به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 76
  1. #31
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    فکر می کنم پیشنهاد در جریان گذاشتن خانواده الان زیاد پیشنهاد منطقی نباشه
    چون ممکنه خانواده عکس العمل منطقی نشون ندن و به طور احساسی و هیجانی رفتار کنن و علاوه بر اینکه چیزی درست نشه تازه کینه جدیدی در دل همسر ایشون شکل بگیره مگر اینکه مثلا یه پدر فوق العاده منطقی و قاطع داشته باشن که با زبون خوش و برخورد مناسب یه سری موارد رو در لفافه برای همسر ایشون بیان کنه

    ایشون قصد جدایی نداره پس فعلا نباید به سیم آخر بزنه و همه چیز رو زیر پا بذاره
    شاید بد نباشه با یه مشاور به صورت حضوری صحبت کنید حتی اگر همسرتون همراهی نمی کنه به صورت تکی برید مشاور و حداقل طرز برخورد با آدم این مدلی رو ببینید چی هست

    برخوردهای شما مناسب یک مرد ایده آل و منطقی هست که هیجاناتش رو میتونه کنترل کنه
    همسر شما فعلا قادر به کنترل هیجاناتش در زمان عصبانیت نیست و ظاهرا تمایلی به تغییر هم نداره پس شما چاره ای ندارید جز اینکه طرز برخورد با ایشون رو یاد بگیرید و حرفهاتون رو رک و مستقیم بیان نکنید
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  2. کاربر روبرو از پست مفید فکور تشکرکرده است .

    شیدا. (شنبه 28 اسفند 95)

  3. #32
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam.mim نمایش پست ها
    مایکای عزیز خیلی ناراحت شدم از اتفاقی که برات افتاد . منم نظرم اینه که با خونواده خودش مطرح کنی اول . هرچند بی تفاوت ولی آمادشون می کنی برای تصمیمات بعدی خودت. من درست و غلطش رو نمی دونم ولی اگه جای تو بودم و 4 روز قبل از عید این اتفاق برام می افتاد یه نامه براش می نوشتم که برای اینکه آرامش داشته باشه و چون به نظرش من انقدر بدم تعطیلات رو می رم شهرستان پیش یه فامیل اگه دارم. یا اگه ازنظر مالی مشکلی نداری یه تور سفر 3 4 روزه می نوشتم و با مادر و خواهزم می رفتم که فقط روز تحویل سال غصه نخورم . به خونوادمم می گفتم همسرم باید بره سرکار واسه همین خودش گفته تو برو سفر بهت خوش بگذره. بازم می گم درست و غلطش رو نمی دونم اما با توجه به شخصیت خودم اگر تو موقعیت تو بودم این کار رو می کردم.

    در مورد ماجرایی که تعریف کردی مطمئنا همسرت مقصره که به خاطر موضوع به این کوچیکی این دعوای بزرگ رو راه انداخته اما من یه حس امری تو صحبتای تو هم دیدم؟ از آرایشگاه پرسیدی ؟ نریم بیایم بسته باشه ؟ چرا اینجوری جواب می دی ؟ چرا به زور جواب می دی ؟ من خودم آدمی هستم که به لحن امری خیلی حساسم مثلا شوهرم بگه قاشق رو بیار من بهم بر می خوره البته پرخاش نمی کنم ولی تا خود آگاه اینجوریم چون تو خونه بابام کسی بهم با لحن امری حرف نزده و خودمم با این لحن صحبت نمی کنم معمولا. در مورد اون ماجرا می خوام بگم بهتر بود بگی عزیزم به کارات می رسی ؟ نگران بودم نتونی بری آرایشگاه به خاطر خرید کردنمون. اگه فکر می کنی نمی رسی نریم خرید . همون چیزی که منظورت هست و علاقه و نگرانیت رو بیان کن نه یه جمله خشک و دستوری . شوهرت متاسفانه خیلی حساسه و واکنشش خیلی شدیده می دونم سخته که بخوای تک تک جملاتت رو کنترل کنی اما باید یاد بگیری به قول فکور جان موقعیت شناس باشی. هر وقت دیدی گرفتتش باهاش حرف نزن و کار خودت رو بکن . یا اگه با هم دارید کاری رو انجام می دید مثلا همون خرید پیشنهاد بده تنهایی این کار روبکنی . (معمولا مردها برای خرید عصبی می شن). یه کتاب در مورد نحوه رفتار با مردها بخون خیلی از موارد دعواتون برطرف می شه حداقل خودت می دونی که همه تلاشت رو کردی.

    من نمی گم برای عید قهر کن ولی فکر کنم یه مدت دوری باعث میشه دلش برات تنگ شه و خودتم بهت بیشتر خوش می گذره حداقل نگران این نیستی که الان عصبانی می شه آبروم میره. در مورد اون ماجرا هم بهش فکر نکن که عصبی شی اون آدمایی که تو خودت رو ناراحت می کنی تو خیابون دیدنت سه روز دیگه اصلا یادشون نمیاد اینجا زن و مردی دعواشون شده اما تو تا چند ماه می خوای خود خوری کنی که آبروم رفت . نمی خوام بگم کار شوهرت بد نبوده یا توجیه کنم فقط می خوام تو آروم شی . تمرکزت رو بذار روی ریشه مشکلات .
    ممنون عزیزم از لطفت.
    باید بگم همسر من به واسطه افکار منفی زیادی که داره بسیار حساسه.ضمن اینکه وسواس هم داره.
    و همیشه بهش گفتم که عصبانیتت درجه بندی نداره.یعنی در برابر همه مسائل چه کوچیک و چه بزرگ یه جور و به یک شدت واکنش نشون میدی.اون اشتباه حرف منو حساب پس کشیدن تلقی کرده.و جالبه حرف شما رو زد که تو میخای بابت هر چیزی منو بازخواست کنی.دارم سعی میکنم بذارم به حال خودش
    در مورد سفر باید بگم کار همسرم جوریه که روز دوم عید میره و شهرمون نیست.اگه میخاست دلتنگی کاری رو درست کنه این چند سال کرده بود.
    مرسی که ارومم کردی بابت حرف مردم.
    واقعا سخته واسه هر چیزی که در حد انفجار میرسی خودتو کنترل کنی.هی سبک سنگین کنی هر چی میخای بگی مبادا بهش بربخوره
    ولی خیلی دارم سعی میکنم بیتفاوت باشم و به رفتارای بدش واکنش نشون ندم.بازم مرسی عزیزم
    خیلی لطف میکنید.

  4. #33
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط terme00 نمایش پست ها
    دوست عزیز رفتار شوهرت بازتاب رفتار شماست
    به نظرم اصلا به جدایی و طلاق فکر نکن
    فقط با رفتار خودت سعی کن اختلافات و بحث و مشاجره رو کم کنی

    اول اینکه گذشته رو کنکاش نکن اصلا اصلا به گذشته ها و اتفاقات گذشته فکر نکن

    دوم موقع عصبانیت باهاش بحث نکن ... سکوت مطلق اگه بیشتر عصبانیش میکنه سکوت نکن و با آرامش در حد یک جمله کوتاه جوابش رو بده
    همیشه یادت باشه با تحقیر و توهین هاش سعی میکنه حرصتو دربیاره پس با عصبانی شدن شما اون به هدفش میرسه . و این کار لذت بخش رو تو دعواهای بعدی مدام تکرار میکنه
    اما وقتی ببینه شما عصبانی نشدی و آرامش داری بیخیال این موضوع میشه

    سوم بعد از دعوا وقتی همه چی اومه راجع به اخلاق بدش صحبت نکن کاملا بیخیال انگار نه انگار اتفاقی افتاده
    اگه خواستی بهش اخلاق بدش رو گوشزد کنی فقط یه وقتایی که میبینی برای خودت اون مسئله پیش اومده یادآوری کن که شیوه حل مسئله تو با اون خیلی فرق میکنه خیلی کوتاه

    در نهایت باید بگم یه خورده بیخیال باش نسبت به رفتارش مطمئن باش خود به خود بهتر میشه
    برای مسافرت کیش به نظرم اعتراض نمیکردی فقط با خوشحالی میپرسیدی "برنامه کیش چیه ؟ چه خوب میخواییم بریم کیش "
    برای ارایشگاه هم اصلا بهش یادآوری نمیکردی حتما خودش حواسش به برنامه ریزی زمانیش هست
    شوهر منم اگه سر به سرش بذارم مث شوهر شماست ولی من بیخیال شدم
    حتا اگه چیزی بپرسم جواب بده ولی متوجه نشم دیگه ازش نمیپرسم بیخیالش میشم


    میدونی معنی سیاست زنونه چیه ؟ من همیشه بهم میگفتن با سیاست زنونه حرفت رو بزن ولی من نمیدونستم یعنی چی
    بعد از 5 سال زندگی مشترک تازه فهمیدم سیاست زنونه یعنی اینکه من مسئله و درخواست خودم رو به شیوه ای که شوهرم دوست داره ببینه یا بشنوه بیان کنم


    حالا شما هم اونطوری که شوهرت دوست داره رفتار کن ولی ته تهش به دل خودتم باش یعنی حفظ ظاهر کن
    همسرت تو حرفاشم گفته که از شما ناراضیه ، پس مطمئن باش رفتارت رو تغییر بدی نتیجه خوبی میگیری
    مرسی دوست عزیزم.
    اونشب بعد از اون حرف که میخای بیشتر داد بزنم و راهتو بکش برو.اصلا حرفی نزدم.به قول کاربرmadar اما سعی کردم از سلاح سکوت استفاده کنم.رهاش کردم به حال خودش.رفتم توی اتاق و بعدشم خوابیدم.صبحم عادی برخورد کردم.یه سلام صبح بخیر معمولی.بعد سر صبحانه خودش شروع کرد به بحث که راجع به دیشب حرف بزنیم.گفت وقتی من ناراحتم ازم هیچ سوالی نکن.منم گفتم من فقط نگران تو بودم و لحن خاصی نداشتم.گفت تو اصلا چرا به من نگاه کردی.منم بهش گفتم کانش و رفتارت واقعا با موقعیت هماهنگی نداره و خیلی تنده.و من بسیار جلو مردم خجالت کشیم خوب بود باز شب بود.عذر خواهی کرد چند بار .بعد هم گفتم اینکه میگی برو اگه واقعا حرفت اینه باشه مساله ای نیست بعد گفت عصبانی بودم یه چیز گفتم.یه مقدار حرف زدیم و تموم شد.من عادی بودم چند بار اومد ناز و نوازشم کرد که اخم نکن اگه ناراحتی ولی تو ظاهرت نشون نده.من اخم نکردم ولی دلخور بودم.گفتم رفتارت غیر قابل قبوله .میتونستی توی خلوت ناراحتیتو ابراز کنی .از اون روز دنبال جلب محبت منه.ولی واقعا کفرمو در میاره بعضی وقتا
    امروز دوباره میگه اون پسرخالت که خیلی وضعش خوبه یا گنج پیدا کرده یا قاچاقچبه.نمیدونم یه خورده خودمو نگه داشتم بعد گفتم داری تهمت میزنی تو که خبر نداری.گفت شک نکن.ظاهرا من باید باهاش همراهی کنم اره قاچاقچیه که عصبانی نشه.دوباره عصبانی شد که چرا دفاع میکنی.
    الان میدونم که بیشتر سکوت کنم و بعدش عادی رفتار کنم و در عوض ازش فاصله بگیرم بیشتر از خر شیطون میاد پایین.چون حتی وقتی خیلی اروم یا منطقی هم حرف بزنم به واسطه افکار منفیش. ممکنه ناراحت بشه.مبخاد به شیوه خودش جواب بدم.
    انصافا اگه من این حرفو زده بودم که....
    بعدم که طبق معمول یه سری داد و حرفای نامربوط.
    خیلی باید خودمو کنترل کنم
    که حرفی نزنم حتی اگه دروغ محضم بود.
    ممنونم ازت

  5. #34
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از شیدا .shayeste. Ye- dust و فکور عزیز و بقیه دوستان.
    من خودم پیگیر درمان هستم .و مسلما منم افسردگی دارم.
    من نمیخام جدا بشم فقط در صورتی که تغییری تو زندگیم ایجاد نشه اینکارو میکنم.
    اگر گاهی سوال میپرسم که جدا بشم واقعا اون مواقع گیجم و به شدت تحت تاثیر احساسات منفی.
    دوستانی که میگن با خانواده ها مطرح کن.به مادر شوهرم گفتم که لطفا دوستانه با همسرم به عنوان مادر صحبت کنه.ایشون گفت من تو زندگی شما دخالت نمیکنم و اگرم بگم شوهرت میگه چرا زنم اومده گفته.به خانواده خودمم نمیتونم بگم.چون هم خانوادم شوهرمو خیلی دوست دارن و احترام زیادی واسش قایلن هم همسرم برای خانوادم هر چند گاها ممکنه یه چیزایی بگه من ناراحت کنه.
    پدر متاسفانه ادم دهن بینیه و از اونجا که رو من خیلی حساسه مطمئنم با همسرم بسیار بد میشه و تغییر رفتار میده.
    نمیخام وجهه و تصوراتشون خراب بشه.ضمن اینکه به قول فکور عزیز ممکنه جواب عکس بده و رفتار شوهرم با من بدتر بشه و حرمتها هم از بین بره چون همسرم لجبازه و حرف شنوی نداره از کسی و بی پرواست.تا جاییکه بشه میخام خودم حلش کنم مگر اینکه واقعا نتونم و عاجز باشم از تنها حل کردن مسایل.پس فعلا
    سعی میکنم با سکوت و قاطعیت بیشتر
    با کم توجهی به رفتارهاش و کمتر گیر دادن پیش برم.
    باید کمتر خودمو درگیر حرفاش و افکارش کنم تا کمتر آسیب ببینم.
    سپاس از همه
    بازم منتظر نطراتتون و بیان ایراد های رفتاری خودم هستم.
    ویرایش توسط مایکا : شنبه 28 اسفند 95 در ساعت 16:43

  6. #35
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام مایکای عزیز
    ای کاش با مادر شوهرت صحبت نمیکردی
    البته ایشون برخوردش عاقلانه بوده که گفته دخالت نمی کنم
    همسر شما رفتار درست رو تقریبا میدونه فقط نمیتونه انجامش بده
    با گفتن این و اون هم از حالات عصبیش کم نمیشه

    خیلی دقت کن وقتایی که توی خودش هست یا احیانا عصبانیه سکوت کنی
    یه پیامی یه بار برام اومده بود که نوشته بود آدم عصبانی آی کیوش به 40 درصد حالت عادیش میرسه و در واقع یه آدم با هوش در زمان عصبانیت مثل یک کودن رفتار می کنه و تصمیم می گیره نذار وقتی که به این صورت دراومده باهات درگیر بشه
    اگر برخورد نامناسبی هم داشت بذار در زمان آرامش باهاش صحبت کن
    برخلاف بعضی افراد که معتقدن وقتی آرامش برقرار شد دیگه با حرف زمان عصبانیت خرابش نکن من بهت میگم منتظر یه زمان مناسب باش که در مورد برخوردش با لحن مناسب و زبون خوش بهش اعتراض کنی
    شاید چند درجه ای در زمان عصبانیتش روش اثر بذاره

    درصد زیادی از مردها عصبی هستن و فکر نکن شما تنها کسی هستی که همسرت اینجوری هستش

    همینکه بعدش نشسته با خودش فکر کرده و اومده از دلت در آورده خیلی نکته مثبتی هست که متاسفانه خیلی از مردهای عصبی ندارن و تا آخر حق به جانب می مونن

    هر وقت راجع به فامیلتون حرف زد بگو راستش من به این موارد فکر نمی کنم
    به هیچ عنوان از هیچ کس دفاع نکن و به هیچ وجه همراه همسرت هم نشو خیلی خنثی و بی تفاوت باش

    بگو من نظر خاصی راجع به این مورد ندارم ولی حتی اگه این مواردی که شما میگی صحیح هم باشه ما الان داریم اوقات خوش زندگیمون رو با غیبت میگذرونیم (دقت کن بحث تهمت رو نکن وقتی میگی تهمت یعنی داری از فامیلتون دفاع می کنی) بگو دوست ندارم فکرمو درگیر این چیزها بکنم و دوست ندارم شما هم خودتو با فکر کردن به این چیزا ناراحت کنی که خدای نکرده فردا پس فردا هزار تا مریضی برای خودت جور کنی
    به نظرم اگر مادرشوهرت رو دیدی بهش بگو راجع به اون موضوع با هم صحبت کردیم و حل شد
    نذار به دید یه زوج مشکل دار ببینه شما رو

    موفق باشی
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  7. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    ستاره زیبا (یکشنبه 20 فروردین 96), شیدا. (یکشنبه 29 اسفند 95)

  8. #36
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام خدمت همه ی دوستان.سال نو مبارک.امیدوارم سالی سرشار از سلامتی و ارامش و امید باشه واسه همه.
    چند روزی اوضاع اروم بود بین منو همسرم.عموی من از چند روز به عید مونده میخاستن 6 عید به بعد از تهران بیان شهر ما.همسرم هم روز دوم عید رفت محل کارش و فردا برمیگرده.عموی من بعد از این 6.5 سال هنوز نیومده خونه ما مهمونی.حالا با پسر و عروسش میخان بیان.به همسرم گفتم اگه موافقی شب بعد بگم بیان تا اگر خواستیم بریم سفر دیگه نگران عمو نباشیم.چون رودرواسی دارم باهاشون.گفت یا امام حسین.من نمیخام مهمون داشته باشم تو عید.میخام برم مسافرت.حوصله ندارم.گفت چند نفرن گفتم 5 با خودمون و مامانمینا 11.گفت یا ابوالفضل 11 نفرررررررر.نمیخاد به خواهرت بگی .ما کی رفتیم خونشون.حالا اخرین بار ما خونه اونا بودیم ها.خواهرم چند روز قبل عید اومد دم خونه ما.شوهرم اون ته اتاق نشسته بود اصلا از جاش بلند نشد فقط با دست مثلا سلام علیک کرد.برگشتم سمت شوهرم با چشم بهش فهموندم که چرا پا نشدی.گذشت.خودش بهش پیام داده بود که ببخشید پا نشدم.اونم ظاهرا.فقط یه کلمه گفته ممنون.بعد حالا میگه من کوچیک شدم بهش پیام دادم.اون از دماغ فیل افتاده و نمیخام باهاشون رفت و امد کنم و....کلا من داشتم راجع له مهمونی سوال میکردم بحثو کشوند به اینجا.تازه چند روز قبل اینارو گفته بود.من گفتم من نمیدونم.چه عرض کنم.
    موضوع اومدن خواهرمو به مامانم گفتم
    وقتی پیاماشو واسم فرستاد شاخ دراوردم.اول نوشته بود ممنون.ولی بعد گفته بود دستم بند بوده گفته جواب بدم نگی دیده و جواب نداده.مرسی سال نو مبارک.حتی بعد شوهرم گفته بود افربن میدونستم اینقدرا هم دختر بدی نیستی.
    چرا به من کامل نمیگهدنبال بهانست
    و استرس خودم وایه مهمونی کمه باید کلی سر و کله بزنم واسه 4 تا مهمون که آقا اجازه بدن.تا حالا چند بار پیش اومده خواستم مهمونی بگیذم اینجوری خون به دل من میکنه.اونوقت شب عید دایی منو دعوت کرده.با کلی کار سر سال تحویل.نمیدونم چه برخوردی باید بکنم.
    هم واسه مخالفت و اذیتش واسه مهمونی که خودش دلش نخاد .انگار مهمون مال منه.به جای همکاری و همدلی.منم حق دارم مهمونی بدم اونم وقتی واقعا خودم تحت فشارم و رودربایستی دارم.
    و هم واسه این رابطه شکراب با خواهرم.بارها بهش گفتم من مسئول رفتار کسی نیستم
    کما اینکه من اگه بخام راجع به رفتارای زشت خانوادش بگم به من اجازه نمیده یا طرفداری میکنه و یا میگه خودت بگو بهشون.به ندرت هم حق رو به من داده.
    ممنون میشم راهنماییم کنید
    ویرایش توسط مایکا : دوشنبه 07 فروردین 96 در ساعت 00:25

  9. #37
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فکور نمایش پست ها
    سلام مایکای عزیز
    ای کاش با مادر شوهرت صحبت نمیکردی
    البته ایشون برخوردش عاقلانه بوده که گفته دخالت نمی کنم
    همسر شما رفتار درست رو تقریبا میدونه فقط نمیتونه انجامش بده
    با گفتن این و اون هم از حالات عصبیش کم نمیشه

    خیلی دقت کن وقتایی که توی خودش هست یا احیانا عصبانیه سکوت کنی
    یه پیامی یه بار برام اومده بود که نوشته بود آدم عصبانی آی کیوش به 40 درصد حالت عادیش میرسه و در واقع یه آدم با هوش در زمان عصبانیت مثل یک کودن رفتار می کنه و تصمیم می گیره نذار وقتی که به این صورت دراومده باهات درگیر بشه
    اگر برخورد نامناسبی هم داشت بذار در زمان آرامش باهاش صحبت کن
    برخلاف بعضی افراد که معتقدن وقتی آرامش برقرار شد دیگه با حرف زمان عصبانیت خرابش نکن من بهت میگم منتظر یه زمان مناسب باش که در مورد برخوردش با لحن مناسب و زبون خوش بهش اعتراض کنی
    شاید چند درجه ای در زمان عصبانیتش روش اثر بذاره

    درصد زیادی از مردها عصبی هستن و فکر نکن شما تنها کسی هستی که همسرت اینجوری هستش

    همینکه بعدش نشسته با خودش فکر کرده و اومده از دلت در آورده خیلی نکته مثبتی هست که متاسفانه خیلی از مردهای عصبی ندارن و تا آخر حق به جانب می مونن

    هر وقت راجع به فامیلتون حرف زد بگو راستش من به این موارد فکر نمی کنم
    به هیچ عنوان از هیچ کس دفاع نکن و به هیچ وجه همراه همسرت هم نشو خیلی خنثی و بی تفاوت باش

    بگو من نظر خاصی راجع به این مورد ندارم ولی حتی اگه این مواردی که شما میگی صحیح هم باشه ما الان داریم اوقات خوش زندگیمون رو با غیبت میگذرونیم (دقت کن بحث تهمت رو نکن وقتی میگی تهمت یعنی داری از فامیلتون دفاع می کنی) بگو دوست ندارم فکرمو درگیر این چیزها بکنم و دوست ندارم شما هم خودتو با فکر کردن به این چیزا ناراحت کنی که خدای نکرده فردا پس فردا هزار تا مریضی برای خودت جور کنی
    به نظرم اگر مادرشوهرت رو دیدی بهش بگو راجع به اون موضوع با هم صحبت کردیم و حل شد
    نذار به دید یه زوج مشکل دار ببینه شما رو

    موفق باشی
    سلام.مرسی از راهنماییتون دوست عزیز.به مادر شوهرم گفتم حرفی نزنه.
    همسرم همیشهدهم اینجوری نیست که بیاد عذرخواهی کنه.بعضی وقتا به اصطلاح دست پیشو میگیره.
    امروز چند سری مهمون پشت سر هم داشتم و همه اقوام همسرم بودن.بعد اومدم واسه مادرشوهرم میوه تعارف کنم همسرم میخاست بشقاب بذاره.داشت بشقابو میذاشت لبه میز گفتم بذار اینور که خالیه.بعد جلوی خالش گفت مایکا جان خودم بلدم بشقابو کجا بذارم.یهو داغ شدم.بعد ازینکه مهمونا رفتن گفت چرا اخم کردی بلند شدن رفتن.درصورتی که خودشون قصد داشتن خیلی زود بلند بشن.منم اخم نکردم ولی از درون ناراحت شدم و خجالت کشیدم.بهش گفتم ازین ناراحت شدم جلو دیگران اومجوری میگی.بعد گفت خوب کردم گفتم تا تو باشی که دیگه نگی چکار کنم.خودت حالیت نیست باید اینجوری بهت بگم گفتم مگه چی گفتم.بعد انگار داست میومد سمتم حالت تهاجمی.به مقدار دستمو فشار داد.گفت میزنمت ها.منم هلش دادم سمت عقب بعد به من میگه بیمار روانی مشکل دار.وقتی از خونه پرتت کردم بیرون جلو فامیلات.روزگارتو سیاه میکنم و....
    گاهی خیلی عصبیم میکنه نمیخام با کلام جوابشو بدم اما انگار انرژیم جمع میشه تو بدنم دوست دارم بزنمش.وقتی پرو بازی میکنه.بعدم منو فرستاد سمت اتاق برو نمیخام ببینمت.
    چند شب پیشم مهمونی بودیم خونه خالش.من فردا ظهرش مهمون داشتم.استرس مهمونی داستم.ساعت 1.5 شب هنوز نشسته بود.بهش گفتم بریم فردا مهمون داریم.بعد تا از در رفتیم بیرون گفت میگم بمیر میمیری حرفم نمیزنی.چرا به من گفتی بلند بشیم.و بازم تهدید که رسوایی میچینم جلو همه اگه به من چیزی بگی میشورم میذارمت کنار.اصلا نمیخامت و...
    خداییش من حق ندارم کوچکترین حرفی بزنم که ایشون فکر میکنه امر و نهی بوده و من فقط باید هرچی اون گفت بگم چشم و.......
    اونوقت خودش از صبح که بیدار میشه مدام به من دستور میده اینو بردار لباستو بذار تو کمد.اونو بشور.این کثیفه و.....
    اونوقت من گفتم بشقابو بذار اینور جلو فامیلش اونجوری باید بگه و بعدشم بگه بیمار و روانی و....
    میخام بدونم چطور باید از یک مرد درخواست کرد که به خودش اجازه نده جلو غریبه ها چیزی بگه.تازه حرف اروم بود فقط مادرش شنید اما اون بلند حرف زد.
    گاهی خیلی عصبیم میکنه و کنترلمو از دست میدم
    صد پله برمیگردم عقب.
    تا اوضاع میخاد یه کم اروم بشه یه جنجال به پا میشه
    ویرایش توسط مایکا : شنبه 12 فروردین 96 در ساعت 21:23

  10. کاربر روبرو از پست مفید مایکا تشکرکرده است .

    مه و خورشيد 75 (یکشنبه 13 فروردین 96)

  11. #38
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    امیدوارم همه خوب باشید
    من خیلی ناراحت و بی انگیزه ام.نمیدونم با این زندگی چکار کنم.خیلی وحشتناک احساس ترس میکنم.
    امروز واسه همسرم یه پست فرستادم تو تلگرام که همسران چجوری درخواستهاشون رو بگن که حالت انتقاد نداشته باشه.
    بعد برگشته جواب داده:
    من که خیلی نگرانم
    فکر میکنم به جایی نمیرسم با این زندگی
    فکر نکنم هیچوقت توی این مدت احساس خوشبخت بودن کرده باشم
    هیچ ایرادی به شما وارد نمیکنم
    اصلا شما فرشته بهترین و ...
    من همیشه نگران بوده ام
    همیشه هستم
    سردرگم و بلا تکلیف تاریک.دقیقا جملاتشو واستون فرستادم.زندگیم سر هیچ و پوچ داره از هم میپاشه.نه مشاوره میاد نه هیچ کاری.اصلا نمیدونم از زندگی چی میخاد.من چکار باید بکنم.چه جوابی باید بدم.یعنی هیچوقت تو این زندگی احساس شادی نکرده خیلی بی انصافیه.خیلی سردگمم که چکار کنم.چی باید بهش بگم.میدونم که اگه مشاوره بریم شاید حداقل تکلیفمون معلوم بشه.
    تو رو خدا راهنماییم کنید.

  12. #39
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    شما چی جواب دادید؟

    دلیل نگرانیش چیه؟

    تو همین تلگرام بپرسید تا شروع کنه به حرف زدن و دلایل ناراحتی هاش رو بگه . فعلا با وجود عصبانیت همسرت نوشتن شاید بهتر از صحبت مستقیم باشه اجازه بدید حرف بزنه

    نترسید و بلاتکلیف نباشید . ادمها موقع ناراحتی و عصبانیت خیلی حرفها میگن که به هیچ کدوم عمل نمیکنند

    بهتره تمرکزتون رو بزارید رو اینکه همسرتون به شما اعتماد کنه و شروع کنه به صحبت در مورد دلخوری هاش

  13. #40
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیزم
    من براش نوشتم که به چه چیزی میخاسته برسه که تو زندگی با من نرسیده.انتظارات و خواسته های برآورده نشدش چیه؟اگه من مشکلی دارم حاضرم ریز به ریز خواسته هاشو بگه و من مشتاقانه قبول دارم.اما وقتی میگی اصلا یک روز هم احساس خوشبختی نکردم احتمالا باید در خودت جستجو کنی مشکلو چون همیشه هم بد نبوده و روزهای خوبی هم داشتیم. شما ببین از زندگی چی میخای حتی ببین اگه من هم نباشم راضی هستی یا نه.گفتم من در مقام قضاوت شما نبستم اما مثال میزنم شما مثل شخصی که میدونه خدا نکرده بیماری سختی داره هستی ولی حاضر نیست حتی بره دکتر حتی 1 قرص بخوره.منتظره شرایط و اطرافیان خوب باشن تا اونم خوب بشه.حتی نمیخای به خودت کمک کنی.لطفا هر چی در قلب و ذهنت میگذره به صراحت بگو بهم.برای بهبود زندگی مشترک دو نفر باید تلاش کنن حتی اگه 1 درصد امید بهبود باشه.منتظر جوابم.
    اما نمیدونم واقعا چی از زندگی میخاد.وقتی میره محل کارش میشینه فکر کردن و تحلیل.بعد به این نتایج میرسه.شاید چون از ابتدا پشیمون شده این حس درش مونده که داره باری به هر جهت میگذرونه و حیف شده و عمرشو تلف کرده.همسرم بسیار ایده ال گراست.واقعا نمیدونم چی میخاد.نه هیچ اقدامی واسه بهبود خودش میکنه نه واسه رابطه و نه هیچ حرف قطعی و اقدام عملی.این اولین بار نبست که میگه ناراضیم.شاید به خاطر افسردگی این احساسات رو داره.واقعا موندم چه کنم.ممنون میشم کمکم کنید


 
صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آيا طلاق بهترين راه حل براي من هست؟
    توسط darya.f در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 79
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 مرداد 91, 16:33
  2. چطور دو نام کاربری مشابه ممکن است؟!
    توسط هستی در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 تیر 91, 16:24
  3. من نذاشتم یا خدا نخواست؟ درد های درونم رو چطور درمان کنم؟
    توسط sarshar در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: شنبه 05 فروردین 91, 00:41
  4. X:X اندازه قلب شما چقدر است؟
    توسط فرشته مهربان در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 17:12
  5. کمک کردن به دیگران وظیفه ی ماست؟!
    توسط چشم بارانی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 آذر 89, 15:57

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.