بده. لطفا رویتونو تغییر بدین... اگر امروز حمایت پدر و مادر رو نمیخواین فردا هم بعد از صد سال ارثشونو وقف نیازمندان کنین لطفا! در دوره زمونه ای که امشب میخوابی فردا قیمتها تغییر میکنه واقعا آدم باید خلافکار بشه که همه ی نیازهاشو تأمین کنه...
    حالا این خانم نه هر کسی دیگه بالاخره حمایت رو دوست داره، اصلا بحث پول نیست، بحث پشتوانه و دلگرمی هست.
    از طرفی پنج سال رابطه ی ساده خیلی زیاد بوده و این زمان خوردن خودش نابودگر هست. خانواده ها فقط در صورتی میتونن همو بفهمن که در یک جریان رسمی قرار بگیرن، مثل آشنایی ازدواج زیر نظر والدین..نشست و برخاستی که در اون تعهدی نیست قطعا توش خیلی قول و قرارهای بیخودی نهفتس. اما وقتی مردم بفهمن دختر یا پسرشون واقعا در راه ازدواج داره گام بر میداره همه ی حرف ها و حدیث هاشون رو میگن و بقولی با هم کنار میان. خب بعد خواستگاری و عقد شما میفهمین که ایشون این شرایطو قبول نداره که البته اشتباه شما در زمینه نپذیرفتن حمایت بی تأثیر نیست.
    اگر گفتم پاسخ به ایشون ندین به این خاطر بود که از اشتباهش درس عبرت بگیره ، چون با بخشش فرصت جبران و خودسازی رو از دیگران میگیریم. بالاخره شما هم خیلی دنبالشون رفتین و دیدم واقعا اینطور نبوده تلاش برای حفظ زندگی نداشته باشین.
    آقای بهنام یه سؤال دارم ، در زمینه ی مسایل عاشقانه و خرید هدیه و سورپرایز کردن چطور مردی بودین، صادقانه عرض کنین. زندگی که میگین فراهم کردین چطور زندگی بود چه چیزایی کم داشت؟

    .

    ویرایش توسط yarmehrban : پنجشنبه 24 فروردین 96 در ساعت 09:48

  2. 6 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (جمعه 25 فروردین 96), maryam.mim (پنجشنبه 24 فروردین 96), narges_khanom (پنجشنبه 24 فروردین 96), Ramin231 (پنجشنبه 24 فروردین 96), بارن (پنجشنبه 24 فروردین 96), غبار غم (جمعه 25 فروردین 96)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 01 مهر 96 [ 00:41]
    تاریخ عضویت
    1396-1-02
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    878
    سطح
    15
    Points: 878, Level: 15
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    69

    تشکرشده 42 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما سال های جونیتونو برای رسیدن بهشون تلاش کردین

    حیفه این همه شیرینی بخاطر یه تلخیی از بین بره

    دلخور بودنتونو بهتون حق میدم

    ولی خب زمان که بگذره ادم ها پخته تر میشن

    شما میتونین با ایشون خوشبخت بشین

    البته باید زمان بگذره ...

  4. 2 کاربر از پست مفید narges_khanom تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (جمعه 25 فروردین 96), بارن (پنجشنبه 24 فروردین 96)

  5. #13
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    از نوشته های خودتون برداشتم اینه که همسر سابق شما و خانواده اش آدمهای منصف و عادی بودن
    شما خیلی غد و یه دنده و عجیب برخورد کردی و به مرز جدایی رسوندیشون !!

    حتی میگفتن بهتره بری برای خرج مراسم عروسی و اینا سر خم کنی در مقابل پدرت که کمکت کنه
    خب منم عصبی میشدم و بد و بیراه میگفتم بهش ، دیگه دوس نداشتم حتی خونه شون برم ، من که مقاومت کردم بهم گفت خب طلاقم بده
    البته نا گفته نماند خانومم مهریه شو بخشید و حتی طلاهایی رو که خریده بودم براش رو پس داد
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. 7 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (جمعه 25 فروردین 96), Eram (یکشنبه 03 اردیبهشت 96), maryam.mim (شنبه 26 فروردین 96), Ramin231 (پنجشنبه 24 فروردین 96), گیسو کمند (سه شنبه 29 فروردین 96), نازنین2010 (پنجشنبه 24 فروردین 96), بارن (شنبه 26 فروردین 96)

  7. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    با سلام
    دو مطلب
    این که یک مرد روی پای خودش باشه و زندگیش رو اداره خیلی خوب و حتا ضروری است. ولی رد کردن کمک خانواده درصورتی که شرایطش رو دارند چند نکته منفی داره
    اول اینکه بهشون به نوعی بی احترامی میشه. بالاخره پدر و مادرها دوست دارند در خوشبختی بچه شون شریک باشند. حالا شما برگردید تو روشون (ولو مودبانه) که من به کمک شما نیاز ندارم؟ پدر و مادری که توانائی دارند و می خواهند مراسم ازدواج برای فرزندشون بگیرند این حق اون ها است نه حق شما که بخواهید ازشون بگیرید. قسمتی از وجود مراسم برای اطرافیان و بخصوص پدر و مادرهای عروس و داماد است که براشون خاطره میشه و میمونه (یرای شوهرها شاید چندان مهم نباشه ولی برای خانم ها بی نهایت مهم است). همینطور در بقیه رسم های قبل و بعد از ازدواج.
    دوم اینکه مشارکت مالی و حتی صرفا معنوی والدین خیر و برکت رو به زندگی می آوره. به طرق گوناگون. کمترین اون بصورت راهنمائی ها و تجربیاتی است که بهتون میدند و برکت مال حلال، دعای خیر و خوشحالی شون رو هم بهتر از من می دونید.
    شما همه این ها رو تمام ی قسمتی ازشون و از خودتون گرفتید.

    مطلب دوم:
    برخلاف نظراتی که عده ای یک طرفه به قاضی رفته و طرف مقابل رو محکوم می کنند بهتون توصیه می کنم حرف همسرتان (میگم همسرتان چون تو قلبتون ایشون رو دوست دارید) بشنوید. شما دچار وضعیت خانم تان نشوید که به به صحبت هایی گوش داد و تاثیر گرفت که نمی بایست. شما اون راه نروید. شما راه عقل رو بروید. خدا گوش رو به انسان داده حرف ها رو بشنوه. عقل رو هم داده که بررسی و قضاوت کنه. اجازه بدید اول با خودتون و هم اگر نیاز شد با پادرمیانی و وساطت خانواده ها دور هم بنشینید صحبت کنید. مسلم بدونید ایشون نرفته تو بازار چرخ بزنه برگرده. این حرف ها بی ربطه. تو بازار شاید شوهر کم باشه واسه اهلش دوستی کاذب فراوانه.
    به نظر من ایشون بعد از طلاق، بعد از تنها شدن، بعد از اینکه دیده اند اون اطرافیان (که شما اشاره نکردید چه کسانی بودند، چه نسبتی داشتند و چه حرف هایی میزدند) خودشون دارند زندگی شون رو می کنند و ایشون رو توی چاه انداخته اند، بعد از اینکه مانند شما از خودی و غریبه حرف شنیده اند، بعد از اینکه حباب های رویاها و خیال بافی هاشون ترکیده اند، خلاصه بعد از اینکه فهمیده اند تصورات دخترانه، حرف های مفت دوست نماها یه چیزه و زندگی واقعی چیز دیگری، شاید سرشون به سنگ خورده باشه و عاقل شده باشند. شما این فرصت رو به ایشون و خودتون هر دو بدید که مطکئن بشید دلیل برگشت شون چی هست. اونوقت با مشورت بزرگ ترها و کمی سخت گیری (نه زیاد که تحقیر کنید طرف و خانواده اش رو) ایشون رو مجددا قبول کنید. و اگر قبول شون کردید همه گذشته های بد رو طوری دفن کنید که نتونندتوی قلب و ذهن تون سر دربیارند. این هم خیلی مهمه که منت گذاری، من اینطور بودم و تو اونطوری، اون جا اینطور گفتی .... هیچ جوره تو زندگی پیداشون نشه. اگر میخواد وجود داشته باشند همون بهتر که جدا بمونید.
    به هر حال بعد از صحبت با ایشون و مشورت با پدر و سایر بزرگ تر ها اختیار با خودتون است که چه تصمیمی بگیرید.
    *** خیلی مهم: نیم نگاهی هم به رفتارهای گذشته خودتون هم داشته باشید. مسلم بدونید اون خانم هم حرف هائی برای گفتن دارند. به این دسته حرف هاشون هم خوب گوش بدید و منصفانه قضاوت کنید. هر دعوائی حداقل دو طرف داره و تقریبا در همه اون ها دو طرف سهم خطاهای خودشون رو دارند. اگر بخواهید گذشته تکرار نشه هر دو طرف خطاهای خودشون رو باید تصحیح کنید.ازجمله صبور نبودن، گذشت نکردن و ...

    * اگر خدا خواست و مجددا به هم پیوستید اینبار حتما خودتان از پدر و مادرتان عذرخواهی کنید و ازشون بخواهید هم براتون دعا کنند و هم مراسم ساده ای حتی در حد ولیمه بگیرند با عکس و یادگاری های دیگر. منتهی اینبار ایشان برگزارکننده باشند.

    موفق باشید

    اون دوستانی که اشاره کرده اند همسر سابق شون رو نبخشیده اند و حتی پای صحبت شون ننشسته اند یه فرصتی به خودشون و طرف مقابل شون بدند. مگه خود شما بی عیب و نقص بوده اید؟ اختلاف ها همیشه وجود دارند. بله، بهتون بدی شده ولی خیانت و جنایت که نکرده اند. اگر بشه به خانم سابق تان اعتماد کنید و اطمینان هم پیدا کنید که اصلاح شده اند اشکالی داره روش کار کنید؟
    همگی موفق باشید
    ویرایش توسط Ye_Doost : پنجشنبه 24 فروردین 96 در ساعت 20:36

  8. 4 کاربر از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (جمعه 25 فروردین 96), maryam.mim (شنبه 26 فروردین 96), بارن (شنبه 26 فروردین 96), ستاره زیبا (جمعه 25 فروردین 96)

  9. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 دی 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-27
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,905
    سطح
    26
    Points: 1,905, Level: 26
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    45

    تشکرشده 64 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    سلام...
    ممنون از اینکه با چنین جزئیاتی توضیح دادید اما یک جای کار مشکل داره.
    ایشون که چندسال پای شما موندن، حالا فقط با حرف دیگران اینطور شدن؟! موضوعی درمورد ایشون وجود داشته که عنوان نکردید؟ وگرنه اینکه میفرمایید فکر گزینه های بهتر بودن، توی اون چند سال وقتشو داشتن. حرف دوست و آشنا هم همیشه هست چون مطمئنا کسانی از رابطتون مطلع بودن.. پس چی پیش اومده که اینطور تغییر کردن؟ شما هم تغییر کرده بودین؟

    در هر صورت، اینکه برگشتن اصلا معنی نداره.. طلاق واژه بدیه...دیگه اتفاق افتادنش مصیبته. پس یکبار برای همیشه این موضوع تمام شده.
    اما درمورد اون ابهام اگه مطلبی بود، توضیح بدین
    درود بر شما،،
    دقيقا اين تغيير موضع براي منم جاي سوال بود که چرا اينجوري شدن ؟ اونا تو دوره ي نامزدي چنان به دل خانواده م نشسته بودن که ميگفتن ما از اول اشتباه کرديم که با خواستگاري مخالفت کرديم ،
    همه ي اين تغيير موضع ها به اين دليل بود تحت تاثير حرف هاي ديگران بسيار قرار ميگرفت ، متاسفانه هر کسي رو دلسوز خودش ميدونست الي شوهرش،، ايشون با من حدود 5 سال و خورده اي اختلاف سني داشتن ،چون من بعد از سربازي اينا رفته بودم دانشگاه ؛ موقعي که من رفتم خواستگاريش ايشون حدودا 22 ساله بودن ، و خودم 27 ساله ، بعد از مدتي مي شنيدم که خودش ميگفت من خيلي زود شوهر کردم و نبايد به اين زودي خودمو در گير مسوليت زندگي مشترک ميکردم ، يا حرفايي از قبيل خب تو که هزينه ي مراسم نداشتي چرا اصلا اومدي خواستگاريم ؟ در حالي که روز اول هم بهشون گفته بودم حد و توان من در چه حده
    ...در کل جواب سوالتون رو بخوام بدم و با توجه به تفکراتي که در اين مورد داشتم اين خواهد بود که : ايشون وقتي با من فقط دوست بودن کسي از رابطه ش خبر نداشت و همه چيز پيش خودش درست و کامل بود ، چون کسي نميدونست با من دوسته پس قاعدتا کسي هم نميتونست براش حرف بزنه و روش تاثير بذاره ،، ولي وقتي من به صورت رسمي وارد زندگيش شدم ، گرگ هايي در لباس ميش ظاهر شدن ، دشمناني که تيپ دوستي و دلسوزي ميزنن ، و همه ي ما تجربه ي اين جور افراد رو داريم ، شروع کردن به تاثير گذاشتن روش ،، حرفايي ميگفتن بهش که خوشبختانه يا متاسفانه به خاطر دهن لقي خانومم عينا به منم مي رسيد ،
    مثلا ميومد ميگفت خاله م گفته تو چرا نبايد مراسم روسي بگيري ؟ مگه بيوه زني ؟ يا شوهر خاله م گفته اگه مراسم ميگيريد بايد خيلي سنگين باشه طوري که جلوي مهمونا آبرومون نره ،، يا دختر داييم وقتي شوهر کرد تو مراسمش اينجوري کردن اونجوري کردن پس چرا من نبايد اينجوري باشم ؟؟و خيلي چيزاي ديگه ....که اينجا مجال گفتنش نيست
    اميدوارم جواب سوالمو گرفته باشيد ...
    هميشه در زندگيتون مواظب انسان هاي به ظاهر دوست ولي در اصل دشمن باشيد ،، اونا زندگيه دو نفر رو خراب کردن ...نميدونم چي بهشون رسيد ؟ آيا ارزش داره آدم خودشو در مقابل پيشگاه خداوند بزرگ مواخذه کنه؟

  10. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 دی 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-27
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,905
    سطح
    26
    Points: 1,905, Level: 26
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    45

    تشکرشده 64 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مجدد خدمت دوستانی که لطف کردن نظر دادن،چه اونایی که موافق نظرات من بودن ، چه اونایی که منو نقد کردن ....
    طبق نظر اکثر دوستان که فرموده بودن من باید به حرفای ایشون گوش بدم ، دقیقا همین کارو کردم و حرف های ایشان رو گوش دادم
    به چند دلیل : یکی اینکه باید به هر انسانی یک فرصت دوباره بدی ، ولو اینکه در 99 درصد موارد نتیجه این میشه (آزموده را آزمودن خطاست)
    دوم اینکه حداقل بازم پیش وجدان خودم راضی باشم که کسی که ازم فرصت خواست رو بدون دادن فرصت از خودم رانده نباشم
    سوم اینکه در آینده وقتی زندکی مشترکی رو با کسی شروع میکنم دیگه حسرت نخورم و بگم اگه زن سابقم حالا پیشم بود حالا خوشبخت بودم یا بیشتر خوشبخت میشدم
    و دلایل دیگه ای که زیاد وارد جزییات نمیشم
    قبلش یک توضیح مختصر در مورد برداشت های اطرافیان و خودم در رابطه با شخصیت ایشون بدم : من و تمام کسانی که با ایشون در ارتباط بودن و باهاش حرف میزدن به این نتیجه رسیده بودن که این دختر خانوم یه جورایی مریض عقلی یا روانی هستن ،، دلیلش هم کارای عجیب و غریبی بود که میکردن ،نمونه ش همیشه اینجوری بوده که تا بی محل میشد دوس داشت برگرده و همین که من حاضر میشدم که رابطه رو درست کنیم اون شروع میکرد به نه گفتن ، یه جورایی معتاد این هستن که بهش التماس کنی ، و متاسفانه اگه ماه ها التماسش کنی اصلا رو تصمیم و حرفش کوتاه نمیاد ولی کافیه یه مدت بی محل بشه اون وقت خودش بر میگرده و همین که برمیگرده و بفهمه عشقی وجود داره بازم روز از نو روزی از نو .....
    من موقعی که در دانشگاه با ایشان دوست بودم دقیقا تا حدودی به این اختلال شخصیت پی برده بودم : مثلا یک روز به من گفتن تو از خودت خونه داری ؟ و من گفتم بله ، گفت کجاست خونه ت ؟ گفتم در فلان جا ،، ایشون بعد از مدتی که عشق منو نسبت به خودش می دید شروع کرد به سرد شدن ، یک روز بهم گفت واقعا من نمیتونم اونجایی که خونه داری زندگی کنم ، یا باید برام در با کلاس ترین نقطه ی این شهر خونه بگیری یا اینکه رابطه مون تموم بشه بهتره ...و من در کمال ناباوری ایشان گفتم باشه تموم میکنیم ...یک ماه بعدش زنگ زد با گریه و التماس که منو ببخش و اشتباه کردم و تو خودت مهمی نه خونه و اینا ....اینقدر گریه و زاری کردن که منو ببخش که بخشیدمش البته چون دوسش داشتم، و رابطه رو که بهش فکر میکردم سرشار بود از این نوع برخورد ها ،من واقعا نمیدونم در روان شناسی این نوع برخورد ها دقیقا در چه نوع اختلال و مریضی قرار میگیرن و یا شاید ایشون سالمن و من مریضم که این جور برخوردا رو مریضی میبینم ..به هر حال اگه کسی می دونه بهم بگه که حداقل اختلال رو بشناسیم ....بعد چیز دیگه ای هم که اون ازش سو استفاده میکنه عیرتی بودن بیش از حد من هست ، طوری که هر وقت بی محل میشد و میدونست دیگه نقشه هاش اثری ندارن ، بهم زنگ میزد و میگفت مزاحم دارم ، یا تلگراممو هک کردن ، یا ...... طوری که من آتیشی میشدم و ازش حمایت میکردم به شدت ...
    اما خلاصه ی مکالمه ی دیروز : ایشون بعد از سلام و احوال پرسی و اینا چون شک داشت که من هنوز دوسش دارم ، اول گفت صبر کن بببینم تلگرامم هک نشده ؟ بعد اومد گفت هک کردن ..منم گفتم فدای سرت ..چهار تا عکس که بیشتر نداری بذار هک کنن ..تو که خودت کل عکساتو میذاری رو پروفایلت ..چه اون هک کنه چه خودت بذاری مثله همن ....من میدونستم اون بازم برگشته که بازی رو شروع کنه ...ولی دید واکنشی نشون ندادم ...بعد از رومانتیک شدن و گفتن هنوز دوستت دارم ها ،و البته من منتظر بودم حداقل ازم معذرت بخواد به خاطر کارای گذشته ولی نکرد ..من در آنی تصمیم گرفتم همه ی گذشته ها رو چه خوب چه بد فراموش کنم و یه کلمه هم نگم تا حال رو به گذشته وصل نکنم ، و من هم بهش ابراز علاقه کردم گفتم منم مثله همیشه دوستت دارم ، تا اینو شنید یهویی اخلاقش عوض شد ..گفت ما که نمیتونیم بهم برسیم بازم ...گفتم پس چرا زنگ زدی ؟ گفت گناه که نکردم زنگ زدم حال همسر سابقمم رو بپرسم ...گفتم فکر نکنم موضوع فقط این باشه ، و اون در جواب گفت ببین به خدا من نامزد کردم سه هفته ست ..و دارم شوهر میکنم و فقط خواستم یه خبر بگیرم ازت ...گفتم چند روزه داری اصرار میکنی که باهات بحرفم که اینا رو بگی ؟ گفت خب ما که دیگه نمیتونستیم ازدواج کنیم و تا آخر عمر نمیشد که مجرد بمونم ، و..... گفتم پس حداقل به نامزدت خیانت نمیکردی که به شوهر سابقت پیام بدی ، اون گفت خب اگه دوس نداری من دیگه پیام نمیدم ،، اصلا بهتره دیگه پیام ندیم بهم دیگه و ناز کردناش شروع شد ،،، و من در آنی فهمیدم آزموده را آزمودن خطاست .....
    مکالمه تمام شد ،، من خط و تمام آدرس های اینترنتی رو عوض کردم تا برای همیشه این بازی تموم بشه ......و خداوند را شکر میگویم که همچین آدمی رو از زندگیم کشیده بیرون و منو به آرامش رسونده،،،
    نکته ای که برای من حایز اهمیت بود این بود که آدما عوض نمیشن ، اگه هم عوض بشن یک در هزار هستن ، از زوجینی که واژه ی تلخ طلاق رو تجربه کردن ، ملتمسانه خواهش دارم هرگز یک قدم هم به عقب بر نگردن، چون آدما اوصلا همیشه با رفتار ها و معیار هایی که بزرگ شدن و خو گرفتن ،خواهند موند و تغییر نمیکنن ،
    نمیدونم کار خوبی کردم که جوابشو دادم یا نه ..ولی در هر صورت اینم درس و عبرتی شد برای اولا من ، دوما برای کسایی که مثل منن
    نمیدونم چرا یه سری مثله خانوم من دوس دارن با روح و روان دیگران بازی کنن ؟ دیگران رو حرص بدن ؟ واقعا این اختلال از کجا نشات میگیره ؟ و از این کارا چه لذتی براشون حاصل میشه ؟
    واقعا بعضیا واژه ی انسانیت و انسان بودن رو فراموش کردن و به فکر به زیر سلطه در آوردن دیگران هستن ولو به هر قیمتی ...
    از همه ی دوستان ممنونم که در این تایپیک نظر دادن و برام وقت گذاشتن ،، و در جواب اونایی که بهم گفتن کار اشتباهی کردی که حمایت خانواده تو پس زدی یا با یک دندگی و لج بازی این زندگی رو به انتها کشوندی هم لازمه توضیحاتی عرض کنم
    اولا هیچکسی در این دنیا نیست که حمایت رو دوست نداشته باشه و چه حمایتی بهتر از والدین و خانواده ؟ ولی مشکل اساسی یه جا دیگه بود : خانومی که قبل از ازدواج به من قول میده که از من مراسم عروسی نمیخواد و خانواده ش هم با نظر دخترشون موافقن ، یا در صورت گرفتن مراسم عروسی خودشون هزینه شو میدن ..و من بر اساس اعتماد بر این حرفا میرم جلو (چون صراحتا هم گفته بودم اگه شرایطم رو قبول نداریو نمیتونی باهاش کنار بیای من نمیتونم بیام خواستگاریت و نمیگم که از هم جدا بشیم ولی فرصت میخوام تا آماده بشم) و عقدش میکنم وقتی میبینم میزنه زیر حرفش و میگه من مراسم رو به هر قیمتی باشه میخوام ، و در یک جمله یا مراسم برام میگیری یا طلاق میخوام ...چرا من باید بگم پدر کمکم کن که مراسم برگزار کنم؟ گیرم که این کارم کردم ..چه تضمینی بود فردا تو زندگی بهانه های بزرگ تری نگیره و بگه یا طلاق یا فلان خواسته مو باید انجام بدی ...من در کل اعتقاد دارم وقتی عهد و پیمانی با کسی می بندی باید و باید و باید عمل کنی به اون مفاد ...ولو اینکه پشیمان بشی و یا بفهمی به ضررته و آیه ی های خدای رحمان در این مورد گویای اهمیت این موضوعه ..مثلا
    یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُود.(سوره مائده1)ای کسانی که ایمان آورده اید به عهد خود وفا کنید........ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا.(سوره بقره177)نیکوکاران کسانی هستند که به عهد خود هنگامی که عهد بستند وفا میکنند.......أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً.(سوره اسراء34)به پیمان خود وفا کنید زیرا که از پیمان پرسش خواهد شد.
    در کل کسانی که وفا نمیکنند به قول و قراراشون ..کسانی که همیشه در رابطه با انسان ها به فکر منافع خودشون هستن هیچ ارزشی برای ادامه دادن باهاشون نیست ، و البته این از دید من هست ،، و مرد آخر اینکه شاید برخیا بگن خب مرد حسابی یه مراسم رو میگرفتی تموم میشد دیگه این زندگی رو چرا پاشیدی ...باید عرض کنم بد قولی ها فقط مربوط به مراسم نبود ایشون زیر تمام قولا اعم از ریز و درشت زدن ...و شایان ذکر هم هست که که وقتی روزای آخر به مشاوره مراجعه کردیم ...مشاوره دلایل طلاق رو به شدت مضحک خواند و از خانومم خواست منصرف بشه ..ولی ایشون فقط گفتن من به اصرار این آقا اومدم مشاوره و من طلاقم خواهم گرفت...و باز هم نکته ی جالب توجه اینکه من برای حفظ زندگیم حاضر شدم براش مراسم بگیرم و مقدماتشو داشتم آماده میکردم که ایشون میگفتن چه خوب میشد محل زندگیتم تغییر میدادی...من فهمیده بودم این زندگی ادامه دادنش بی معناست و هر روز باید منتظر بهانه های جدید باشم ...و هر وقت هم تمام خواسته هاشو انجام میدادم بهم میگفت ازن خیلی می ترسم ..چون تو به تمام خواسته های من داری تن میدی و حتما برای یه انتقام سخت تو زندگیه مشترک داری آماده میشی و میخوای با هر سیاستی شده منو بکشونی زیر یه سقف مشترک ....واقعا از خودم بیزار شده بودم اون مدت ..واقعا به مرز نابودی رسیده بودم ..من از سر دوس داشتن ..از ترس آبروم میخواستم هر طوری شده این زندگی مشترک شروع بشه ..ولی ایشون اینجوری برداشت میکردن ..به هر حال از لحاظ وجدانی آسوده ام ...حالا هم که برگشته فقط برای عذاب دادن من برگشته بود ...یا به خاطر ترس از فراموش شدن در قلب کسی که برای به دست آوردنش از جونش مایه گذاشت ....
    به هر حال من دیروز تمامی این چیزا رو گفتم ولی دریغ از یه زره احساس و یه زره پشیمانی ....حتی میگفت من اصلا دلتنگت نشدم که بهت زنگ زدم فقط زنگ زده بودم یه خبری ازت بگیرم ...
    به هر حال همه چیز تموم شد و خوشبختانه دل من ارامششو از دست نداد ...خدا رو هزار مرتبه شکر .. و ممنون از تمام دوستان خوبم ..
    ویرایش توسط behnam2020gh : جمعه 25 فروردین 96 در ساعت 09:46

  11. 5 کاربر از پست مفید behnam2020gh تشکرکرده اند .

    Ramin231 (جمعه 25 فروردین 96), کایا (جمعه 25 فروردین 96), بارن (شنبه 26 فروردین 96), زن ایرانی (شنبه 26 فروردین 96), ستاره زیبا (جمعه 25 فروردین 96)

  12. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 96 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1395-4-17
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    1,850
    سطح
    25
    Points: 1,850, Level: 25
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    35

    تشکرشده 29 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام همینطوری که پیاماتونو میخوندم پیش خودم گفتم حالا کاش یه فرصت بده بهش و... که دیدم در نهایت گفتین جوابشو دادین خیلی خوشحال شدم واقعا انسان با شخصیتی هستین اما اینکه ایشون اینطوری برخورد کردن و گفتن نامزد دارم و... مشخصه نه تو زندگی با شما بلکه با شخص دیگه ای هم نمیتونه زندگی مشترک اصولی داشته باشه چون سه هفته نامزد کردن و سریع به یاد شما افتادن البته حس میکنم شمارو باهم دیگه مقایسه کردن یا... ولی واقعا دیگه فرد مناسبی براتون نبودن و خیلی خوبه که شما با آرامش به این موضوع پی بردین مطمعنا خداشمارو خیلی دوست داشته و زندگی بهتری نصیبتون خواهد شد موفق باشید

  13. 3 کاربر از پست مفید کایا تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (جمعه 25 فروردین 96), sia518 (جمعه 25 فروردین 96), ستاره زیبا (جمعه 25 فروردین 96)

  14. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام آقا بهنام
    راستش نخوندم همه ی مطالبتون رو، چون منو ریختین بهم
    گفتم جوابشو ندین، چرا شخصیت و عزت خودتتون رو خرد کردین؟ گفتم خام حرف مردم نشین.... آخرش رسیدن به آزموده را آزمودن خطاست.
    به هر حال اینم درس عبرتی برای شما شد ....
    آدمها گودالی آب باشند یا دریایی بزرگ فرقی نخواهد کرد، زلال باشند آسمان در آنها پیداست.... یا حق
    ویرایش توسط yarmehrban : جمعه 25 فروردین 96 در ساعت 10:22

  15. 3 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (جمعه 25 فروردین 96), Ramin231 (جمعه 25 فروردین 96), sia518 (جمعه 25 فروردین 96)

  16. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آذر 96 [ 14:30]
    تاریخ عضویت
    1396-1-02
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    390
    سطح
    7
    Points: 390, Level: 7
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 16 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقا بهنام عزیز داستانتو خوندم
    باز از اینکه هنوز هم تو جامعه مردایی مثل شما هست میشه امیدوار شد
    کار خوبی کردی که فرصت دادی دیگه خیالت راحته در عین اینکه آرامشت هم بهم نریخت
    مطمئن باش اگه داستان نامزدیش هم واقعی باشه با کاری که انجام داد (پیام دادن )نشون داد که راهتو خیلی خوب انتخاب کردی
    اگه هم داستان نامزدیش واقعی نباشه بازم از اینکه شما ابراز علاقه کردید و اون هنوز کوتاه نیومده ابراز پشیمونی نکرد یعنی که برگشتن بی فایده است
    اینا رو گفتم که هیچ وقت بابت زندگی گذشتت خودتو سرزنش نکنی

  17. 3 کاربر از پست مفید دشلائث_دشسهئ تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (جمعه 25 فروردین 96), Ramin231 (جمعه 25 فروردین 96), بارن (شنبه 26 فروردین 96)

  18. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    خیلی خوبه دیگه. خودتون برید و دوختید و دو سه نفر بی فکر تر از خودتون هم مهر تائید روش زدند و تمام.
    اگر این هائی که شما رو تائید کردند یکم تو نوشته هاتون دقت می کدند انواع سوالات در مورد خود شما رو باید می پرسیدند که نپرسیدند. فقط از روی احساس و یا تجربه شکست های شخصی خودشون قضاوت کردند.
    نمیگم طلاق درست بود یا نه. گذشته و تموم شده کاریش نمیشه کرد. ولی زندگی آدم ها مهم تر از این حرف ها است که بدون درنظر گرفتن همه جوانب، بدون پیمودن همه راه ها برای تصحیح اون، براساس حرف های خاله زنکی گه بین حتی زن و شوهرهای موفق هم وجود داره اون رو نابود کرد. البته شما که نابود نشدید. یه ازدواج کم هزینه داشتید. مهریه رو هم که از روی جهالت و نادانی بهتون بخشیدند (واقعا که بدجنس و پر از سوء نیت بودند). پول ها و طلاها رو هم بهتون برگردوندند. اسم شون رو هم چند وقت دیگه میدید از شناسنامه تون پاک می کنید می مونه اون خانم و جوونی از دست رفته و همه مشکلاتی که برای این دسته از خانم ها وجود داره.

    * هیچ کسی هم نپرسید این خانوم بد و خانواده اش چرا مهریه دخترشون بخشیدند؟ چرا راضی شدند هر چی خرج کرده بودید رو بهتون برگردونند و طلاق دخترشون رو بگیرند؟ از تو مطالب خیلی متوجه نشدم ایشون هنوز دختر هستند یا خیر؟ ولی اینقدر براشون بی اهمیت بود که دخترشون طلاق داده بشه و اون ها یه چیزی هم دستی به شما بدند؟ کجای فرهنگ ما همچین چیزی وجود داره که بشه اون رو عادی تلقی کرد؟ مگه اینکه از زیادی خوبی شما بوده یا علت های دیگه ای داشته؟

    * "اینکه باید به هر انسانی یک فرصت دوباره بدی ، ولو اینکه در 99 درصد موارد نتیجه این میشه (آزموده را آزمودن خطاست)"
    از پیش قضاوت کرده بودید. تمام

    * "من و تمام کسانی که با ایشون در ارتباط بودن و باهاش حرف میزدن به این نتیجه رسیده بودن که این دختر خانوم یه جورایی مریض عقلی یا روانی هستن" "ن موقعی که در دانشگاه با ایشان دوست بودم دقیقا تا حدودی به این اختلال شخصیت پی برده بودم"
    نمی دونم و قضاوت هم نمی کنم ایشون مشکل عقلی داره یا خیر. ولی با این مطالبی که گفتید درواقع خودتون رو محکوم کرده اید. محکوم هستید با آنکه در همان دوران آشنائی از مشکل عقلی ایشان اطلاع داشتید ولی باهاشون ازدواج کردید. حتی به خانواده تون اصرار کردید. ایشون عقل درستی نداتند؟ قبول. شما که عقل داشتید؟ شما چرا با کسی که به گفته شما همچین مشکل شدیدی داره ازدواج کردید؟ پدرتون با وجود همچین مشکلی و باوجود مخالفت های اولیه چطور راضی به این ازدواج شدند؟ و ... منطقی نیست.

    دوست هم که بودید. اون هم چند سال؟ 6-5 سال؟ ادعای مذهبی بودن هم دارید. از قرآن و دین هم که شاهد میارید. همین دین به شما نگفته حتی یک لحظه، یک نفس، یک کلام غیر ضروری با نامحرم چه گناه بزرگی است؟ این چند سال خانواده ایشون از رابطه شما اطلاع داشتند؟ از اون مهم تر - با فرض مذهبی بودن تان- بین شما محرمیت برقرار شده بود؟

    * "اون در جواب گفت ببین به خدا من نامزد کردم سه هفته ست ..و دارم شوهر میکنم و فقط خواستم یه خبر بگیرم ازت"
    یعیده. خانم ها وقتی قرار باشه با یه نفر دیگه ازدواج کنند که سهله حتی وقتی کسی رو از قلب شون بیرون کنند دیگه به پشت سرشون نگاه هم نمی کنند. این حرف ها بیشتر به نازکشی های خانم ها شبیه است. از اون رفتارهائی که خانم ها انجام میدند تا احساس حسادت مردشون رو تحریک کنند و اون ها رو برگردونند. بیشتر دخترا و خانم های جوان.

    * من هم بهش ابراز علاقه کردم گفتم منم مثله همیشه دوستت دارم ، تا اینو شنید یهویی اخلاقش عوض شد ..گفت ما که نمیتونیم بهم برسیم بازم ... گفت خب اگه دوس نداری من دیگه پیام نمیدم ،، اصلا بهتره دیگه پیام ندیم بهم دیگه و ناز کردناش شروع شد"
    شما دیدید داره ناز میکنه و پشیمون هم که نشده!! سریع بریدید. نکنه انتظار دارید به پاتون بیفته، گریه و زاری کنه تا متوجه قصد و نیتش بشید!؟ شما نه تنها ابتدائی ترین روش های برخورد با زن ها رو نمی دونید حتی نمی تونید درک شون کنید.

    * "ولی متوجه شدم خانومم خورده خورده تحت تاثیر حرفای دیگران داره عوض میشه" "البته هم واقعا آدمای بی نظیر و با اخلاقی بودن ، طوری که واقعا باهاشون احساس نزدیکی و راحتی داشتم ، پدر زنم یه آدم امروزی و خوب بود ، کاملا درکم میکرد"
    تا جائیکه ما می دونیم دخترها قبل از همه تحت تاثیر خانواده شون هستند. اینکه گمان کنیم خانواده ایشون باعث بروز مشکلات شده اند با توصیفات شما منتفی است. این ها چه کسانی بودند که تونستند روی همسر شما تاثیرگذار باشند؟ برفرض هم خانم شما دهن بین، شما این وسط چه کاری کردید؟ ...

    *با چه شناختی میتونستم بفهمم که خانواده ی ایشون و خود خانوم بنده تا این اندازه میتونن تحت تاثیر دیگران باشن؟"
    قبول این صحبت های شما اگر غیرممکن نباشه حداقل بسیار سخته. یه دختر جوان رو میشه تحت تاثر قرار داد ولی پدر و مادر سرد و گرم چشیده رو؟ همه شون رو با هم، این دیگه خیلی بعیده. یه جای کار مشکل داره. اینکه یه خانواده همگی به یک درک مشترک و نتیجه واحد درباره شما برسند بیشتر معقول و قابل پذیرش هستش تا اینکه گمراه بشند. و توسط چه کسی؟ خاله؟ عمه؟ عمو؟ این ها چه کسانی بودند که اینقدر تاثیر گذار و درعین حال منفی هم بودند؟ سوال دیگه ای که پیش میاد (مطلب بعدی)
    * "ميومد ميگفت خاله م گفته تو چرا نبايد مراسم روسي بگيري ؟ مگه بيوه زني ؟ يا شوهر خاله م گفته اگه مراسم ميگيريد بايد خيلي سنگين باشه طوري که جلوي مهمونا آبرومون نره"
    اولا این حرف ها اینقدر بی اهمیت است که ارزش بیان کردن هم نداره. کدوم خانواده در ایران است که همچین حرف هائی رو قبل، حین و بعد از ازدواج نداشته باشه؟ در واقع این ها سبک ترین و ساده ترین حرف های حاشیه ای هر ازدواج متعارفی است (متاسفانه) اینقدر حرف ها، مخالفت ها و کارشکنی ها وجود داره که ... بگذریم.
    دوما از بی ارزش بودن این صحبت ها در نفس خود و اتکا و استدلال شما به آن ها که بگذریم زمان صرف شده جملات شما بخوبی نشان میده قسمتی از این حرف ها مربوط به قبل از سر گرفتن ازدواج بوده است. سوال این است که پس چرا دختر خانم با شرایطی که گفتید ازدواج کردند؟ چرا اون موقع تحت تاثیر قرار نگرفتند؟ چرا مادر ایشون که طبیعتا بیش از همه مایل به برگزاری مراسم سنگین برای دخترشون باید باشند چیزی نگفتند؟ شاید مادرشون حضور نداشتند؟ یا حضور داشتند ولی نخواستند کار رو سخت کنند؟ یا شاید هم مخالفت کردند، پس تاثیر ایشون روی دخترشون کجا رفت؟
    اگر نگیم همه دخالت هایی که شما بیان کردید حداقل بخش بزرگ و مهم اون ها اگر می توانستند اثرگذار باشند اصولا شما به مرحله ازدواج نمی رسیدید. اون چه که من میتونم نتیجه بگیرم اینه که این حرف ها حتی اگر گفته شده باشند تا بعد از ازدواج نتوانسته بودند مشکل ایجاد کنند. با یه مقدار غر زدن و نق و ننوق های متداول بین زوج های جوان به ازدواج رسیدید. ولی چی شد که بعد از ازدواج دیگران توانستند دختر و پدر و مادرش رو از شما برگردونند تا جائیکه مهریه و طلاها و ... رو بهتون برگردونند و طلاق دخترشون رو بگیرند، خیلی جای حرف داره. به ندرت و درواقع خیلی به ندرت پیش میاد همه افراد یک گروه به اشتباه کسی رو در این حد محکوم کنند. شاید بخواهید بگید که خانواده دختر با طلاق دخترشون مخالف بودند؟ یعنی این وسط خاله خانم دختر بوده که همه این درگیری ها و درنهایت جدائی رو به بار آورده؟ پدر و مادر به اون خوبی و امروزی هم دست رو دست گذاشته اند دخالت های خاله و خان باجی زندگی دخترشون رو به خاک سیاه بنشونه! یا شاید هم خود یا دخترشون رو مقصر می دونستند؟ من باورم نمیشه.اگر همچین چیزی باشه هم اصل قضیه جزو موارد نادر استثنائی است و هم خانواده دختر. تنها امکان موجود مشکل عقلی دختر می تونه باشه که اولا معلوم نست وجود داشته باشه یا خیر. اگر وجود داره به چه نوعی است؟... و همانطور که بالاتر هم گفتم در هر حالتی از شما رفع مسئولیت نمی کنه.

    * همین الان خانواده دختر از تماس ایشون با شما اطلاع دارند؟


    درباره باقی مطالب تان بخوام بگم بسیار زیاد میشه و من هم حوصله اش رو ندارم و تمایلی هم ندارم بیشتر از این وارد این مسئله بشم. فکر می کنم علیرغم حضورتون در اینجا آگاهانه یا ناآگاهانه تصمیم تون رو گرفته بودید. بیشتر خواستم بگم همه این هائی که شما گفتید - تاکید می کنم با توجه به این مطالبی که گفته اید و نه اون هائی که ناگفته مونده - این شما هستید که مسئول این وضعیت می باشید.
    در مورد شخصیت شما هم ابدا قضاوتی ندارم. اما توصیه می کنم کمی از هزینه هائی رو که بهتون برگردانده اند صرف مشورت با متخصصین کنید. البته اگر واقعا حسن نیت دارید.
    ویرایش توسط Ye_Doost : جمعه 25 فروردین 96 در ساعت 20:27

  19. 2 کاربر از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده اند .

    sia518 (جمعه 25 فروردین 96), نشاط زندگی (شنبه 16 اردیبهشت 96)


 
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:45 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.