به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 21 تا 21 , از مجموع 21

Threaded View

  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-10-26
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    15,299
    سطح
    79
    Points: 15,299, Level: 79
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 91.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    526

    تشکرشده 1,129 در 328 پست

    Rep Power
    101
    Array

    تردیدهای من برای ازدواج

    سلام دوستان عزیز.امیدوارم حال همگی خوب باشه.

    سعی میکنم سریع برم سر اصل مطلب.اول برای دوستانی که منو نمیشناسن یه بیوگرافی مختصر از خودم بدم.

    من آی تک 27 سال و اندی سن دارم البته دو سه ماه دیگه 27 رو تموم میکنم.ارشد دارم.کارمندم البته کارمند که میگم یه پست خیلی خوب دارم با درآمد خوب ولی خب ممکنه از فامیلا کسی اینجا منو بشناسه عنوان دقیق شغلیم رو نمی تونم بگم.دو تا برادر بزرگتر از خودم دارم که متاهلن.خودم بچه آخرم.از نظر اقتصادی متوسط هستیم.ظاهر زیبایی دارم.


    از سن خیلی کم به خاطر ظاهرم خواستگار زیاد داشتم.بعدا هم که شاغل شدم خیلیا به خاطر شغلم میومدن سراغم مخصوصا این اواخر که قشنگ می پرسیدن رسمی هستی؟حقوقت چقدره ؟و ...


    با اینکه تعداد خواستگارهام زیاد بوده ولی خیلی به معیارهام نزدیک نبودن یعنی یه کمبود اساسی حتما توشون بود.مثلا یکی دکترا داشت بیکار بود.یکی ارشد بود 15 سال از من بزرگتر بود و ...همیشه دوس داشتم همسر آیندم از نظر تحصیلی و شغلی و درآمد از خودم بالاتر باشه که هیچ وقت میسر نشد.دو سه موردی هم که از این جهات از من بالاتر بودن تا قبل از دیدن خونه و منطقه زندگیمون مشتاق به آشنایی بیشتر بودن ولی بعدا که از وضعیت خونه و منطقه زندگیمون مطلع میشدن غیر مستقیم بهم می گفتن تو دختر خوب و زیبا و تحصیلکرده ای هستی ولی خونوادمون نمیخوان عروسشون از منطقه متوسط شهر باشه و حتما باید مثل خودمون بالاشهری باشه و ....

    خلاصه اینکه هر کی تو محل کار و مهمونیا متوجه میشد من مجردم تعجب میکرد که چرا دختری با شرایط تو مجرد مونده، منم غرورم اجازه نمیداد بگم خواستگارای من فقط کمیت دارن کیفیت ندارن.



    گذشت تا اینکه تقریبا یک و نیم ماه پیش من و مادرم تو بوتیک پسرخالم بودیم که من متوجه شدم یه خانم50-48 ساله ای از ویترین مدام منو نگاه میکنه.از اونجاییکه از این اتفاقا خیلی واسم پیش اومده حدس زدم میخواد شماره ای آدرسی ازمون بگیره.از مغازه که اومدیم بیرون این خانم اومد دنبال ما و از مادرم در مورد من پرسید و گفت برادر من مشکل پسنده دنبال دختر خوشگل و قدبلند و تحصیلکرده میگرده حتما دختر شمارو می پسنده و این حرفا .منم با ایما و اشاره به مادرم گفتم شماره نده چون دیگه خسته شده بودم از خواستگاری ها و آشنایی های بی سرانجام که هیچ کدوم مطابق معیارای من نبودن.مادرم شماره نداد ولی این خانم آدرس کلی محل زندگی مارو گرفت و انقد زبل تشریف داشتن بعدا با همون آدرس کلی و دادن نشونی های من و مادرم خونه مارو پیدا کردن.من راضی به برگزاری اولین جلسه آشنایی نبودم ولی دیگه انقد خونوادم گفتن سنت میره بالا و این حرفا قبول کردم این آقا تشریف بیارن خونمون.



    همون جلسه اول که تو خونمون با این آقا صحبت کردیم احساس کردم خجالتی و خیلی آروم هستن.وقتی با من حرف میزدن حالا نمیدونم از رو حیا بود یا چیز دیگه ای به سقف و در دیوار نگاه میکردن.بعدش که واسه جواب گرفتن تماس گرفتن من جواب رد دادم چون از آقایون خجالتی و بدون اعتماد به نفس خوشم نمیاد.ایشون 33 سالشون هست.لیسانس هستن.تو یه کارخونه ای مشغول به کارن.10 تا بچه هستن ایشون نهمی هستن.یه آپارتمان کوچیک تو منطقه خوبی از شهرمون دارن.ماشین هم که دارن.از اونجایی که اکثر خواستگارای من بی پول و بی خونه بودن خونوادم گفتن شرایطش خوبه بذار بیشتر آشنا شین و این حرفا.



    خونواده این آقا چند بار دیگه تماس گرفتن و گفتن پسر ما خیلی از آی تک خوشش اومده اجازه بدین بیشتر آشنا شیم.منم به خاطر اصرارهاشون گفتم باشه و تاکید کردم این آشنایی به معنای جواب مثبت نیست و اونام قبول کردن.


    یه جلسه هم این آقا با مادر و دو تا برادر بزرگش تشریف آوردن و پدرم و برادرام این آقارو خیلی تایید کردن.برادرم کلی تحقیقات در مورد این آقا و خونوادش انجام داد و همه گفتن پسر آروم و سر به زیریه،خونوادش آبرومندن و ...


    من و این آقا هم چهار جلسه حضوری و هر بار تقریبا سه ساعت با هم حرف زدیم.رستوران و این جور جاها رفتیم.شهر ما یه شهر کوچیکه و ازدواجها با یکی دو جلسه حرف زدن تو خونه عروس شکل میگیره.من چقد رو مخ خونوادم کار کردم که راضی شدن من و این آقا با هم چندبار بیرون بریم.

    قرار بود ما همین شنبه یکشنبه ای که میاد جلسه بله برون و احتمالا عقد داشته باشیم ولی من پر از تردیدم.میخواستم در مورد این تردیدها با شما مشورت کنم.شما بهم بگید اینا تردیدهای درستیه یا وسواس فکریه؟دوستانی که تجربه مشابهی هم اگه دارن لطف کنن بگن خیلی ممنون میشم.


    1-همش با خودم میگم چرا من که ظاهر و تحصیلات و کار و درآمدم از این آقا بالاتره باید باهاش ازدواج کنم(هر چند در مورد درآمدم بهش گفتم که درآمد خانم مال خودشه و آقا وظیفه داره یه مبلغی هم ماهانه به همسرش بده و ایشون قبول کرده) بعدش با خودم میگم تو این 27 سال آدمی که از نظر تحصیلی و کاری و درآمد از من بالاتر باشه نیومده پس بعد از این هم نخواهد اومد .اون دو سه نفری که بالاتر بودن اون جوری برخورد کردن.از طرفی بالا رفتن سنم اونم تو شهر کوچیکی مثل شهر ما خیلی نگرانم میکنه.



    2-تو صحبتایی که با این آقا داشتم احساس میکنم یکم مطالب رو دیر میگیره و کلا slow motion هستن.کلا خیلی شمرده حرف میزنه طوری که حوصله ام گاهی سر میره.یا مثلا تا حالا با ایشون اصلا تو تلگرام حرف نزده بودم، امشب خواستم یه سری مطالب رو که روم نمیشد حضوری بگم با تلگرام بهشون بگم باورتون نمیشه یه جمله نیم خطیش دقیقا 5 دقیقه طول میکشید تایپ کنه و میگفت من تایپم ضعیفه.حالا غلط های املاییش بماند.یا مثلا گاهی تو حرفامون من چند تا اصطلاح گفتم و احساس کردم ایشون معنیش رو متوجه نشد حالا اصطلاحات عجیبی هم نبودا مثلا اولتیماتوم،دیسیپلین و ...بود.



    3-من تو یه دانشگاه خوب درس خوندم و همیشه رتبه الف بودم اطلاعات عمومی بالایی دارم.به گفته بقیه هم دختر باهوشی هستم.همیشه دوس داشتم با همسرم بحثای چالشی در مورد مسایل مختلف داشته باشیم ولی این آقا خیلی اطلاعات عمومی بالایی نداره و تازه یکی دو ساله که از دانشگاه آزاد لیسانس گرفته.با خودم میگم اگه بخوام با ایشون ازدواج کنم بحثامون فقط میخواد محدود بشه به ناهار چی داریم و شام چی داریم.



    4-این آقا تو این چند جلسه ای که با هم بیرون رفتیم فقط یه لباس تکراری رو پوشیدن اونم با یه کفشی که هیچ تناسبی با اون لباس نداره در حالیکه من خودم آدم خوش لباسی هستم و به این آقا هم بارها گفتم که خوش لباس و مرتب بودن همسرم واسم مهمه ولی هر بار باز با همون لباس تکراری اومده.یا موقع راه رفتن کفششو رو زمین میکشه با اینکه با شوخی بهش گفتم آدم باید با اعتماد به نفس و خیلی صاف و صوف راه بره نباید کفشش صدا بده ولی باز همون جوری راه میره.


    5-من خودم تجربه رابطه دوستی و این چیزارو ندارم با اینکه شرایطش کاملا واسم مهیا بوده و گذشته طرف مقابلم واسم اهمیت داره.این آقا هم به ظاهر و با چیزایی که ازش تحقیق کردیم گذشته سالمی داره ولی من احساس میکنم این سالم بودنش به خاطر نبود شرایطه، نه اینکه خودش آگاهانه خواسته باشه که نره سمت این روابط.این رو با توجه به صحبتایی که ازش شنیدم میگم و با خودم میگم نکنه بعدا تازه چشم و گوشش باز بشه و بره سمت این چیزا.


    6-این آقا تقریبا هیچی از نحوه برخورد با خانما نمیدونه و تو این یک و نیم ماه من غیر مستقیم یه سری چیزارو بهش یاد دادم.

    مثلا قرارمون ساعت پنجه.میاد ساعت پنج وایمیسته سرکوچه ما یه اس ام اس نمیده که من رسیدم بیا، انتظار داره من اون جا وایستم تا هر وقت اون بیاد بهش میگم بهتره وقتی میرسید یه اس بدید تا من بیام.یا مثلا وقتی میریم رستورانی جایی وایمیسته پشت سر من تا من درو باز کنم بابا شما مردید در رو نگه دار من داخل شم.یا مثلا وقتی میریم رستورانی جایی نشستیم پشت میز بعد چند نفرم میان داخل برمیگرده به وارد شدن اونا نگاه میکنه باز یه سری آدم دیگه میان برمیگرده به اونا نگاه میکنه.منظورم چشم چرونی نیستا به خودشم گفتم که میدونم شما منظور بدی از این نگاه کردن ندارید ولی اونا که اینو نمیدونن ممکنه سوبرداشت بشه.میگم بهتره آدم نگاه نکنه به یه جمعی ولی باز نگاه میکنه و میگه شاید دوستام باشن.کلا احساس میکنم که من باید دونه دونه همه چیو به این آقا یاد بدم.این همون چیزیه که من ازش متنفرم.دوس دارم خود آقا بدونه چجوری حرف بزنه ،چجوری راه بره، از اینکه معلم یا مامان یه مرد بشم بیزارم.به آقایون اطراف نگاه میکنم میگم چقد جنتلمن و خوش لباسن چقد خوب بلدن با خانماشون برخورد کنن چرا من نباید همچین همسری داشته باشم.چرا بعضی دخترا تو ازدواج خوش شانسن؟ تو همین تالار تاپیکهایی خوندم که خانم نتونسته به همسرش که خصوصیاتش شبیه این آقا بوده حسی پیدا کنه اینا نگرانم میکنه.



    7-نمیدونم گفتن این حرف اینجا مناسبه یا نه ولی چون مهمه مجبورم بگم.من حس جنسی نسبت به این آقا ندارم.من همیشه دوس داشتم انقد همسرمو دوس داشته باشم که بخوام بپرم بغلش بوسش کنم ولی در مورد این آقا اصلا همچین حسی ندارم و فکر میکنم همین بلد نبودن رفتار با خانما باعث شده همچین حسی نسبت بهش نداشته باشم.با خودم میگم این که بلد نیس چجوری با یه خانم رفتار کنه اصلا بلده رابطه جنسی انجام بده؟



    8-این آقا خونواده پرجمعیتی داره همش نگرانم نکنه هر کی بخواد یه نظری بده با اینکه بارها بهش گفتم استقلال فکری یه آقا واسه من خیلی مهمه.این آقا سه تا خواهر مجرد داره که از خودش بزرگترن و 39-46 سال سن دارن یه برادر بزرگتر از خودش هم مجرده.اینام قاعدتا نباید به من ربطی داشته باشه ولی میگم کاش خونوادش یکم کم جمعیت تر بودن کاش انقد مجرد تو خونشون نداشتن.نمیدونم حرفام شاید خیلی سطحی باشه

    امروز صبح این آقا به من اس ام اس دادن و گفتن خیلی خوشحالم که جوابتون تقریبا مثبته و امیدوارم لیاقت شمارو داشته باشم در حالیکه من هنوز به تصمیم قطعی نرسیدم و بهشون اس دادم که من هنوز به جواب مثبت نرسیدم و بهتره تو تلگرام یه سری مطالب رو بگم.بعضی از مواردی که اینجا شماره زدم رو تو تلگرام بهشون گفتم(مثل خوش لباس بودن و صاف راه رفتن و نحوه برخورد با خانما و ...)ایشون در جوابم میگن شما زیادی حساسی و باید معیارهای دیگه واست اولویت داشته باشه منم گفتم بله معیارهای دیگه هم مهمه ولی اینام به اندازه خودش اهمیت داره.ایشون میگه ممکنه بعدا همچین فرصتی واسمون پیش نیاد پس بهتره همدیگه رو از دست ندیم و ...


    خلاصه اینکه امشب بهشون گفتم فعلا تصمیم عجله ای نگیریم و تا بعد از ماه محرم و صفر صبر کنیم ببینیم این مسایلی که من گفتم حل میشه یا نه اگه حل شد که هیچی اگه حل نشد مجبوریم با هم کات کنیم.هر چند خونواده من کلی بهم فشار میارن که بهش نه نگو.سنت داره میره بالا تا حالا خواستگارات همه آس و پاس بودن حالا این یکی یکم وضعش بهتره و پسر خونواده داریه قبول کن.مادرم میگه اینا وسواس فکریه، تو از همه ایراد میگیری،این چیزایی که میگی تاثیر زیادی تو زندگی مشترک نداره و ...

    نمیدونم تونستم شرایطم رو خوب توضیح بدم یا نه.من خیلی تحت فشارم طوری که دوس دارم شب که میخوابم صبح بیدار نشم یا ببینم همه این چیزا خواب بوده. از یه طرف خونواده سنتی و شهر کوچیک ما که انتظار دارن چون با این آقا چند جلسه رفتم بیرون جواب مثبت بدم .از همون اول هم به خونوادم گفتم لطفا به کسی چیزی نگید تا قطعی نشده ولی متاسفانه عمه و خاله و دایی و ...از این قضیه مطلع شدن و فکر میکنن همین روزا عقد منه.

    بالا رفتن سنم تو این شرایط داره اعصابمو خورد میکنه.

    یه نکته ای هم بگم شاید بعضی از دوستان فکر کنند معیارای من برای ازدواج فقط همین مواردیه که گفتم.من اون مواردی که باهاشون به توافق رسیدیم رو دیگه اینجام نیاوردم و فقط اونهایی که تردید داشتم رو نوشتم.



    ممنون که صبر و حوصله به خرج میدید و واسم کامنت میذارید.

    معذرت میخوام که خیلی طولانی نوشتم خواستم کامل توضیح داده باشم.
    ویرایش توسط آی تک : پنجشنبه 08 مهر 95 در ساعت 01:23

  2. 8 کاربر از پست مفید آی تک تشکرکرده اند .

    dokhtarekhob (جمعه 09 مهر 95), Eram (پنجشنبه 08 مهر 95), mohamad.reza164 (پنجشنبه 08 مهر 95), the boy (جمعه 09 مهر 95), veis (یکشنبه 16 آبان 95), بانوی آفتاب (پنجشنبه 08 مهر 95), بارن (جمعه 09 مهر 95), خانم مهندس (یکشنبه 16 آبان 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.