نوشته اصلی توسط
amf66
l
متاسفانه همسرم الان توی فاز
محکوم کردن من و
یادآوری اشتباهاتمه
خیلی بهش میگم که اولین قدم برای آشتی و ساختن زندگی فراموش کردن گذشته و دلخوری هاست اما
دائم به روم میاره منم خیلی سعی میکنم که م
قابل به مثل نکنم و باهاش یکی به دو نکنم اما میترسم این تصور براش پیش بیاد که من مقصرم کلا و اون بی تقصیره و باز این چرخه معیوب تلاش یکطرفه برای ساختن و حفظ زندگی تکرار بشه
خودشون میگن خیلی از اشتباهاتشون رو فهمیدن و تغییر کردن منم به همین امیدم چون هردوی ما فقط باهم لجبازی میکردیم و بجای حل دوستانه مشکل بدتر کار رو خراب میکردیم و میدونم که تکرار اون رفتارها باز به بن بست میرسوندمون
از حرفاش متوجه میشم که
هنوز تصمیمی نداره و بقول خودش
بهم احساسی نداره و فقط برای
گرفتن تصمیم درست رابطه بر قرار کرده
من هنوز
خاسته هامو نگفتم و بیشتر
دنبال آب کردن یخ بینمون هستم تا کم کم حرفامو بزنم اما
سرسختی و شروط همسرم نمیزاره
ایشون گفتن رابطه و بیرون اومدنش باهام بدون اطلاع پدرشه و فقط مادرش میدونه و گفت که تا اتخاذ تصمیم بهش نمیگه
این تایید کننده همه برادشت هامه که پدرش سنگ اندازی میکنه و ازش میترسن
اصلا نکته مثبتی در این ارتباط دوباره نمیبینم
اینطوری که خودتون اعتراف می کنید انگار دارید از این ارتباط رنج میبرید
ایشون همش شما را محکوم میکنه و همه اشتباهات چند سال گذشته شما را یادآوری میکنه در حالی که خودش هیچ تصمیمی نگرفته
مطمئن هستی که داره بهت راست میگه که عوض شده ؟!! شاید عوض شده اما نه به اون صورتی که شما تصور میکنی (در جهت منفی تغییر کرده )
شما یه ادعای دروغ در دادگاه داشتی ولی خب بعدش به حقیقت اعتراف کردی این نشان دهنده یک تغییر هست
اما ایشون چی ؟تا حالا اشتباهاتش را پذیرفته ؟ برای جبران کاری کرده ؟
نمی دونم دلیل شما چیه که حاظر نیستی صادقانه رفتار کنی همش خودت را سرکوب می کنی و و آنچه که تو دلت هست را بهش نمی گی بالاخره که باید بهش بگی و ایشون باید تصمیم بگیره
من فکر میکنم در این رابطه شما نقش بازنده را انتخاب کردی
هدیه و کادو و شوخی ومحبت از طرف شما بوده ودر عوض چی دریافت کردی ؟ اینطوری که خودت نوشتی (در بالا نقل قو ل کردم )فقط انرژی منفی گرفتی
خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد
علاقه مندی ها (Bookmarks)