سپیده جان
من می گم اگر پدر شما مشکلی با همسرتون داره که خب مرد و مردونه بیاد جلو و بگه من می خوام طلاق دخترم را بگیرم.
اگر هم نمی تونه این حرف را بزنه یا نمی خواد شما طلاق بگیری ... این رفتار خیلی بچگانه است که می گه من عروسی دخترم نمی آم ...
نیومدن پدر شما به شما ضربه می زنه
نه به داماد یا خانواده اش !!
برای همین می گم این رفتارها ازشون بعیده.
به نظرم شما زیاد توی بحثهای بینشون دخالت نکن و سعی نکن بینشون آشتی برقرار کنی.
بذار خودشون مشکلشون را حل کنند.
با هر دو طرف با احترام و مهربانی برخورد کن. هم همسرت و هم پدر و مادرت.
من از حرفهات اینطور برداشت کردم که از نظر خودت، کفه ی مثبت ترازو به سمت همسرت سنگینی می کنه.
ولی خب به هر حال پدر و مادر را هم نمی شه کنار گذاشت یا دلخورشون کرد.
یه حد اعتدالی را نگه دار.
برای عروسی هم نگو زشته یا پدرشوهرم فلان گفت یا شوهرم اینو گفت
فقط خودت را لوس کن و به پدرت بگو من واقعا دلم می گیره و اصلا نمی تونم تصور کنم تو شهر غریب و جلوی مهمونهای غریبه بدون شما باشم
تصورش هم اشکم را در می آره
مگه می شه شما نباشی و نیایی؟ من اصلا نمی رم و عروسی نمی خوام اگه پدرم نباشه ... فقط حرف خودت را بزن و احساساتت را.
حرف شوهرت و آبرو ریزی و غیره را نزن.
همسرت هم می گه تنهایی برو خونه ی مامان بابات
می تونی بگی حالا که من تنهایی اونجام واسه بعدش هم یه فکری می کنیم.
مگه من بی شوهرم که تنهایی برم مهمونی. من بدون شوهرم هیچ جا نمی رم.
فعلا سعی کن اینطوری ردش کنی.
تا ببنی بعدا چی می شه و احساس و رفتار شوهرت چقدر تغییر می کنه. نه قول بده تنها می ری و نه تحت فشار بذارش که باید بیایی.
حالا که فعلا خونه باباتی. بذار یه کم حال هر دو طرف خوب بشه. شاید خودشون کنار اومدن
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
علاقه مندی ها (Bookmarks)