سلام.امیدوارم با نوشتن اینجا چیز مفیدی دستگیرم بشه.قبل از هرچیز من تاپیکهای زیادی اینجا خوندم که همه مورد سرزنش دوستان قرار گرفتن.دوستان من تمام سرزنشهایی که باید میشنیدم رو یکساله هم از خودم شنیدم هم از اطرافیانم پس با احترام فوق العاده فقط بهم راهکار بدین که دیدم واضحتر بشه و سرزنشم نکنین.من30 سالمه شوهرم30 واندی ساله.هر دو تحصیل کرده هستیم.شوهرم قبل از ورود به زندگیم 6 سال معتاد بودن و وقتی خاستگاری من اومدن خیلی حرفه ای دروغ گفتن و از اونجایی که ما هیچ سابقه آشنایی با مواد مخدر رو نداشتیم من تشخیصم در حد چیزای بود که تو فیلما میدیدم سال اول زندگیم همسرم شبا دیر میومد خونه از چن نفر شنیدم که یا دوستت نداره یا چیزی مصرف میکنه اما نپذیرفتم چون هر دوتاش خیلی تلخ بودبرام فقط خودمو به نادانی زدم که چیزی از هم نپاشه بعد یکسال و خرده ای اومد گفت من معتادم و بخاطر اینکه باهام ازدواج کنی لاپوشانی کردم و الانم فقط تو میتونی کمکم کنی کمکم کن منم قبول کردم هرچند اون موقع پیش یه مشاور رفتم بهم گفت ساده لوح وخوش قلبی به احتمال95درصد کلاه سرت رفتهو باختی تا میتونی زودتر خودتو اززندگیش بکش بیرون این تیپ آدما درست نمیشن.من باور نکردم وتلاش چندین برابرتوانم رو کردم ترک کنه که نکرد شایدبیشتر از ده مرتبه اما بالاخره خسته شد ونبخاطر من بلکه بخاطر خودش ترک کرد این وسطا هم با توجه اینکه فوق العاده بی تدبیره با حماقتایی که کاملا واضح بود وبدون توجه و مشورت بامن که زنش بودم ضررای چن صد میلیونی داد وعملا رفتیم نقطه صفر حتی رحم به طلاهای منم نکرد و اونارم ضرر دادو با وعده وعید که ما زن وشوهریم وبالاخره درستش میکنم دوباره خام شدم موندم تا خیانتای مکررازش دیدم و دفعه اخر که برگشتم خونه پدرم دیگه برنگشتم والان هم مدت طولانی میشه خونه پدرمم و نمیدونم واقعا چکار باید بکنم البته کل داستانم رو نگفتم بنا ب دلایلی واگر لازم باشه بقیه شو رو هم میگم.