نوشته اصلی توسط
maryam.mim
سلام دوستان
با توجه به راهنماییهاتون و اینکه زمانبر هست یه اتفاقی برام افتاده می خوام قبل از هر کار احمقانه ای ازتون مشورت بگیرم . همسرم یه مقدار پول پیش من پس انداز کرده بود و به من گفته اون پول رو بدم به خودش که بریزه به حساب باباش چون باباش سود بیشتر می ده . من مخالفت کردم البته با مهربونی و گفتم چون فکر می کنن من به خاطر پول زن تو شدم دوست ندارم با موافقت به فکرشون صحه بذارم که عصبانی شد بیا و ببین و ازش پرسیدم چرا وقتی حرف از خلاف میل خونوادت وسط میاد انقدر به هم می ریزی (بازم با زبون) گفت حرفت غیر منطقیه تو باید بتونی با دشمنتم خوب باشی گفتم من سیاست اینجوری ندارم که تو روی دشمنم بخندم و از پشت بهش خنجر بزنم بعدشم تو دوستمی دارم خیلی رو راست بهت حسم رو می گم و شروع کرد هزار تا حرف زدن بعد هم گفت بحث با تو فایده نداره منم می خوام برم پولشو بگیرم بهش بدم .
من رابطه این دو تا جمله که بولد کردم نفهمیدم.
همسرت پولی دست شما داشته که گفته بهم پس بده.
شما می گی نمی دم که بابات فکر نکنه من بخاطر پول با تو ازدواج کردم؟
خب وقتی نمی دی که بیشتر مطمئن می شن بخاطر پول بوده.
می تونی پولش را بهش بدی.
مریم خیلی کنترلگر و حساس و ... هستی.
چیکار داری به زندگی بقیه؟
مادرشوهرت هر جا بخواد بره یا هر کار بخواد بکنه، به شما چه؟
چرا همه مسائل را با هم قاطی می کنی؟
اگه دلت نمی خواد از ایران بری، خب نرو. دلت می خواد بری هم برو.
چیکار به اونا داری؟
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
علاقه مندی ها (Bookmarks)