به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 33
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam.mim نمایش پست ها
    عزیزم خوشحالم که تجربیاتم می تونه کمکت کنه گفتم همه بر اساس شخصیت های طرف مقابلشون شرایط و مشکلات منحصر به خودشون رو دارن من فقط دارم سعی می کنم یه دید دیگه از آینده بهت بدم چون دوست ندارم ناراحتیای منو کس دیگه هم ببینه یا بشنوه .

    ببین برداشتم از حرفات این بود که خیلی بهت بر می خوره اگه یه کاری رو که انتظار داری از کسی و اون انجامش نده . نمی دونم این برداشت منه. من خودم اگه از همسرم چیزی می خواستم مثلا من رو برسونه و اتفاقی که برای تو افتاد می افتاد می گفتم اصلا لازم نکرده خودم می رم . تو اینجوری نباش منم دارم تمرین می کنم اینجور مواقع بگو دوست دارم این زمان رو با تو باشم حرف بزنیم بخندیم . بذار کسایی که نقشه می کشن نقششون نقش بر آب بشه. خلاصه دوستانه می گم از زندگیت لذت ببر اگه همسرت رو دوست داری و هر جور که دوست داری زندگی کن در قید و بند کارای مادر شوهرت نباش تا زمانی که به تو آسیبی نمی زنه سعی کن تو شوهرت رو با محبت مجذوب خودت کنی با محبت نه با پول.

    یه اشتباه خیلی بزرگ داری می کنی اینه که همسرت از جیک و بوک مسائل مالیت خبر داره مخصوصا زمانی که پول داری. کارت اعتباریت یه چیز کاملا شخصیه اگه نبود روش رمز عبور نمی ذاشتن چرا باید بدی همسرت که بگیره و خرج کنه . با جرئت وایسا بگو نه کارتم رو لازم دارم توش خرجی تا آخر ماهم هست تو هم می گیری دیگه نمی دی .

    ولی یه مساله نگرانم می کنه اینکه نامزدت انقدر راحت ازت پول می گیره . یه مشاوره قبل از ازدواج برو قبل از اینکه بیشتر احساساتت دخیل شه خیلی منطقی راهنماییت می کنن. تاپیکهایی که من موقع نامزدیم ایجاد کردم طولانیه اما مثل تو ریز بین بودم و می دونستم بعضی مشکلاتمون زیر سر مادر همسرمه و مادیاتین اما مشاوره رفتم گفت خود همسرت خوبه منم ادامه دادم بعد 1 سال مادرش دعوایی راه انداخت که اگه جدا می شدم آبرم می رفت و فهمیدم 1 سال نامزدی نقشه بوده که مادرش کشیده تا تو این مدت پسرش رو از ازدواج منصرف کنه این رو که می گم خودم حدس می زدم و بعد همسرم هم تصدیق کرد (تا این حد آدم نمی تونه تصور کنه کسی حیله گر باشه) در کل و وضعم از نظر روحی خیلی بد بود که وقتی بر می گشتم تاپیکهامو می خوندم به خودم گفتم من اینا رو دیدم و ادامه دادم؟ می خوام بگم بهترین روزای زندگیم به خاطر خودخواهی ها و حیله گری های آدمای دیگه به باد رفت و من به جای اینکه اون روزا خوشحال باشم افسرده بودم . خدایی نکرده نمی خوام مایوست کنم اما دوست ندارم 2 سال دیگه بر می گردی اینا رو می خونی بگی می دونستم اینجوری می شه . پس با هوشیاری و چشم باز برو جلو می فهمم احساساتت نمی ذاره راحت حرف دلت رو بگی اما از یه جایی از خودت شهامت نشون بده و به همسرت بگو می خوای باهاش منطقی حرف بزنی. بازم اگه دیدی نمی تونی ببرش مشاوره بذار حرفای تورو مشاور بهش بگه. آدم وقتی احساساتش فروکش می کنه تازه می فهمه چه کارایی کرده و کدوماش درست و کدوماش حماقت محض بوده. این ها رو می گم چون خیلیا مثل قدیمای من تاپیکت رو می خونن می گن اینا که دلیل نمی شه اینا که مهم نیست منم نمی خوام دلت رو بلرزونم اما به من اینا گفته شد و باعث شد اهمیت ندم و الان پشیمونم یعنی می گفتم همون موقع باید حدسامو جدی می گرفتم که بعد بهم ثابت شد حیله گری جز خصوصیاتشون بود و این رو خوب می دونستند اسمش رو هم گذاشته بودن سیاست . از الان نذار کسی تو زندگیت دخالت کنه چه خانواده خودت چه همسرت . به نظر من از پدرت هم دیگه کمک مالی نگیر.

    الان اصلا نمی تونم بگم احساساتی نشو اقتضای شرایطت هست و کاملا طبیعیه اما یا اون روی منطقیتو به شوهرت نشون بده باهاش قشنگ حرف بزن یا ببرش مشاوره. اینکه می گم حرف بزن نه اینکه اینجوری تو تالار نوشتی بری بذاری کف دستش . از خونوادش هم به هیچ وجه هیچی نگو نه گلایه کن نه مقایسه . فقط از خودت بگو مثلا بگو این من رو ناراحت می کنه از ضمیر من استفاده کن و فقط احساست رو بگو نگو تو بی مسئولیتی یا تو پول می گیری نمی دی هیچ وقت مستقیم صحبت نکن بگو این کارت من رو ناراحت کرده و فکر می کنم سو تفاهم برام پیش اومده . مطمئنا حاشا می کنه یا ملایم می شه که تو رام شی اما غیر مستقیم می فهمه که توهم می فهمی یا حداقل انتظاراتت چیه . اگه باز رفتاراش رو تکرار کرد یه کم سرسنگین رفتار کن مثلا بگو رفت و آمدامون زیر نظر خانواده ها باشه چون ما تو مرحله ای هستیم که هم رو بشناسیم و من دارم تورو آنالیز می کنم شاید در آینده همه چیز تغییر کنه . (در واقع یه کم بترسونش که هنوز زنش هم نشدی مواظب رفتاراش باشه )

    اینا چیزایی هستن که من به ذهنم می رسه و برای من جواب داده مشاوره برای من جواب داده حرف زدن با شوهرم خیلییییییییییی جواب داده بعضی وقتا نمی دونسته من ناراحت شدم یا انتظاراتم رو نمی دونسته . اینا خیلی مهمه. بعضی وقتا (دوران نامزدی) یادآوری کردم که تکیه گاهم نباشه من انتخابش نمی کنم و واقعا اصلاح کرده رفتاراییشو که منو اذیت می کرده
    مرسی... همه صحبتاتون رو قبول دارم. خیلی منطقی همه چیز رو آنالیز کرده بودید. من اگر چیزی رو حق خودم بدونم برام سخته که از حقم گذشت کنم. همیشه توی ذهنم همسرم رو یه آدم قوی و حمایتگر تصور میکردم. کسی که واقعا مرده و نیازهای منو به عنوان یه زن برطرف میکنه. همیشه از جاهای مختلف و برنامه ها و سمینار ها و کتاب ها سعی داشتم اطلاعاتم رو در مورد زن بودن و همسر خوب بودن زیاد کنم که لیاقت همسری مرد رویاهامو داشته باشم. نامزدم دوران آشنایی همه جوره مراعاتمو میکرد و هر وقت باهاش در مورد چیزی صحبت میکردم و انتظاراتم رو میگفتم خیلی دقیق گوش میکرد و سعی میکرد اجرا کنه. اما اینا فقط مختص همون 4 ماه بود. بعد عقد هر کاری دلش بخواد میکنه و تا میخوام باهاش صحبت کنم هر قدرم با آرامش و محترمانه سریع صداشو بالا میبره و شروع میکنه به داد و بیداد و اصلا اجازه حرف زدن نمیده به من! پس نمیتونم باهاش صحبت کنم. از طرفی چون خیلی تحت تاثیر مادرشه میترسم اگر بنویسم و بهش بدم همه رو بذاره کف دست مادرش و ازش به ضرر خودم استفاده بشه. آخه مادر شوهرم آدمیه که مثلا تو بگی آب، میگه" آها! منظورت اینه که خدا کنه ما بیفتیم تو آب خفه شیم؟؟؟ آره من فهمیدم چی خواستی بگی!..." یه همچین آدمیه.
    مشاوره هم بعید میدونم بیاد چون یه بار بهش گفتم بریم که پیچوند. با شخص خودش غیر از مساله پول و تحت تاثیر خونواده بودنش مشکلی ندارم. همه مشکلات ما سر اینه که خونوادشو به من ترجیح میده. حتی زن داداششو. مثلا سر جهاز برون زن داداشش، چون اون خانم خواسته بودن حتما یه زمان خاصی انجام بشه ایشون تموم برنامه هایی که با هم داشتیم رو گذاشت کنار بره کمکشون و خونه رو براشون تمیز کنه. البته راضی نبود ولی چون پدر و مادرش خواستن ازش نه نگفت بهشون.
    حالا شما خودتو جای من بذار... نه حمایت مالی میکنه نه عاطفی. من براش اولویت آخرم! این کجا و مردی که من میخواستم کجا.... دارم کم کم به فکر جدایی میفتم اگر بتونم به دل و احساسم غلبه کنم. آخه ایشون اولین پسری بودن که باهاشون ارتباط عاطفی برقرار کردم و الان حس میکنم جدایی ازش برام مرگه. هرچند میدونم اینا فقط احساساتمه و اگه بتونم بهش غلبه کنم موفق میشم.
    شما جای من بودید چطور احساساتتون رو کنترل میکردید؟

  2. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیزم

    خیلی متاسف شدم وقتی نوشتی همسرت با مرد رویاهات فاصله داره ولی یه چیزی می خوام بگم ، می دونم خیلی سخته کنار اومدن با همچین خانواده ای اما هیچ کس رو سراغ ندارم که با مردی ازدواج کرده باشه که همیشه آرزوش رو داشته همه عیب و ایراد دارن شاید اگه با مرد دیگه ای آشنا می شدی خانوادش خوب بود خودش دخترباز یا رفیق باز بود . ببخشید من تو کامنت قبلی فکر می کردم شما هنوز نامزدی و عقد نکردی .

    اما در مورد مسائل مالی یه جا خوندم که از مهمترین فاکتورهایی که قبل از ازدواج باید در نظر بگیری همین مسائل مالی هست نه اینکه بگی ماشین و خونه نداره پس باهاش ازدواج نمی کنم اینکه ببینی عرضه کار کردن داره ، وقتی باهاش می ری بیرون دستش تو جیب خودش هست یا نه ، خسیس هست یا نه اینجور که من از شخصیت همسرتون برداشت کردن ایشون عین خیالشم نیست که شما دست به جیب ببرید و این خیلی بد و عذاب آوره . یا اینکه استقلال فکری و مالی نداره همین که نمی تونه بگه نه خیلی بده اینکه دوست نداره بره کمک اما می ره خوب نیست نه فقط واسه شما بلکه واسه خودش هم خوب نیست. نمی دونم چند سالشونه اما فکر می کنم برای ازدواجشون زود باشه و هنوز در مورد مسئولیت ازدواج دید مبهمی دارن شاید ازدواج را مثل رابطه دوستی می دونن که این نیازمند صبر و درکنارش آموزشه .

    اینجا نه من نه هیچ کس دیگه حق نداریم به تو بگیم جدا شو یا بمون زندگی کن خودتی که برای زندگی خودت باید تصمیم درست بگیری . بشین معایب و محاسن شوهرت رو در بیار اگر دیدی حسناش فقط جنبه احساسی تورو داره بهش اولویت خیلی پایین بده مثلا می گی خوشتیپه درسته که می تونه معیار باشه اما خصوصیت های مثل بی مسئولیتی و منطقی نبودن 10 برابر وزنش بیشتره نمی دونم منظورمو رسوندم یا نه (مثلا بگو خوشتیپ و قد بلند و خوش سر و زبون و شوخ = وابستگی به خانواده 4 تا مثبت احساسی و ظاهری رو بده به یه منفی اساسی) ببین آخرش چی می مونه.

    ببین مشاور رو یه بار گفتی نیومد بازم بگو خودت برو اول بعد مشاور می گه همسرت رو بیار . بهش بگو رفتم خیلی خانم خوبیه مثلا ازش تعریف کن مطمئنا تو هم رفتارهایی داری که از نظر مشاور اشتباه باشه اینا رو بهت می گه و تست می گیرن از جفتتون چیزایی رو تعریف کن برای شوهرت که خوشش بیاد مثلا اگه مشاور می گه لباس قشنگ برای شوهرت بپوش به شوهرت بگو رفتم پیش مشاور گفت به شوهرت برس لباس قشنگ براش بپوش منم می خوام همه تلاشمو بکنم . بعد بگو تو هم بیا راهنماییت می کنه باهات حرف می زنه انتظاراتت از همسر ایندت رو می پرسه و به من یاد می ده . زندگیمون عاااااالی میشه. اینجوری با آب و تاب تعریف کنی نه نمی گه . یا اول خودت برو بهش نگو که بره بذاره کف دست مادرش بعد یه جلسه با مشاور فیکس کن با شوهرت قرار بذار بگو بعد از ناهار مثلا ساعت فلان وقت مشاور دارم من رو می رسونی ؟ اگه رسوندت که خیلی هم خوب بگو تا اینجا که اومدی بیا بریم باتو هم حرف بزنه ببینیم چی می گه .اگرم نیومد به مشاور بگو نمیاد خودشون راهش روبلدن.

    اینکه به جدایی فکر می کنی صادقانه بگم منم فکر می کردم چند بار به همسرم هم گفتم (بعضی وقتهای انقدر ناراحت شد که پشیمون شدم از حرفم ) قبل از عقد دو بار تصمیم گرفتیم بهم بزنیم تجربه نکردم اما شنیدم جدایی هم مشکلات خودش رو داره مخصوصا تو جامعه ما واسه یه دختر. من قضیم یه کم فرق می کنه من حرف مردم برام مهم بود و اینکه از سر لجبازی با خانوادش جدا نشدم چون اونا همین رو می خواستن و از اول با نقشه اومده بودن جلو که آخرش جدامون کنن فکر آبروی منم نبودن . به هر حال به نظرم با یه متخصص حرف بزن حرفهای شوهرت رو هم باید شنید آدم نباید یه طرفه به قاضی بره.

    احساساتت رو با سرگرم کردن خودت کنترل کن. الان بیشتر دلتنگی یا عصبانی ای یا افسرده یا دلت می خواد زندگیت مثل فلان آشناتون باش (داری حسرت می خوری؟) حسودیت شده به کسی؟ یا اینکه به نظر فرد بهتری می تونه بیاد تو زندگیت و به خاطر این فکر دلسرد شدی . اول از همه حستو بشناس ببین واقعا چه حسی داری ؟ اتفاقا من فکر می کنم خیلی هم احساساتی نیستی برعکس منطقی هم هستی که به جزئیات توجه می کنی. مسائل مالی و خسیس بودن یا نبودن و وابستگی فکری همسر اینا همه مسائلی هست که مشاورا می گن فبل ازدواج باید بهش دقت وفکر بشه .

    ولی این رو بهت بگم یکی مدام زندگیت رو بازیچه کنه برات نقشه بکشه کنترلتون کنه و ... خیلی عذاب آوره الان قبول کنی تا آخرش باید بری
    جدایی هم خیلی سخته علاوه بر مشکلات عاطفی حرف مردم و نگاهای سنگینشون هم هست
    مسئله مالی هم باید واقعا بشینی باهاش تکلیفت رو معلوم کنی شما همسرش هستی و باید به فکر تامین معاشت باشه.

    من خودم شخصیت مغروری داشتم با همسرم دعوام می شد تو خونه واسه خودم گریه می کردم جلوش وانمود می کردم عین خیالم نیست . گفتم آدما با هم فرق دارن مادرش نقشه می کشید از هدفش که دور می شد (خیلی سیاست داره) جلوی همسرم گریه می کرد همسرم رام می شد و من مقصر می شدم و ورق بر می گشت همه می شدن چیزی که خانم می خواست. اینا تحملش سخته بعد باید هی بیای تاپیک باز کنی یاد بگیری چیکار کنی

    ولی از طرف دیگه فکر نکن از همسرت هم جداشی بعد با مردی که خیلی عالیه ازدواج کنی و هیچ مشکلی نداری هر زندگی مشکلات خودشو داره باید با توجه به زندگیت یاد بگیری چطور مدیریت کنی . که مشاور یه دید شناختی نسبت به زندگیت یا شوهرت می ده و یا کلا آب پاکی رو میریزه رو دستت می گه تیپ شخصیتیتون به هم نمی خوره اونوقت راحت تر تصمیم می گیری.
    متاسفانه احساسات فقط زمان می بره تا درست شه . من خودم برای کنترل احساسم داستان می نوشتم اینجوری یه کم کنترل می شد درس هم می خوندم یا فیلم (سریال) کمدی می دیدم (رمانتیک هم نه بدتره فقط کمدی ) با شوهرم دعوا می کردم البته خودش می گفت دعوا من فقط تندتند حرفم رو می زدم با مادرش هم صحبت کردم از اونجایی که خیلی سیاست داشت برای اینکه جلوی پسرش خراب نشه همه چیز روحاشا کرد و ابراز خرسندی کرد از داشتن من (اما بعد خودشو نشون داد). خیلی عذاب کشیدم ولی الان دیگه اون زمانی رو که گفتم گذشته و حالم خوب شده .همسرم از من پول نمی گرفت اما الان بعد از ازدواج پول می گیره که با راهنمایی دوستان برای خودم خرج می تراشم به ظاهر و می گم ندارم .

    ببخشید طولانی شد

  3. 2 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    nardil (پنجشنبه 08 مهر 95), خانم مهندس (چهارشنبه 07 مهر 95)

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    سلام مریم جان
    بله ما دو ماهه عقد کردیم. ولی به خاطر رسم و رسومات رابطمون در حد همون نامزدیه و هنوز زندگیمونو شروع نکردیم.
    نامزدم 29 سالشه و اونم مثل من دانشجو هست. راستش قبل عقد خیلی باهاش صحبت کردم. یه جاهایی از رفتاراش شک میکردم ولی وقتی با مشاور (مرکز مشاوره دانشگاه بود و قبل عقد چند باری رفتم پیشش فقط خودم البته) مطرح میکردم میگفت اینا به خاطر وابستگى مالیش به پدر و مادرش و بیکاریشه و به مرور اصلاح میشه. گفت همه چیز رو واضح و روشن بهش بگم و صحبت کنم باهاش. منم همین کارو کردم. تو صحبتا که همه حرفای منو قبول داشت و تایید میکرد واگر ایرادی بود وانمود میکرد انجام نمیده. مثلا همین که هر چی بینمون میگذره رو میذاره کف دست مادرش. اون موقع براش دلیل آوردم و خیلی منطقی قانعش کردم که کار اشتباهیه اونم کاملا پذیرفت. ولی بعد عقد علنا این کارو میکنه و میگه باید بگم! با مامانم مشورت و درد دل نکنم با کی بکنم؟ اصلنم به مخالفتای من اهمیت نمیده دیگه. در مورد کار، قبلا کار میکرده ولی به دلایلی کارشو از دست داده و ادامه تحصیل داده. بعد عقدم خیلی نگرانی و استرس داشت و بی قرار بود و همش دنبال کار میگشت. الانم خداروشکر چند روزی هست که مشغول به کار شده. اما نگرانی من اینه که همیشه از روی احساسات با خونوادش رفتار میکنه و اصلا ارتباطاتش رو مدیریت نمیکنه و دل منو میشکنه که دل اونا رو به دست بیاره. پدر من آدم دقیقیه و چون خونواده نامزدم برای عقد عجله داشتن در مورد بیکاری پسرشون صحبت کرد و اینکه پس تا زمانی که کار پیدا کنه تکلیف مخارجشون چی میشه که پدر و مادرش قول دادن تا اون زمان خودشون ساپورت کنن چون وضع مالیشونم خوبه واین براشون کاری نداره. اما اصلا سر حرفشون نموندن و نامزدم هم ترجیح میده منو ناراحت کنه و بهم فشار بیاره ولی از پدر و مادرش نخواد سر قولشون بمونن.
    راستش تو شهر ما مشاور خوبی پیدا نمیشه. تو تهران میتونم برم ولی بعید میدونم موقعیتش پیش بیاد که نامزدمم بتونه بیاد که ببرمش مشاوره. ولی خودم حتما یه مشاور خوب پیدا میکنم و میرم. مرسی
    منم یک بار به نامزدم گفتم اگر میدونستم این رفتارا رو داری به این زودیا عقد نمیکردم باهات(چون من میخواستم دوره آشنایی بیشتر باشه ولی به اصرااااارررر نامزدم و خونوادش آشناییمون 4 ماه بیشتر طول نکشید) که خیلیییی ناراحت شد...
    راستش من بیشتر نگران همین مشکلات اجتماعیشم وگرنه یک لحظه هم درنگ نمیکردم و جدا میشدم
    دروغ چرا... به خیلیا حسرت میخورم وقتی میبینم چقدر برای شوهراشون مهمن و چقدر حمایت میشن از جنبه های مختلف. مخصوصا جاریم چون مادرشوهرمون مشترکه و همین آزارهایی که برای من داره برای اونم داشته ولی اون شوهرش حامیش بود و اجازه نداد اذیت شه. برعکس تموم خواسته های معقول یا نامعقول خانمشو به خونوادش تحمیل میکنه.
    الان فقط منتظرم ببینم با کار پیدا کردن وابستگى نامزدم تغییری میکنه یا نه(چون اون مشاور میگفت کار پیدا کنه به مرور مشکلش حل میشه) اگر جواب منفی بود باید برای جدایی برنامه بریزم.
    اتفاقا مادر شوهر منم مدام اشکش دم مشکشه و نامزد منم آدم احساساتی ای هست و تحت تاثیر قرار میگیره.
    راستش من فکرم که درگیر چیزی باشه نمیتونم حواس خودمو پرت چیزای دیگه کنم و ذهنم به صورت خودکار اونقدر کنکاش میکنه در مورد اون موضوع که واقعا کلافه میشم! همین درگیر بودن ذهنم باعث میشه مدام یاد نامزدم و کمبودهایی که برام گذاشته بیفتم و احساس ضعف و نیاز داشته باشم...
    خداروشکر که مشکل شما حل شد. ان شاالله هر روز زندگیتون شیرین تر شه.
    هنوزم با خونواده همسرت ارتباط داری؟ چطوره رابطتون؟
    خواهش میکنم عزیزم... از صحبتات استفاده کردم.

  5. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیزم

    منم موافقم که با سر کار رفتن و استقلال مالی مساله مالیتون حل می شه اما یه چیزی برام مبهمه اینکه چرا همسرت از تو پول می گیره اما از پدر و مادرش نمی گیره . اما مطمئن نیستم وابستگی عاطفی همسرت به مادرش کم شه اون دست خودته بستگی داره چقدر شوهرت رو دوست داری و می خوای برای زندگیت تلاش کنی . یه چیزی بگم اینجوری که من حساب کردم و برداشت کردم تو شش ماهه با همسرت آشنا شدی و نمی دونم برداشتم درسته یا نه از همسرت هم دوری تو تهرانی و اون پیش خانوادش . الان خیلی زوده که فکر کنی همسرت تورو دوست نداره چون خانوادشو دوست داره . اول اینکه ما خانوما معمولا اینجوری فکر می کنیم که اگه من صاحب تمام و کمال قلب همسرم نیستم پس یکی دیگه هست اما من شنیدم مردها قلبشون رو تقسیم می کنن یعنی همونقدری که تورو دوست داره مادرش رو هم دوست داره تورو یه جور خاص دیگه ای دوست داره .
    متاسفانه از زنهاشون فقط انتظار درک شدن دارن اما درک نمی کنن که زنها تو عشق و عاشقی حسودن و می خوان مرد مورد نظر مال خودشون باشه حالا اون زن می خواد مادرشون باشه یا می خواد زنشون باشه . این رو بهش بفهمون بذار فکر کنه حسودی و نیاز داری بهت توجه کنه . وظیفه مرد توجه کردن به زنشه اما بهش نگو به خونوادت توجه نکن چون این خط قرمزشونه .
    . متاسفانه تا زمانی که شوهر آدم پشت آدم نباشه هیچ کاری از دست ما بر نمی آد قرار نیست تو هم تو این شش ماه شمشیر رو از رو ببندی و بگی یا من یا خونوادت به حرف مادرشه خوب توام یواش یواش با سیاست بیارش سمت خودت اینم فقط با محبت و زبون امکان داره اینجوری هم که خودت گفتی شوهرت احساساتیه اشک مادر شوهرت دم مشکشه خوب توام ناراحت شدی بزن زیر گریه بگو تو باید حامی من باشی .همسر من دوران نامزدی برای اینکه مادرش ناراحت نشه اگر بیرون می رفتیم با خونوادش حتی دستمو نمی گرفت به من می گفت احترام می ذارم این کارارو می کنم اما می دونستم چون مامانش ناراحت می شه این کارارو می کنه منم اوایل می گفتم باشه اشکال نداره اما بعد دیدم چرا باید ناراحت شه شوهرمه دوست دارم دستمو بگیره خودم می رفتم بازوشو می گرفتم اوایل خجالت می کشید بعد کیف می کرد بیا و ببین . (مادرش هم حرص می خورد تقصیر خودش بود حرص خوردن نداره ) البته گفتم قضیه من فرق میکرد اینا با نقشه اومده بودن که بعد از یه مدت عشق ما سرد می شه بینمونو به هم می زنن و به خواسته دل خودشون می رسن که با مطالعات و روشهایی که خوندم خدارو شکر سرد نشد بدتر هم شد شوهرم خودش تو روی خونوادش وایساد در صورتی اولش مثل همسر شما حرف شنو بود این خودش یک سال و نیم زمان برد . اینا رو می گم که بدونی زندگی رو با آگاهی خیلی بهتر می شه مدیریتش کرد.

    من توی تاپیکام نوشتم چه اتفاقاتی برام افتاده تو یه سفر که رفته بودیم مادرش بی دلیل (چون سفر 100 درصد مطابق میلشون نبود) دعوای بدی با پسرش راه انداخت و شوهرش زنگ زد به من بد و بیراه گفت (حرفای خودش رو شوهرش می زد) خودش هم زنگ زد به بابام که ما دخترتون رو نمی خوایم. من یکسال بود نامزد بودم همه فامیل و آشنا فهمیده بودن و طی مشورت هایی که انجام دادم بهم گفتن گناه پدر مادر شوهرت رو پای شوهرت ننویس همسرم هم از من حمایت کرد دلجویی کرد وگرنه جدا شده بودم . الان همسرم رفت و آمد می کنه اما من نه و خدایی رعایت می کنه جلوی من از اونا حرف نمی زنه و وقتی می ره و میاد بهم محبت می کنه که من ناراحت نباشم .

    کلا زندگی مشترکه دو طرف باید تلاش کنن همسرت باید پشتیبانت باشه که تو هم بتونی تحمل کنی اینکه بدون اجازه مادرش آب نمی خوره خیلی سخته اما هنوز 6 ماهه با تو آشنا شده هنوز وابسته خانوادشه هیچ پسری هم خانوادشو دور نمی ندازه حتی اگه بدترین ادما باشن کسی هم همچین توقعی نباید داشته باشه . تو با محبت و مهربونی می تونی همسرت رو سمت خودت بیاری

    عجله نکن مدت زیادی نیست با هم هستین به خودت یکسال زمان بده بگو تا سال دیگه این موقع ازدواج نمی کنم خداروشکر تو این دوره نظر عروس از همه مهمتره تا درس جفتتون تموم شه به خودت زمان بده زود عقد کردی اما زود عروسی نکن و ببخشید این رو می گم اما تا جایی که می تونی رابطه رو کنترل کن فاز احساسی و مسائل زناشویی نگیره (نمی دونم منظورمو فهمیدی یا نه) نگو چون عقد کردم دیگه محرم همیم و ... . تا درست تموم شه باگه حوصلش رو داری بنویس مثلا بگو اینجوری شد که فکر می کنم به حرف مادرشه بعد از یکسال شناختت کامل تر می شه برگرد نوشته هات رو بخون یا می بینی اشتباه کردی یا اینکه دلیل مستحکم تری می شه برای تصمیمات جدی تر.

    هدفت رو تو زندگی مشخص کن و سعی کن روی اون تمرکز کنی تا خواستی در مورد شوهرت فکر کنی یه خودکار و کاغذ بیار دو کلمه بنویس که خشم و ناراحتیت رو خالی کنه بعد هم کاغذ رو بنداز دور. برو 30 تا دراز و نشست بزن تو خونه رو تخت لازم نیست ورزش سنگین کنی آهنگ شاد گوش بده و وقتی تنهایی برقص . از خودت عکس بگیر بعد بشین عکساتو نگاه کن اینا کارییه که من می کنم وقتی ناراحتم تا آروم شم منم فکرم خیلی درگیر می شه اما سلامتیم برام مهم تر از بقیه است .

    یه راهنمایی خواهرانه هم بهت می کنم خودت رو با کسی مقایسه نکن منم اینجوری بودم ولی فقط عذاب می کشی تو تو زندگی جاریت نیستی از دور و بیرون زندگی همه قشنگه . خود من شنیدم که پشت سرم می گن چه خوش شانس بوده شوهرش خیلی خوبه اما هیچ کس نمی دونه خونواده همسرم چیا گفتن و من مغرور شنیدم و دم نزدم از ترس آبروم و البته به خاطر همسرم چون دوسش داشتم تحمل کردم. الان هم دخالتی تو زندگیم نمی کنن اگرم می کنن همسرم چیزی نمی گه (می ترسه چیزی بگه من ناراحت شم(

    در حال حاضر من ارتباطی ندارم و اوایل به شدت ناراحت بودم از اینکه از زیر خرج و مخارج عروسی در رفتن و یه قرون به پسرشون کمک نکردن و الان آبها که از آسیاب افتاد شدن عزیز دل پسرشون ولی الان به خودم می گم محتاج یه قرون دو زاری که برای عروسیم خرج کنن نبودم و خدا خودش جوابشون رو می ده بیشتر ناراحتی برادر و مادرم و پدرم من رو ناراحت می کنه که سر هر فرصتی با اونا هم حرف می زنم وقتی خودم خوشحال باشم اونا هم خوشحالن برادرم خیلی ناراحته از اینکه اونا انقدر مادین نه کمک کردن پسرشون نه خونه داره نه ماشین و تو مراسم خواستگاری مادرش با پروویی می گه پسر ما همینه هیچیم نداره و انقدر آدم کوته بین باشه به خاطر 20 30 میلیون عروسی دل پسرش رو بشکونه و باهاش بره ماشینش رو عوض کنه و به پسرش در واقع عروسش فخر بفروشه (پدر و مادرمن بهم یاد دادن پول رو برای آسایش و خوشحالیه اعضای خانواده باید خرج کرد وگرنه اون پولی که پس انداز شه ارزش هیچیو نداره) . خوب با همچین آدمایی آدم رابطه نداشته باشه نهایت خوشبختیه چون باور های ما زمین تا آسمون فرق می کنه می دونم حتی برای موفقیت و پول پسرشون هم نقشه کشیدن که از جانب من بهشون می رسه اما واگذارشون می کنم به همون پول ها و خدای خودم و پسر کوچیکشون من از امروز خودم لذت می برم و به هدفایی که دارم فکر می کنم تا بهشون برسم .

  6. کاربر روبرو از پست مفید maryam.mim تشکرکرده است .

    خانم مهندس (پنجشنبه 08 مهر 95)

  7. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    خیلی ممنونم مریم عزیز
    یه چیزی برام مبهمه اینکه چرا همسرت از تو پول می گیره اما از پدر و مادرش نمی گیره
    راستش این برای خودمم سواله. هر وقتم ازش پرسیدم که چرا با پدر و مادرت رودربایستی داری، جواب درست و حسابی نمیده. اما چیزی که خودم حدس میزنم اینه که: ایشون خیلی آدم ولخرجی هست برخلاف پدر و مادر خسیسش. به علاوه اینکه احساساتی هم هست و وقتی دوستاش ازش پول میخوان هر مبلغی که باشه بهشون قرض میده و حتی ازشون نمیخواد پس بدن! به خاطر همین وقتی نیاز مالی داره مورد سرزنش و مخالفت پدر و مادرش قرار میگیره. هر چند برادرشم همین اخلاقا رو داره و مورد مخالفت هم قرار نمیگیره! نمیدونم چرا...
    اما من هیچ وقت به خاطر مسائل مالی غرورشو نشکستم و شخصیتش رو خرد نکردم. اگر اعتراضی هم بوده محترمانه بوده.
    یه چیزی بگم اینجوری که من حساب کردم و برداشت کردم تو شش ماهه با همسرت آشنا شدی و نمی دونم برداشتم درسته یا نه از همسرت هم دوری تو تهرانی و اون پیش خانوادش .
    بله همین طوره.
    همسر من دوران نامزدی برای اینکه مادرش ناراحت نشه.....
    بله. تاپیک هایی که داشتین رو سر زدم و باید اعتراف کنم دوران خیلی سختی داشتین.... خوشحالم که الان از زندگیتون راضی هستین.
    میدونی...مادر شوهرم خودش منو به پسرش معرفی کرده برخلاف جاریم که با برادر شوهرم دوست بودن. ( هرچند الان فکر میکنم با برنامه بوده چون من دختر آروم و مهربونی بودم و از خوبی زبانزد فامیل و آشنا بودم ایشون فکر کرده تو سری خور و بی زبونم) خونواده شوهرم همون طور که گفتم خیلی ریاکارن و جوریه که تا نیای تو زندگیشون و نفهمی واقعا چجورین فکر میکنی خونواده خیلی بافرهنگ و دست و دل باز و سالمین. خونواده منم گول ظاهرشونو خوردن. به خاطر همین ظاهرسازیاشونم که شده نمیخوان جدایی اتفاق بیفته. مادر شوهرم هر وقت با نامزدم دعوام میشه خودش میاد آشتی میده ما رو ( هرچند تو همین زمان آشتی دادن کلی ازم ایراد میگیره و تحقیرم میکنه و میگه ازت انتظار نداشتم!!! یعنی با زبون بازی اینجوری نشون میده که مقصر منم.) ولی به صورت نامحسوس همیشه سعی داره دید نامزدم رو به من خراب کنه. مثلا چون درکل دختر آرومیم و زود با کسی صمیمی نمیشم و رسمی و محترمانه رفتار میکنم که نامزدم به خاطر همینا تحسینم میکنه و اینکه جاریم از همون روز اولی که منو دید بنای دشمنی گذاشت و حتی توی مراسم نشونمم نیومد و بعدها هم سرد و حسادت وار رفتار میکرد منم زیاد باهاش صحبت نمیکنم درحد یه احوال پرسی و چهارکلمه صحبت معمولی. مادرشوهرم پیش نامزدم شروع به بدگویی کرده بود که من با جاریم و برادر شوهرم مشکل دارم و نامزدم هم سر این قضیه دعوا راه انداخت. حالا هرقدر براش توضیح میدم که قضیه از چه قراره گوش میده اما حرف مادرش مبنای فکر و عملشه. اصلا انگار من صحبتی نکردم باهاش فقط خواسته مادرش تو ذهنش هک میشه. خودشم هر توهین و بی احترامی که از داداشش و زن داداشش میبینه بدتر میره کوچیکیشونو میکنه( با اینکه بزرگتره) چرا؟ چون مادرش ازش خواسته هرطور شده داداششو جذب خونواده کنه. البته فقط به ایشون این ماموریت رو داده و انتظار داره منم با خودش همراه کنه و وقتی غرور و مخالفت منو میبینه عصبی میشه.
    عجله نکن مدت زیادی نیست.......
    بله درسته. باید همین کارو کنم.
    راستش من برخلاف نامزدم که کل دوران مجردیشو به خوشگذرونی طی کرده تمام زندگیمو صرف تلاش و درس خوندن کردم و سعی کردم بهترین دانشگاها قبول شم. هدفمم ادامه تحصیل تا دکتری توی بهترین دانشگاه های اینجا یا خارج از کشور بود و راجع به اینا با نامزدم صحبت کردم و اونم پذیرفت و استقبال کرد. حتی مادرش هم استقبال کرد اما حالا مادر شوهرم همش از ادامه مسیر من بد میگه و تشویق میکنه به جای ادامه تحصیل برم سرکار.مدام تو گوش نامزدم میخونه که زندگی خرج داره و زنتو بفرست کار کنه.( حالا هیچ کدوم از اون دو تا عروس دیگشون کار نمیکنن و درسم نمیخونن و تو خونه فقط میخورن و میخوابن) راستش خودم از کار کردن و استقلال مالی بدم نمیومد یه مدت هم زمان با درس کار هم کردم اما برام خیلی خسته کننده و انرژی بر بود و صلاح دیدم فعلا فقط به فکر درسم باشم تا بعد. اما باز هم سنگ اندازیای مادرشوهر....
    سرت رو درد نیارم، اما دخالتای ایشون تو همه ریز و درشت زندگی من هست و نامزدمم مثل خدا به حرفای مادرش ایمان داره.....

  8. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    دوست عزیزم

    نوشته هاتو که می خونم دقیقا بر می گردم به گذشته خودم خیلی بیشتر از اونی که فکر کنی درکت می کنم . اینکه برای خودت از نظر سخت کوشی و هدفمندی کسی هستی اما مدام به دلیل حسادت های بی جا تحقیرت می کنن .

    گفتم نه من و نه هیچ کس دیگه حق نداره بهت بگه چیکار کنی فقط من الان با اینکه زندگی آرومی دارم اگه برگردم عقب تو همون دوران آشنایی که خواستگاری هم نیومدن (همون موقع که تاپیکم رو باز کردم) به هم می زدم همه چیز رو. موندن پای این ازدواج شاید 20 درصد به خاطر علاقه و احساسم به شوهرم بود حدود 80 درصد لجبازی با خانوادش بود و الان فکر می کنم اگر ازدواج نمی کردم بهتر هم می شد اما همیشه آدما حسرت کارایی که نکردن رو می خورن من متخصص نیستم اما تقریبا مطمئنم اگه جدا شی در آینده حسرت می خوری که همسرم دوستم داشت منم دوستش داشتم ولی یه چیزایی برای من خیلی مهم بود فکر کنم بهت بگم کمکت می کنه . سعی ندارم تشویقت کنم به جدایی یا موندن اما اینا خیلی مهمه :

    دست و دلبازی یا به عبارت حادترش ولخرجی به همون اندازه خسیسی می تونه بد باشه فکر اینو کن بری سر کار بعد همه حقوقت رو ازت بگیره خرج برادر و دوستاش کنه و 10 سال بعد از زندگی مشترک هیچی نداشته باشید

    اینکه مادرش در مورد درس خوندن تو اظهار نظر می کنه خیلی مهمه بعدها ممکنه همسرت اگرم بذاره درس بخونی کوچکترین کمکی تو کار خونه بهت نکنه منم دانشجو ام و مثل تو تو دوران نامزدیم قبول شدم و همسرم هم می دونست برای دکترا شاید بخوام برم خارج از کشور در واقع واسه همین اصرار داشت چون خودش تا 10 سال دیگه هم نمی تونست بره مادرش هم آرزو به دل می موند . مادر همسرم خیلی با سیاست خودش چیزی نمی گفت اما دوستاش که یکی دوبار منو دیده بودن با تمسخر می گفتند چطوری خانم دکتر خیلی ناراحت می شدم.

    اینکه اصرار دارن بری سر کار خوب نیست در مورد منم همسرم برای حقوقم نقشه می کشید مثلا می گفت بعد از ازدواج حقوقمون رو هم انقدر می شه می تونیم اینقدر پس انداز کنیم و بریم سفر این بد نیست بدیش این بود که بعد از ازدواج من یه قرون پس انداز نداشتم حقوق من خرج می شد ایشون هم پس انداز داشت هم ماشینشو فروخت از ماشین من استفاده می کرد و پولشو گذاشت بانک (من و تویی نداشتیم اما یه بار به یه سری دلایل می تونست مدتی پولشو تو حساب من بذاره اما همچین پیچوند که خود منم کیف کردم)

    به نظرم با خانوادت صحبت کن و تا بیشتر درگیر نشدی یا تمومش کن یا ببرش مشاوره اینا منو اذیت کرده تو رو هم می کنه مسلما

  9. کاربر روبرو از پست مفید maryam.mim تشکرکرده است .

    خانم مهندس (پنجشنبه 08 مهر 95)

  10. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    سلام خانم مهندس عزیز

    صبور باش.


    الان چون از لحاظ مالی به خانواده همسر وابسته هستین این سختی ها وجود داره و خانواده همسر هم شاید توقع فرمانبرداری بیشتر ازشما دارند.

    الان چون تازه وارد این خانواده شدید اختلاف نظرها و سوئ تفاهم ها هم بیشتر هست.از هر دوطرف.

    نخواه که همسرت اونطور که تو می خوای با برادرش و همسرش و مادرش برخورد کنه. بزار خودش تصمیم بگیره تو فقط رفتار خودت رو با اونها تنظیم کن.

    اگر می خواهی خودت و همسرت در نهایت برنده بشین ، وارد این بازی هاشون نشو که هیچ خیری توش نیست.


    انرژی خودت رو صرف رسیدن به خودت و همسرت ،سلامتی و شادابی هردوتون، نحوه تعامل موثر با او، و عشق ورزیدن کن.

    انرژیت رو صرف شناخت بیشتر همسرت کن و کتاب های مناسب برای کمک به زندگی مشترک و اعتماد به نفست مطالعه کن،ورزش کن،مشاوره برو...


    گاهی لازمه در راه رسیدن به هدف های اصلی هدف های دیگر رو موقتا نادید گرفت ،یا اینکه برخی احساسات رو چشم پوشید یا برخی مسائل رو نادیده گرفت.

    زندگی جدید شما بیشتر نیاز به مراقبت و توجه های خاص زنانه تو داره، پس بیشتر دریابش.



    ویرایش توسط Eram : پنجشنبه 08 مهر 95 در ساعت 19:37

  11. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    خانم مهندس (جمعه 09 مهر 95)

  12. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    [quote=maryam.mim;419695]
    دوست عزیزم

    نوشته هاتو که می خونم دقیقا بر می گردم به گذشته خودم خیلی بیشتر از اونی که فکر کنی درکت می کنم . اینکه برای خودت از نظر سخت کوشی و هدفمندی کسی هستی اما مدام به دلیل حسادت های بی جا تحقیرت می کنن .

    گفتم نه من و نه هیچ کس دیگه حق نداره بهت بگه چیکار کنی فقط من الان با اینکه زندگی آرومی دارم اگه برگردم عقب تو همون دوران آشنایی که خواستگاری هم نیومدن (همون موقع که تاپیکم رو باز کردم) به هم می زدم همه چیز رو. موندن پای این ازدواج شاید 20 درصد به خاطر علاقه و احساسم به شوهرم بود حدود 80 درصد لجبازی با خانوادش بود و الان فکر می کنم اگر ازدواج نمی کردم بهتر هم می شد اما همیشه آدما حسرت کارایی که نکردن رو می خورن من متخصص نیستم اما تقریبا مطمئنم اگه جدا شی در آینده حسرت می خوری که همسرم دوستم داشت منم دوستش داشتم.
    راستش من هم وقتی به گذشته برمیگردم متوجه میشم که کاملا با برنامه جلو اومدن. از همون قبل خواستگاری تا خود عقد یه جورایی همه کاراشون پر سروصدا بود و تو فامیل و آشنا جار میزدن همه چیو. حتی قبل اینکه به خودمون بگن به یه سری آشنا ها گفته بودن. اونجام چون شهر کوچیکه و مردمش خیلیییی زیاد یه کلاغ چل کلاغ میکنن و از کاه کوه میسازن یه مقدار تصمیم گیری برای من دشوار شد.
    بعدم که با ظاهرسازیاشون و عجله زیادی که برای عقد داشتن و اگر میخواستم طبق نظر اونا باشم آشنایی به دو ماه نکشیده عقدم میکردن. تو اون مدت 4 ماه آشنایی همه سنگامو با نامزدم واکندم و اونم پذیرفت ولی بعد عقد ورق برگشت.
    ولی یه چیزایی برای من خیلی مهم بود فکر کنم بهت بگم کمکت می کنه . سعی ندارم تشویقت کنم به جدایی یا موندن اما اینا خیلی مهمه :

    دست و دلبازی یا به عبارت حادترش ولخرجی به همون اندازه خسیسی می تونه بد باشه فکر اینو کن بری سر کار بعد همه حقوقت رو ازت بگیره خرج برادر و دوستاش کنه و 10 سال بعد از زندگی مشترک هیچی نداشته باشید
    خب این موضوعیه که خودمم درگیرشم چون نامزدم خودش هنوز درامدی نداره و واقعا نمیدونم مدیریت مالیش چه طوره. آخه یه سریا میگن چون پول خودش نیست و براش زحمت نکشیده قدرشو نمیدونه.
    اینکه مادرش در مورد درس خوندن تو اظهار نظر می کنه خیلی مهمه بعدها ممکنه همسرت اگرم بذاره درس بخونی کوچکترین کمکی تو کار خونه بهت نکنه منم دانشجو ام و مثل تو تو دوران نامزدیم قبول شدم و همسرم هم می دونست برای دکترا شاید بخوام برم خارج از کشور در واقع واسه همین اصرار داشت چون خودش تا 10 سال دیگه هم نمی تونست بره مادرش هم آرزو به دل می موند . مادر همسرم خیلی با سیاست خودش چیزی نمی گفت اما دوستاش که یکی دوبار منو دیده بودن با تمسخر می گفتند چطوری خانم دکتر خیلی ناراحت می شدم.
    مادرش علنا مخالفت نمیکنه فقط سنگ اندازی میکنه. حتی جلوی پدر و مادرم و خاله م تو مراسم خواستگاری گفت که دوست داره عروساش ادامه تحصیل بدن و اینکه از اون یکی عروسش خواسته ادامه تحصیل بده ولی نداده. منم نگرانم که زیر زیرکی چوب لای چرخم بذاره و بعد بگه ما خواستیم بخونه خودش نخوند.
    اینکه اصرار دارن بری سر کار خوب نیست در مورد منم همسرم برای حقوقم نقشه می کشید مثلا می گفت بعد از ازدواج حقوقمون رو هم انقدر می شه می تونیم اینقدر پس انداز کنیم و بریم سفر این بد نیست بدیش این بود که بعد از ازدواج من یه قرون پس انداز نداشتم حقوق من خرج می شد ایشون هم پس انداز داشت هم ماشینشو فروخت از ماشین من استفاده می کرد و پولشو گذاشت بانک (من و تویی نداشتیم اما یه بار به یه سری دلایل می تونست مدتی پولشو تو حساب من بذاره اما همچین پیچوند که خود منم کیف کردم)
    اینم حرفیه... علی الخصوص اینکه من نمیدونم چطور باید استقلال مالیمو از شوهرم حفظ کنم چون هیچ کدوم از خانمای دور و برم شاغل نیستن.

    به نظرم با خانوادت صحبت کن و تا بیشتر درگیر نشدی یا تمومش کن یا ببرش مشاوره اینا منو اذیت کرده تو رو هم می کنه مسلما
    با خونوادم صحبت کردم. اونا حمایت مالیشونو بیشتر کردن و تصمیم گیری رو گذاشتن پای خودم و گفتن هر تصمیمی بگیرم حمایتم میکنن. اما تمایل دارن به اصلاحش فکر کنم تا جدایی.
    الان برای اینکه ناراحتیمو بهش نشون بدم مدتیه ازش خبری نگرفتم و دیشب که تماس گرفت جوابشو ندادم. میخوام بدونه جدی جدی از دستش ناراحتم و چون نمیشه باهاش حرف زد قهرو انتخاب کردم. اما خیلی دلم تنگ شده و بازم این احساسات لعنتی اومدن سراغم. واقعا کلافم! کاش یه روزی برسه منم به آرامش برسم....
    ویرایش توسط خانم مهندس : جمعه 09 مهر 95 در ساعت 23:57

  13. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Eram نمایش پست ها
    سلام خانم مهندس عزیز

    صبور باش.


    الان چون از لحاظ مالی به خانواده همسر وابسته هستین این سختی ها وجود داره و خانواده همسر هم شاید توقع فرمانبرداری بیشتر ازشما دارند.

    میدونید...آخه اوضاع همه پسراشون یه جوره و همه به خونوادشون وابستگى مالی رو دارن ولی انتظاراتی که از نامزدم دارن رو از دو پسر دیگشون ندارن. تازه نامزد من پسر وسطی هست. نه پسر بزرگه که بگیم انتظار مسئولیت پذیری بیشتری میره ازش نه پسر کوچیکه که بگیم مسئولیت پدر و مادرش گردنشه.( آخه اونجا رسمه پسر کوچیکتر مسئول رسیدگی به پدر و مادر تو دوران پیریشون باشه)
    الان چون تازه وارد این خانواده شدید اختلاف نظرها و سوئ تفاهم ها هم بیشتر هست.از هر دوطرف.

    نخواه که همسرت اونطور که تو می خوای با برادرش و همسرش و مادرش برخورد کنه. بزار خودش تصمیم بگیره تو فقط رفتار خودت رو با اونها تنظیم کن.
    اگر می خواهی خودت و همسرت در نهایت برنده بشین ، وارد این بازی هاشون نشو که هیچ خیری توش نیست.


    انرژی خودت رو صرف رسیدن به خودت و همسرت ،سلامتی و شادابی هردوتون، نحوه تعامل موثر با او، و عشق ورزیدن کن.

    انرژیت رو صرف شناخت بیشتر همسرت کن و کتاب های مناسب برای کمک به زندگی مشترک و اعتماد به نفست مطالعه کن،ورزش کن،مشاوره برو...

    شاید باورتون نشه ولی من همه اینا رو در نظر گرفتم و همه این کارا رو کردم اما نتیجه عکس گرفتم.

    گاهی لازمه در راه رسیدن به هدف های اصلی هدف های دیگر رو موقتا نادید گرفت ،یا اینکه برخی احساسات رو چشم پوشید یا برخی مسائل رو نادیده گرفت.

    زندگی جدید شما بیشتر نیاز به مراقبت و توجه های خاص زنانه تو داره، پس بیشتر دریابش.


    نمیدونم... شایدم ایراد از من باشه اما هرچي بیشتر سازش میکنم انتظارات اونا بیشتر میشه....

  14. کاربر روبرو از پست مفید خانم مهندس تشکرکرده است .

    maryam.mim (شنبه 10 مهر 95)

  15. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    منم شرایطم موقع ازدواج یکم شبیه شما بود. شوهرم تازه درسش رو تموم کرده بود و از نظر مالی به خانوادش وابسته بود. خانواده خسیس.. خودش بی حساب و کتاب خرج میکرد. منم همیشه مجبور بودم بهش کمک کنم. با اینکه پولی که پدرم میداد خیلی زیاد نبود. ولی خیلی خوب مدیریتش میکردم. موقع عروسی من خیلی کوتاه اومدم. به حداقل ها راضی شدم. (اون زمان منم تو خوابگاه بودم و دوستام خیلی متلک بهم مینداختن. ولی همش تحمل میکردم) فکر میکردم خانواده همسرم دستشون تنگه. ولی بعد فهمیدم خانوادش خیلی دستشون باز بوده برای خرج کردن ولی با سیاست پنهان کردن. اشتباه من این بود که از خواسته های منطقیم گذشتم. ( شما این کارو نکن. الان شما متاهلی. بالاخره شوهرت وظیفه داره بهت برسه. اگه نداره... خانوادش باید مسیولیت قبول کنن. چون وقت خواستگاری قول دادن. )
    خدا رو شکر شوهر من اهل کاره... نه برای درامدش... کلا از بیکاری بدش میاد. وگرنه خدا میدونه چه بلایی سرمون میومد. حالا باز خوبه که مادر شوهر شما برات یکم پول میریزن. برای من که تامین مالی دوران عقد رو وظیفه خانوادم میدونستن. جلو شوهرم چنان حق به جانب حرف میزدن که شوهرم براش یقین شده بود که پدرم باید بهم پول بده. از طرفی هم من خجالت میکشیدم به بابام بگم بهم پول بده. آخه پدرم بر اساس رسم خانوادمون فکر میکردن من نیاز مالی ندارم. الان وقتی فکر میکنم برای خرید یه مانتو چقدر در مضیقه بودم اونم وقتی تازه عقد کرده بودم حالم گرفته میشه. در حالی که خانواده شوهرم میتونستن در قالب کادو بهم سکه بدن. اونا کامل در جریان وضعیت مالیمون بودن.
    انگار برای کسایی که بیشتر اهل پیشرفت علمی هستن بدتر پیش میاد. منم انقدر درگیر درس بودم که نمی فهمیدم چه خبره..


    برای زندگی من، شوهرم تا مدت ها درامدش کم بود و من خیلی کوتاه می اومدم. تا اینکه یه بار همه پس اندازمون رو برای یه کار غیرضروری به خانوادش قرض داد. ازون موقع فهمیدم که کم خواستن من داره زندگیم رو خراب میکنه. علاوه بر اینکه خانوادش هم دایم بهش میگفتن زیاد کار نکن !!!!! اونم دیگه انگیزه ای برای تلاش در جهت رفاه من و خودش نداشت. ولی الان دیگه با هم میشینیم و اهداف کوتاه مدت تعریف میکنیم و از روش اقتدار مردانه استفاده میکنم. خیلی جواب میده. ;) البته هنوزم ولخرجه. ولی شنیدم خیلی از مردا اینجوری هستن و راهش اینه که یه خرید بزرگ کنی یا وام بگیری تا پولش بره سمت قسط... شوهرم میگه چون مامان و بابام خسیسن من برعکس شدم!! (ادب از که آموختی؟ از بی ادبان!!)


    پیشنهاد من به شما اینه که تو یه فرصت به مادر همسرت بگی که پدرت نمیتونه ببینه شما تحت فشار مالی هستی و بهت کمک میکنه. ولی شما خیلی خجالت میکشی و نمیخوای بیش از این اعتبار شوهرت در خانوادت کم بشه. و دیگه ازشون پولی قبول نمیکنی.
    برای پس انداز کردن، من معمولا یه حساب پنهان دارم. داخل اون حساب پس انداز میکنم. وقتایی که دیگه به کف برسیم اون پس انداز رو به قول معروف رو میکنم :) . البته راه بهترش اینه که بگی از کسی قرض گرفتی تا همسرت زود بهت پسش بده.


    در مورد اینکه همسرت خیلی مسولیت خانواده رو داره.. شوهر منم همینطور هست (من فکر میکنم کم توجهی از سمت خانواده باعث میشه ادما بیشتر از وظیفه و برای اثبات خودشون از زندگی خودشون بزنن و به بقیه برسن ). من که ازین مساله خیلی اذیت شدم. تو شرایط سخت شوهرم من رو تنها میزاشت تا کارهای خانوادش رو انحام بده. ولی برعکسش که میشه هیچکس سراغی از ما نمیگیره!! :( ولی بعد از چند سال زندگی، شوهرم بهتر شده. ولی هنوز هم یه جاهایی نمیتونه نه بگه به خواسته های نامعقولشون . خوب مادرشوهر منم از هر راهی برای برانگیختن احساسات شوهرم استفاده میکنه. اما منم بعد از گذروندن روزای سخت دارم یاد میگیرم که چطور خواسته هام رو در اولویت زندگیمون قرار بدم. امیدوارم شما تو همین مرحله بتونی مشکل رو حل کنی. فکر کنم برای این مساله یه مشاور باید با شوهرتون کار کنه تا اولویت اولش زندگیش باشه.
    نقطه مشترک ادمایی مثل ما اینه که متکی به خودمون هستیم. برای همین ملاکمون برای انتخاب شوهر، رفاه و تامین مالی نیست. علاوه بر اون، در یه رابطه هم احساساتی و وابسته عاطفی میشیم و حاضریم هر سختی رو تحمل کنیم. اما زندگی و فشارهایی که بهم وارد شده بهم یاد داده که توانایی من در اداره زندگی نباید باعث بشه که فشار زندگی بیشتر به من وارد بشه.. و اینکه عشق و علاقه خیلی خوبه ولی اگه شد وابستگی، دیگه هرجور که طرفت بخواد میتونه باهات رفتار کنه.


    امیدوارم تجربیاتم بهت کمک کنه...

  16. 2 کاربر از پست مفید بهاره جون تشکرکرده اند .

    maryam.mim (شنبه 10 مهر 95), خانم مهندس (شنبه 10 مهر 95)


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.