به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 31
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    خیلی ممنونم از دوستان که نظر دادن
    راستش من بیشتر از اینکه از عواقب جدایی بترسم از ادامه رابطه ترس دارم، همون طور که گفتم مشکلاتی که داشتیم یکی و دو تا نبود، مثلا اگر مشکل فقط وابستگیش بود جدا نمیشدم، اما اون علاوه بر وابستگیش دروغ هم زیاد میگه، مثلا در مورد کارش چند روز پیش پیام داد که اخراجش کردن ولی دیشب باز گفت میره سرکار، فکر میکنم سعی داره احساساتم رو برنگیخته کنه تا از تصمیمم برگردم. یا مشکل دیگه هم که داره اینه که اصلا حساب و کتاب نمیکنه، همین جوری پول قرض میده به دوستاش و اونام پس نمیدن، خودشم بارها از من پول گرفته پس نداده، یا مثلا یه جاهایی که واقعا لازم نیست خیلی ولخرجی میکنه و یه جاهایی که لازمه هزینه نمیکنه، کلا اعتماد به نفسش در مقابل بقیه آقایون خیلی پایینه کلا بودن با بچه ها رو ترجیح میده به شرکت تو جمع های مردونه یا حتی بودن کنار من! ، تا به حال هیچ حس حمایتی به من نداده و خییییلی چیزای دیگه...
    زن ایرانی عزیز درست میگید شما، منم به همه اینا فکر کردم اما یه جورایی اعتمادم بهش کامل از دست رفته، هر کاری میکنم دلم راضی نمیشه برگردم به رابطه
    فدایی یار عزیز ممنون، خیلی لطف دارید شما، مطمئنا درک و فهم بالا از جانب شماست...
    اون 30 سالشه. راستش پیش مشاور که رفتم گفت با این همه اختلاف نظری که دارید اگر تصمیم به ادامه رابطه داری احتمال افسردگی و آسیب روانیت زیاده، پس در این صورت حتما تحت نظر روانشناس باش که عواقبش کمتر بشه. اونم نظرش رو جدایی بود ولی نمیگفت جدا شو، میگفت تصمیم با خودته.
    دیشب زنگ زد و گوشیش رو جواب دادم، مدت ها بود میگفت میخواد حرفای آخرش رو بزنه. اما اون پشت تلفن مدام گریه میکرد و وحشت داشت از جدا شدن. میگفت همه چیزو عوض میکنه.
    من از ادامه خیلی میترسم، اون الانم خیلی داره هیجانی رفتار میکنه، دروغ میگه، گریه میکنه، تهدید میکنه و... که منو برگردونه. ممکنه بعد که خیالش راحت شد همه چیز دوباره یادش بره، همون طور که قبلا هم اتفاق افتاد.
    اگه بخوام تو یه کلمه خلاصش کنم اصلا آدم بالغی نیست و حتی شبیه آدمای بالغ هم رفتار نمیکنه.
    تا حالا به خاطر احساسات و مهربونی که خرج این رابطه کردم خیییلی آسیب دیدم و واقعا دیگه نمیخوام تکرار بشه!
    ولی متاسفانه احساسات و عاطفه بخش بزرگی از وجودمه و نامزدم هم اینو خوب میدونه و داره از همین در وارد میشه...
    فرایند دل کندن ازش هم برام خیلی سخت و عذاب آور بود و حالا که تقریبا به یه ثبات احساسی ای رسیدم واقعا دلم نمیخواد برگردم عقب و همه اون روزا دوباره تکرار شن....
    ویرایش توسط خانم مهندس : جمعه 21 آبان 95 در ساعت 12:08

  2. 3 کاربر از پست مفید خانم مهندس تشکرکرده اند .

    danger (جمعه 21 آبان 95), فدایی یار (چهارشنبه 03 آذر 95), میشل (جمعه 21 آبان 95)

  3. #12
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خانم مهندس نمایش پست ها

    من از ادامه خیلی میترسم، اون الانم خیلی داره هیجانی رفتار میکنه، دروغ میگه، گریه میکنه، تهدید میکنه و... که منو برگردونه. ممکنه بعد که خیالش راحت شد همه چیز دوباره یادش بره، همون طور که قبلا هم اتفاق افتاد.
    اگه بخوام تو یه کلمه خلاصش کنم اصلا آدم بالغی نیست و حتی شبیه آدمای بالغ هم رفتار نمیکنه.
    می خواستم برات بنویسم این آدم اصلا بزرگ نشده و رفتارهاش مثل یه بچه 4 ساله است که هیچی از دنیای بزرگسالی نمی دونه
    دیدم خودتون نوشتید.

    آدم بدی نیست. اما بزرگ نشده ... شاید نتونی و نشه که بزرگش کنی که بشه گفت بمون درست می شه.
    بعید می دونم تو سی سالگی تغییر عمده ای بکنه.


    ایشون اگر قابلیت عوض شدن داشت الان با روش عاقلانه شما را برمی گردوند.
    این رفتارهاش ( گریه، تهدید، دروغ، ... ) نشون می ده که همون آدمه. موقع قهر اینطوریه، موقع آشتی اونطوریه، موقع مذاکره هم به روش کودکانه مذاکره می کنه ... همه اش همون آدمه در موقعیتهای مختلف. عوض نشده که.

    شما هم دختر عاقل و خوش فکری هستی، کنار اومدن با این همه اختلاف سخته.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : جمعه 21 آبان 95 در ساعت 18:27

  4. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    danger (جمعه 21 آبان 95), tavalode arezoo (جمعه 21 آبان 95), میس بیوتی (جمعه 03 دی 95), میشل (جمعه 21 آبان 95), خانم مهندس (جمعه 21 آبان 95), زن ایرانی (شنبه 22 آبان 95)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 19 مهر 98 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    6,968
    سطح
    55
    Points: 6,968, Level: 55
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 182
    Overall activity: 39.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    700

    تشکرشده 145 در 78 پست

    Rep Power
    27
    Array
    مشاورت درست گفته اگر در این رابطه بمونید احتمال افسردگی وآسیب روحی خیلی هست.
    این آدم حتی اگر هم تغییر کنه پیرت میکنه.
    به همه این چیزها فکر کن وبعد تصمیم بگیر.

  6. 2 کاربر از پست مفید danger تشکرکرده اند .

    میشل (جمعه 21 آبان 95), خانم مهندس (جمعه 21 آبان 95)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    دوستان امروز عصر نامزدم پیام داد گفت اومدم تهران الان جلوی خوابگاهتون هستم بیا ببینمت. منم چون دیشب گفته بود بیام و بهش گفتم " نیا، چون اگه بیای نمیبینمت"، نرفتم ببینمش. فقط یه لحظه از پنجره نگاه کردم ببینم راست میگه یا نه.
    کلی پیام داد و زنگ زد و گفت بیا ببینمت و قسمم داد برم ببینمش اما من نرفتم چون از اول قرار بود من برم شهرمون و توی یه جلسه با واسطه ها حرفامون رو بزنیم اما اون سرخود پاشده بود اومده بود تهران!
    منم از طرفی خیلی دلم سوخت براش که این همه راهو اومده و احساساتی شده بودم از طرفی باید بهش میفهموندم وقتی میگم نه، منظورم دقیقا نه هست و یه جورایی حس میکردم اینکه بعد این ماجراها تنها ببینمش کار اشتباهیه. خلاصه نرفتم ببینمش و از شما چه پنهون نشستم یه دل سیر گریه کردم.
    یه دفعه مامانم زنگ زد گفت مادرش زنگ زده به مامانم گفته "پسرم رفته اونجا نامزدش رو ببینه دخترت چرا پشت پنجره وایساده و نمیره پایین؟" مامانم گفته " دخترم گفته بهش نیاد الانم امتحان داره میخواد درس بخونه پسر شما نباید سرخود میرفت مگر قرار نبود دخترم خودش هفته آینده بیاد اینجا با هم صحبت کنن؟ " مادرش عصبانی شده بود و با یه لحن بدی گفته بود "مگه رئیس جمهوره که باید وقت قبلی بگیریم؟ بیخود امتحان داره، درس میخواد چیکار؟ اگر یه مو از سر پسرم کم شه همه خاندانتون رو آتیش میزنم! دیشب پسرم بهش زنگ زد اونم جواب داد دو ساعت با هم حرف زدن، اصلا دخترت خودش خواسته پسرم بره ببیندش، وگرنه چرا تلفنش رو جواب داد اصلا؟"
    خلاصه هر چی از دهنش در اومده گفته و قطع کرده!
    حالا من واقعا تو شوکم! تمام اون گریه ها و ضجه ها و التماس ها و ابراز علاقه و پشیمونی دیشبش همش نقشه مامانش بوده! وگرنه کدوم مردی روش میشه جلوی مادرش اینجوری به نامزدش التماس کنه و گریه کنه و ضجه بزنه؟؟؟ منو باش که چقدر دلم میسوخت و ناراحت بودم...تازه اینجام که بوده گزارش لحظه ای میداده به مادرش که مثلا الان اومد پشت پنجره، الان رفت و....
    واقعا اینا باید بازیگر سینما میشدن!!
    هر چی بیشتر با اینا آشنا میشم بیشتر نسبت به همه چیز و همه کس بدبین میشم. دیگه نمیتونم حتی گریه های کسی رو هم باور کنم!
    خدایا خودت به دادم برس زودتر شر این جماعت رو از زندگیم کم کن...
    ویرایش توسط خانم مهندس : جمعه 21 آبان 95 در ساعت 22:17

  8. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    خانم مهندس عزیز واقعا ناراحت شدم بابت اتفاقاتی که افتاده.. شاید خودت بهتر شناختیشون.. خیلی مواظب خودت باش و کلا خطت رو عوض کن و اجازه بده پدرت بقیه کارهارو پیگیری کنه.. امیدوارم بدون مشکلی بتونی از این خونواده نجات پیدا کنی..

  9. کاربر روبرو از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده است .

    خانم مهندس (شنبه 22 آبان 95)

  10. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 95 [ 12:25]
    تاریخ عضویت
    1395-6-13
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خانم مهندس نمایش پست ها
    دوستان امروز عصر نامزدم پیام داد گفت اومدم تهران الان جلوی خوابگاهتون هستم بیا ببینمت. منم چون دیشب گفته بود بیام و بهش گفتم " نیا، چون اگه بیای نمیبینمت"، نرفتم ببینمش. فقط یه لحظه از پنجره نگاه کردم ببینم راست میگه یا نه.
    کلی پیام داد و زنگ زد و گفت بیا ببینمت و قسمم داد برم ببینمش اما من نرفتم چون از اول قرار بود من برم شهرمون و توی یه جلسه با واسطه ها حرفامون رو بزنیم اما اون سرخود پاشده بود اومده بود تهران!
    منم از طرفی خیلی دلم سوخت براش که این همه راهو اومده و احساساتی شده بودم از طرفی باید بهش میفهموندم وقتی میگم نه، منظورم دقیقا نه هست و یه جورایی حس میکردم اینکه بعد این ماجراها تنها ببینمش کار اشتباهیه. خلاصه نرفتم ببینمش و از شما چه پنهون نشستم یه دل سیر گریه کردم.
    یه دفعه مامانم زنگ زد گفت مادرش زنگ زده به مامانم گفته "پسرم رفته اونجا نامزدش رو ببینه دخترت چرا پشت پنجره وایساده و نمیره پایین؟" مامانم گفته " دخترم گفته بهش نیاد الانم امتحان داره میخواد درس بخونه پسر شما نباید سرخود میرفت مگر قرار نبود دخترم خودش هفته آینده بیاد اینجا با هم صحبت کنن؟ " مادرش عصبانی شده بود و با یه لحن بدی گفته بود "مگه رئیس جمهوره که باید وقت قبلی بگیریم؟ بیخود امتحان داره، درس میخواد چیکار؟ اگر یه مو از سر پسرم کم شه همه خاندانتون رو آتیش میزنم! دیشب پسرم بهش زنگ زد اونم جواب داد دو ساعت با هم حرف زدن، اصلا دخترت خودش خواسته پسرم بره ببیندش، وگرنه چرا تلفنش رو جواب داد اصلا؟"
    خلاصه هر چی از دهنش در اومده گفته و قطع کرده!
    حالا من واقعا تو شوکم! تمام اون گریه ها و ضجه ها و التماس ها و ابراز علاقه و پشیمونی دیشبش همش نقشه مامانش بوده! وگرنه کدوم مردی روش میشه جلوی مادرش اینجوری به نامزدش التماس کنه و گریه کنه و ضجه بزنه؟؟؟ منو باش که چقدر دلم میسوخت و ناراحت بودم...تازه اینجام که بوده گزارش لحظه ای میداده به مادرش که مثلا الان اومد پشت پنجره، الان رفت و....
    واقعا اینا باید بازیگر سینما میشدن!!
    هر چی بیشتر با اینا آشنا میشم بیشتر نسبت به همه چیز و همه کس بدبین میشم. دیگه نمیتونم حتی گریه های کسی رو هم باور کنم!
    خدایا خودت به دادم برس زودتر شر این جماعت رو از زندگیم کم کن...
    سلام
    اصلا همسرت نه، فرض كنيم يكى حتى دشمن آدم، كيلومترها مسافت طى كرده اومده منو ببينه، من چققققققدرررر بايد سنگدل باشم تا نرم ببينمش! حالا دو سه دقيقه ميرفتى پايين چى ميشد؟!!!! شما ميگى شوهرم منو نميخواد، محبت نميكنه، پشتم نيست..... عزيز من حالا كه داره خواستنش رو نشون ميده، حالا كه داره اينقدر التماست ميكنه، چى ميخواى ديگه؟! يكى آدمو نخواد پا نميشه چند كيلومتر بره بخاطرش غرورش رو بشكنه وايسه پايين پنجره. الان شوهر من ده سالم باهاش قهر باشم اصصصصصلا سراغمو نميگيره. شما اگه گير يه همچين آدمى ميفتادى اونوقت متوجه ميشدى چى ميگم.
    شما خييييلى آدم بدبينى هستى، فكر كن داداش خودت واسه خاطر همسرش بره التماس و پشت پنجره وايسه و از طرف هيچ عكس العملى نبينه و اون خانوم داداشت رو آدم حساب نكنه، اصلا مامانتون فكر كنه كه با پسرش چنين رفتارى ميكنن، ببينم آيا بازم اينقدر راحت رفتار ميكنه و عادى برخورد ميكنه با قضيه؟! والله من اينجا به مادرشوهرتون حق ميدم، من خودمم بودم شايد عكس العمل ايشون شايدم شديدترش رو نشون ميدادم.
    در ضمن اينم بگم انقدر بدبين و منفى و خاله زنك هستى كه صدتا داستان درآوردى از قضيه، دنبال داستان نباش اينطورى فكر كن كه ديشب بعد از حرف زدن با شما، مامانش ديده گريه كرده ازش پرسيده دليل گريه هاشو، اونم جواب داده كه با همسرم حرف زدم و توضيح ماجرا. بعدش بهش گفته ميرم تهران. تهران كه بوده مامانش زنگ زده كه چى شد، اونم گفته نمياد پايين و من اينجا منتظرشم. خوب اونم مادره ديگه دلش سوخته واسه بچش. با خودش گفته نكنه مثلا بچم از غصه و ناراحتى تو شهر غريب دچار فشار عصبى بشه كه بالطبع مامان شما و هر مادر ديگه هم نگران ميشد و عكس العملى شبيه مامان ايشون رو نشون ميداد. اينطورى نگاه كن به قضيه و مثبت فكر كن، بدبين نباش.
    از اين ميترسم از اين آقا جدا بشى بعدش گير كسى بيفتى كه ذره اى برات ارزش قائل نباشه، نه قهرت، نه آشتى كردنت، نه اخمت، هيچيت براش مهم نباشه، كه اگه مشكلات كاربرا تو اين سايت رو خونده باشى متوجه ميشى كه اكثر خانوما از شوهرى مينالن كه براشون ارزش قائل نيست، مثلا قهر كرده اومده هشت ماهه شوهر سراغشو نميگيره كه هيچ تازه از قهر زنش هم خوشحاله و مشغول خيانته. عزيزم دوست داشتى همچين شوهرى گيرت ميومد؟! ديشبم بهت گفتم قدر شوهر بامحبتت رو بدون كه خييييلى سخت گير كسى مياد. يه فرصت ديگه بده فقط واسه خاطر خودت.
    حرف شيدا رو بذار كنار اون هنوز ازدواج نكرده و مشاور و متخصص هم نيست، حرف منو گوش كن كه يه نجربه نامزدى خوب و عاشقانه با شوهر بيكار و يه تجربه ازدواج با آدم پولدار بى عشق و علاقه رو داشتم. من بهت ميگم قدر نعمتى كه دارى رو بدون، پول و شغل و كار همشون جور ميشن، شما اصل كارى رو دارى. مواظب باش از دست ندى.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط خانم مهندس نمایش پست ها
    دوستان امروز عصر نامزدم پیام داد گفت اومدم تهران الان جلوی خوابگاهتون هستم بیا ببینمت. منم چون دیشب گفته بود بیام و بهش گفتم " نیا، چون اگه بیای نمیبینمت"، نرفتم ببینمش. فقط یه لحظه از پنجره نگاه کردم ببینم راست میگه یا نه.
    کلی پیام داد و زنگ زد و گفت بیا ببینمت و قسمم داد برم ببینمش اما من نرفتم چون از اول قرار بود من برم شهرمون و توی یه جلسه با واسطه ها حرفامون رو بزنیم اما اون سرخود پاشده بود اومده بود تهران!
    منم از طرفی خیلی دلم سوخت براش که این همه راهو اومده و احساساتی شده بودم از طرفی باید بهش میفهموندم وقتی میگم نه، منظورم دقیقا نه هست و یه جورایی حس میکردم اینکه بعد این ماجراها تنها ببینمش کار اشتباهیه. خلاصه نرفتم ببینمش و از شما چه پنهون نشستم یه دل سیر گریه کردم.
    یه دفعه مامانم زنگ زد گفت مادرش زنگ زده به مامانم گفته "پسرم رفته اونجا نامزدش رو ببینه دخترت چرا پشت پنجره وایساده و نمیره پایین؟" مامانم گفته " دخترم گفته بهش نیاد الانم امتحان داره میخواد درس بخونه پسر شما نباید سرخود میرفت مگر قرار نبود دخترم خودش هفته آینده بیاد اینجا با هم صحبت کنن؟ " مادرش عصبانی شده بود و با یه لحن بدی گفته بود "مگه رئیس جمهوره که باید وقت قبلی بگیریم؟ بیخود امتحان داره، درس میخواد چیکار؟ اگر یه مو از سر پسرم کم شه همه خاندانتون رو آتیش میزنم! دیشب پسرم بهش زنگ زد اونم جواب داد دو ساعت با هم حرف زدن، اصلا دخترت خودش خواسته پسرم بره ببیندش، وگرنه چرا تلفنش رو جواب داد اصلا؟"
    خلاصه هر چی از دهنش در اومده گفته و قطع کرده!
    حالا من واقعا تو شوکم! تمام اون گریه ها و ضجه ها و التماس ها و ابراز علاقه و پشیمونی دیشبش همش نقشه مامانش بوده! وگرنه کدوم مردی روش میشه جلوی مادرش اینجوری به نامزدش التماس کنه و گریه کنه و ضجه بزنه؟؟؟ منو باش که چقدر دلم میسوخت و ناراحت بودم...تازه اینجام که بوده گزارش لحظه ای میداده به مادرش که مثلا الان اومد پشت پنجره، الان رفت و....
    واقعا اینا باید بازیگر سینما میشدن!!
    هر چی بیشتر با اینا آشنا میشم بیشتر نسبت به همه چیز و همه کس بدبین میشم. دیگه نمیتونم حتی گریه های کسی رو هم باور کنم!
    خدایا خودت به دادم برس زودتر شر این جماعت رو از زندگیم کم کن...
    سلام
    اصلا همسرت نه، فرض كنيم يكى حتى دشمن آدم، كيلومترها مسافت طى كرده اومده منو ببينه، من چققققققدرررر بايد سنگدل باشم تا نرم ببينمش! حالا دو سه دقيقه ميرفتى پايين چى ميشد؟!!!! شما ميگى شوهرم منو نميخواد، محبت نميكنه، پشتم نيست..... عزيز من حالا كه داره خواستنش رو نشون ميده، حالا كه داره اينقدر التماست ميكنه، چى ميخواى ديگه؟! يكى آدمو نخواد پا نميشه چند كيلومتر بره بخاطرش غرورش رو بشكنه وايسه پايين پنجره. الان شوهر من ده سالم باهاش قهر باشم اصصصصصلا سراغمو نميگيره. شما اگه گير يه همچين آدمى ميفتادى اونوقت متوجه ميشدى چى ميگم.
    شما خييييلى آدم بدبينى هستى، فكر كن داداش خودت واسه خاطر همسرش بره التماس و پشت پنجره وايسه و از طرف هيچ عكس العملى نبينه و اون خانوم داداشت رو آدم حساب نكنه، اصلا مامانتون فكر كنه كه با پسرش چنين رفتارى ميكنن، ببينم آيا بازم اينقدر راحت رفتار ميكنه و عادى برخورد ميكنه با قضيه؟! والله من اينجا به مادرشوهرتون حق ميدم، من خودمم بودم شايد عكس العمل ايشون شايدم شديدترش رو نشون ميدادم.
    در ضمن اينم بگم انقدر بدبين و منفى و خاله زنك هستى كه صدتا داستان درآوردى از قضيه، دنبال داستان نباش اينطورى فكر كن كه ديشب بعد از حرف زدن با شما، مامانش ديده گريه كرده ازش پرسيده دليل گريه هاشو، اونم جواب داده كه با همسرم حرف زدم و توضيح ماجرا. بعدش بهش گفته ميرم تهران. تهران كه بوده مامانش زنگ زده كه چى شد، اونم گفته نمياد پايين و من اينجا منتظرشم. خوب اونم مادره ديگه دلش سوخته واسه بچش. با خودش گفته نكنه مثلا بچم از غصه و ناراحتى تو شهر غريب دچار فشار عصبى بشه كه بالطبع مامان شما و هر مادر ديگه هم نگران ميشد و عكس العملى شبيه مامان ايشون رو نشون ميداد. اينطورى نگاه كن به قضيه و مثبت فكر كن، بدبين نباش.
    از اين ميترسم از اين آقا جدا بشى بعدش گير كسى بيفتى كه ذره اى برات ارزش قائل نباشه، نه قهرت، نه آشتى كردنت، نه اخمت، هيچيت براش مهم نباشه، كه اگه مشكلات كاربرا تو اين سايت رو خونده باشى متوجه ميشى كه اكثر خانوما از شوهرى مينالن كه براشون ارزش قائل نيست، مثلا قهر كرده اومده هشت ماهه شوهر سراغشو نميگيره كه هيچ تازه از قهر زنش هم خوشحاله و مشغول خيانته. عزيزم دوست داشتى همچين شوهرى گيرت ميومد؟! ديشبم بهت گفتم قدر شوهر بامحبتت رو بدون كه خييييلى سخت گير كسى مياد. يه فرصت ديگه بده فقط واسه خاطر خودت.
    حرف شيدا رو بذار كنار اون هنوز ازدواج نكرده و مشاور و متخصص هم نيست، حرف منو گوش كن كه يه نجربه نامزدى خوب و عاشقانه با شوهر بيكار و يه تجربه ازدواج با آدم پولدار بى عشق و علاقه رو داشتم. من بهت ميگم قدر نعمتى كه دارى رو بدون، پول و شغل و كار همشون جور ميشن، شما اصل كارى رو دارى. مواظب باش از دست ندى.

  11. کاربر روبرو از پست مفید Sanaznavidi تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (شنبه 22 آبان 95)

  12. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    ساناز جان بازم ممنون که نظرتو گفتی
    شاید اگر منم تجربه ای که شما داشتی رو داشتم و بعد کسی رو با شرایط الان خودم میدیدم شاید همین فکرها رو در موردش میکردم که چقدر سنگدل و قدر نشناسه.
    اما همه چیز به نوشته های اینجا خلاصه نمیشه. من تک تک جمله هامو با تجربه زندگی باهاشون نوشتم و برای خودم اثبات شدن، نه بدبینی نه خاله زنک بازی... راستش حس میکنم پست های منو کامل نمیخونی!
    اون عادت داشت جزئیات رابطمون رو با مادرش درمیون بذاره و منم بعید نمیدونستم الانم همین کارو بکنه فقط از قسم های دروغش و اینکه ادعا میکرد کامل عوض شده و اونی شده که من میخوام تعجب کردم. به علاوه اینکه اگر مادرش کنارش نبوده چطور از جزئیات کامل خبر داره و میدونه یک بار هم بین صحبتامون تلفن قطع شده و نامزدم دوباره زنگ زده؟ که به مادرم گفته بود اینجوری شده. من مطمئنم نقشه خودش بوده، شک ندارم...
    تو این مدت به حدی از این خونواده حیله گری دیدم که عاقلانه ندونستم ببینمش. همین مادرش فردا کلی داستان سرهم میکرد بابت همین ملاقاتمون!
    یه مثال میزنم: یه بار که نامزدم اومده بود بهم سر بزنه قبلش بهم گفت از دانشگاه مهمانسرا بگیرم که شب بره اونجا. منم با هزینه خودم گرفتم و یکی دو شب موند. من تو خوابگاه خودم میخوابیدم اونم تو مهمانسرا. مادرشوهرم بعد این ماجراها بین همه فامیل پخش کرده که من نامزدم رو با وعده مهمانسرا کشوندم تهران و چهار شب باهاش خوابیدم!!!!!!!!!
    اونم تو شهر ما که روابط قبل از عروسی اصلا مرسوم نیست...
    تازه نامزدم بعدش تصادف کرده بود بماند چه کولی بازی ای سر من دراوردن که مقصر تو بودی! در صورتی که من روحمم از چیزی خبر نداشت...
    من اتفاقا خوشبین بودم خیلی وگرنه نباید اصلا باهاش عقد میکردم. این کاراشم همش اداست چون وقتی با هم خوب بودیم خبری از محبت و حمایت و دوست داشتن نبود فقط توقع و انتظار بود!
    تازه، من ده بار بهش گفتم نیا، اما اون خودش اومد. حالا این وسط من باید جواب پس بدم؟ اگر نگران پسرشه نمیگذاشت بیاد، اون که همه جوره ازش حرف شنوی داره مطمئنم اگر میگفت نرو نمیومد و این اومدنشم با هماهنگی خود مادرش بوده.
    اون اصلا غروری نداشت که بخواد بشکنه. کسی که پادویی زن داداشاشو بکنه که ازش راضی باشن غرور داره؟ شخصیت داره؟؟ کسی که داداشاش و زن داداشاش تو جمع ضایعش کنن و دستش بندازن و اون بخنده و ازشون عذرخواهی کنه و دلشون رو به دست بیاره غرور داره!؟ کسی که به زن داداشش بگه من تو رو از نامزدم بیشتر دوست دارم و برام مهم تری، غرور داره؟ شخصیت داره؟
    منم برام پیش اومد که قهر بودیم و اون 20 روز احوالم رو نپرسید بعد 20 روز هم خودم برگشتم شهرمون و به بابام گفتم باهاش تماس بگیره بیاد صحبت کنیم. اونم اومد و توپش پر بود و جلوی بابام کلی باهام بد رفتاری کرد، هم خودش هم پدرش. گفتم بریم پیش مشاور مسخرم کرد و گفت مامان بابای خودم مشاورن. اما حالا که دیده میخوام جدا شم و میدونه مثل من دیگه گیرش نمیاد افتاده به پشیمونی....به هر دری میزنه باز منو برگردونه. اما همچنان همونه که هست و هیچ تغییری نکرده. همون شخصیت نابالغ دروغگوی وابسته و بی اراده.
    من نهایت تلاشم رو برای بهبود زندگیم کردم و الان هیچ احساس دینی به کسی ندارم. فقط دلم به حال خودم و احساسات صادقانم میسوزه که به پای آدم نالایق ریختم و حالا میخواد بازم سواستفاده کنه.
    ویرایش توسط خانم مهندس : شنبه 22 آبان 95 در ساعت 01:29

  13. کاربر روبرو از پست مفید خانم مهندس تشکرکرده است .

    بارن (شنبه 22 آبان 95)

  14. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    فكر كن داداش خودت واسه خاطر همسرش بره التماس و پشت پنجره وايسه و از طرف هيچ عكس العملى نبينه و اون خانوم داداشت رو آدم حساب نكنه، اصلا مامانتون فكر كنه كه با پسرش چنين رفتارى ميكنن، ببينم آيا بازم اينقدر راحت رفتار ميكنه و عادى برخورد ميكنه با قضيه؟! والله من اينجا به مادرشوهرتون حق ميدم، من خودمم بودم شايد عكس العمل ايشون شايدم شديدترش رو نشون ميدادم.
    اگر واسه داداشم هر کدوم از این قضایا پیش میومد، من چون به عنوان یه آدم بالغ و مستقل قبولش دارم و میدونم تو هر شرایطی میتونه احساساتش رو مدیریت کنه و با توجه به خواسته هاش بهترین تصمیم رو بگیره اصلا به خودم حق دخالت تو زندگیشو نمیدادم! شاید زود به زود از احوالش خبر میگرفتم اما هرگز تو کاراش مداخله نمیکردم.
    اما اگر میدونستم داداشم یه آدم نابالغ و وابسته و بچه ننه هست که بدون کمک ما حتی کفشاشم تا به تا میپوشه ممکن بود مثل یه بچه 4 ساله مراقبش بودم و در برابر بزرگسال ها ازش محافظت میکردم! که در این صورت اصلا براش زن نمیگرفتیم و با زندگی دختر مردم بازی نمیکردیم.
    مادرم هم مثل من فکر میکنه. در حقیقت مادرم این طرز تفکر رو به ما یاد داده و همه مون رو مستقل و با اراده تربیت کرده.
    ببخشید اما من مادر ها و خواهر هایی با طرز تفکر شما و مادر نامزدم رو آدمایی غیر منطقی و پر از کمبود شخصیتی میدونم، لزومی نداره ما به خودمون اجازه مداخله تو زندگی خصوصی پسر یا برادرمون بدیم صرفا به خاطر اینکه خواهر و یا مادرشون هستیم. من از روزی میترسم شما مادرشوهر بشی و با این طرز فکر زندگی دو نفر آدم رو به جهنم بدل کنی، زندگی ای که میتونست بهشت باشه براشون!
    اصلا این که میگن بهشت زیر پای مادران است یعنی چی؟ فکر کردید هر کس یه شکم بچه بزاد صاف میره بهشت؟!
    نه اینطور نیست. منطور اینه که نقش مادر تو زندگی بچه‌هاش به حدی پررنگه که میتونه بچه ش رو بفرسته بهشت یا نه، دنیا و آخرت رو براش جهنم کنه.

    عزیزم شمام بهتره طرز فکرتون رو عوض کنید. یعنی چی که اگر من جای مادرش بودم شدیدتر رفتار میکردم؟؟؟ به پسر و برادرتون کمی اجازه نفس کشیدن و زندگی کردن بدید و با کاسه داغ تر از آش شدن زندگیشونو از هم نپاشید! هر چیزی حدی داره...
    هر چند من همچنان عقیده دارم اگر مرد یا زنی شخصیت بالغ و سالمی داشته باشه خودش به کسی اجازه مداخله تو زندگی شخصیش رو نمیده، حتی اگر همه دنیا بخوان تو کارش دخالت کنن.

  15. کاربر روبرو از پست مفید خانم مهندس تشکرکرده است .

    میس بیوتی (جمعه 03 دی 95)

  16. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    متاسفانه بعضی خانواده ها فکر میکنن پسرشون رو باید زن آیندش تربیت کنه؟ پس مادر وظیفه اش چیه؟؟ یه پسر لوس بی دست و پا تحویل جامعه بدن که خانمش باید جمع و جورش کنه. به قول معروف خانمش صاحب خونه و زندگیش کنه!! آقا پسر هم باید تمام جزییات زندگیش (حتی کم و کیف رابطه جنسی با خانمش) رو به مادر و خواهرش بگه!!! وقت کمک کردن و حمایت کردن هم میگن ما اصلا اهل دخالت تو زندگی پسرمون نیستیم. ای خداااا چی بگم.
    منظورم به نامزد شما فقط نیستا. این یه تفکره که خیلی تو جامعه ما رایجه. برای من خیلی احمقانه هست.

    چند تا مساله هست که خوبه بهش فکر کنی.
    با خانواده هایی مثل خانواده نامزدت آشنایی دارم. اینجور خانواده ها اصلا آبرو و شرایط دیگران براشون اهمیت نداره. معمولا در جریان طلاق یه سری تهمتا راه میندازن که دختره با یکی دیگه بوده و از این حرفا. بنا بر این از قبل آمادگی این تهمت ها رو داشته باش.
    اگه تصمیمت حتما طلاق هست،‌ سعی کن یه جورایی مسالمت آمیز بهش بفهمونی که به درد هم نمیخورین. امیدوارم نامزدت سر لج نیفته که در پروسه طلاق اذیتت کنه. یه چیزی که اخیرا می بینم اینه که بعضی خانواده ها از قانون حق طلاق برای مرد سواستفاده میکنن و میگن دختره رو طلاقش نمیدیم تا بلاتکلیف بمونه.
    امیدوارم روزهای بهتری رو در آینده تجربه کنی.

  17. کاربر روبرو از پست مفید بهاره جون تشکرکرده است .

    خانم مهندس (شنبه 22 آبان 95)

  18. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    سلام خانم مهندس عزیز

    شما در مقابل همسرت بهتره کم کم و پله پله جلو بری و سلایق خودتو اعمال کنی، شاید یهویی باشه تنش و اعصاب خوردی هردوتون رو بیشتر کنه.

    مثلا میتونستی بعد از مقاومت های اولیه و گفتن از درس و امتحان به همسرت , و اصرارهای ایشون بگی: باشه میام پایین اما به شرطی که بیشتر از نیم ساعت نشه و توی این مدت یک

    ربعش رو من حرف بزنم و تو فقط شنونده باشی . گوش بدی و بعدا به درست و نادرستش فکر کنی و بعدا جواب منو بدی.بهش بگی این یه ربع به من گوش کن و بعد هفته دیگه جواب

    صحبت هام رو بده نه الان و نه یک روز دیگه(زمان دقیق تعیین کنید،مثلا هفته بعد جمعه که من میام شهرمون و قراره همو ببینیم،چون من هم درس کمتر دارمو...)

    می تونین هردوتون از نوشتن استفاده کنید و مطالبتون به همدیگر رو بنویسید و هر زمان قرار ملاقاتی هست اونو برای هم بخونید.

    اینکه یه دفعه این کارو کنی بیشتر همسرت میره توی فاز احساسی ولی اونجوری بیشتر منطقش فعال میشه و اگر هم هیجانات منفی به سراغش بیاد دامنه و شدتش کمتره.

    بهتره شما شرایط رو مطابق با حرف های یه مشاور پیش ببرید. حتما توی دانشگاهتون این دسترسی وجود داره.


  19. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    خانم مهندس (شنبه 22 آبان 95)


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصمیم به جدایی
    توسط fatemeh banoo در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 19 مهر 96, 08:09
  2. تصمیمم نهایی من ... 6 سال تا تصمیم گرفتن طول کشید
    توسط she در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 مرداد 95, 18:31
  3. تصمیم به جدایی دارم ، لطفا راهنمایی بفرمایید
    توسط محمد ch در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 اسفند 94, 11:29
  4. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.