بچه ها من دیشب قرار گذاشتم و رفتم بیرون با همسرم در کمال آرامش حرف زدم، البته اون خیلی غرغر کرد و گفت که تموم شده و دیگه چی میخای بگی؟؟؟ولی من کوتاه اومدم و سر به سرش نذاشتم....وقتی رفتیم بیرون نشستیم بهش گفتم نمیخام تصمیم نهایی زندگیمون رو بیکاری و بی پولی تو باشه ....و بهش پیشنهاد کار دادم (توی شرکت خودمون)اولش که خیلی قلدورانه گفت که من نمیام جایی که زنم کار میکنه ،کار کنم!!!!!!!(شوهر من فکر کنم یه رگ غرور و یه رگ بیخودی کاملا مضخرفی تو وجودش داره....خیلی عصبی ام کرد)ولی من آرامش خودمو حفظ کردم(تو دلم گفتم ملت از بیکار از خداشونه پیشنهاد کار بهشون بشه حالا این داره ناز میکنه....)خب منم گیر ندادم و بهش گفتم اشکالی نداره...!بعد به من گفت که من میخام برم شهرمون و آیا تو میای اونجا زندگی کنی(بچه ها من میدونم اونجا فسیل میشم)منم گفتم من حاضرم بخاطر تو فداکاری کنم و بیام شهر شما...ولی تو هم اخلاقت رو عوض کن...و اینکه اگه بخوای بری اونجا باید تا 2 هفته دنبال کار باشی و اگه پیدا نشد بری با داداشت کار کنی(اونم در جواب گفت من با داداشم نمیتونم کار کنم::::::!!!!باز من آرام بود......بچه ها میدونین چرا با داداشش نمیخاد کار کنه؟؟؟چون داداشش دو سال ازش کوچیک تره و پیمانکار ساختمان و خیلی راحت کار میکنه و حتی نیرو هم میخاد....ولی شوهرم بخاطر اینکه از داداشش بزرگتره نمیخاد زیر دستی داداشش باشه....بازم همون غرور کاذب....)منم بهش گفتم وقتی بری شهرتون معلوم نیس تا کی بیکار باشی و......و اگه اینجا بمونی الان کار گیرت اومده و کم کم با برنامه ریزی زندگیمون رو میسازیم و جدا شدیم از هم و رفیتم خونه....به پیام داد که (دلم با رفتنه)ذهنیت رو اینجا موندن نیست کلا....بعدش دوباره پیام داد که نمیدونم چکار کنم!!؟؟؟؟و باز من بهش پیام دادم که بیا شرکت ما سر کار و اگه خوشت نیومد 1 ماه بعدش ول کن و بهم گفت چند روز صبر کن تا فکرام رو بکنم.......بنظرتون کار بدی کردم که رفتم باهاش حرف زدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آخه اون مقصر بود و اومد خیلی راحت حق طلاق رو بهم داد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شان و شخصیت خودم رو اوردم پایین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟البته من که رفتم همش جدی بودم و قاطع....بدون هر صمیمیتی حرف زدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)