به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 77
  1. #41
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 مهر 98 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-11-10
    نوشته ها
    204
    امتیاز
    8,629
    سطح
    62
    Points: 8,629, Level: 62
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 130 در 60 پست

    Rep Power
    36
    Array
    میس بیوتی عزیزم سلام

    متاسفانه این مدت دسترسی به نت نداشتم
    تواین مدت با همسرم حرف زدم وهمه نگرانیامو گفتم خیلی جالبه که عین جملاتی که واسم نوشتی به همسرم گفتم گفت درکت میکنم این زندگی بدون استقلال واسه خودمم عذابه اما هیچ راه دیگه ای نمونده بود که پیش هم باشیم و بیشترهموببینیم،راستش نتونستم این احساس رو درک کنم تو دلم گفتم آرامش زندگی مستقل رو فدای چند ماه دور بودن کردی، به هرحال گذشت و تموم شد.
    تواین مدت خونواده خودمم از هرنظر بهم فشارمیاوردن بخاطر نوع مراسم،تاریخ عروسی و.... همش میگفتن تو باید با شوهرت مطرحش کنی و واقعا اذیتم میکرد.
    درمورد اینکه بخوام گلایه کنم پیش شوهرم هیچوقت سعی میکنم اینکارو نکنم چون محاله نتیجه بگیرم. همسرم فک میکنه مادرش بهترینه و تنها کسی که این وسط ضرر میکنه خودمم.همونطور که گفتم تواون خونه تنهام و خودم باید جلوبرم.
    درمورد شغل و کلاس باهمسرم حرف زدم میگه تنها نیستی مادروخواهرم من نباشم هستن اون انتظار داره من خیلی زود اینقدراحت باشم که اونجا مثل خونه خودم باشه باهاشم حرف زدم اما قبول نمیکنه،به هرحال انتظارم ندارم درکم کنه.
    درمورد خودمم با راهنماییای جناب مدیر دارم تلاش میکنم آسونتر برخورد کنم و احساسی رفتار نکنم.
    ولی بحثا، دعواها، دلتنگی دوری ازخونواده و... همه هست و من غیرازخدا حمایت هیچکسوندارم.
    همسرم هم میگه تو زیاد سخت میگیری گاهی واقعا اینقدازحرفاش دلم میگیره که نمیتونم دوسش داشته باشم.
    همه چیزو سپردم به خدا و سعی میکنم آروم باشم.
    ممنونم که همراهیم میکنی میس بیوتی جان،خیلی آشفتگی و احساس مداربودن سخته گاهی خیلی آشفته میشم باید بتونم قوی تر باشم.
    این روزا بدگوییای مادرم ازهمسرم وحشتناک شده لحظه ای نیس ازش بد نگه و مدام میگه امیدوارم زندگیت خراب نشه بااین ادم همش میگه به اندازه کافی وقت داشتی بشناسیش دیگه به ما ربطی نداره واین حرفاش فقط اذیتم میکنه.
    دارم سعی میکنم خودمو تغییربدم شاید بتونم بفهمم رفتاردرست چیه.

  2. #42
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 مهر 98 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-11-10
    نوشته ها
    204
    امتیاز
    8,629
    سطح
    62
    Points: 8,629, Level: 62
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 130 در 60 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام به یاران همدردی

    همونطور که گفتم تاریخ عروسی قطعی شد.
    این روزا دارم تلاش میکنم ازاحساس مداربودنم کم کنم اما متاسفانه یه اشتباه کردم و تاحدودی ناامیدم کرد.
    من آمادگی عروسی یهویی رو نداشتم زندگی شریکی به کنار حتی باورم نمیشداینقدناگهانی از خونوادم دوربشم وبرم تو یه شهردیگه،حتی ترس از اولین رابطه هم به اندازه کافی عذابم میده اونم تو یه خونه شریکی!!!دیدن همسرم باخونوادش و اینکه من حتی ماهی یه بارم نتونم خونوادموببینم اذیتم میکرد.
    چند وقت پیش ازدلتنگیم بخاطراین جدایی یهویی، برای همسرم حرف زدم بی نهایت به هم ریخت وگفت تو سخت میگیری بلایی سرم اورد که هزاربار عذرخواهی کردم یعنی غرورم کاملا له شد.
    تصمیم گرفتم دیگه به همسرم ازناراحتیام نگم و انتظار حمایتم نداشته باشم هرچند حمایتشم نخواهم داشت.حرفم بزنم حتما دعوا میشه.
    فقط دارم بامطالعه سعی میکنم کنترل احساساتمو به دست بگیرم.
    من خیلی احساساتم زیاده جناب مدیر چندتا تاپیک بهم معرفی کردن و من دارم طبق اوناپیش میرم اما اینکه تو این مورد دلتنگی موفق نبودم و بارفتار همسرم که واقعا با دادو بیداد اولتیماتوم داد که بارآخرم باشه خیلی ترسیدم من درمقابل همسرم دیگه حق اشتباه ندارم امیدوارم بتونم موفق بشم
    ویرایش توسط tanhaeii : پنجشنبه 14 بهمن 95 در ساعت 15:20

  3. #43
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اردیبهشت 96 [ 21:21]
    تاریخ عضویت
    1392-9-04
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    2,949
    سطح
    33
    Points: 2,949, Level: 33
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    62

    تشکرشده 84 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همه ما درکت میکنیم و ناراحتی هاتو درک میکنیم. خواستم اینجا مسئله ای مطرح کنم شاید واسه وقتی که با خونواده همسرت زندگی میکنی مفید باشه.
    من از جمله عروسهایی هستم که 5 ساله طبقه بالای خونواده همسرم زندگی میکنم و معلوم هم نیست کی بتونیم خونه بگیریم. قبل من جاریم این خونه مینشست و ایشون هم 8 سال تو این خونه زندگی میکرد. به این صورت که صبح که از خواب پا میشد میرفت طبقه پایین صبحانه اماده میکرد .ظرفهارو میشست فاصله بین صبحانه و نهار همه جارو جارو میکشید و گردگیری میکرد. ماهی دو بار فرشهای راه پله رو میشست . هفته ای یک بار راه پله رو تمیز میکرد. نهار درست میکرد و ظرفهای نهار رو میشست. 1 ساعت میومد خونه اش استراحت میکرد . دوباره میومد پایین چایی دم میکرد. بعد واسه حدقل 20 نفر شام اماده میکرد ( چون حداقل 4 روز در هفته مهمان داشتند) دوباره ظرفها رو میشست و.....
    یعنی فقط واسه خواب میرفتن طبقه بالا. ایشونم 18 ساله عروس شدن و 2 ماه بعد عروسیشون پدرمادر همسرم رفتن مکه و عروس 2 ماهه تمام کارهای مهمونی و... تنهای تنهای تنها انجام داد . خدا به جاریم رحم کرد و ارثیه بهش رسید و خونه گرفتن و رفتن ولی تا 2 سال که هنوز من نبودم و طبقه بالا رو اجاره داده بودن . هفته ای 3-4 بار میومد و شبها رو هم میموند و کارهاشونو هم انجام میداد.
    من و همسرم نامزد شدیم و گفتن که مستاجر رو بیرون میکنیم چرا برین اجاره بدین تو این گرونیو بیاین برین طبقه بالا و ما هم قبول کردیم.
    تنهایی عزیز شما عروس اولی و خونواده همسرت هنوز زیردندونشون مزه نکرده که عروس همه کارهارو بگیره گردنش چقدر اینا میتونن به بقیه کارهای شخصیشون برسن و همش وقت ازاد دارن پس این یک حسن هست. من وقتی وارد این خانواده شدم دیدم مادرشوهر و خواهر شوهرم که 18 سالشه نشستن دارن فیلم میبینن بنده خدا جاریم آشپزخونست داره غذا درست میکنه و همونجا با خودم عهد بستم نزارم اینا هم فکر کنن عروس دومی لنگه عروس اولیه یه .
    زودی وقت مشاوره گرفتم و تمرین هامو انجام دادم. توکل به خدا کردم و اومدم خونه ام. هی اومدن رفتن صدام کردن گفتن مهمون داریم بیا فلان جا میخوایم بریم تو هم بیا . شام پختم بیاین پایین . رب درست میکنم آخه دست تنهام بیا کمک .................
    بدون اینکه کنتاکتی ایجاد بشه و یا بی احترامی بهشون کرده باشم خیلی مودبانه میگفتم کار دارم ممنون. اینا بلد نبودن وقتی میاین بالا در بزنن و وقتی جاریم این بالا بود پدرشوهرم سرزده اومده بود بالا و این بنده خدا هم از حموم در اومده بود . ل...ت دیده بودتش.( یعنی تا این حد حریم شخصی معنی نداشت)
    وقتی میرفتم پایین اول در زدم رفتم تو و اونقدر این کار رو تکرار کردم و از در نزدن های اونا خودمو به ترسیدن زدم که الان محاله بدون در زدن بیان تو.

    - - - Updated - - -

    هیچ وقــــــــــــــــــت بدشونو به همسرم نگفتم که مثلا مامانت صدام کرد که بیا رب درست میکنم کمک کن من رفتم دیدم خواهرت خوابیده اینا منو چی فرض کردن و بگم و بگم تا بشه یه دعوای حسابی. عوضش خودم مشکلمو حل کردم و به مادرشوهرم گفتم که مامان آخه خسته میشین .اینجوری گرونتر هم میشه .تواین گرما موندین حیاط که چی بشه و... دیگه جوری شده که رب رو از بیرون میگیرن و هزاران هزار حرف و مشکل دیگه.
    الان جاریم تازه متوجه ماجرا شده و روزی نیست که با شوهرش درگیری نداشته باشه و همش میگه خونوادت بد کردن بهم ظلم کردن از بچگی من سواستفاده کردن و.... دیگه رویه قبل رو پیش نگرفت و خونواده همسرم هم ازش ناراحتن و ایراد میگیرن ازش . یعنی 8 سالی که اونجا از صبح تا شب کار کرد یعنی هیـــــــــــچـــــــــــ ـــی یعنی کشک. مادرشوهرم ذره ای ازش راضی نیست چون میگه احترام نگه نمیداره . موقعی که من نامزد بودم کسی که از 3-4 عصر واسه شام میرفت اونجا و همه کار میکرد الان 8-9 میاد. و همه ازش شاکی.
    اومد پا گذاشت رو کارای من . ما هفته ای یک بار شام میریم پایین اونا هم همون روزی که ما میریم میاین. کسی نیومد بگه اونیکه قانون رو عوض کرد عروس دومیه بود پس اون بده - الان همه میگن اخلاقش از اولم این طور بوده که زیاد اهل رفت و آمد نیست و همه چی باید دعوتی باشه که بره بیاد.
    عزیزم تنهایی عزیز از روز اول هرکاری که میتونی واسه یک عمر انجامشون بدی رو انجام بده و چیزی که باعث ناراحتیت میشه و نمیتونی هضمش کنی انجام نده حتی اگه یک بار انجامش بدی و دفعه دومی نتونیش میگن اخلاقش عوض شده و روش زیاد شده. اونقدر احترام بزار که یاد بگیرن احترام گذاشتن رو. اونقدر به حریم خصوصیشون احترام بزار و وقتی حتی میری اتاق بغلی در بزن که وقتی میان اتاق تو در بزنن. شما تو استفاده همه چی مشترکی حتی توالت و حمام. وقتی پدرشوهرت یا مادرشوهرت میخوان از حموم در بیان برو تو اتاقت و درو ببند و وسط حرفات هم بپررون که واسه حفظ حرمت رفتی اتاق. 8 ماه تا چشم روهم بزاری تموم میشه میره فقط نزار این لطفت و حقی که به گردن همسرت گذاشتی با حرفها و حدیثهای خاله زنکی دود شه بره هوا و بی ارزش جلوه کنه.
    ببخشین که پرحرفی کردم . امیدوارم خوشبخت شی

  4. 4 کاربر از پست مفید تازه نفس گرفته تشکرکرده اند .

    tanhaeii (پنجشنبه 14 بهمن 95), بهاره جون (جمعه 15 بهمن 95), بارن (شنبه 16 بهمن 95), ستاره زیبا (پنجشنبه 14 بهمن 95)

  5. #44
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 مهر 98 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-11-10
    نوشته ها
    204
    امتیاز
    8,629
    سطح
    62
    Points: 8,629, Level: 62
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 130 در 60 پست

    Rep Power
    36
    Array
    تازه نفس گرفته عزیز سلام

    حرفات خیلی بهم کمک کرد، من امیدوارم بتونم بارعایت کردن خودم بهشون یاد بدم رعایت کنن.
    متاسفانه نمیدونم وقتی بهم دستورمیدن چطوری مخالفت کنم که بی احترامی نشه،تمام سعیمومیکنم حریم رعایت کنم،میشه لطفا بگی مشاور چه تمرینایی بهت داد؟
    من اول باید رابطمو باهمسرم قوی کنم اما متاسفانه گاهی واقعا به بن بست میرسم.
    سرهمین موضوع دلتنگی همچنان باهام سرده بعد اگه من یکم خودموجمع و جورکنم و مثل قبل قربون صدقش نرم اونم سردتر میشه تازه میگه تو سردی منم سردم،یا میگه نه اشتباه فک میکنی!!!!!!!
    احساس میکنم تمام غرور و شخصیتم داره له میشه تو این موارد بازم باید بهش محبت کنم؟ گاهی حس میکنم کل رابطه به حال من بستگی داره وهمسرم اصلاااااا تلاشی واسه بهترشدن من نمیکنه و این خیلی اذیتم میکنه،میشه راهنماییم کنید باهمسرم چطوری برخورد کنم که نه منفعل باشم نه ازم دور بشه؟

  6. #45
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اردیبهشت 96 [ 21:21]
    تاریخ عضویت
    1392-9-04
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    2,949
    سطح
    33
    Points: 2,949, Level: 33
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    62

    تشکرشده 84 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یکی از حرفهایی که مشاور بهم گفت این بود که به هیچ وقت نباید سر و صدات از در بره بیرون . یه بار دعوای سختی با همسرم داشتم و هرچی تو دلم گفتم بسه ادامه نده نشد انگاری ادم دیگه ای شده بودم از سر و صدای ما مادرشوهر و پدرشوهرم اومدن بالا و همسرم گفت لطفا دخالت نکنین و برین.پدرشوهرم رفت ولی مادرشوهرم رفت نشست و همش میگفت پسرم فدات شم چی شده چرا عصبانی هستی ولش کن ارزش نداره تو بزرگی کن ببخشش بچگی کرد نفهمی کرد وقتی میبینی داره دعوا را میندازه تو بیا پایین پیش ما واسه خودش هی بگه تخلیه شه ارزششو نداره واسه خاطرش اینهمه ناراحتی بکشی ( این اولین دعوامون بود و ایشون جوری حرف میزدن انگاری همش باهم تو جنگ و دعواییم و با حرفهایی که در مورد من میزدن منو یه ادم احمق بی شعور معرفی میکرد و داشت از همسرم منو دور میکرد و لابلای حرفاش جوری قربون صدقش میرفت که همش همسرم میگفت خدا نکنه خدا شما رو نگه داره سایه تون کم نشه و... ) هیچی نگفتم و رفتم چایی آوردم و باز هم کلمه "شما" از دهنم نیفتاد و هرچی پرسید مشکلت چیه نگفتم و سکوت کردم. و به خودم گفتم حقته و هر کی دیگه هم بود اینجوری میکرد و اینو یه فرصت واسه خودشیرینی میکرد. اون دعوا منو به خودم آورد و فهمیدم وقتی مشاور تکرار میکرد " صداتو کسی نشنوه " و من همش سرمو تکون میدادم منظورش چی بود. همون روز ما آشتی کردیم و اتفاقا فرداش تعطیل بود و همسرم خونه که دیدم یه نفر از راه پله ها داره بلند صدام میزنه دیدم مادرشوهرمه دستشم گذاشته کمرش و با یه لحن خیلی خیلی بد بهم میگه راه پله رو تمیز کن ( با حالت کاملا دستوری) گفتم چشم من کمرم درد میکنه به همسرم میگم تمیز کنه. یه نگاه از سر غیظ به من کرد و رفت.

    - - - Updated - - -


    نتیجه گرفتم که وقتی من با همسرم خوب خوبم خانواده شوهر به خودشون جرات نمیدن چیزی بهم بگن و وقتی یه فاصله سر سوزن بینمون ایجاد شه از همون فاصله میان تو ویه حرفها و دستوراتی میگن که اگه بگی چشم باید تا اخر عمرت کلفتیشونو کنی چون دیگه دست از سرت بر نمیدارن و اگه بگی نه به گوش همسرت می رسونن و اگه آشتی هم باشین به خاطر این " نه " یه دعوای دیگه میشه.
    رابطه الان من با خانواده همسرم خیلی عالیه چون با همسرم عالیه . خیلی وقت شده که ناراحت شدم از رفتار همسرم ولی تو زبون قربون صدقه رفتم و حرفمو جاش زدم وقتی آرومیم وقتی گارد نگرفتیم .وقتی یه دلخوری شده اجازه ندادم ریشه و برگ بگیره جوری که دیگه نشه مهارش کرد . سرد نباش با همسرت و اونقدر ایشون رو شیفته اخلاق خوبت کن و بهش محبت کن که وقتی اخم میکنی زمین و زمان رو بهم بریزه.به هر فکری اجازه نده بیاد تو ذهنت. از الان واسه خونواده همسرت گارد نگیر. باهاشون مهربون باش و مودب و مهمون حتی اگه 8 ماه این مهمونی طول بکشه. یه مهمون به یخچال سرک نمیکشه . کنترل تلویزیون دستش نمیگیره . جوری رفتار نمیکنه انگاری خونه خودشه و همسرشم فکر کنه که آره راحته اینجا و اشکال نداره 8 ماه بشه 18 ماه. یه مهمون همیشه موذبه. وقتی با همسرتی بزار بفهمه که تو این موقعیت خاص موذبی و میخوای صداتو ببری بالا ولی نمیتونی. من جات بودم میرفتم باشگاهی ثبت نام میکردم که حموم هم داره و از حموم اونا استفاده نمیکردم . وقتی هم خونه هستی کتاب بخون با همسرت فیلم ببین. با خانوادش صحبت کن و خوش باش و مهمتر از همه آروم باش.

  7. 2 کاربر از پست مفید تازه نفس گرفته تشکرکرده اند .

    tanhaeii (جمعه 15 بهمن 95), بارن (شنبه 16 بهمن 95)

  8. #46
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 مهر 98 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-11-10
    نوشته ها
    204
    امتیاز
    8,629
    سطح
    62
    Points: 8,629, Level: 62
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 130 در 60 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط تازه نفس گرفته نمایش پست ها
    یکی از حرفهایی که مشاور بهم گفت این بود که به هیچ وقت نباید سر و صدات از در بره بیرون . یه بار دعوای سختی با همسرم داشتم و هرچی تو دلم گفتم بسه ادامه نده نشد انگاری ادم دیگه ای شده بودم از سر و صدای ما مادرشوهر و پدرشوهرم اومدن بالا و همسرم گفت لطفا دخالت نکنین و برین.پدرشوهرم رفت ولی مادرشوهرم رفت نشست و همش میگفت پسرم فدات شم چی شده چرا عصبانی هستی ولش کن ارزش نداره تو بزرگی کن ببخشش بچگی کرد نفهمی کرد وقتی میبینی داره دعوا را میندازه تو بیا پایین پیش ما واسه خودش هی بگه تخلیه شه ارزششو نداره واسه خاطرش اینهمه ناراحتی بکشی ( این اولین دعوامون بود و ایشون جوری حرف میزدن انگاری همش باهم تو جنگ و دعواییم و با حرفهایی که در مورد من میزدن منو یه ادم احمق بی شعور معرفی میکرد و داشت از همسرم منو دور میکرد و لابلای حرفاش جوری قربون صدقش میرفت که همش همسرم میگفت خدا نکنه خدا شما رو نگه داره سایه تون کم نشه و... ) هیچی نگفتم و رفتم چایی آوردم و باز هم کلمه "شما" از دهنم نیفتاد و هرچی پرسید مشکلت چیه نگفتم و سکوت کردم. و به خودم گفتم حقته و هر کی دیگه هم بود اینجوری میکرد و اینو یه فرصت واسه خودشیرینی میکرد. اون دعوا منو به خودم آورد و فهمیدم وقتی مشاور تکرار میکرد " صداتو کسی نشنوه " و من همش سرمو تکون میدادم منظورش چی بود. همون روز ما آشتی کردیم و اتفاقا فرداش تعطیل بود و همسرم خونه که دیدم یه نفر از راه پله ها داره بلند صدام میزنه دیدم مادرشوهرمه دستشم گذاشته کمرش و با یه لحن خیلی خیلی بد بهم میگه راه پله رو تمیز کن ( با حالت کاملا دستوری) گفتم چشم من کمرم درد میکنه به همسرم میگم تمیز کنه. یه نگاه از سر غیظ به من کرد و رفت.

    - - - Updated - - -


    نتیجه گرفتم که وقتی من با همسرم خوب خوبم خانواده شوهر به خودشون جرات نمیدن چیزی بهم بگن و وقتی یه فاصله سر سوزن بینمون ایجاد شه از همون فاصله میان تو ویه حرفها و دستوراتی میگن که اگه بگی چشم باید تا اخر عمرت کلفتیشونو کنی چون دیگه دست از سرت بر نمیدارن و اگه بگی نه به گوش همسرت می رسونن و اگه آشتی هم باشین به خاطر این " نه " یه دعوای دیگه میشه.
    رابطه الان من با خانواده همسرم خیلی عالیه چون با همسرم عالیه . خیلی وقت شده که ناراحت شدم از رفتار همسرم ولی تو زبون قربون صدقه رفتم و حرفمو جاش زدم وقتی آرومیم وقتی گارد نگرفتیم .وقتی یه دلخوری شده اجازه ندادم ریشه و برگ بگیره جوری که دیگه نشه مهارش کرد . سرد نباش با همسرت و اونقدر ایشون رو شیفته اخلاق خوبت کن و بهش محبت کن که وقتی اخم میکنی زمین و زمان رو بهم بریزه.به هر فکری اجازه نده بیاد تو ذهنت. از الان واسه خونواده همسرت گارد نگیر. باهاشون مهربون باش و مودب و مهمون حتی اگه 8 ماه این مهمونی طول بکشه. یه مهمون به یخچال سرک نمیکشه . کنترل تلویزیون دستش نمیگیره . جوری رفتار نمیکنه انگاری خونه خودشه و همسرشم فکر کنه که آره راحته اینجا و اشکال نداره 8 ماه بشه 18 ماه. یه مهمون همیشه موذبه. وقتی با همسرتی بزار بفهمه که تو این موقعیت خاص موذبی و میخوای صداتو ببری بالا ولی نمیتونی. من جات بودم میرفتم باشگاهی ثبت نام میکردم که حموم هم داره و از حموم اونا استفاده نمیکردم . وقتی هم خونه هستی کتاب بخون با همسرت فیلم ببین. با خانوادش صحبت کن و خوش باش و مهمتر از همه آروم باش.
    سلام،تازه نفس گرفته عزیز راهنماییات واقعا عالی بود
    من واقعا به تجربه شما و میس بیوتی خیلی نیاز دارم ازتون درخواست میکنم همراهم باشین.
    تمام نکات صحبتاتو یادداشت کردم و سعیمومیکنم توی موقعیتایی که ممکنه پیش بیاد حتما به کارش بگیرم.
    واسه من یه مسئله ای هست که تو دوران آشنایی درمورد این اخلاقم که مدتها خونه کسی باشم نمیتونم راحت باشم گفتم و همسرم بعد که بحث زندگی شریکی پیش اومد گفت اینو تحمل نمیکنه و من باید راحت باشم، واقعا نمیدونم بااین مورد چیکارکنم.
    اگه میتونستم ازحمومشون استفاده نکنم عالی میشد اما متاسفانه نمیشه تنش پیش میاد که میخوام دور باشم وهمسرم حساسترمیشه.
    کلا خونواده همسرم راحتن حتی عروس دایی همسرم میاد خونشون ازخودشون راحتتره و اخلاق من واسشون غیرعادیه و ازنظر همسرم غلطه نمیخوام این موضوع باعث جدل بشه.
    ممنون میشم اگه تجربیات بیشترتون رو دراختیارم بذارید

  9. #47
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام تنهایی عزیز
    پیگیر تاپیک‌هات بودم و منم خواستم از تجربه ۴ ماهه زندگی مشترک با خانواده همسرم بگم.. ماهم بعد عروسی ۲ هفته پیششون بودیم چون خونه خودمون جای دورتری بود و بعد ۱ سال از ازدواجمون که برگشتیم حدودا ۳.۵ ماه هم با خانواده همسرم بودیم تا اینکه خونه گرفتیم..
    شرایط خیلی سخت و خاصیه.. منم سعی کردم از همون اول خودم رو در نقش عروس ببینم اصلا و ابدا باهاشون قاطی نشم.. همون اول به مادرشوهرم گفتم من خیلی غذا درست کردن بلد نیستم.. ولی تو چیدن و جمع کردن سفره و ظرف شستن خوب کمک میکردم.‌ تو اون مدت کلاس ثبت نام میکردم عصرها همیشه ۲ ساعت کلاس بودم و بقیه روز هم مشغول انجام تمرینات و کتاب خوندن تو اتاق خودمون.. کلا خیلی کم معمولا بعد نهار و بعد شام باهاشون مینشستم.. ترجیح میدادم خودم رو مشغول کارهام نشون بدم.‌ همیشه صبحا اتاقمون رو کامل مرتب میکردم.‌ لباس های رسمی میپوشیدم.. همیشه با شلوار جین و شلوار بیرون بودم.. سعی میکردم تا جاییکه امکان داره برای حمام برم خونه مادرم.‌.‌ سعی کن اصلا تو بحثاشون شرکت نکنی و نظر ندی.. بقول دوستمون یک بار هم در یخچال رو باز نکردم طوریکه مادرشوهرم یه بار اعتراض کرد که گرسنه ت نمیشه یک بار ندیدم در یخچال رو باز کنی چون اون دوست داشت من باهاشون راحت تر باشم ولی من خیلی حریمم رو حفظ کردم و این باعث شد احترام متقابلمون بیشتر شه.. تو اون مدت رابطه م رو با همسرم خیلی منطقی و کمتر احساساتی کردم که همسرم متوجه بشه من خسته شدم و زودتر دنبال خونه باشه چون من نمیتونستم اصلا اونجا نظری بدم چون که همسرم مادرش حمایتش میکرد و میگفت یکمی هم بیشتر بمونید تا بتونید خونه بگیرید در حالیکه خونه گرفتن برای همسرم کار یه هفته بود.. بهر حال اون روزهای سخت گذشت و الان همسرم بشدت پشیمونه که چرا۴ ماه اونجا موندیم و باعث اذیت من شد.. راستی من چون راهی نداشتم برای مستقل شدن همسرم رو بردم پیش مشاور و مشاور اولین حرفی که به همسرم گفت اینکه خیلی اشتباه کردید تا الان مستقل نشدید و همسر هفته اقدام کنید برای خونه پیدا کردن و واقعا باعث انگیزه همسرم شد چون اونجا بود فهمید که من چقدر اذیت میشم و اصلا راحت نیستم..چون قبلا اگه بهش میگفتم گارد میگرفت و مثل همسرت ناراحت میشد که اینجا ما راحتیم..

  10. 3 کاربر از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده اند .

    tanhaeii (جمعه 15 بهمن 95), بارن (شنبه 16 بهمن 95), ستاره زیبا (شنبه 16 بهمن 95)

  11. #48
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اردیبهشت 96 [ 21:21]
    تاریخ عضویت
    1392-9-04
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    2,949
    سطح
    33
    Points: 2,949, Level: 33
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    62

    تشکرشده 84 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    قرار نیست هرچی که تو ذهنمون میگذره به همسرامون انتقالش بدیم شما با این حرفت که میگی من خونه کسی نمیتونم راحت باشم گاردتو نشون میده نسبت به خودش و خونوادش.
    لزومی نداره اخلاقتو واسه کسی تعریف کنی و بدتر از اون انتظار داشته باشی طرف مقابلت درکت کنه. بعضی وقتها چیزی نگفتن خیلی بهتر جواب میده. حالا که قبول کردی که بری نزار همون اول کاری تنش ایجاد شه و همونطور که تو حساس شدی نسبت به خونواده همسرت اونا هم حساس شن و همش ازت عیب و ایراد بگیرن . چیزی همسرت میخواد بشنوه رو بهش بگو و نزار واسش ذهنیت بد ایجاد شه .تو دوران نامزدی همسرم عمل آپاندیس داشت و من خونه اونا بودم. خونواده من اومدن عیادت و کل خونواده همسرم یهو غیب شدن و من پیش خواهرا و شوهراشون خیلی خجالت کشیدم ولی چیزی نگفتم و ذره ای از صمیمیت من نسبت به همسرم کم نشد و اصلا بهش نگفتم چرا خونوادت اینجوری کردن . رسید روزی که از اقوام مادرشوهرم اومدن واسه عیادت و من رفتم سلام کردم و برگشتم پیش همسرم که تو اتاق بود و موقعی که مهمونا داشتن میرفتن رفتم واسه خداحافظی. بعدش مادرشوهرم برگشت به من گفت که اونا مهمون بودن واسه چی نیومدی پیششون بشینی و من گفتم اون روزی که خونواده من اومده بودن و شما همتون رفتین فکر کردم حتما رسمتونه . مادرشوهرم شوکه شد و با صدای بلند به شوهرش گفت میشنوی عروس چی میگه میگه تلافی کردم. رفتم پیش همسرم و ایشون بهم گفت چرا اون حرفو زدی گفتم آخه من چه بدونم مادرت برداشت بد میکنه فکر کردم رسمتونه. شوهرم خندید و تمام. دوست خوبم تنهایی عزیز اگه من قبلا گوش همسرمو با حرفهای خاله زنکی که مثلا چرا به خونواده من احترام نزاشتن چرا چرا چرا... دیگه همسرم نه میخندید و نه پشت من می ایستاد چون میگفت تلافی کردی و مامانمو ناراحت کردی.
    هرچیزی جایی داره زود جوش نزن زود جواب نده . اخم و تخم نکن . بزار بتونه همسرت بهت تکیه کنه

  12. 3 کاربر از پست مفید تازه نفس گرفته تشکرکرده اند .

    tanhaeii (جمعه 15 بهمن 95), بارن (شنبه 16 بهمن 95), ستاره زیبا (شنبه 16 بهمن 95)

  13. #49
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 مهر 98 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-11-10
    نوشته ها
    204
    امتیاز
    8,629
    سطح
    62
    Points: 8,629, Level: 62
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 130 در 60 پست

    Rep Power
    36
    Array
    دوستان سلام

    زن ایرانی عزیز خیلییی ممنونم که تجربتو برام نوشتی وقتی پستای دوستای خوبمو میبینم واقعا خوشحال میشم.
    من حتی اگه بخوامم نمیتونم خیلی راحت باشم کلا شخصیتم طوری نیست که توخونشون راحت بشم.
    من خونه مادربزرگمم میرم سریخچال نمیرم و به خیلی چبزا دست نمیزنم.
    متاسفانه همسرم میگه نهایتا سر دوهفته باید عین دختر اون خونه راحت باشی قبلا بهش گفتم نمیتونم اما عصبی میشه ترجیح دادم دیگه چیزی نگم،میگه معنی نداره معذب باشی.
    همسرم کارش طوریه که درروز یکی دوساعت و میگه بقیه روز باید باهم باشیم. متاسفانه خونواده خودمم دورن.
    اگه همسرم نباشه من نمیتونم برم تو اتاق چون خواهرش هم سن منه و من تنهابرم تو اتاق پشت سرم به شوهرم میگن خودشو جدامیکنه تجربشوداشتم چون تودوران عقدم بارها به همسرم اعتراض کردن چرا راحت برخورد نمیکنه!
    همسرمن مشاوره رو قبول نداره میگه حرف تکراری میزنن میشه بگین غیرمشاوره چیکارکردین که همسرتون متوجه شد؟
    من اگه بخوام کمتراحساسی باشم همسرم بلافاصله متوجه میشه و میگه نتونستی تحمل کنی،دقیقا درست اشاره کردی همسرم رو این موضوع خیلی گارد میگیره!
    من واقعا میخوام تو این مدت نه منفعل و ترسو باشم که سواستفاده بشه چون خونه خودمونم زیاد ازخونواده همسرم دورنیس ورفت و آمدمون زیاده چون همسرم ازروز اول گفت دوس داره زیاد بریم سربزنیم منم واقعا مشکلی باسرزدن نمیدیدم چون خونواده خودمم دورن اما این مدت اگه بیش ازحد صمیمی باشم برام بدمیشه

    تازه نفس گرفته عزیز خیلی ممنونم که جواب میدی

    متاسفانه من بی تجربگی کردم و درمورد اخلاقم گفتم چون واقعا نمیخواستم شریکی زندگی کنم و همسرمو حساس کردم الان واقعا هررفتاری بکنم همسرم بیشتر دقت میکنه که خودمو جدانکنم و میگه باااااااید راحت باشم چیکارکنم بهم فشارنیاره نمیخوام بحث پیش بیاد و بازم من مقصربشم؟
    یعنی اگه ازرفتارشون ناراحتم بشم به روی خودم نیارم؟
    میدونم اصلا نباید پیش همسرم شکایت کنم اما نمیدونم توی موقعیت چقد میتونم موفق باشم.
    مادر همسرمم زیاد خونه نمیمونه و حتما شام یا ناهار آشپزی بامنه نگران کارا نیستم اما واقعا دلم نمیخواد انتظارا در حدی بالا بره که همه چی وظیفم بشه.چون تجربه تلخ مادرم از نزدیک 30سال زندگی اشتراکی بیشتر باعث نگرانیم میشه
    ویرایش توسط tanhaeii : جمعه 15 بهمن 95 در ساعت 18:33

  14. #50
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    عزیزم کاملا نگرانی هاتو درک میکنم.. من اولش با حس خوبی خونه مادرشوهرم رفتم چون فکر میکردم کوتاهه.. توهم به این فکر کن.. سعی کن خودت رو خیلی فوق العاده نشون ندی.. خیلی معمولی باش.. احترام خودت رو حفظ کن که برات احترام قائل باشن.. به حرفهای همسرت خیلی توجه نکن اینکه میگه بایییید راحت باشی مول اخلاقی تو اینه نمیشه که تغییرش داد.. حتما و حتما با خواهرشوهرت کلاس زبان و ورزش برید.. این باعث میشه کمتر خونه باشید.. سعی کن با خواهر شوهرت خیلی صمیمی نشی اگه برات سخته بیشتر شنونده باش.. با مهربونی باهاشون رفتار کن..همیشه لبخند بزن..با خواهرشوهرت مشترکی و با همکاری هم نهار درست کنید از دستپخت مادرشوهرت خیلی تعریف کن من الکی دستورات غذایی رو ازش میگرفتم..درحالیکه آشپزیم عالیه بعد مستقل شدن اومدن خونمون از سلیقه و دستپخت حسابی تعریف کردن چون تصور نمیکردن زیاد بلد باشم.. در کل خودت رو بیشتر مهمون بدون.. وظیفه تو هر کاری نیست.. لازمه ش اینه که وقتی همسرت نیست تو هم خونه نباشی.. متاسفانه عزیزم همسر منم خیلی دیر متوجه شد که من اونجا راحت نیستم.. با اینکه اوایل خیلی اعتراض میکردم ولی براش عجیب بود.. از الان به همسرت بگو که همه زوج ها اوایل زندگی باید زیر نظر مشاور باشن من قبل از ازدواج اینو به همسرم گفتم اون موقع قبول کرد.. خیلی سخت نگیر..در حد وظیفه ت خیلی خوب باش و رفتار کن و نه بیشتر.. راستی از الان یاد بگیر گاهی به درخواستتشونم نه بگو.. سر درد رو بهانه کن.. اینا چیزایی بود که من میدونستم.. بعد از مستقل شدن هم مشاور بهم گفت پدر و مادر اون الان بیشتر به پسرشون وابسته ن ممکنه زیاد بگن برید خونشون اینطور هم شد هفته ای ۳ شب دعوتمون میکردن تا اینکه کم کم بعد ۱ سال اون وابستگی هم کمرنگ تر شد الان هفته ای ۱ شب میریم..
    ویرایش توسط زن ایرانی : جمعه 15 بهمن 95 در ساعت 22:31

  15. کاربر روبرو از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده است .

    tanhaeii (شنبه 16 بهمن 95)


 
صفحه 5 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تاپیک های نیازمند به حضور کارشناسان تالار
    توسط بالهای صداقت در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 285
    آخرين نوشته: جمعه 03 دی 00, 17:47
  2. پاسخ ها: 35
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 شهریور 92, 02:53
  3. تاثیرات منفی! تاپیک های خیانت!!!!!!!!
    توسط del در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 33
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 دی 90, 12:47

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.