سلام
نزدیک سه ساله که با همسرم ازدواج کردم.تا به حال صرفا از مشکلات زیر و درشتی که اکثر زن و شوهر ها در گیرش هستن داشتیم.
تا اینکه حدود 10 روز پیش بحثی بین ما پیش اومد که کاملا کاملا بی ارتباط به خانواده م بود.بهم گفت اگه خانواده ت برات ارزشی قائل بودن اختیار چیزایی که به نامت هست رو میدادن دستت.گفت هیچ کس تره هم برات خرد نمیکنه.گفت معلوم نیست خانواده ت چطور ثروتمند شدن.
من از یه خانواده ی مرفه هستم و با اختلاف طبقاتی با همسرم ازدواج کردم.خانواده م بر حسب عرف جهزیه ی خیلی خوبی بهم دادن
تموم این حرف ها توی فقط و فقط یه ربع عصبانیت همسرم زده شد.بعدش هزار بار از واژه واژه ش اظهار پشیمونی کرد و منم گفتم ادامه نده.تموم شد
اما واقعا حرفاش برام تموم نشد.حس خیلی بدی دارم.من تا به حالا حتی یک کلمه هم در مورد خانواده ی همسرم صحبتی نکردم اما شوهرم توی عصبانیت تموم ناراحتیش از من رو با طعنه و کنایه و پشت سر خانواده م صحبت کردن ابراز میکنه
بی انصافیه اگه تموم مهربونی و خوبی هاشو ندیده بگیرم و فقط به واژه هاش فکر کنم.اما دست خودم نیست
تصاویری از زندگیم جلوی چشمم میاد.تصویر بی کار شدن شوهرم بلافاصله بعد از عروسی.تصویر من که کار کار میکردم که خرج زندگیمون، اجاره خونه و ... مشکلی نداشته باشه.اما به احدالناسی نگفتم .حتی مادرم
احساس میکنم من در صورت ثروت پدرم براش عزیزم و این عذابم میده
چکار کنم از سر این افکار راحت بشم چون واقعا زندگیم و همسرم رو دوست دارم