سلام من 23 سال سن دارم و دو ماهه که عقد کردم. ازدواج ما سنتی بود و قبل عقد 4 ماه دوره آشنایی داشتیم. توی دوره آشنایی خونواده نامزدم که فامیل مادرم هم هستن خیلی خوش برخورد و مهربون بودن و منو بی نهایت دوست داشتن، طوری که من فکر میکردم جای دختر نداشتشون حسابم می کنن. نامزدم هم با همه عقاید و شروطم موافقت کرد و خلاصه اینکه عقد کردیم. مشکل من اینه که نامزدم بیش از حد وابسته به خونواده و تحت تاثیر مادرشه. طوری که حتی در مورد مسائلی که باید خودمون دو تا تصمیم بگیریم هم سعی داره نظر مادرشو به هر قیمتی که شده اجرا کنه. خیلی باهاش صحبت کردم و بدون اینکه توهینی کنم یا حتی اسمی از دخالتای مادرش ببرم بهش فهموندم که باید حریم رابطمون حفظ شه،اونم قبول میکنه ولی در عمل همون کارشو تکرار میکنه. مادر شوهرم اخلاقش عوض شده و مدام ازم ایراد میگیره و از من پیش نامزدم بد میگه و با حیله گری میخواد بینمون فاصله بندازه اونقدر کارشو دقیق و با سیاست انجام میده که من حریفش نمیشم. اما هیچ وقت نه به روی خودش و نه نامزدم نیاوردم و هیچ بی احترامی نکردم. قبل من دو تا عروس دیگه هم گرفتن، یکی از پسراشون کوچیک تر و یکی بزرگتر از نامزدمه. زن داداش کوچیک تر نامزدم فوق العاده آدم ایراد گیر و بد عنقیه و همشونو نقره داغ کرده اما اونا برعکس میپرستنش تا جایی که از من و نامزدم انتظار دارن غلام حلقه به گوششون باشیم. من اما اصلا زیر بار نرفتم ولی نامزدم طبق خواست مادرش عمل میکنه و حتی شخصیت خودشو به خاطر رضایت زن داداشش پایین میاره. اینم بگم که من از هر نظر به طور فاحشی از عروسای دیگه و از نامزدم سرم.
مشکل دیگه ای که هست اینه من خیلی زیاد نیاز به محبت نامزدم دارم طوری که وقتی ناراحتم میکنه یا بهم بی توجهی میکنه دنیا برام تیره و تار میشه. هر وقتم کمی بهم محبت میکنه با اینکه میدونم دارم اشتباه میکنم خامش میشم. از زمان عقدمون تا حالا عوض این که اون برای من هزینه کنه و تفریح کنیم با هم مدام میگه پول ندارم و به محض اینکه بفهمه بابام بهم خرجی داده با حیله از چنگم در میاره. البته خودش آدم ولخرجیه ولی مادرش خیلی خسیسه و من اینو گذاشتم پای اینکه فعلا بیکاره و مادرش بهش خرجی نمیده. من توی یکی از بهترین دانشگاه های دولتی تهران درس میخونم و دور از خونه توی خوابگاه زندگی میکنم. اونا ولی همه پسرا و عروساشون دانشگاه آزاد درس خوندن و شهریه شونم خونواده نامزدم دادن. اما به من خرجی نمیدن که هیچ پولی هم که بابام میده میگیرن ازم. بگذریم.... درد دل زیاده. سرتونو درد نیارم خلاصه اینکه:
واقعا مستاصل شدم. از خودم بدم میاد چون اگر از نظر عاطفی اینقدر محتاج نامزدم نبودم راحت تر میتونستم مشکلاتم رو باهاش حل کنم. شایدم اصلا باهاش ازدواج نمیکردم چون سطحش از من خیلی پایین تره و خودشم بارها ابراز تعجب کرده که چرا باهاش ازدواج کردم! دلم میخواد یه راهی بلد بودم که این کمبود محبتم رو که واقعا ضعف بزرگیه از خودم دور کنم. به نظرتون چیکار کنم که به محبت نامزدم نیازی نداشته باشم؟